eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
هرکجا که باشی ، .. هستم ... لحظه‌های با تو بودن را نفس میکشم چه در کنارت ، چه در خیالت ... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
مبهوت چشمان تو‌اَم...ای یارِ دلخواه شب آمد و می‌بینمت زیباتر از ماه تو باختی یک قافیه من صد غزل را وقتی‌که جُنباندی لبِ‌همچون عسل را پاییز بود و یک هوای سرد دلگیر گرمای آغوشت شبیه آخرِ تیر واژه برای وصف آن تصویر کم بود آن لحظه که دستان تو دورِ تنم بود تو آمدی منت سر دنیا نهادی این زندگی را رنگ و بویی تازه دادی گاهی مرا مهمان یک فنجال غزل کن من را درون لحظه‌های خوب حل کن 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دلِ ما پُرغم و غوغاست،بیا دیدنت راهِ مُداواست بیا گر خُدا اِذنِ ظُهورت بدهد مَهدیا ،جُمعه مُهیّاست بیا 🌿اَللّٰهُمَّ عَجّل لِوَلیکَ الفَرَج 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ماجرای کوچه چشمان ترم را زخم کرد آه از دردی که قلب مضطرم را زخم کرد آتش این زهر، آبی روی آتش بوده است آتشی دیگر دل شعله‌ورم را زخم کرد روضه‌خوانی می‌کنم هر روزوشب در خلوتم روضه‌ی سنگین مادر، حنجرم را زخم کرد این مصیبت‌نامه را جز من نمی‌داند کسی دست نامردی رسید و باورم را زخم کرد حوریه حتی نسیمی بر رخش دارد ضرر باد، گلبرگ گل پیغمبرم‌ را زخم کرد سال‌ها گریان داغ ضربت یک سیلی‌ام ضربه‌ای محکم که روی‌ مادرم را زخم کرد با شتاب و ناگهانی رد شد از روی سرم این مصیبت بود از پا تا سرم را زخم کرد آنقدر گفتم به جای مادرم من را بزن این تقلا کردنم بال و پرم را زخم کرد عرش هم آن‌روز از غصه تلاطم کرده بود مادرم در کوچه راه خانه را گم کرده بود 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نور عشق است که از پنجره ها تابیده به سرش گل زده گلدان و به او خندیده پنجره باز به گلدان نظر انداخته است طاقچه عاشقی پنجره را فهمیده 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اولین آدمِ سرخورده ی دوران بودم من همان گندم ممنوعه ی عصیان بودم آنکه یوسف بِفُروشد نَشِناسد زر ناب مثل یوسف سر بازار تو ارزان بودم لب تو بر لب اغیار و لبم بر لب نی من همیشه همه جا بی تو پریشان بودم چشم تو لشگر خون خوار مغول بود ولی من همان دهکده ی خالی از انسان بودم از شب زلف پر از پیچ و خمت می ترسم من در این گردنه ها یکسره حیران بودم سجده بر غیر تو کفراست که من روز ازل اُسوه ی کبر و غرورِ دل شیطان بودم جگری خون و دلی تنگ و همان راه غلط چه کسی گفته که از عشق پشیمان بودم ‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
نگاه کن "جمعه" هم دلکش می‌شود از عطر با هم بودن به کجایِ رواقِ دنیا برمی‌خورد من باشم و تو و تواَمانِ باران و همزادش و دست‌هایی تنیده در ازدحامِ لحظه‌ها لالاییِ قداستِ عشق گسلِ روزمرگی را به ثانیه‌هایِ ترنم و گلبانگ خُرد می‌کند. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جمعه که میشود دلتنگی از هجر وجودت نفسم را به  تنگ می اورد ومن  روسیاه ، برای پایان این هجران فقط بلدم الهی عظم البلاء بخوانم... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اگر از غمزه ی چشمم تو مستی مرا با خود ببر آنجا که هستی مرا لبخند تو دیوانه کرده به صحرای دلم مجنون تو هستی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
