💠 یه #صندوق درست کرد. بعد همه رو جمع کرد و از گناه بودن #دروغ و #غیبت گفت. قرار شد هر کس از این به بعد دروغ بگه یا غیبت کنه مبلغی به عنوان #جریمه بندازه توی صندوق تا صرف کمک به جبهه و رزمندهها بشه. این طرح این قدر جالب بود که باعث شد همه اعضای خانواده خودشون از این گناهها دوری کنند و به همدیگه در این مورد #تذکر بدن.
#شهید_علی_اصغر_کلاته
📙 وقت قنوت، ص ۱۴۵
╭❃------------------❃╮
🌐 @majnon313
╰❃------------------❃╯
☀️روایت گری شهدا
☘ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄
#سیره_شهدا 🌺🍃
از بچگی یک خصوصیت اخلاقیای که داشت، #حجب و #حیا و #غیرت بود. وقتی هنوز مدرسه نمیرفت، او را در کلاس ژیمناستیک ثبتنام کردیم، روز اول که رفت، گفت «دیگر نمی روم،» «لباسهایشان بد است، من دوست ندارم.»
عباس طوری زندگی کرد که تا روز شهادت به مادر و پدرش #دروغ نگفت. در کل اهل دروغ گفتن نبود، یعنی همانطور که ظاهر بسیار زیبایی داشت، #زیبایی_باطنش هزار برابر بود و باطن بسیار خوبی داشت.
#شهید_عباس_آسمیه
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @shahidabad313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨
#خاطره_ای_از_شهدا ✍🏻
#شهیده_مریم_فرهانیان 🌷
#تولد : آبادان ۱۳۴۲
#شهادت : آبادان ۱۳۶۳
#مزار : گلزار شهدای آبادان
💢 #خودسازی را قبل از انقلاب و با برنامه خودسازی #امام_خمینی (ره) شروع کرد.
💢 #سکوت جزء برنامه اش بود و برای #ترک_گناه می بایست حرف زدنش را به حداقل میرساند.👌🏻
💢 با خودش خلوت می کرد و سکوت و خلوتش را هم دوست داشت . البته ذاتا هم آدم کمحرفی بود، اگر هم حرفی میزد ، بوی #دروغ و #غیبت نداشت. 👌🏻
💢 حرفش حرف خود سازی بود .عاشق کتاب های #شهید_دستغیب بود، از همه بیشتر کتاب عجب و ریای شهید. شاید بیشتر از ده بار خوانده بود. شیفته #سوره_قیامت هم بود .حظ میکردم وقتی می نشست و با صوت قشنگش برایم میخواند.📚
💢 یک بار به شوخی بهش گفتم تو که اسمت مریم است باید سوره مریم را دوست داشته باشی.☺️
گفت: دوست دارم هر کجای دنیا بودم این سوره را برام هدیه کنی.
همیشه برایم سوال بود چه ربطی بین کتاب عجب و ریای شهید دستغیب و سوره قیامت است که مریم اول سوره قیامت را می خواند و بعد کتاب را. 🤔
💢 توی هوای گرم و شرجی آبادان و در فصل خرماپزان روزه اش ترک نمی شد. افطار و سحری اش یک تکه نان و خرما بود .
چشمان گود رفته و رنگ پریده اش نشان بیداری های شبانه و روزه داری روزش بود.✨
💢 به حالش غبطه میخوردم میگفتم : آنقدر نگران نباش برادر شهیدت ازت شفاعت می کند.
میگفت: نه می خوام تو اون دنیا چراغ دست خودم باشه به امید کسی نمی شه نشست .✨
📚 دختری کنار شط
📗 #خودسازی_به_سبک_شهدا
هدیه به روح #شهدا صلوات ✨
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهل_و_هفتم
💚سعادت با کتاب#معراج_السعاده❤️
✔️راوی: خواهر شهید
👈سال هاي آخر☀️#ماه_رمضان را به#ايران مي آمد.هميشه با ورود به#ايران ابتدا به☀️#مشهد مي رفت و موقع بازگشت به☀️#نجف هم به☀️#مشهد مي رفت.
🌷@shahidabad313
💢در شب هاي☀️#ماه_رمضان با هم به🕌#مسجد_الشهدا و#مجلس دعاي#حاج_مهدي_سماواتي مي رفتيم.برخي شبها نيز با هم به🕌#مسجد_ارك و#مجلس دعاي#حاج_منصور مي رفتيم. چه شبها و روزهايي بود. ديگر تكرار نمي شود.
⚘@pmsh313
🌷#هادي در كنار كارهاي#حوزه و#تحصيل به كارهاي هنري هم مشغول شده بود.يادم هست كه در رايانه ي شخصي او تصاوير بسيار زيبايي ديدم كه توسط خود🌷#هادي كار شده بود؛ تصاوير🌷#شهدا كه توسط فتوشاپ آماده شده بود.
🌷@shahidabad313
💢بودن در آن روزها كنار🌷#هادي براي ما دنيايي از#معرفت بود.در اين آخرين#سفر#رفتار و#اخلاق او خيلي تغيير كرده بود؛ معنوي تر شده بود.يك شب از برادرم سؤال كردم چطور اين قدر#تغيير كردي؟
⚘@pmsh313
🌟گفت: كتابي هست به نام#معراج_السعاده واقعاً اگر كسي مي خواهد به#معراج يا به_سعادت برسد، بايد هر#شب يك#صفحه از اين#كتاب را بخواند.بعد #كتاب خودش را آورد و از روي#كتاب براي ما مي خواند و مي گفت به اين توصيه ها#عمل كنيد تا به#سعادت برسيد.
