eitaa logo
شاهــنامهٔ فردوســی
519 دنبال‌کننده
1هزار عکس
161 ویدیو
8 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌿 و ویدیو ها ، ادیت ، میم و. رو اینجا ارسال کنید 👇 @rueen_tan ناشناس 👇 https://daigo.ir/secret/4207512 جواب ناشناس👇 @shah_nameh2 کانالمون تو روبیکا 👇 @shah_nameh1
مشاهده در ایتا
دانلود
اره.... معمولا اینطوره ولی خب بعضی دخترا هستن که خودشون رو عرضه میکنن ولی بعضی دخترام هستن که با سیاست و طبق اصول با پسری که میخوان ازدواج میکنن... و بعضی ازدواج هام که معمولا سیاسی هستن پسر انتخاب میکنه همسرش رو
این چه منطقیه... پیامبر اولین کاری که بعد از مستقر شدن تو مدینه کرد ساخت مسجد بود ... بعدم چه ربطی داره مگه برای ساخت بیمارستان باید مدرسه نساخت ؟ هر چیزی جای خودش
به عنوان یه هم وطن و یک دوست بهتون میگم.... هر تفکری که در صدد ضدیت مذهب و ملیت تون بود دور بریزید... چون چه ملیگرا بشید چه مذهب گرا هر دو سر باخته.... چون بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ همیشه هر دوی اینها رو باهم داشتند ... و اصل شاهنامه هم به همین منظور هست ، به منظور مخالف با ملیگرا هایی که فکر میکنن اگر مسلمون باشن به ایرانی بودن شون خیانت کردن و ناخواسته تو این راه به سمت غربگرایی سوق پیدا میکنن و با مذهب گرا های متعصبی مثل محمد غزالی که برای مسلمون نشون دادن خودشون رو سر تا پا عربی میکنن ...
‌ در همیشه خرد و دانش از نژاد پیشی داره... منفور ترین شخص در شاهنامه است .... نه بخاطر اینکه عرب هست ، بلکه چون ظالم هست... چراکه نژاد بزرگ ترین پهلوان شاهنامه ( ) به ضحاک میرسه منفور هست اما نه بخاطر ترک بودنش بلکه بخاطر ظلم و جنگ طلبی اش ... چراکه نژاد بهترین شاه شاهنامه ( ) به افراسیاب میرسه ... با اینکه شاهنامه با فرهنگی که اصل و نسب و جاه و مقام درش نقش مهمی دارن شکل گرفته اما همیشه می‌بینم اشخاصی که نژاد درستی ندارن ولی خوش نژاد تلقی می‌شوند. بخاطر عقل و درایت اشون محبوب هستند ( ) @shah_nameh1
‌ "از مصادره به مطلوب‌ها تا افسانه‌پردازی‌ها؛ حقیقت از چه می‌گوید؟ https://www.khabaronline.ir/amp/1264331/ ‌ گفت و گو با حمیدرضا اردستانی رستمی ( پژوهشگر حوزه ادبیات حماسی )
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه : رستم که سخنان او را شنید گفت « اگر من بترسم همان بهتر که بمیرم » بخاطر این ننگ راهی دربار
لشکرکشی ایرانیان : روز دیگر کاووس به و دستور داد تا سپاه را آماده کنند ... صد هزار سوار آماده شدند و به دشت رفتند و خیمه زدند و زمین سراسر پر از اسبان و فیلان جنگی بود ... از صدای بلند طبل های جنگی دشت مانند دریا موج میزد و شمشیر ها و زره ها مانند آتشی در آسمان در پشت پردهٔ گرد و غبار می‌درخشیدند... و این سپاه چنان ادامه یافت تا مقابل در رسید و به خبر دادند که سپاه آمده و سهراب با شنیدن این خبر سریع به پشت بام رفت و سپاه را نگاه کرد و تا در دشت چنان لشکر عظیمی را دید لحظه ای ترس دلش را گرفت و به گفت « بسیار جنگاور و سردار هستند ... اگر خورشید و ماه یاری ام کنند لشکرشان را در هم خواهم پیچید و از بخت خوب پیروز میشویم » سهراب ترس را از دلش بیرون کرد و شادان از بام پایین آمد و جام شرابی را خواست .... سوی دیگر لشکر ایران بر پشت دژ خیمه زده بودند ... وقتی خورشید غروب کرد و شب شد تهمتن نزد شاه آمد و گفت « اگر شاه دستور دهد من بی لباس جنگ بیرون روم تا ببینم این سردار جدید کیست » گفت « این کار توست » و هم یک لباس ترکی پوشید و مخفیانه وارد دژ شد و مجلس جشن آنها را نگاه کرد... سهراب را دید که کنارش هومان و نشسته بودند ... آنگاه دید که سهراب مانند سروی بلند است و دو بازویش به اندازه ران شتر است و سینه اش مانند سینه شیر و چهره اش مانند خون سرخ است و در اطرافش صد دلیر از ترکان هستند ... همان هنگام ژنده زرم ( پهلوانی تورانی ) خواست تا برای دستشویی از مجلس دور شود و چو از کنار دیگر ترکان بیرون آمد رستم را دید که پهلوانی بسیار درشت اندام بود ... @shah_nameh1
