eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23هزار دنبال‌کننده
845 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - ولی این رفتارت به قیمت از هم پاشیده شدن عروسیمون تموم شد ، اگر به من توضیح می‌دادی حداقلش این بود که هر چقدر هم که ناراحت بودم نمیذاشتم وحید بفهمه دیگه گریه امونش نداد ، بلند شد و رفت سمت ظرفشویی کلافه دستی به صورتم کشیدمو منم بلند شدمو درو قفل کردم و رفتم جلو و شیر آبو بستم - منو نگاه کن مریم نگام نکرد ؛ از شونه‌هاش گرفتمو چرخوندمش به سمت خودم ، دستامو قاب صورتش کردمو گفتم : من همون شب که رفته بودید مبل بگیرید اگه یادت باشه بهت زنگ زدم گفتم هیچی ارزش اینو نداره که تو رو بخاطرش منتظر بزارم ، به چی قسم بخورم برات که باورم کنی من باید هنوز چوب اشتباه خیلی سال پیشمو بخورم ؟؟؟ باید زندگیم بپاشه بخاطر اون اشتباه ؟ به خاطر دختری که اندازه ی یک تار موت دیگه برام ارزش نداره میخوای همه چی رو فراموش کنیو بزاری بری ؟ با لرزش چونش دیگه تاب نیاوردم و دستامو دور تنش حلقه کردم و سرشو روی سینم گذاشتم ، مقاومت نکرد انگار اونم مثل من ته دلش بیقرار بود تموم سعیمو کردم تا این بغض لعنتیو قورت بدم - هیچ چیز و هیچ کسی ارزش نداره که این چشمای قشنگت به خاطرشون بارونی بشه مگه برای اهل بیت - همه چی خراب شد امیر - درستش میکنم قربونت برم ، فقط تو خودتو از من دریغ نکن بمون مریم ... برام بمون - اگه بمونم ، ممکنه بعدها با هر بار یاد آوریه این روزا گند بزنم به زندگیت - عیبی نداره حقمه ، اونقدر تحمل میکنم تا بالاخره ی روزی به خودت بیای و ببینی از یادت رفته این ۱۵ روز بدون تو ، راه نفس نداشتم ... خواب نداشتم ... خوراک نداشتم ... آرامش نداشتم فقط باش مریم ، فقط باش اگه بدونم که پیشم میمونی ، جلوی هر کی که بخواد ازمن جدات کنه وایمیستم ، فقط باید مطمئن باشم که دلت راضیه به موندن - من نمیخوام وحیدو از دست بدم ، نمیخوام تو روی خانوادم وایستم دلم نمیخواد دیگه نداشته باشمشون همه حل شدنیه ، تو این ۱۵ روز روزی نشده که با یکی یکیشون حرف نزده باشم البته به جز وحید بقیه رو کم و بیش قانع کردم ، ولی در مورد وحید به زمان احتیاج داریم - واقعا نمیدونم ... ی دفعه با صدای خیلی بلندی ، چیزی خورد شد و زینب جیغ کشید - مریم : صدای چی بود ؟ - نمیدونم سریع درو باز کردمو رفتم بیرون و مریمم دنبالم اومد زینب از ترس گریه میکرد و پسرا هم ناراحت نگام میکردن - من : چی شده ؟ - امیر محمد : توپ خورد به پنجره - مگه قرار نشد تو خونه دیگه توپ بازی نکنید - امیرعلی : خاله مریم گفت اگه وسایل شکستنی رو بزاریم تو آشپزخونه اشکال نداره به مریم نگاه کردم ، اونقدر گریه کرده بود که چشماش و نوک بینیش قرمز بود - ببخشید من اجازه دادم میگم ... امیرحسین حالا که شیشه شکسته ، ی وقت سوسک نیاد تو خونه ، بعد بره ی جا تخم بزاره همه ی خونه رو سوسک برداره ؟؟؟!!! 😳 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. امیرحسین جان چیزی نیست ، یواش یواش با این روی ترسوی مریمم آشنا میشی 😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