برایت شعر می گویم که امشب شام مهتاب است من امشب با تو می گویم همه ناگفته هایم را دمی با تو به سر بردن خودش آرامشی ناب است.. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 🌸 ملیحه خانم فقط گریه میکرد، سخت بود ببینم مامان عباس رو که گریه میکنه ولی جلوی اشکای خودمو بگیرم، خیلی سخت بود، عمو جواد وقتی فهمید عباس میخواد بره چیزی نگفت، نه تایید کرد و نه خواست مانع رفتن عباس بشه، ملیحه خانمم وقتی فهمیده بود من راضی‌ام به رفتنش دیگه چیزی نگفت و فقط گریه میکرد ... همه امشب خونه ی عمو جواد جمع شده بودیم برای خداحافظی از عباس!! مامان کنار ملیحه خانم نشسته بود و سعی میکرد با حرفاش دلداریم بده .. مامان هم بهم هیچی نگفت .. راستش تنها کسی که از این رضایتی که از رفتن عباس داشتم سرزنشم نکرد مامان بود..شاید چون می فهمید تو دل عباس چی میگذره .. نگاهم به مهسا افتاد که یه گوشه مبل کز کرده بود، نگرانی رو از چشمای این خواهر مهربون میشد دید، میدونم که به من فکر میکرد ..میدونم که فکر میکرد با علاقه زیادی که به عباس دارم چجوری راضی شدم به رفتنش... محمد تو اتاق عباس بود،منم دلم میخواست برم پیش عباس ..اما گفتم شاید بهتره محمد کمی با رفیقش خلوت کنه.. همینجوری کنار عمو جواد نشسته بودم و درست مثل عمو سعی داشتم تو حال خودم باشم و چیزی نگم .. محمد با حالت جدی اومد بیرون، با دیدنش بلند شدم و رفتم تو اتاق عباس تا این شب آخر کمی بیشتر حس کنم عطر یاسش رو ... وارد اتاق که شدم نگاهش بهم افتاد،در حالی که داشت لباساشو تو ساک میذاشت گفت: _معصومه میشه در و ببندی! درو بستم و کنارش رو زمین نشستم که گفت: _گریه های مامان برام سنگینه، چکار کنم؟! تمام تلاشمو میکردم بغضِ تو گلومو پنهان کنم گفتم: _خب مادره دیگه، باید بهش حق بدی، براش خیلی سخته از تنها بچه اش بگذره - آخه اگه اینجوری باشه که همه بچه هاشونو دوست دارن .. دیگه کسی حاضر نمیشه بچه شو بفرسته با دستم انگشترش رو که کنار ساکش رو زمین افتاده بود برداشتم و گفتم: _آره حق با توئه ..ولی کنار اومدن با این واقعیت براش سخته، باید به مامانت فرصت بدی نگاهی بهم کرد و گفت: _ای کاش همه مثل تو بودن نگاهمو باز ازش گرفتم، پشت چشمام دریایی از غم بود که داشتم تمام تلاشمو بکار میبستم کسی متوجهش نشه، دوست نداشتم منی که تا الان مشوقش بودم و تمام مدت از کمک کردن بهش حرف میزدم، حالا بشینم و جلوش گریه کنم، نمی خواستم این لحظات آخرِ رفتن، دل عباس رو بلرزونم ... با انگشترش توی دستام بازی میکردم که گفت: _این یادگاری حسین بود، بهم گفته بود به ضریح امام حسین "علیه السلام" متبرکش کرده ... لبخندی روی لباش نشست: _بهم میگفت این عقیق سبز همیشه به دستت باشه که محافظت بکنه ازت ... عقیق رو لمس کردم، تودلم با عقیق حرف میزدم، "مراقب عباسِ من باش!! " . داشتیم آماده میشدیم که برگردیم خونه .. ساعت نزدیکای دوازده شب بود، مامان گفت _بهتره بریم که عباس هم کمی استراحت کنه، ملیحه خانم آروم تر شده بود ... ولی بازم چند لحظه یه بار چشماش خیس میشد و دلش می خواست به عباس بگه که نره، حالش رو درک میکردم، بدجور بی طاقت بود، درست مثل من... با این تفاوت که من بروز بدم حالمو که مبادا عباس پاش گیر بشه و بره!! همه بعد خداحافظی رفتن بیرون، سریع رفتم اتاق عباس تا کیفم و بیارم .. نفهمیدم چیشد که کیفم گیر کرد به گوشه میز اتاقش و پرت شد پایین، چون زیپش باز بود همه ی وسایلام ریخت رو زمین درست کنار وسایلای پخش شده عباس کنار ساکش، سریع شروع کردم به جمع کردنش، عباس اومد تو اتاق و گفت: _ بقیه منتظرتن کجا موندی؟؟ سریع وسایلا رو ریختم تو کیفم و گفتم: _اومدم اومدم بلند شدم که نگاهم گره خورد به نگاهش، نگاهم میکرد، با همون چشمای سیاهش، خوشحالی توی سیاهی بی انتهای چشماش موج میزد، احساس دلتنگی برای این چشمها از همین الان تمام وجودم رو آتش میزد،یعنی ممکن بود دیگه این چشمها نگاهم نکنه،.... ....🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*دلگیرم ازاین شهر شهری که خاموش،است شهری که شبهایش، با غم هم آغوش است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
با صبا گفتم بگو از این شمیم جانفزا ؟ گفت این عطری که دارم بوی تربت می‌دهد گفتمش خاک بقیع یا کربلا ؟ با اشک گفت هر کدامش را ببویی بوی غربت می‌دهد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نبودنها دور بودنها حتی ندیدنها هرگز بهانه ای نمیشود برای از یاد بردن دوست زندگی كنید و لبخند بزنید به خاطر آنهايی كہ از نفستون آرام ميگيرند ‌‎‌‎ 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوی به این معناست که تو از نو زاده می‌شوی. منتظر روز تولد نباش هر روزش را جشن بگیر ‌‎‌‎امروز را ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻋﻬﺪ ﮐﻦ ﮐﻪ که ﺗﻤﺎﻡ ﺛﺎﻧﯿﻪ‌ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﺒﺴﻢ ﻭ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﭘﯿﻮﻧﺪ ﺑﺰﻧﯽ ﮔﺸﺎﺩﻩ ﺭﻭﯾﯽ ﺳﺮﺁﻏﺎﺯ نیکی ﺍﺳﺖ ﻟﺒﺨـﻨـد ﺑﺰﻥ ﻭ غم ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﺑـﻪ ﺩﯾﺮﻭﺯﻫﺎﯾﺖ ﺑﺴﭙﺎﺭ ... ‌‎‌‎ 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون پرازنشاط 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ما بی خیالِ برقیم چونکه چراغ داریم بر روی آنتنِ بام گنجشک و زاغ داریم از لطفِ حضرتِ حق بر چهره چشم و ابرو از فیضِ بی زوالش گنده دماغ داریم اوضاعِ اقتصادی گرچه کمی خراب است از بانیانِ اوضاع چون لاله داغ داریم مرغ و کبابِ بریان نرخش اگر گرانست جای کباب بریان، سیخ و سُماق داریم شکر خدا که داریم یک خانهء کُلنگی بر روی تک اتاقش سربسته طاق داریم از توی خانهء ما یک پنجره به باغ است آنجا که می نشینیم گویا که باغ داریم تعداد خانواده از ده نفر فزون است هنگام استراحت ما یک اتاق داریم جُفتِ دو پای بابا شد قطع در تصادف بی ساق گشته بابا ماها دو ساق داریم با مسلکِ وزیران بیگانه و غریبیم با سیرهء فقیران ما انطباق داریم در روستا نداریم شاسّی بلندِ پورشه جایش دو گاوِ شیرده با یک الاغ داریم هنگام برق رفتن باکی به دل نداریم آرام می نشینیم، چون ما چراغ داریم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تاج سلامتی... - @mer30tv.mp3
4.22M
