☀️#روزشمار_شهدایی_مدافعان_حرم
🗓امروز ۷مهر ماه ۱۴۰۱ مصادف🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_سجاد_زبرجدی
تاریخ تولد : ۱۹ بهمن۱۳۷۰
تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۹۵
🍃به راستی چقدر، روز و شبمان را به یادِ آقا سپری میکنیم؟
سجاد در یاریِ امام زمانش، سر و صورت و هرآنچه که داشت فدا کرد.
اما ما، تا به حال به خاطر مولایمان از لذت یک #گناه گذشته ایم؟🥺
🍃او سفارش کرده است، اگر درد و دل و مشورتی داریم به مزارش برویم که به لطف خدا حاضر است و #منتظر ما.
🍃سجادها #عاشقانه جان را فدای محبوب میکنند. چقدر شبیه آنها بوده ایم؟
#شهادتت_مبارک ، روسفیدِ عالم🕊
*"سردار غریب" لقبیاست که به شهید دادند، چون خیلی #مظلوم بودند♡
🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_سجاد_زبرجدی
تاریخ تولد : ۱۹ بهمن۱۳۷۰
تاریخ شهادت : ۷ مهر ۱۳۹۵
مزار شهید : بهشت زهرا
محل شهادت : حلب، سوریه
پنج شنبه که میشود.
ثانیـه هایمـان
سخت بوی دلتنگي میدهد
اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ
🦋🦋🦋
#مظلوم ۱
بابای من ادم شدیداً سختگیری بود و در برابر هیچ مسئلهای توی خونمون کوتاه نمیاومد خواهر بزرگم خیلی مظلوم و ساکت بود پدرم همیشه بیخودی بهمون گیر میداد و نمیذاشت هیچ جایی بریم اگرم یه وقت میخواستیم بریم جایی می گفت به خاطر پسرا میرید که نگاتون کنن و باهاشون دوست بشید سر همین موضوع بارها با ما دعوا کرده بود ولی خواهر بزرگم همیشه به خاطر اینکه از همه بزرگتره و باید بیشتر حواسش جمع باشه و جایی نره کتک میخورد مامانم به بابام میگفت انقدر سخت نگیر و جواب بابام همیشه این بود که من اینارو میشناسم اگر بهشون رو بدیم آبرومونو میبرن من میدونم چه دخترایی داریم زن تو نمیدونی.
با اینکه ما هیچ کاری نمیکردیم ولی بابام همیشه به ماها شک داشت
ادامه دارد
کپی حرام
#مظلوم ۲
یه روز خوشحال و خندون وارد خونه شد و به خواهر بزرگم گفت دیگه میخوام از دستت راحت شم مامانم پرسید قضیه چیه که بابام گفت براش یه خواستگار پیدا کردم و میخوام بدمش بره مامانم همش میپرسید طرف کیه و چیکاره است بابام توضیحی نمیداد و میگفت خودم میشناسمشون کافیه، آدمای خوبی هستن.
بالاخره شب خواستگاری خواهرم رسید و اومدن خونمون پسر به ظاهر بد نبود ولی از چشمای خواهرم مشخص بود که هیچ علاقهای بهش نداره و دلش نمیخواد باهاش ازدواج کنه وقتی رفتن با هم صحبت کردن از اتاق که اومدن بیرون خواهرم چهرش مات زده بود ولی بابام از طرف خواهرم جواب مثبت داد و هیچ نظری ازش نخواست، وقتی که خواستگارا رفتن برای اولین بار دیدم که خواهرم در مقابل پدرم ایستاده بلند گفت من نمیخوام با این ازدواج کنم.
بابام شروع کرد به کتک زدنش و گفت پس با کی میخوای ازدواج کنی تو حتماً یکیو داری که قصد ازدواج با اینو نداری و اینجوری شد که خواهرم مجبور شد زن همونی بشه که بابام انتخاب کرده بود
ادامه دارد
کپی حرام
#مظلوم ۳
خواهرم ازدواج کرد و بعد از ازدواجش همه میدونستیم که اصلاً خوشبخت نیست اما کسی جرات حرف زدن نداشت دو سال گذشت زندگی خواهرم هر روز بدتر از قبل بود اوایل بابام میگفت اگر زن زندگی باشی و خوب باشی شوهرتم خوب میشه اما به مرور زمان خودشم متوجه شد که شوهر خواهرم درست شدنی نیست دست بزن داشت و رفیق باز بود گاهی هم خیانت میکرد، شاید اولین تصمیم درستی که بابام تو زندگیش گرفت این بود که خواهرمو آورد خونمون و شوهرشو مجبور کرد که طلاقش بده بعد از طلاق تا مدتها خواهرم مثل بیمارای روانی یه گوشه مینشسته گریه میکرد وقتی بردیمش دکتر تشخیص افسردگی شدید دادن، بعد از اون سختگیریهای بابام نسبت به خواهرم بیشتر شد چون دیگه برای ازدواجشم نیاز به اجازه بابام نداشت و بابام شدیداً رو آبروش حساس بود
ادامه دارد
کپی حرام
#مظلوم ۴
به هر سختی و بدبختی بود خواهرمو درمان کردیم اما انگار بعد از اون اتفاق شد یه آدم دیگه.
دیگه خبری از اون دختر مظلوم و بی صدا نبود از حق خودش دفاع میکرد و گاهی اوقات به بقیه زورم میگفت اصلاً کوتاه نمیاومد و میگفت بسه هرچی بدبختی کشیدم دیگه باید از حقم دفاع کنم که کسی نتونه به زور شوهرم بده و یا کتکم بزنه چند باری که دیرتر از موئد مقرر به خونه اومد بابام بهش اعتراض کرد مقابل بابام وایساد خیلی بد جواب بابامو داد گفت بخاطر ظلمی که بهم کردی نمیبخشمت.
بابام با اون اخلاقش کمه کم کم باید یه کتک خوب بهش میزد اما بابامم جرات نکرد بهش حرف بزنه تا اینکه متوجه شدم خواهرم با یکی دوست شده بابام هر چقدر باهاش دعوا کرد و گفت باید ولش کنی کوتاه نیومد تنها مشکل پدرم با کسی که خواهرم را دوست داشت این بود که خودشون همدیگرو انتخاب کرده بودن و بابام انتخابش نکرده بود
ادامه دارد
کپی حرام
#مظلوم ۵
پسره وضع مالی خوبی داشت به خواهرمم گفته بود که قصدم باهات ازدواجه هر موقع بخوای میام خواستگاریت.
اما پدرم میگفت چون من انتخابش نکردم و خودت انتخاب کردی حق نداری باهاش ازدواج کنی یک سال و نیم تو خونه ما جنگ بود سر اینکه خواهرم با کسی که دوست داره میخواد ازدواج کنه و پدر من کوتاه بیا نبود یه روز خواهرم وقتی که بابام رفت سر کار وسایلشو جمع کرد و رفت با اون پسره یه خونه گرفته بودن و داشتن زندگی میکردن وقتی پدرم فهمید با مامور رفت در خونشون اما خواهرم صیغه نامه داشت بابام برگشت خونه چندین بار خواهرم با شوهرش پیغام فرستادن از بابام اجازه گرفتن که بیان خونمون حتی گفته بودن که ما عقد نکردیم تا با اجازه پدرم عقد کنن اما بابام کوتاه بیا نبود دو سال گذشت و خواهرم بالاخره ناامید شد
ادامه دارد
کپی حرام
#مظلوم ۶
یه روز که بابام خونه نبود خواهرم اومد در خونمون گفت من دارم از اینجا میرم میخوایم با مصطفی بریم تهران و اونجا زندگی کنیم چون شغلش اونجاست برامون راحتتره همونجاهم عقد میکنیم و با هم زندگی میکنیم مامانم خیلی بهش اصرار کرد که یه جوری راضیش کنه نره اما گفت مامان من تا چند سال دیگه باید وایسم پشت این در که بابا کوتاه بیاد؟ بعدهم رفت.
گاهی اوقات زنگ میزنه و تعریف میکنه برامون زندگی خوبی داره بعد از اون قضیه بابام سخت گیریهاش نسبت به ما کمتر شد انگار خواهرم متوجهش کرد که نمیتونه تا ابد به ماها زور بگه بابام با ماها خیلی خوش رفتارتر شد. خواهر من الان بارداره مامانم خیلی خوشحاله داره بابامو راضی میکنه که اجازه بده خواهرم و شوهرش بیان خونمون و یه جورایی همه با هم آشتی کنن امیدوارم بابام کوتاه بیاد
پایان
کپی حرام
قسمت سوم
به روایت از همسر #شهید :
#همسرم #اکثر روزها #روزه می گرفت و در #گرمای طاقت فرسای #جنوب با زبان #روزه به #کمین اشرار مسلح و سوداگران مرگ می رفت.
🍃🌷🍃
دقیقا #یک روز قبل از #شهادت شون، طبق روال همیشه چند #سبد کالا برای #خانواده های #بی سرپرست #تهیه کردند و به دست آن عزیزان رساندند.
😭
🍃🌷🍃
#شهید بخردان در مورد افراد #ضعیف و #مظلوم احساس #مسئولیت می کردند.😭
🍃🌷🍃
خیلی وقت ها از سرکار که برمی گشتن چند #بطری آب برمی داشت، یک شیشه #گلاب می گرفت، به اتفاق هم به #زیارت #مزار #شهدای #گمنام می رفتیم. همیشه می گفت این #شهدا اینجا #غریبند...😭😭
🍃🌷🍃
آرزو داشت #آخرین سفرش #زیارت #کربلا🌷 باشه
😭😭
خوش به سعادتش... وقتی به #شهادت رسید هنوز #رد #تاول های #پیاده روی اربعین روی #پاهایش بود...😭😭
🍃🌷🍃
ادامه دارد👇👇