6.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💑چرا دیگه عاشق همسرم نیستم؟ ⭕️ چطور یک زوجی که زندگی رو با عشق شروع می‌کنند، بعد از مدت کمی به تنفر از یکدیگر می‌رسند؟ 🔰 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - ببخشید من اجازه دادم ؛ میگم ... امیرحسین حالا که شیشه شکسته ، ی وقت سوسک نیاد تو خونه ، بعد بره ی جا تخم بزاره همه ی خونه رو سوسک برداره ؟؟؟ ابروهام پرید بالا ، دستمو گذاشتم روی دهنم که نزنم زیر خنده یکم که تونستم خودمو کنترل کنم گفتم - مریم جان مطمئن باش سرعت زاد و ولد سوسکا اینقدر بالا نیست - خب باید جلوشو بگیریم ، ما که نمیدونیم کجا میره تخم میزاره - الان موضوع مهم زندگی ما سوسکه ؟ - خب آره ، چی میتونه از خونه ای که توش ی سوسک قایم شده ترسناک تر باشه ؟ - ینی تا این حد مریم ؟ - تا کدوم حد ، خب سوسک هم کثیفه هم ترسناک ، اصلا خلقت این موجودو من متوجه نمیشم ، کلا نباید باشه - بچه ها : ما هم میترسیم داداش - خیله خب باشه ، الان به پنجره مشما میزنم تا صبح یکیو بیارم شیشه بندازه شما هم دیگه تو خونه بازی نمیکنید با این وضعیت بازی کردنِ شما ، به یکماه نرسیده تموم لوازم خونه رو شکوندید ، مگه قرار نبود پَرای متکا رو جمع کنید ، هیچیش جمع نشده که - امیر محمد : آخه داداش توپ بازی که میکردیم پرا میرفتن رو هوا اونقدر با حال میشد که نگو ، مثل تو فیلما بود و انگار نه انگار که دسته گل به آب داده بودند و بعدش سه تایی با هم زدن زیر خنده و مریمم با خنده ی اونا خندش گرفت - زینب : بزار رو پرا توپو شوت کنم ببینید چقدر قشنگ میشه ! - نمیخواد زینب خانم ، شروع کنید به جمع کردن پرا ، دفعه ی دیگه هم ببینم تو خونه توپ بازی میکنید توپتونو دیگه بهتون نمیدم - پسرا : عه خاله مریممممم ؟! بهشون اشاره کرد که ساکت باشند - مریم جان دیگه شما هم اجازه نمیدی سکوت کردو چیزی نگفت ولی از چشماش همدستی با بچه ها می‌بارید ، شیطون خانومِ من رفت تو اتاقو جارو برقیو آورد - بچه ها بیاید زود جمع کنیم تا جارو بزنم خونه رو همگی باهم تمیزو مرتب کردیم و از دستشویی که اومدم بیرون دیدم چادرشو داره سرش میکنه - کجا ؟؟؟ - خونه ، باید برگردیم - امیرمحمد : عههههه خاله مریم مگه قرار نبود همه مون امشب اینجا بمونیم ؟ - دیگه تنها نیستید خاله جون ، داداش اومد پیشتون - زینب : خاله مریم تو رو خدا نرو بمون امیرعلی هم چسبید به پاهاشو گفت : خودت قول دادی باید بمونیم - خب اگه من مزاحمم ، میرم - این چه حرفیه چه مزاحمتی ، باید حتما برگردیم ، ی وقت اگه وحید بفهمه ، روزگار برامون نمیزاره - اون موقع که من نبودم و میخواستی بمونی برات روزگار میزاشت این آقا وحیدتون ؟؟؟ - امیرعلی جان ی لحظه منو ول کن ، با عمو حرف بزنم و رفت تو اتاقو با ورود من به اتاق ، درو بست - امیرحسین اون موقع فرق داشت تو نمیدونی حال این دو تا بچه چقدر بد بود ، الان که تو هستی خیالم دیگه راحته - همش بچه ها ؟ به خدا تو این اوضاع داغون حال ی نفر دیگه هم خیلی بده ، میبینیش اصلا ؟؟؟ چند لحظه مات زده نگام کرد - خب ... من ... پلکی زدو نگاهشو ازم گرفت - خب ... تو این اوضاع حال کی بد نیست ؟ دیگه نباید ازین بد ترش کنیم - بدتر ازینم مگه میشه ، من ۱۵ روزه که درست و حسابی خواب به چشمام نیومده ، خیلی خستم ، ی امشبو بمون بزار خوابم ببره 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. به خدا تو این اوضاع داغون حال ی نفر دیگه هم خیلی بده ، میبینیش اصلا ؟؟؟ نه نمیبینه ، اونقدر از کارای وحید چشمش ترسیده که عزیزشو این طرف یادش رفته 😔😔 مریم باید به خودت بجنبی ، تصمیمتو زودتر بگیر عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
بیهوده نگردید در این شهر به والله! نزدیک ترین راه به الله حسین است..
