eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از روزمره | شاهنامه
📪 پیام جدید در ادامه ناشناس قبلی اینم اضافه کنم: همونطور که نمیشه انکار کرد فردوسی شیعه بوده ، نمیشه انکار کرد مدح سلطانو کرده نمیشه انکار کرد هجو سلطانو گفته نمیشه انکار کرد شعرش بعضا خیلی قوی نیست نمیشه انکار کرد مولانا به زبردستی بقیه شاعران نیست نمیشه انکار کرد مولانا سنی مذهب متعصب بوده نمیشه انکار کرد سعدی هجو گفته نمیشه انکار کرد بخشی از گلستان سعدی در دنیای امروزی به کار نمیاد نمیشه انکار کرد خیام بعضی از رباعی هاش مغالطه هست نمیشه انکار کرد حافظ عاشق یک انسان بوده نمیشه انکار کرد حافظ زاهد و صوفی نبوده نمیشه انکار کرد صادق هدایت داستاناش استادانس نمیشه انکار کرد هدایت انحراف فکری داشته نمیشه انکار کرد دکتر شریعتی کتاب هاش اشتباه کرد نمیشه انکار کرد شهید مطهری کتاب هاش جای نقد زیاد داره نمیشه! ........ البته اینکه هجو سلطان محمود گفته مستند نیست آره خود فردوسی میگه شاید بتونی ۵۰۰ تا بیت ضعیف پیدا کنی بله خیلی از تفکرات سعدی مثل قناعت زیادی به کار امروز نمیاد البته من تا حالا نقد قابلی درباره مطهری نخوندم
واکنش صادقانه آزاد سرو مروزی: آفریده فردوسی؟🤨 @shah_nameh1
ادامه: سپس نزد آمد و گفت« خرد ندارد. اصلا به سود و زیان کارش فکر نمی‌کند ؟ مطمئن باش از این لشکر بی کران بیش از دو سوم ما کشته خواهد شد» گلباد به او گفت« فال بد نزن. بیخود خودت را برای کار انجام نشده غمگین نکن.» از این سو پهلوانان را فراخواند و گفت« کسی که خداوند نیک بخت اش کند . سزاوار هر چیزیست. هر زمان در جنگ پیروز شدیم نباید پیروزی را از خودمان بندانیم، زور ما از یزدان است، ما خود که ایم؟ گمان بد را کنار بگذاریم و راه ایزدی برویم. پیران نزد من آمد و گفت که از نیکویی با چه کردو و را رهانید. اما در دل میدانم پیران نخستین کس در کین سیاوش کشته خواهد شد و در خواب دیدم به دست کیخسرو کشته می‌شود. و یک نفر گناهکار زنده نخواهند ماند. اما نمی‌خواهم این پیرسر به دست من کشته شوند بنابرین به او گفتم اگر گناهکاران را به من واگذار کند با او نمی‌جنگم. نزد ما هدایای فراوان فرستاد و من نیز قصد خون بی گناه ندارم.» به پا خاست و گفت« تو بزرگ مایی و خرد داری. قطعا آشتی بهتر از جنگ است و عاقبت کار نیز معلوم است. اما برایت داستانی از باستان میگویم که از راستی افراد بد نژاد و بد ذات فراری اند. حتی اگر به راستی پیمان کند پیمان شکنی خواهد کرد. او را خداوند از بنیه کژ آفریده. یادآوری میکنم که ما در جنگ لاون بودیم که پیران نزد ما آمد و از افراسیاب نالید و از دوستی با سیاوش گفت پند اندرز کرد و خواست صلح کنیم. گفت نخواهد جنگید و ما از او خواستیم تا در جنگ گوشه ای باشد و نجنگد. او رفت و همان شب نامه ای به افراسیاب فرستاد و سپاهیان چین و سقلاب را فراخواند.... @shah_nameh1
ادامه گفتگو: و انگار نه انگار که با ما پیمان بسته بود که وارد جنگ نشود. اکنون با تو ای پهلوان این سخنان را گفته چون ترسیده است. پشت آنان به گرم بود که کشته شد. اکنون در آشتی می‌جوید و در فریب و نیرنگ است. اکنون اگر با او پیمان کنی پیمان شکنی خواهد کرد و در جنگ خواهد بود. همان طور که از گودرزیان گورستان ساخت و من در دل کین او را دارم و درمانم شمشیر است.» پاسخ داد« سخنان تو خردمندانه است و من نیز میدانم این چنین است اما من نمیتوانم با او بجنگم، نگاه کن که او با چه کرد و