🌷@shahidabad313
📌مثلاً، يك#شب مي گفت: سعي كنيد#سكوت شما بيشتر از حرف زدن باشد.هر حرفي مي خواهيد بزنيد#فكر كنيد كه آيا#ضرورت دارد يا نه؟! بي دليل#حرف نزنيد كه خيلي از صحبت هاي ما به#گناه و#دروغ و ...#ختم مي شود.
⚘@pmsh313
🍁شب بعد درباره ي#شوخي و#خنده_زياد#حرف زد.اينكه در شوخي ها كسي را#مسخره نكنيم. افراد را به خاطر#لهجه و ... مورد#تمسخر قرار ندهيم.البته خودش هم قبل از همه اين موارد را#رعايت مي كرد.
🌷@shahidabad313
🍁شب ديگر درباره ي اين#صحبت كرد كه در#كوچه و#خيابان سرتان را بالا نگيريد. با صداي بلند در جلوي#نامحرم#حرف نزنيد.سعي كنيد سر به زير باشيد. اگر با#نامحرم زياد و بي دليل#صحبت كند،#حيا و#عفت او از دست مي رود.#گوهر يك#زن در#حيا و#عفت اوست.
⚘@pmsh313
🍀روز بعد به#ميدان_انقلاب و#پاساژ_مهستان رفت تا مقداري وسايل لازم براي#عراق را تهيه كند.آن#شب وقتي به#خانه آمد يك#هديه براي ما آورده بود.#كتاب_معراج_السعاده را به ما#هديه داد.
هنوز اين#كتاب را داريم و به توصيه ي🌷#هادي آن را مي خوانيم و سعي در#عمل كردن آن داريم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠#خاکریز_اسارت(۱۵۸)
✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی
💢قسمت صد و پنجاه و هشتم:جای کفش در دهان نیست!(۱)
♦️فصل زمستون بود و محوطه بیرون گل و شل شده بود و در اوقات هواخوری ناچار بودیم با کفشهای گلی برگردیم داخل آسایشگاه. یکی از بعثیها بنام حسین بسیار بد پیله و به نوعی دچار سادیسم بود. مدتی عادت کرده بود بعد از ظهرها که اکثر بچه ها در حال استراحت و خواب بودن و آسایشگاه ساکت بود، میومد پشت پنجره یکی از آسایشگاها و به بهانه اینکه افرادی دارن با هم حرف می زدن همه یا تعدادی از افراد رو بلند می کرد و دستور می داد کفشهای گلی رو بکنن تو دهنشون و همونجوری نگه دارن و از این کارش خیلی کیف می کرد و احساس غرور بهش دست می داد.
📌این بلا رو به قصد تحقیر بچه ها چند بار تکرار کرده بود و اگر کسی انجام نمی داد بشدت شکنجه می شد. روز قبلش با آسایشگاه یعقوب(آسایشگاه ۹) این کار رو کرده بود و می دونستم امروز نوبت ماست. به تعدادی از دوستان سپردم اگه اومد کسی اینکار رو نکنه تا من باهاش صحبت کنم. بچه ها هم معمولا همکاری می کردن.
🔸️طبق حدس و پیش بینی من و در حالیکه اکثر بچه ها خواب بودن و من و تعدادی بدون سر وصدا داشتیم روزنامه یا قرآن می خوندیم ، اومد پشت پنجره و نگاهی کرد و اشاره کرد این ردیف بلند بشن و کفشها رو بکنن تو حلقشون. از طرفی این عمل ظالمانه هم بود چون واقعا کسی حرفی نزده بود و هم تحقیر کننده. بر اساس توافق و قراری که با بچه ها داشتم بلند شدم و با احترام گفتم سیدی!(قربان) واقعا کسی حرفی نزده و همه ساکتن چرا باید این کارو انجام بدیم؟
🔹️این سؤال اعتراضی من که بنوعی تمرد از دستور بود براش خیلی سنگین بود و به ناصر، ارشد آسایشگاه گفت بگو به بقیه بشینن و فقط این یکی باید کفشو بکنه تو دهنش و نگهداره. قضیه جدی شده بود و داشت کار بجاهای باریک می کشید. یا باید تسلیم می شدم یا تدبیری می کردم.
📍من به بهانه ی اینکه#روزه هستم و این کار روزه رو باطل می کنه امتناع کردم. گفت چرا#دروغ میگی الان که ماه رمضان نیست. گفتم#روزه_قضا دارم و اینجا هم بیکاریم قضای روزه هامو گرفتم. ناصر خیلی کنجکاوی می کرد و از دوستان اطرافم می پرسید این راست میگه؟ صبحانه و ناهار نخورده؟ حالا دیگه با داد و بیداد نگهبان عراقی و ناصر همه بیدار شده بودن. همه گفتن نه ما ندیدیم رحمان چیزی بخوره. البته هم صبحانه خورده بودم و هم ناهار و خیلیها هم دیده بودن ولی جوانمردی بچه ها اقتضا می کرد که با#دروغ_مصلحتی من همراهی کنن که مشکلی برام ایجاد نشه...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