♥️ ⃟🕯 - یہ‌آقایۍهست‌خیلۍغریبہ من‌وتواگردرست‌بشیم‌مھدوے زندگۍڪنیم‌وراھ‌ورسم‌شھداءروتو زندگیامون‌بہ‌ڪاربگیریم‌خیلۍزودمیاد. بھشتۍومھدوي‌بشیم(: السَّلامُ‌عَلَيْكَ‌يَاحُجَّةَ‌اللَّهِ‌فـٖے‌أَرْضِهِ..✋🏻✨ - - ؟😭
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - بدتر ازینم مگه میشه ، من ۱۵ روزه که درست و حسابی خواب به چشمام نیومده ، ی امشبو بمون اگر نباشی نمیتونم اینجا رو تحمل کنم ، بچه ها رو برمیدارم میرم خونه ی حامد اینا - ینی چی ؟ بمون همین جا دیگه ، برای چی مزاحم اونا میشی - مریم جان ... با اون روزای خوبی که با هم اینجا گذروندیم ، بدون تو موندن برام مصیبته ، ی امشبو بمون ساعت دوازده و نیمه - از عکس العمل وحید میترسم ، که نکنه ی وقت دوباره باهم ... بچه ها به در چند ضربه ای زدنو درو براشون باز کردم امیرعلی: چی شد خاله میمونیم ؟ - آره عمو جون میمونید - هوراااااا ... زینب پس بیایید مثل قبلنا پیش هم جا بندازیمو داداش برامون قصه بگه *** با صدای اذان گوشیم ، چشمامو باز کردمو با صورت امیرحسین ، تو چند سانتی متریم مواجه شدم دست دراز کردمو گوشیمو برداشتمو خاموش کردم بلند شدمو وضو گرفتم و نماز صبحمو خوندم و دو رکعت نماز هم هدیه به امام زمان خوندم و بعد از نماز از حضرت کمک خواستم تا خودشون واسطه ی خیر بشن برامون تا اون چیزی که به صلاح همگیمون هست برامون پیش بیاد ی جوری بشه که بچه ها اینقدر اذیت نشن و دل منم آروم بگیره و شر اون دختره از سر زندگیمون کم بشه دیگه هوا داشت یواش یواش روشن میشد ، بلند شدمو رفتم کنارش - امیرحسین ... امیرحسین پاشو داره هوا روشن میشه ... نمازت قضا میشه ها بیدار نشد اولین بار بود که میدیدم بیدار نمیشه ، همیشه اون بود که منو بیدار میکرد تکونش دادم تا بالاخره چشماشو باز کرد - سلام صبح بخیر ، چیزی به طلوع نمونده پاشو - سلام - سلام ، چقدر خسته بودی ندیده بودم اینطور خوابت سنگین باشه !!! نشست تو جاشو چشماشو مالید - واقعا خسته بودم ، نمیدونی این چند وقت چی کشیدم و بعد بلند شدو وضو گرفتو نمازشو خوند دراز کشیده بودم سر جام که اونم کنارم دراز کشیدو دستاشو گذاشت زیر سرش و به سقف نگاه کرد - نمیری پارک بدویی ؟ - نه ، بعد از ۱۵ روز دیدمت ثانیه به ثانیه ای که پیشمی برام مهمه - نمیدونم چطور اینقدر براش راحت بود که زندگیه دیگرانو داغون کنه - همیشه میگفت هر چی که بخواد بدست میاره ، ولی این دفعه فرق داره ، فردا میرم اصفهان ؛ اونجا با پدرو برادراش اتمام حجت میکنم تا جلوشو بگیرند - اینی که من دیدم فکر نمیکنم به حرف کسی گوش کنه - باید برم ی جوری ادبش کنم ، بالاخره ی کاری میکنم که دیگه اینورا آفتابی نشه به نیم رخش نگاه میکردم که چرخید به سمتم - گوشیتو برام روشن میزاری که باهات تماس بگیرم ؟ - آخه میترسم چشمت که بهش خورد منو دوباره یادت بره لبخندی زدو گوشه ی چشماش چین افتاد ، دستمو گرفتو بوسید - اشکال نداره ، تموم متلک هاتو به جون میخرم - متلک نبود واقعیت بود دست کشید لابلای موهامو گفت : چکار کنم که مریم بانوم منو ببخشه - دلم میخواد این کابوس تموم شه - تموم میشه عزیزم ... نذر کردم ۱۴ مریض بی بضاعتو رایگان عمل کنم و صفر تا صد خرج بیمارستانشونو بدم ، تا مریم بانوم بالاخره بیادو خانوم این خونه بشه 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
کسی که گهواره ات را تکان داد؛ میتواند بادعايش دنیایت راهم تکان بدهد ؛ مراقب گرانبهاترين الماس زندگيت باش كه براي خوشبختي ات محتاج دعاي خيرش هستي... الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401