شاه را نجات داد. نگران نباش اگر پیمان شکنی کند و با ما بجنگد من آماده جنگ با اویم.» و به او آفرین گردند و گفتند« دروغ و فریب بر تو کارگر نیست» رستم گفت« دیگر شب شده است، بیایید تا نیمه شب مِی خوریم و تا صبح نگهبان لشکر باشیم که من فردا با گرز سوار به گردن می اندازم و به میدان میروم و هر چه دارند پول و خیمه و ... را خنیمت بگیرم و به ایران بیاورم.» به خیمه های خود رفتند و خوابیدند. خورشید کلاه درخشان خود را نمایان کرد و صورت نقره ای زیبای ماه را دید، ماه از حرف و شایع مردم ترسید و روی پوشاند و خود را ناپدید کرد. صدای طبل جنگی از خیمه طوس برخاست و رستم زره جنگ بر تن کرد سوی راست سپاه گودرز و سوی چپ سپاه بود. در قلب گاه طوس و رستم در مقابل سپاه ایستاد. @shah_nameh1
‌ بچه ها شما ام باهام موافقید که خسرو پرویز و شیرویه خیلی شبیه رضا خان و محمد رضا پهلوی اند؟😐😂 ‌
شروع نبرد : از آن سو خاقان در قلب سپاه و زمین از بسیاری فیلان جنگی مانند کوه بیستون شده بود. سوی راست کندر و سوی چپ سپاه توران بود و و هم جلودار سپاه بودند. پیران به شنگل گفت«ای فرمانروای هند که از شروان تا سند به فرمان توست، به من گفته بودی که فردا صبح سپاه بیرون آرم و با بجنگم.» شنگل به او گفت« من هنوز به گفته خویش ام . من اکنون میروم و تنش را با تیر پاره پاره میکنم و کین را می خواهم.» سپس سپاه را سه گروه کرد و بر طبل جنگی کوبید. گروه اول با فیل های جنگی جلو رفتند. فیلبانان پیراهن های رنگارنگ پوشیده و گوشواره و گردنبند های زرین بسته بودند. از فیل ها پارچه های چینی آویزان بود و تخت های شاهانه روی فیل ها بسته بودند. سی هزار سوار سوی راست سپاه رفتند و در قلب سپاه خاقان چین سوار بر فیل بود. هر دو سپاه به هم حمله کردند و هر جایی تلی از کشته به جا ماند. کسی زنده نمی‌ماند و صدای طبل جنگی گوش کر میکرد. شنگل شمشیر هندی به دست گرفت و با سپاه دنبر و مَرغ و مای سوی رستم حمله کرد. پیران با دیدنش شاد شد و فکر تهمتن را از ذهنش بیرون کرد. به گفت« نبرد امروز به کام ما خواهد بود. تو امروز و فردا را نجنگ و پشت خاقان چین با دویست سوار باش که اگر رستم زابلی تو را ببیند کارت تمام است. ببینم که بختمان چه می‌شود.» سپس سمت رستم رفت و از اسب فرود آمد. @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
شروع نبرد #خاقان‌چین : از آن سو خاقان در قلب سپاه و زمین از بسیاری فیلان جنگی مانند کوه بیستون شده
ادامه: آفرین کرد و گفت« دل شاه ایران به تو شاد است . من رفتم و هر چه پیامت بود رساندم، از جنگ آشتی و از هنر های تو گفتم اما نتیجه همین شد که میبینی گفتند توان دادن پول و ثروت دارند اما نمی‌توانند گناهکاران را بدهند که گناهکاری جز خویشان نیست و هر کسی که از ما میخواهی بزرگ‌زاده است. سپاهی این چنین از چین و سقلاب و هند آمده است و نشان می‌دهد افراسیاب خواهان آشتی نیست. در پاسخ مرا سرزنش کردند و نزد شما آمدم که بگویم شاه هند خواهان نبرد با توست و نگرانم پیلتن به دست او کشته شود.» با شنیدن سخنان خشمگین شد و گفت« ای شور بخت! شاه مرا از دروغ گویی تو با خبر کرده بود حتی نیز به من هشدار داد. اکنون فریب و نیرنگ تو را می‌فهمم که سرا پا دروغی و بس. اکنون در خون خود میغلتی که این زندگانی بهایی ندارد. مگر نگفتم که خاک بیداد تورا را رها کن و با ما به سرزمین آباد ایران بیا که شاه جوان و مهربان و‌ خوب چهر ما تو را مانند پدر عزیز می‌دارد ؟ اما تو زره و چرم پلنگ را به جامه های شاهانه ترجیح دادی. هر کس از تخمی میخورد که خودش کاشته است.» پیران گفت« پهلوان من همیشه تحت فرمان شما هستم و این سخنان برازنده شما نیست. امشب من بار دیگر با سپاهیان سخن می‌گویم.» سپس با زبانی پر دروغ و قلبی پر کینه به سوی سپاه توران بازگشت @shah_nameh1