ادامه : ژنده رزم به گفت « تو کیستی ؟ به روشنی بیا تا چهره ات نمایان شود » و رستم بی هیچ حرف مشتی بر گردن ژنده رزم زد و هوش از سرش خارج شد ... مدتی گذشت و کسی در پی او نیامد و بعد سهراب دید که او برنگشت و رفتند دنبالش و او را بر زمین افتاده دیدند و به گفتند که ژنده رزم مرد و سهراب زود خودش را نزد ژنده رزم رسانید و او را مرده دید و رو به لشکریان گفت « امشب را نباید استراحت کرد ... گرگی به گله زدن و اگر خدا یارم باشد از ایرانیان کین ژنده رزم را خواهم گرفت » رستم نزد سپاه ایران برگشت و در ایران بود که نگهبانی میداد و چون در تن رستم لباس تورانی دید گرز اش بیرون کشید و فریادزنان در هوا چرخاند... و رستم فهمید که از سپاه ایران گیو پیشقراولان است و خندید و فریادی زد و ایرانیان فهمیدند او رستم است .. گیو نزد رستم امد و گفت « ای جنگجوی ... شب تیره پیاده کجا رفته بود ؟» و رستم همه چیز را برای گیو تعریف کرد و بعد از آن نزد شاه رفت و هر چه از سپاه دشمن و سهراب دیده بود تعریف کرد و گفت « تا کنون مانند او را در تورانیان ندیده ام و او دقیقا مانند نریمان است » و بعد به جشن و میگساری پرداختند ... @shah_nameh1
بچه ها این میزان از شاهنامه رو پیش رفتیم 😁
نشانی گرفتن از : چو خورشید طلوع کرد سهراب آمادهٔ نبرد شد ... لباس رزم بر تن کرد و رویش زره پوشید ، کلاه خود بر سرش نهاد و شمشیر هندی اش را برداشت و کمند بلند اش را هم برداشت و به بلندایی رفت تا بتواند لشکر ایرانیان را نظاره کند ، سپس هجیر را پیش خواند و گفت « اگر میخواهی که سالم بمانی هر چی میپرسم راست بگوی و آنگاه من به تو هدایای بسیار خواهم داد اما اگر دروغ بگویی بند و زندان جای تو خواهم بود » هجیر پاسخ داد « هر چه از ایرانیان بپرسی و بدانم خواهم گفت » سهراب ادامه داد « هر کسی را پرسیدم چه شاه چه طوس و گودرز و و نامدار به من نشان بده ... آن خیمهٔ رنگارنگ که در مقابلش صد ها فیل جنگی بسته اند و پرچمش خورشید و ماه است با رنگ های زرد و بنفش جای کیست ؟» هجیر پاسخ داد « او شاه ایران است !» سپس باز پرسید « سمت راست او که یک خیمهٔ سیاه برپاست و نقش پرچم اش فیل است و اطرافش سواران زرینه کفش هستند کیست ؟» پاسخ داد « او ... که پرچم اش فیل پیکر است » بار دیگر پرسید « و آن خیمهٔ سرخ رنگ که پرچمی با نماد شیر دارد برای کیست ؟؟» هجیر پاسخ داد « او پهلوان ایران گشوادگان است » سهراب دگر بار پرسید « آن پرده سرای سبز رنگ که تختی میان اش هست و پهلوانی که روی آن تخت نشسته کیست که هیکل اش از باقی پهلوانان بزرگ تر است و سرش هم بلند تر و تا کنون مردی به بزرگی او ندیده ام و پرچمی با نشان اژدها دارد ؟» هجیر پاسخ داد « او حتما یک پهلوان چینی است » سهراب نامش را پرسید و هجیر پاسخ داد « نامش را نمیدانم چون تا زمانی که من بودم او هنوز به ایران نیامده بود » @shah_nameh1
ادامه : از پاسخ غمگین شد که نتوانسته بود نشانی از بیابد و همان طور که مادرش از پدرش نشانی داده بود به دنبالش گشت اما نتوانسته بود هنوز پدرش را پیدا کند ... سپس دوباره از هجیر سوال پرسید « آن خیمه که پرچم اش نشان گرگ دارد برای کیست ؟» هجیر پاسخ داد « او پسر ، گیو است که ایرانیان او را نیو صدا میکنند ( گیو پهلوان ) . پسر بزرگ گودرز است » سهراب باز پرسید « سوی مشرق یک خیمهٔ سفید از دیبای رومی میبینم و ده هزار سوار اطرافش هستند و پهلوانی روی تختی از عاج نشسته و و اطراف خیمه اش گروه گروه غلام ایستاده است کیست ؟» هجیر پاسخ داد « او است ... فرزند شاه » بار دیگر سهراب پرسید « آن خیمهٔ زرد رنگ که پرچمی گراز پیکر دارد کیست ؟ » هجیر پاسخ داد « او است از نژاد کاوگان ( فرزندان ) » سهراب نشانی از پدرش نیافت . روزگار را چگونه میخواهی بسازی که خودش ساخته است و سرنوشت اینگونه نوشته شده بود... بار دیگر سهراب از آن خیمه سبز رنگ و پهلوانش پرسید و هجیر بار دیگر او را پهلوان چینی معرفی کرد... سهراب گفت « چرا از رستم نامی نبردی ؟ تو گفتی که بزرگ لشکر ایرانیان اوست » هجیر پاسخ داد « احتمالا برای جشن به رفته باشد » سهراب گفت « این را نگوی که هنگام جنگ پهلوانان به جنگ میروند و اگر جهان پهلوان در این روزگار در جشن باشد پیر و جوان بر او میخندند.... ما پیمان بستیم و اگر تو پهلوان را به من نشان دهی به تو بی اندازه گنج خواهم داد اما اگر از من پنهان کنی سرت را ز تن جدا خواهم کرد » @shah_nameh1