صبح 10 آذر 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چقدر به من می آید... شعر هایش مثل همان کفش های مشکی ام که برایش پوشیدم واو ازدور‌‌آنها را بویید مثل روسری رنگی ام که باپوستم تضاد داشت... مثل جوراب های شیشه ای ام که پاهایم را نفس می کشیدند مثل دستهای او که دستهای یخ زده ام را گرم می کرد... مثل تمام واژ ه هایش که نامم را هجی می کنند... ومثل نگین نیلگون گلوبندم ..‌ که راه بند نفسم بود که دوستش نداشتم ومثل گوشواره های خوشه انگوری ام که دوستشان داشتم اما گوشهایم را زخم کرده بود... مثل او مثل من..‌. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شهادت... بس سالها مانوس بودی با شهادت مستانه آخر پر کشیدی تا شهادت از تو خدا پرسید وقتی حاجتت را گفتی: شهادت،یا شهادت،یا شهادت آخر مهیای شد برایت بالِ پرواز آخر اجابت شد دعایِ یا شهادت از بس شهید زندگی خویش بودی کم بود پاداشی تو را الا شهادت دریافتیم از خط خون عشق بازان باشد سرانجام بسیجی ها شهادت دلداده ی پیر سرافراز بسیجیم شاید شود روزی نصیب ما شهادت 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نکشم بار به غیر از غمِ دوست من دلم تا به ابد منزلِ اوست... عالمِ از حالِ دلم غیر نبود هرکه جز یار به چشمم چو عدوست... به سکوتم نرسانم خللی سینه‌ام مخزنِ یک رازِ مگوست... از غمش جان و تنم آب شده استخوانم همه در قالبِ پوست... ضربانم شده تصنیفِ غمش شانه‌ام بارکشِ جام و سبوست... دل من پیشِ کسی مانده، دریغ جانم از فرطِ غمش بند به موست... نه ریا دارم و تزویر و دروغ دینِ من عاطفه و خلقِ نکوست... هر شبم چشم به در، در پیِ غم نکنم خوش دلِ خود جز غمِ دوست... ✓ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.18M
گنجشگ نیم،در طلب دانه بمیرم طاووسم وبا شوکت شاهانه بمیرم بیگانه زدنیایم و پرورده عشقم سخت است ،که در دامن بیگانه بمیرم سامان چوندارد. سر پر حادثه،بگذار چون سایه سر باشم و در شانه بمیرم چون دانه برفی، که شود محو به شیشه نزدیک،ولی دور وغریبانه بمیرم حالا که سرم، مست زبوییدن عشق است مستی به خدا پل زده، مستانه بمیرم دارایی من ،عشق وهمین یک دل پاک است شرطست که بی ثروت ویارانه بمیرم گر شرط وفادار شدن، دادن جان است آن به که به زیبایی پروانه بمیرم اسمم چو نشد ،درج به سامانه عشاق خارج زصف و نوبت و سامانه بمیرم گر معنی فرزانه شدن ،دوری از عشق است نامردم اگر عاقل وفرزانه بمیرم شعرم،غزلم،زنده به عشقم،که بمانم من نیستم آن واژه که در چانه بمیرم 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دیروزدرجنگل فردا نگاه تو با‌ باران تبانی کرد اماخیس نشد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
میان جمعم و سرگرم داستان‌سازی کی‌ام؟ عروسک تنهای خیمه‌شب‌بازی به پای‌کوبی غمگین من نمی‌خندی اگر نگاه به ناچاری‌ام بیندازی من و تو از دغل پشت پرده باخبریم چقدر بازی و تا کی دروغ‌پردازی؟ اگر غلط نکنم مزد پاک‌چشمی ماست که می‌زنند به ما تهمت نظربازی شدیم «سرو» و به ما بی‌ثمر لقب دادند سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی مگر نگفتمت ای دل به زندگی خو کن! کبوترا تو چرا با قفس نمی‌سازی؟ چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید به گریه گفت امان از بلندپروازی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در باغ طلای نابِ باران می ریخت عطرِخوش و دلگُشای باران می ریخت گُلشاخه ، درخت ، ذکرِحق میگُفتند اَلطافِ خدا، به شِکلِ باران می ریخت 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky