eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
298 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
693 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
010.mp3
2.75M
🍃 صفحه ۱۰ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
10.mp3
3.33M
🍃 صفحه ۱۰ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید
❣️❣️ سلام ای همه ، تمام دلم سلام ای که به ،سرشته آب و گلم سلام دلبر، بیا و رحمی کن به پاسخی بنوازی تو قلب مشتعلم.. امام خوب هر کجا هستید با هزاران عشق و ارادت سلام السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ صبحتون معطر به عطر صلوات بر مهدی صاحب زمان (عج)
‌اینقدر گفتید از شنبه👇 شنبه میشه ۰۱ / ۰۲ / ۰۳ اگه میخواید کاری رو شروع کنید بسم الله ...
❤️ شهید بزرگوار شهید حسینعلی حامدی فر در اول اردیبهشت هم هم شهادت شهید والامقام حسینعلی حامدی فر هست و هم روز . خداونددرقرآن میفرماید که آنانکه درراه کشته شدن مپندارید که مرده اند بلکه زنده اند ونزد خدایشان روزی میخورند. بهترباید گفت حسینعلی عزیز تولدت مبارک. 🎂🎂🎂🎂🎂🎂🎂 تاریخ تولد:1334/02/01 تاریخ شهادت:1367/02/01 🌷🌺🌸🌻🌻💐🌼 محل شهادت، منطقه عملیاتی دارخوئین. یادی کنیم از فرزند شهید،نوگل پرپر،علیرضا حامدفر یادشان را زنده نگه داریم با ذکر صلواتی بر محمد وآل محمد 🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دࢪ حالۍ ڪہ تو بہ خدا محتاجے🖇 ؛ خدا عاشق توست-🫶🏼- !(:
حتی به یک سـلـام 👀🫠🤍
زیاد سراغتو میگیرم ...! از کربلا ..از بین الحرمینت .. از پخش زنده ها ... ولی ارباب یه چیزی !... سراغ منم میگیری؟(: سراغ دلتنگیامو.. گریه کردنامو... من خیلی دلم تنگ حرمته...!💔
🕊🍃 بعدهرذڪرسلآمۍڪہ‌بہ‌تومۍگویم عطرسیب‌اَست‌ڪہ‌اَزدوربرم‌مۍآید...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸ســلام صبح زیباتون بخیر ☕️ اردیبهشت سلام🌸🍃 ماه خبرهای خوب🌸🍃 اتفاق های دوست داشتنی💕 دستهای گرم و چشمهای مهربانی🥰 خوش آمدی🌸🍃
1_10667799763.mp3
3.5M
مائیم و       خیال یار و                این گوشهٔ دل
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 با اسم بچه بغض کردم! بچه ای که امروز باباش با بی رحمی مادر شو زیر کمربند گرفته بود. سرمو پایین انداختم و اشکام روی گونه هام ریختن. اخ که صورتم سوز می داد و اشک ریخته بود روی جای کمربند! یکی از دخترا بغلم کرد و گفت: - گریه نکن توروخدا تو که گریه می کنی منم گریه ام می گیره انقدر مظلومی. که شایان غزال و انداخت بیرون از زبان شایان غزال که بیرون رفت احساس کردم قلبم به دو قسمت تقسیم شده. به خاطر جون محمد من اونو جلوی همه خورد کرده بودم! کتک ش زده بودم . صدای گریه های غزال و صدای التماس های محمد که التماسم می کرد غزال رو نزنم توی گوشم بود و اصلا از ذهنم پاک نمی شد. به شیدا ی منحوس نگاه کردم و گفتم: - بگو بچه امو بیارن. شیدا خنده ای کرد و گفت: - خب!حالا نگاه تو بده به تی وی. خدایا دیگه چه نقشه ای داره! به تی وی نگاه کردم که دیدم دکتر سرنگ و توی بازوی محمد فرو کرد و خالی ش کرد. انگار دنیا روی سرم خراب شد! زانو هام سست شد و افتادم زمین. صدای گریه ی محمد اوج گرفت و اون گریه می کرد انگار من داشتم جون می کندم! شیدا پشت سرم ایستاد و گفت: - داروی اینکه محمد موعتاده نشه و این مواد به مرور زمان بی اثر بشه دست منه یک سآل به پادزهر نیاز داره تو با من ازدواج می کنی من می شم خانوم خونت و منم هرماه اون دارو رو به محمد می دم اگر قبول کردی که شب می ریم محضر اگر نکردی دیگه محمد و نمی بینی! همه به صف وایساده بودیم جلوی اقای تیموری. بقیه با فرم کار اینجا بودن و من با چادر. من تحت هیچ شرایطی نمی تونستم چادرمو از خودم جدا کنم حتی اگه می خواستم بمیرم. اقای تیموری به من که رسید گفت: - خانوم محمدی چرا شما نپوشیدین؟ به زمین نگاه کردم و گفتم: - شرمنده ولی من نمی تونم بدون چادر باشم. متفکر گفت: - خیلی خب اما شما رو من می خواستم بزارم قسمت ظرف شستن اما خوب گفتن باردار اید و این کار سختی می شه پس می فرستمتون از مشتری ها سفارشات بگیرید. سری تکون دادم و مردد گفتم: - من اشپزی م خیلی خوب هست می خواید امتحان کنید. سری تکون داد و گفت: - اره شاید سراشپز شدید می تونید الان یه چیزی بپزید؟ حتما ی گفتم و دست به کار شدم. بقیه مشغول تمیز کاری اشپزخونه بودن و یه ساعته غذا اماده شد. برای همه یه مقداری گذاشتم تا تست بشه. بعد از خوردن اقای تیموری گفت: - واقعا عالیه ما سراشپزمون دیگه خیلی پیر شده بنده خدا مجبور شد خونه نشین بشه و این چند روز از هر جایی من اشپز میاوردم اما واقعا خوب نبود ولی دستپخت شما عالیه حتی از سراشپز قدیمی ما هم عالی تره پس از فردا شما سراشپز هستید ببینیم چه می کنید. سری تکون دادم و گفتم: - چشم خیال تون راحت فقط یه چیزی. گفت: - بعله جانم؟ با صدای ارومی گفتم: - می شه شب ها بیرون رفت؟یعنی رفتن و اومدن قوانین خاصی داره؟ اقای تیموری گفت: - نه بعد از ساعت کاری ازاد اید. تشکری کردم و رفتم پیش دخترا توی ظرف های باقی مونده بهشون کمک شون کنم که فاطمه نزاشت و گفت: - عمرا بزارم دست بزنی!بارداری ها. لبخندی زدم و گفتم: - هنوز که من 3 ماهمه می تونم کار ها رو انجام بدم. سری تکون داد و گفت: - باید از همین الان مراقبت کنی حالا بچه پسره یا دختر؟ لب زدم: - پسره. تا وقت خواب مدام دخترا اطرافم بودن و تنهام نزاشتن سعی می کردن خوشحال نگه ام دارن. ساعت 12 بود که همه رفتن بخوابن کیف مو برداشتم و از رستوران زدم بیرون. خیلی رستوران بزرگ و لاکچری وسط شهر بود و معلومه بازدید زیادی داره. تنها جایی که الان می تونست منو اروم کنه مزار شهدا بود. نماز مو که خونده بودم یکم سبک تر شده بودم ولی نیاز داشتم شب مو اونجا صبح کنم. شهدا تسکین قوی روی درد های ادم بودن . پولی نداشتم که بخوام تاکسی بگیرم پس تا اونجا رو که یک ساعت و نیمی راه بود پیاده رفتم. وارد قبرستون شدم تمام دفعات قبلی که با شایان از اینجا عبور کردم جلوی چشم هام زنده شد. اشک سریع به چشم هام هجوم اورد و بی صدا روی گونه هام ریخت. نه به اون موقعه نه به الان . حتی دیگه از این تاریکی نمی ترسیدم انگار قلبم سرد شده بود. سرد شده بود از این همه بی محبتی شایان!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
زیبایی مرد به اخلاق زیبایی زن به مهربانی زیبایی زندگی به خوشبختی زیبایی خانه به احترام و محبت و زیبایی کنار هم بودن به صمیمیت و صداقت است 👌 ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
📱زنان تلفن زدن و پیام دادن از جانب مرد را نشانه‌ای برای عشق و علاقه مرد می‌دانند. بنابراین زنان نمی‌توانند زمان زیادی منتظر بمانند تا مرد با آنها تماس بگیرد یا پاسخ پیام آن‌ها را بدهد. ❌ اگر تماس تلفنی یا پیام دادن از جانب مردان کم باشد، به تدریج احساس زن نسبت به مرد کاهش می‌یابد. ✅ حتماً حداقل روزی یک الی دو بار جویای احوال همسرتان باشید و پیام‌های وی را زمانی که می‌بینید پاسخ دهید. ❌ تماس نداشتن با زن یا دیر جواب دادن پیام‌هایش هرگز باعث نمی‌شود یک زن فکر کند شما شخص مهمی هستید بلکه باعث می‌شود که زن احساسش را به شما از دست بدهد. ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌گفتم‌آیامیشودبایك‌نگاه‌عاشقم‌ڪنۍ؟!🧷 خنده‌براین‌پرسشم‌ڪردۍدلم؛دیوانه‌شد🫀📺' 😍
⚠️ آیت‌الله مجتهدی: تقوا یعنی اگر یک هفته مخفیانه از همه کارهای ما فیلم گرفتند و گفتند اعمال هفته گذشته‌ات در تلویزیون پخش شده، ناراحت نشویم.
