به عنوان یه هم وطن و یک دوست بهتون میگم....
هر تفکری که در صدد ضدیت مذهب و ملیت تون بود دور بریزید...
چون چه ملیگرا بشید چه مذهب گرا هر دو سر باخته....
چون بزرگ مردان و بزرگ زنان تاریخ همیشه هر دوی اینها رو باهم داشتند ...
و اصل شاهنامه هم به همین منظور هست ، به منظور مخالف با ملیگرا هایی که فکر میکنن اگر مسلمون باشن به ایرانی بودن شون خیانت کردن و ناخواسته تو این راه به سمت غربگرایی سوق پیدا میکنن
و با مذهب گرا های متعصبی مثل محمد غزالی که برای مسلمون نشون دادن خودشون رو سر تا پا عربی میکنن ...
در #شاهنامه همیشه خرد و دانش از نژاد پیشی داره...
#ضحاک منفور ترین شخص در شاهنامه است .... نه بخاطر اینکه عرب هست ، بلکه چون ظالم هست...
چراکه نژاد بزرگ ترین پهلوان شاهنامه ( #رستم ) به ضحاک میرسه
#افراسیاب منفور هست اما نه بخاطر ترک بودنش بلکه بخاطر ظلم و جنگ طلبی اش ... چراکه نژاد بهترین شاه شاهنامه ( #کیخسرو ) به افراسیاب میرسه ...
با اینکه شاهنامه با فرهنگی که اصل و نسب و جاه و مقام درش نقش مهمی دارن شکل گرفته اما همیشه میبینم اشخاصی که نژاد درستی ندارن ولی خوش نژاد تلقی میشوند. بخاطر عقل و درایت اشون محبوب هستند ( #پیران )
@shah_nameh1
"از مصادره به مطلوبها تا افسانهپردازیها؛ حقیقت #شاهنامه از چه میگوید؟
https://www.khabaronline.ir/amp/1264331/
گفت و گو با حمیدرضا اردستانی رستمی ( پژوهشگر حوزه ادبیات حماسی )
#شبهات_شاهنامه
شاهــنامهٔ فردوســی
"از مصادره به مطلوبها تا افسانهپردازیها؛ حقیقت #شاهنامه از چه میگوید؟ https://www.khabaronl
⭕️
بچه ها حتما این صفحه رو مطالعه کنید
⭕️
شاهــنامهٔ فردوســی
بچه ها ببخشید دو روز رو وقت نکردم پست بزارم 😐💔
بلاخره تموم شد لطف خدا 😐😂
شاهــنامهٔ فردوســی
ادامه : رستم که سخنان او را شنید گفت « اگر من بترسم همان بهتر که بمیرم » بخاطر این ننگ راهی دربار
لشکرکشی ایرانیان :
روز دیگر کاووس به #گیو و #طوس دستور داد تا سپاه را آماده کنند ...
صد هزار سوار آماده شدند و به دشت رفتند و خیمه زدند و زمین سراسر پر از اسبان و فیلان جنگی بود ...
از صدای بلند طبل های جنگی دشت مانند دریا موج میزد و شمشیر ها و زره ها مانند آتشی در آسمان در پشت پردهٔ گرد و غبار میدرخشیدند...
و این سپاه چنان ادامه یافت تا مقابل در #سپید_دژ رسید و به #سهراب خبر دادند که سپاه آمده و سهراب با شنیدن این خبر سریع به پشت بام رفت و سپاه را نگاه کرد و تا در دشت چنان لشکر عظیمی را دید لحظه ای ترس دلش را گرفت و به #هومان گفت « بسیار جنگاور و سردار هستند ... اگر خورشید و ماه یاری ام کنند لشکرشان را در هم خواهم پیچید و از بخت خوب #افراسیاب پیروز میشویم »
سهراب ترس را از دلش بیرون کرد و شادان از بام پایین آمد و جام شرابی را خواست ....
سوی دیگر لشکر ایران بر پشت دژ خیمه زده بودند ...
وقتی خورشید غروب کرد و شب شد تهمتن نزد شاه آمد و گفت « اگر شاه دستور دهد من بی لباس جنگ بیرون روم تا ببینم این سردار جدید کیست »
#کیکاووس گفت « این کار توست »
و #رستم هم یک لباس ترکی پوشید و مخفیانه وارد دژ شد و مجلس جشن آنها را نگاه کرد... سهراب را دید که کنارش هومان و #بارمان نشسته بودند ...
آنگاه دید که سهراب مانند سروی بلند است و دو بازویش به اندازه ران شتر است و سینه اش مانند سینه شیر و چهره اش مانند خون سرخ است و در اطرافش صد دلیر از ترکان هستند ...
همان هنگام ژنده زرم ( پهلوانی تورانی ) خواست تا برای دستشویی از مجلس دور شود و چو از کنار دیگر ترکان بیرون آمد رستم را دید که پهلوانی بسیار درشت اندام بود ...
@shah_nameh1
ادامه :
ژنده رزم به #رستم گفت « تو کیستی ؟ به روشنی بیا تا چهره ات نمایان شود »
و رستم بی هیچ حرف مشتی بر گردن ژنده رزم زد و هوش از سرش خارج شد ...
