eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.1هزار دنبال‌کننده
855 عکس
1.4هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
. امیر حسین غیرتییییی یا حسود ؟ 😁🤪🙈 مریم بانوووو خوب بچه ها رو داری راضی میکنی که خودشون ،هدیه های بقیه رو بدن 👌👌😍😍 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
راستش خودم هم با این پارت اشک ریختم 😭 بله ،حق باشماست چون درد بی مادری رو داشته ، شاید بتونه بچه ها رو بیشتر درک کنه🌹
1- امیرحسین هم دل داره دیگه ، اما به نظرم برای هدیه نبود این رفتارش🤔 2- ممنون دوست عزیز ، چشم اگر که فرصت کنم هر چند وقت ی داستان کوتاه رو برای بچه ها قرار میدم ، ی کم فقط سرم خلوت بشه 🌺🌺🌺🙏🙏
کادو ها رو بالاخره داد 😊 بله با بزرگ شدن بچه ها ، این مشکلو در پیش رو خواهند داشت ، و چون هر دوشون شخصیت مذهبی دارند مطمئنأ با اشراف به این مسئله تصمیم به ازدواج گرفتند 💯
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : - زینب : راست میگی خاله مریم ؟ آخ جوووون ، برام بکش . - امیر محمد: خاله هواپیما هم بلدی بکشی ؟ - بله منتها از تو گوگل باید عکسشو دانلود کنیم ، بعد از روش برات میکشم - امیر محمد : وای چه عالیییی زینب بیا بریم پایین به بچه ها نشون بدیم و بعد با خوشحالی رفتند پایین با رفتنشون درو بست و عمیق به چشمام خیره شد لبخندی زدم و گفتم : - خداروشکر ، اصلا یادشون رفت با چه غمی اومدن بالا - نمیدونم چطور ازت تشکر کنم مریم - احتیاج به تشکر نیست برق خوشحالیی که تو چشماشون دیدم برام بهترین تشکر بود - زندگیم با تو داره یه رنگه و بوی دیگه میگیره ! داری همه چی رو آروم آروم برام قشنگ می کنی مریم بانو! خندیدم و سرمو انداختم پایین - ممنونم فقط میترسم با چیزایی که خریدم مشکل درست کرده باشم ، ی وقت دعواشون نشه ؟ - نگران اونش نباش ، بهترین کارو کردی - میگم..... امممم..... زشته همه پایین نشستن ما اینجاییم ، بریم بیرون ؟ آروم زد رو ببینیم و گفت همیشه از تنهایی با من در برو خب ؟ -در نرفتم که !!! میگم زشته بهتره زودتر بریم پایین اومد جلوترو موهامو آروم برد زیر روسریم نتونستم گرمای نگاهشو تحمل کنم و به دکمه پیراهنش خیره شدم روسریمو مرتب کردو گفت : - حالا خوب شد ،بریم در و باز کرد و منتظر موند تا اول من خارج بشم که همون موقع زینب داشت از پله ها میومد بالا امیرحسین بغلش کردو پرسید : چی شده وروجک من - خاله گفته برام پری دریایی میکشه - آره عزیزم برات میکشم با ورودمون راضیه گفت : دستت درد نکنه داداش ، غصه ی عالم تو دلم نشسته بود ، این دوتا بچه اونطوری رفتن بالا امیرحسین زینبو گذاشت زمین و آروم بهش گفت : من کاری نکردم مریم براشون خریده بود لبخندی زد و گفت : واقعا ممنونم مریم جون - احتیاج به تشکر نیست ، وظیفم بوده - صورتمو بوسید و گفت قربونت برم مهربونم - سلامت باشید نشستم کنار بچه ها روی زمین و زینب دفترشو داد بهم و شروع کردم به کشیدن - امیرحسین : میثم این چه طرز ورز دادنه ؟ داری گوشتا رو ناز میکنی ؟ درست ورز بده - میثم : والا داداش ، دیگه نمیدونم چطوری ورز بدم دستاشو شستو برگشت و لگنی که توش گوشت بود رو کشید طرف خودش و شروع کرده به ورز دادن دیگه یواش یواش همه شروع کردن به شوخی و خنده ولی امیرحسین خیلی جدی نشسته بود و تو فکر بود انگار اصلا نمیشنید اطرافش چی میگذره . 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. داری همه چی رو آروم آروم برام قشنگ میکنییییی ☺️☺️ امیرحسین عاشق و مریم همیشه فراری🙈🙈😁😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