🌱 ❌جلوی دیگران از کودک چیزی نخواهید! 👈شاید فرزند تان صدای خوبی دارد یا خوب شعر می خواند، اما فراموش نکنید اگر کودک تان شخصیت درونگرایی دارد، هیچ گاه جلوی دیگران از او چیزی نخواهید. کودکان درونگرا دوست ندارند در معرض توجه قرار بگیرند و برای دیگران نمایش بدهند. ✅اگر فرزند شما مهارت یا توانایی خاصی دارد، از او نخواهید مهارتش به دیگران نشان بدهد.
‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎ دوست داشتنت زیباترین حس دنیاست به بوئیدن پرتقال می‌ماند..🍊 به عطر نرگس و رایحه‌ی یاس.. وقتی عاشقت شدم نمی‌دانستم تکه‌ای از بهشت؛ در دوست داشتن تو، توصیف می‌شود ‎‌‎‌ ‌ ‌‌   ‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎ ‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌‎‎‌‌🍂🍊🍊🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 شایانی که من از تمام اتفاق های قبل از اون ازدواج زوری گذشتم! فراموش کردم و عشق تو توی دلم جا دادم انقدر دوسش داشتم که می خواستم یه بچه براش بیارم ولی... ناخودگاه سمت همون مزار شهیدی رفتم که اون سری باهم نشستیم. امشب اینجا کسی نبود خلوت بود و بهتر بود برای من راحت تر می تونستم بغض مو بشکنم. دلم برای محمد تنگ شده بود. اون اگه تو بغل من نباشه خواب ش نمی بره! یعنی الان پیش شایانه؟داره گریه می کنه؟ هق زدم و سرمو روی زانو هام گذاشتم. چون تو خودم جمع شده بودم و کمرم خمیده شده بود جای کمربند ها کش اومد و دردش بیشتر شد. از محضر بیرون اومدیم. شیدا یه دست سفید پوشیده بود اره زندگی منو جهنم کرده باید هم توی دل ش عروسی باشه! به لباس های مشکی توی تن خودم نگاه کردم دقیقا زندگیم رنگ همین لباس ها شده بود. انگار همین یه شب قد یه عمر پیر شده بودم. نشستم و گفتم: - بچه ام کجاست؟ شیدا گفت: - اول می ری این سند طلاق و شناسنامه غزال رو می دی دست ش بعد می ریم دنبال محمد. با عصبانیت بهش نگاه کردم اما چاره چی بود پسرم تمام زندگیم توی دستاش بود. لب زدم: - من الان نمی دونم غزال کجاست؟ شیدا یه ادرس داد و رفتم. رسیدیم به یه رستوران ساعت 6 صبح بود و معلوم بود که بسته است. انقدر نااروم بودم و داغون که ساعت5 اوردم ش محضر و به زور حاج اقایی که منو می شناخت و بیدار کردم تا سریع تر به محمد برسم. شیدا گفت: - منتظر می مونیم باز بشه! عصبی نفس کلافه ای کشیدم و به جلوم نگاه کردم. چند بار پلک زدم تا ببینم درست دیدم اره خودش بود غزال بود که داشت می یومد. صورتی به سفیدی گچ چادری خاکی چشایی که سرخ سرخ بود از گریه و مژه های خیس. رسید دم در رستوران خواست با کلید درو باز کنه که شیدا گفت: - برو دیگه بده بهش بیا. خدا لعنتت کنه شیدا. پیاده شدم که نگاه ش به این سمت جلب شد. با دیدنم اشک توی چشم هاش جمع شد. اخ خدا دستم بشکنه که اینجور صورت ش رد کمربند روش مونده. جلو وایسادم اما نمی تونستم چیزی بگم! چی می گفتم؟ می گفتم سلام زندگیم من طلاق ت دادم اینم شناسنامه ات؟
پاک به دنیا اومدی و پاکم رفتی. نه از ناموسِ کسی عکس گرفتی و نه عکسِ ناموس کسی را پخش کردی! نام و یادت گرامی باد😔😂 😂😂😂 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✌🏼✌🏼 شاااااااااادبااااااااشین ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 📣با ما همراه باشید ☆🌹🌸☆
yek-doroqe-kocholo.mp3
1.51M
قصه‌ی یک دروغ کوچولو🐜🫧 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ا👶🧒👦 پویایی های عزیز شبتون زیبا🌺🌹😍 😴
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
🍃 صفحه ۱۱ 🌿 هر روز یک صفحه ⬅️ با 🌹🌸 با ما همراه باشید