مدتی گذشت و کسی در پی او نیامد و بعد سهراب دید که او برنگشت و رفتند دنبالش و او را بر زمین افتاده دیدند و به #سهراب گفتند که ژنده رزم مرد و سهراب زود خودش را نزد ژنده رزم رسانید و او را مرده دید و رو به لشکریان گفت « امشب را نباید استراحت کرد ... گرگی به گله زدن و اگر خدا یارم باشد از ایرانیان کین ژنده رزم را خواهم گرفت »
رستم نزد سپاه ایران برگشت و در ایران #گیو بود که نگهبانی میداد و چون در تن رستم لباس تورانی دید گرز اش بیرون کشید و فریادزنان در هوا چرخاند...
و رستم فهمید که از سپاه ایران گیو پیشقراولان است و خندید و فریادی زد و ایرانیان فهمیدند او رستم است ..
گیو نزد رستم امد و گفت « ای جنگجوی ... شب تیره پیاده کجا رفته بود ؟»
و رستم همه چیز را برای گیو تعریف کرد و بعد از آن نزد شاه رفت و هر چه از سپاه دشمن و سهراب دیده بود تعریف کرد و گفت « تا کنون مانند او را در تورانیان ندیده ام و او دقیقا مانند #سام نریمان است »
و بعد به جشن و میگساری پرداختند ...
@shah_nameh1
نشانی گرفتن #سهراب از #هجیر :
چو خورشید طلوع کرد سهراب آمادهٔ نبرد شد ...
لباس رزم بر تن کرد و رویش زره پوشید ، کلاه خود بر سرش نهاد و شمشیر هندی اش را برداشت و کمند بلند اش را هم برداشت و به بلندایی رفت تا بتواند لشکر ایرانیان را نظاره کند ، سپس هجیر را پیش خواند و گفت « اگر میخواهی که سالم بمانی هر چی میپرسم راست بگوی و آنگاه من به تو هدایای بسیار خواهم داد اما اگر دروغ بگویی بند و زندان جای تو خواهم بود »
هجیر پاسخ داد « هر چه از ایرانیان بپرسی و بدانم خواهم گفت »
سهراب ادامه داد « هر کسی را پرسیدم چه شاه چه طوس و گودرز و #بهرام و #رستم نامدار به من نشان بده ...
آن خیمهٔ رنگارنگ که در مقابلش صد ها فیل جنگی بسته اند و پرچمش خورشید و ماه است با رنگ های زرد و بنفش جای کیست ؟»
هجیر پاسخ داد « او شاه ایران است #کیکاووس !»
سپس باز پرسید « سمت راست او که یک خیمهٔ سیاه برپاست و نقش پرچم اش فیل است و اطرافش سواران زرینه کفش هستند کیست ؟»
پاسخ داد « او #طوسِ #نوذر ... که پرچم اش فیل پیکر است »
بار دیگر پرسید « و آن خیمهٔ سرخ رنگ که پرچمی با نماد شیر دارد برای کیست ؟؟»
هجیر پاسخ داد « او پهلوان ایران #گودرزِ گشوادگان است »
سهراب دگر بار پرسید « آن پرده سرای سبز رنگ که تختی میان اش هست و پهلوانی که روی آن تخت نشسته کیست که هیکل اش از باقی پهلوانان بزرگ تر است و سرش هم بلند تر و تا کنون مردی به بزرگی او ندیده ام و پرچمی با نشان اژدها دارد ؟»
هجیر پاسخ داد « او حتما یک پهلوان چینی است »
سهراب نامش را پرسید و هجیر پاسخ داد « نامش را نمیدانم چون تا زمانی که من بودم او هنوز به ایران نیامده بود »
@shah_nameh1
ادامه :
#سهراب از پاسخ #هجیر غمگین شد که نتوانسته بود نشانی از #رستم بیابد و همان طور که مادرش از پدرش نشانی داده بود به دنبالش گشت اما نتوانسته بود هنوز پدرش را پیدا کند ...
سپس دوباره از هجیر سوال پرسید « آن خیمه که پرچم اش نشان گرگ دارد برای کیست ؟»
هجیر پاسخ داد « او پسر #گودرز ، گیو است که ایرانیان او را #گیوِ نیو صدا میکنند ( گیو پهلوان ) . پسر بزرگ گودرز است »
سهراب باز پرسید « سوی مشرق یک خیمهٔ سفید از دیبای رومی میبینم و ده هزار سوار اطرافش هستند و پهلوانی روی تختی از عاج نشسته و و اطراف خیمه اش گروه گروه غلام ایستاده است کیست ؟»
هجیر پاسخ داد « او #فریبرز است ... فرزند #کیکاووس شاه »
بار دیگر سهراب پرسید « آن خیمهٔ زرد رنگ که پرچمی گراز پیکر دارد کیست ؟ »
هجیر پاسخ داد « او #گرازه است از نژاد کاوگان ( فرزندان #کاوه ) »
سهراب نشانی از پدرش نیافت . روزگار را چگونه میخواهی بسازی که خودش ساخته است و سرنوشت اینگونه نوشته شده بود...
بار دیگر سهراب از آن خیمه سبز رنگ و پهلوانش پرسید و هجیر بار دیگر او را پهلوان چینی معرفی کرد...
سهراب گفت « چرا از رستم نامی نبردی ؟ تو گفتی که بزرگ لشکر ایرانیان اوست »
هجیر پاسخ داد « احتمالا برای جشن به #زابلستان رفته باشد »
سهراب گفت « این را نگوی که هنگام جنگ پهلوانان به جنگ میروند و اگر جهان پهلوان در این روزگار در جشن باشد پیر و جوان بر او میخندند.... ما پیمان بستیم و اگر تو پهلوان را به من نشان دهی به تو بی اندازه گنج خواهم داد اما اگر از من پنهان کنی سرت را ز تن جدا خواهم کرد »
@shah_nameh1