یکی از شگردهای این است که در میانه‌ی داستان، یکباره قهرمانش را به یک‌سو می‌نهد تا شخصیت او را تحلیل کند. این یکی از شیوه‌های رُمان‌های امروزی است. رُمان‌نویس، گاه داستان را رها می‌کند تا شخصیت و رفتار او را بکاود. فردوسی هم همین کار را می‌کند. در داستان و ، آن‌جایی که آن دو با هم می‌جنگند و نبرد آن‌ها پیروز و شکست‌خورده‌ای ندارد، فردوسی داستان را رها می‌کند و به داوری درباره‌ی رفتار رستم می‌پردازد. اما در سراسر داستان، فضایی می‌آفریند تا خواننده‌، گاه گرایش به رستم داشته باشد و گاه گرایش به سهراب. این ویژگی، که در ادبیات داستانی به آن تعلیق می‌گویند، تراژدیی پدید آورده است که خواننده درنمی‌یابد کدام‌یک از دو سوی نبردگناهکاراست. در سراسر داستان، نشانه‌ای نمی‌بینیم که رستم، فرزندش سهراب را شناخته باشد. او در کشتن سهراب گناهکار نیست. چرا که از دید رستم، سهراب یک تورانی است که به ایران تاخته است و او باید از مرزهای کشورش نگاهبانی کند. اگر رستم در برابر سهراب نمی‌جنگید، آیا همگان نمی‌پنداشتند که او کشورش را به بیگانه سپرده است؟ نکته این‌جاست که هم‌چنان که هگل درباره‌ی تراژدی می‌گوید، رستم مسوولیت کاری را به دوش می‌کشد که انجام نداده است. او، همانند دیگر قهرمانان تراژدی‌ها، مسوولیت کشتن فرزندش را می‌پذیرد، بی‌آن‌که گناهکار باشد. ✍ ابوالفضل خطیبی @shah_nameh1
شاهــنامهٔ فردوســی
یکی از شگردهای #فردوسی این است که در میانه‌ی داستان، یکباره قهرمانش را به یک‌سو می‌نهد تا شخصیت او ر
‌ در نبرد رستم و اسفندیار هم اینطور بود. هیچ کدوم گناهکار نبودن پ.ن البته اینجا سهراب گناهکار بود.
نبرد و : وقتی از آنها دور شد زمین مانند کوه آتشفشان لرزید. رستم به ایرانیان گفت« من آماده جنگ ام شما نیز در دل آتش کینه روشن و ابرو هایتان را پر چین کنید. امروز رزمی بزرگ است. من از ستاره شناسی شنیده بودم و از امروز در هراس که جنگی میان دو کوه خواهد بود و از هر کشوری لشکری خواهد آمد و مردان بسیاری کشته می‌شوند. اما شما نترسید هر کس برای جنگ مقابل ما بیاید من با کمند ام او را خواهم گرفت که من مرگ در رزم را به مرگ در بزم ترجیح می‌دهم و نام انسان باید جاودان باشد وگرنه که همه می‌میریم. خداوند یار ماست.» سپاهیان به رستم پاسخ دادند« فرمان تو برتر از خورشید و ماه است، چنان رزمی بسازیم که تا رستاخیز نام مان زنده بماند.» دو سپاه چنان بهم آمیختند که گویی ابری سیاه روی زمین است که باران تیر و شمشیر دارد. از نوک تیر ها و پر عقابشان نور خورشید پنهان شده بود. نوک نیزه ها گویی ستارهٔ آلوده به خون است، هر جا تپه ای کشته و مغز های به خون و خاک غلتیده بود. گفت« در تمام عمرم چنین نبردی ندیده و نشنیده بودم که کشته ها کوه شوند.» شنگل پادشاه هند غرید« من رزم خواه آمدم، بگویید آن مرد سگزی کجاست؟ » رستم صدای شنگل را شنید و به او نگاه کرد و گفت« هان آمدم رزم خواه! نگاه کن تا در لشکرت پناه نگیری، از خداوند نبردی نخواستم که چون تویی از من رزم جوید. نه سقلاب بماند نه هند و چین، و از ترکان سر و دست و پای غنیمت برم.» @shah_nameh1