.
امیر حسین غیرتییییی یا حسود ؟
😁🤪🙈
مریم بانوووو خوب بچه ها رو داری راضی میکنی که خودشون ،هدیه های بقیه رو بدن 👌👌😍😍
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت268
- زینب : راست میگی خاله مریم ؟
آخ جوووون ، برام بکش .
- امیر محمد: خاله هواپیما هم بلدی بکشی ؟
- بله منتها از تو گوگل باید عکسشو دانلود کنیم ، بعد از روش برات میکشم
- امیر محمد : وای چه عالیییی
زینب بیا بریم پایین به بچه ها نشون بدیم و بعد با خوشحالی رفتند پایین
با رفتنشون درو بست و عمیق به چشمام خیره شد
لبخندی زدم و گفتم :
- خداروشکر ، اصلا یادشون رفت با چه غمی اومدن بالا
- نمیدونم چطور ازت تشکر کنم مریم
- احتیاج به تشکر نیست برق خوشحالیی که تو چشماشون دیدم برام بهترین تشکر بود
- زندگیم با تو داره یه رنگه و بوی دیگه میگیره !
داری همه چی رو آروم آروم برام قشنگ می کنی مریم بانو!
خندیدم و سرمو انداختم پایین
- ممنونم
فقط میترسم با چیزایی که خریدم مشکل درست کرده باشم ، ی وقت دعواشون نشه ؟
- نگران اونش نباش ، بهترین کارو کردی
- میگم..... امممم..... زشته همه پایین نشستن ما اینجاییم ، بریم بیرون ؟
آروم زد رو ببینیم و گفت همیشه از تنهایی با من در برو خب ؟
-در نرفتم که !!! میگم زشته
بهتره زودتر بریم پایین
اومد جلوترو موهامو آروم برد زیر روسریم
نتونستم گرمای نگاهشو تحمل کنم و به دکمه پیراهنش خیره شدم
روسریمو مرتب کردو گفت :
- حالا خوب شد ،بریم
در و باز کرد و منتظر موند تا اول من خارج بشم که همون موقع زینب داشت از پله ها میومد بالا
امیرحسین بغلش کردو پرسید : چی شده وروجک من
- خاله گفته برام پری دریایی میکشه
- آره عزیزم برات میکشم
با ورودمون راضیه گفت : دستت درد نکنه داداش ، غصه ی عالم تو دلم نشسته بود ، این دوتا بچه اونطوری رفتن بالا
امیرحسین زینبو گذاشت زمین و آروم بهش گفت : من کاری نکردم مریم براشون خریده بود
لبخندی زد و گفت : واقعا ممنونم مریم جون
- احتیاج به تشکر نیست ، وظیفم بوده
- صورتمو بوسید و گفت قربونت برم مهربونم
- سلامت باشید
نشستم کنار بچه ها روی زمین و زینب دفترشو داد بهم و شروع کردم به کشیدن
- امیرحسین : میثم این چه طرز ورز دادنه ؟ داری گوشتا رو ناز میکنی ؟
درست ورز بده
- میثم : والا داداش ، دیگه نمیدونم چطوری ورز بدم
دستاشو شستو برگشت و لگنی که توش گوشت بود رو کشید طرف خودش و شروع کرده به ورز دادن
دیگه یواش یواش همه شروع کردن به شوخی و خنده ولی امیرحسین خیلی جدی نشسته بود و تو فکر بود
انگار اصلا نمیشنید اطرافش چی میگذره .
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
داری همه چی رو آروم آروم برام قشنگ میکنییییی ☺️☺️
امیرحسین عاشق و مریم همیشه فراری🙈🙈😁😁
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
.🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
#رمان_آنلاین
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت269
بی اعتناء به حرفای بقیه نشسته بود و کارشو میکرد
همینطور که نقاشی میکشیدم تمام فکرم این بود که اصلا به خواهر و برادراش گله و شکایتی نکرد از نحوه ی رفتارشون با بچه ها حتی به یکیشون نگفت امیرمحمد چه حسی پیدا کرده
انگار کوهی بود که تموم مشکلات بچه ها رو تنها به دوش میکشید و دم نمیزد ، انگار اصلا نمی خواست با حرفاش حال کسی رو خراب کنه
اون لحظه به این نتیجه رسیدم که فقط خودشو مسئول واقعی بچه ها میدونه و بقیه براش تو حاشیه اند
و اینکه شاید به خاطر امیر محمد عذاب وجدان گرفته !!!؟؟؟
- زینب : واااای خاله.... چقدر قشنگ شده به خودم اومدم و زینبو نگاه کردم
- خوبه ؟ دوسش داری ؟
دستاشو به هم کوبید و گفت :
- آره خیلیییییی ، خیلی قشنگه
بچه ها کنجکاو شدن و دورمونو گرفتند ؛ هر کدومشون شروع کردن به تعریف کردن و ازم خواستند که براشون بکشم
زینب دستش را به کمرش زد و گفت: نخیرم ، شما که منو بازی ندادید ، برید از مامان باباتون بخواید براتون بکشند
- امیر محمد : خاله پس هواپیمای من چی ؟
- برات میکشم عزیزم ، فقط بیا با گوشی من یه خوشگلشو دانلود کن برام
زینب پری دریایی شو که هنوز رنگ آمیزیش ناقص بود برد و به همه نشون داد
- دایی مرتضی : پس عروسمون طراح خوبی هم هست !
- ممنونم شما لطف دارید
- زن دایی مرتضی : کلاس رفتی مریم جون ؟
- بله ، رنگ روغن و سیاه قلم میرفتم البته این جور چیزا رو دلی میکشم
- نگاهم به امیرحسین افتاد که با خنده ای که رو لباش بود بهم چشمکی زد
با لبخندی جوابشو دادم و رو کردم سمت بچه ها
- زینب : خاله مریم ، فقط برای منو امیرمحمد میکشه ؛ مگه نه خاله ؟؟؟
- اگه قول بدید دیگه همیشه با زینبو امیرمحمدم دوست باشید برای همه میکشم ، البته اگر که زینب خانوم و آقا امیرمحمد اجازه بدن
زینب از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه ، دستای کوچولوشو به هم زد و با لحن خیلی با مزه ای گفت :
- آره آره ، بیایید ازمون اجازه بگیرید!!!
و پذیرایی با این حرف زینب رفت رو هوا
مدتی گذشت و مشغول کشیدن بقیه ی نقاشی بودم که آقا مجتبی گفت :
- امیرحسین ، حالا مطمئنی کبابت خوب میشه ؟
- بله آقا مجتبی ، ی بار که بخوری مشتری میشی
حالا زیاد حرف نزنو برو سیخای کبابو بردار بیار ، حدود ۱۵ تا هم من آوردم که اونم میثم جان ، زحمت بکش از عقب ماشین برو بیار
آبجی شما هم بی زحمت به تعداد برنج بزار
- رضوان : چشم داداش
بلند شدو ایستاد و رو کرد به حامد
- حامد جان ،داداش این گوشتا رو هم بزار یخچال تا خودشو بگیره
و همینطور جدی و پشت سر هم بهشون دستور میداد و اونا هم انصافاً تا جملش تموم نشده سریع بلند میشدنو حرفشو گوش می کردند
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
آفرین مریم بانووووو ، داری خوب خودتو تو دل بچه ها جا میکنی 😍👌
امیرحسین و چشمک🙊
مگه ازین کارا هم بلدن ایشون😅😅
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294