سلام ، ممنونم شما لطف دارید 🙏🌺 کلا میدونستید لواشک خورا عاشق ترند ، خانم ترند ، گل ترند ، خلاصه خیلی ترند. 🤣🤣🤪🤪🙈
خدا وندا .....تازه پارت هدیه گذاشتم که😵‍💫😵‍💫 بله مادرا نقش خیلی بزرگی تو زندگی بچه ها دارند ، خدا تمامی مادرا رو حفظ کنه و مادربزرگ شما هم روحشون شاد باشه انشالله❤️❤️
شرمندم اینقدر ناراحتتون کردم ، ولی باید ابعاد مختلف زندگی آینده ی مریمو باز میکردم امیرحسین همین پیش بینی‌ها رو داشته که خواسته فقط خودش بچه ها رو بزرگ کنه 🙂🙂 خدا نکنه طوریتون بشه انشالله زنده باشید و رمان ما رو بخونید 😁😁🌺🌺
.🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ بہ قلم ✍ : بی اعتناء به حرفای بقیه نشسته بود و کارشو میکرد همینطور که نقاشی میکشیدم تمام فکرم این بود که اصلا به خواهر و برادراش گله و شکایتی نکرد از نحوه ی رفتارشون با بچه ها حتی به یکیشون نگفت امیرمحمد چه حسی پیدا کرده انگار کوهی بود که تموم مشکلات بچه ها رو تنها به دوش میکشید و دم نمیزد ، انگار اصلا نمی خواست با حرفاش حال کسی رو خراب کنه اون لحظه به این نتیجه رسیدم که فقط خودشو مسئول واقعی بچه ها میدونه و بقیه براش تو حاشیه اند و اینکه شاید به خاطر امیر محمد عذاب وجدان گرفته !!!؟؟؟ - زینب : واااای خاله.... چقدر قشنگ شده به خودم اومدم و زینبو نگاه کردم - خوبه ؟ دوسش داری ؟ دستاشو به هم کوبید و گفت : - آره خیلیییییی ، خیلی قشنگه بچه ها کنجکاو شدن و دورمونو گرفتند ؛ هر کدومشون شروع کردن به تعریف کردن و ازم خواستند که براشون بکشم زینب دستش را به کمرش زد و گفت: نخیرم ، شما که منو بازی ندادید ، برید از مامان باباتون بخواید براتون بکشند - امیر محمد : خاله پس هواپیمای من چی ؟ - برات میکشم عزیزم ، فقط بیا با گوشی من یه خوشگلشو دانلود کن برام زینب پری دریایی شو که هنوز رنگ آمیزیش ناقص بود برد و به همه نشون داد - دایی مرتضی : پس عروسمون طراح خوبی هم هست ! - ممنونم شما لطف دارید - زن دایی مرتضی : کلاس رفتی مریم جون ؟ - بله ، رنگ روغن و سیاه قلم می‌رفتم البته این جور چیزا رو دلی میکشم - نگاهم به امیرحسین افتاد که با خنده ای که رو لباش بود بهم چشمکی زد با لبخندی جوابشو دادم و رو کردم سمت بچه ها - زینب : خاله مریم ، فقط برای منو امیرمحمد میکشه ؛ مگه نه خاله ؟؟؟ - اگه قول بدید دیگه همیشه با زینبو امیرمحمدم دوست باشید برای همه میکشم ، البته اگر که زینب خانوم و آقا امیرمحمد اجازه بدن زینب از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه ، دستای کوچولوشو به هم زد و با لحن خیلی با مزه ای گفت : - آره آره ، بیایید ازمون اجازه بگیرید!!! و پذیرایی با این حرف زینب رفت رو هوا مدتی گذشت و مشغول کشیدن بقیه ی نقاشی بودم که آقا مجتبی گفت : - امیرحسین ، حالا مطمئنی کبابت خوب میشه ؟ - بله آقا مجتبی ، ی بار که بخوری مشتری میشی حالا زیاد حرف نزنو برو سیخای کبابو بردار بیار ، حدود ۱۵ تا هم من آوردم که اونم میثم جان ، زحمت بکش از عقب ماشین برو بیار آبجی شما هم بی زحمت به تعداد برنج بزار - رضوان : چشم داداش بلند شدو ایستاد و رو کرد به حامد - حامد جان ،داداش این گوشتا رو هم بزار یخچال تا خودشو بگیره و همینطور جدی و پشت سر هم بهشون دستور میداد و اونا هم انصافاً تا جملش تموم نشده سریع بلند می‌شدنو حرفشو گوش می کردند 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. آفرین مریم بانووووو ، داری خوب خودتو تو دل بچه ها جا میکنی 😍👌 امیرحسین و چشمک🙊 مگه ازین کارا هم بلدن ایشون😅😅 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا