عشق درخششی جادویی است
که از درون هسته سوزان روح می تابد
و زمین پیرامونش را روشنی می بخشد
و توانمان می دهد تا زندگی را
در قالب رویایی شیرین و زیبا
بین دو بیداری درک کنیم
@shearhayeziba
شاعر لبنانی ( متوفای ۱۰ آوریل ۱۹۳۱)
#جبران_خلیل_جبران
جز گریه چشم اشک فشان را علاج نیست
جز صبر عاشق نگران را علاج نیست
درمانده ام به دست دل هرزه گرد خویش
در دست باد برگ خزان را علاج نیست
تن در کشاکش فلک سفله داده ام
جز پیروی دست، کمان را علاج نیست
عنقا اگر نه گرد فشاند ز بال خویش
ناسور زخم تیغ زبان را علاج نیست
طوفان اگر نه شعله کشد از دل تنور
خار و خس بسیط جهان را علاج نیست
آن را که زد شراب، علاجش بود شراب
دردسر فلک زدگان را علاج نیست
صائب به دست باد بود تا عنان زلف
جز پیچ و تاب رشته جان را علاج نیست
@shearhayeziba
#صائب_تبریزی
چشمان گريه ام را
دادم به دشت باران
شايد مرا بگريد
بر تربت بهاران
هرگز كسي نفهميد
مفهوم غربتم را
من واژه اي غريبم
در شعر روزگاران
من كه هزار و يك شب
تا شهر قصه رفتم
با هيچكس نگفتم
يك قصه از هزاران
اي ساحل رسيدن
اين موج خسته درياب
درياي اشتياق است
دلهاي بي قراران
شب تا سحر نشسته
در كنج خلوت خويش
تا روي ماه بينم
در قاب چشمه ساران
در اين سراب تشنه
آهوي دل غريب است
ما را ضمانتي كن
اي اعتبار باران
@shearhayeziba
🖋استاد (اسحاق انور) شاعر ، قاری قرآن و آهنگساز (متوفای ۵ تیر ۱۳۹۸)
#اسحاق_انور
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشت چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
از آتش سودای تو و خار جفایت
آن کیست که با داغ نو و ، ریش کهن نیست
بسیار ستمکار و بسی عهد شکن هست
اما به ستمکاری آن عهد شکن نیست
در حشر چو بینند بدانند که وحشیست
آنرا که تنی غرقه به خون هست و کفن نیست
@shearhayeziba
#وحشی
نگاه اول
عید «حول حالنا»است
که واجب است بفهمیم
عید، شوقی است
که پدرم را به مزرعه میخواند
عید، تنپوش کهنه باباست
که آن را مادر به قد من کوک میکند
و من آنقدر بزرگ میشوم
که در پیراهن میگنجم
عید، تقاضای سبز شدن است
یا مقلبالقوب
نگاه دوم
عید، سوپر مارکتی است
که انواع خوردنیها در آن است
عید، بوتیکی است
که انواع پوشیدنی ها در آن هست
عید ملودی مبارک باد است
که من با پیانو مینوازم
شب به خیر دوست من!
@shearhayeziba
#سلمان_هراتی
گرمی آتش خورشید فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجهٔ خسته این چنگی پیر
ره دیگر زد و آهنگ دگر
زندگی مرده به بیراه زمان
کرده افسانهٔ هستی کوتاه
جز به افسوس نمی خندد مهر
جز به اندوه نمی تابد ماه
باز در دیدهٔ غمگین سحر
روح بیمار طبیعت پیداست
باز در سردی لبخند غروب
رازها خفته ز ناکامی هاست
شاخهها مضطرب از جنبش باد
در هم آویخته می پرهیزند
برگها سوخته از بوسهٔ مرگ
تکتک از شاخه فرو میریزند
میکند باد خزانی خاموش
شعلهٔ سرکش تابستان را
دست مرگ است و ز پا ننشیند
تا به یغما نبرد بُستان را
دلم از نام خزان می لرزد
زان که من زادهٔ تابستانم
شعر من آتش پنهان من است
روز و شب شعله کشد در جانم
می رسد سردی پاییز حیات
تاب این سیل بلاخیزم نیست
غنچهام نشکفته به کام
طاقت سیلی پاییزم نیست
@shearhayeziba
#فریدون_مشیری
در دل من چیزی است
مثل یک بیشه نور،
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت،
بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا میخواند
@shearhayeziba
#سهراب_سپهری
تکیه کردم بر وفای او غلط کردم ، غلط
باختم جان در هوای او غلط کردم، غلط
عمر کردم صرف او فعلی عبث کردم ، عبث
ساختم جان را فدای او غلط کردم ، غلط
دل به داغش مبتلا کردم خطا کردم ، خطا
سوختم خود را برای او غلط کردم ، غلط
اینکه دل بستم به مهر عارضش بد بود بد
جان که دادم در هوای او غلط کردم ، غلط
همچو وحشی رفت جانم درهوایش حیف ، حیف
خو گرفتم با جفای او غلط کردم ، غلط
@shearhayeziba
#وحشی
به گرد گریه من ابر درفشان نرسد
به آه حسرت من برق خوش عنان نرسد
مجردان چو مسیح از علایق آزادند
کمند رشته مریم به آسمان نرسد
مرا ز خرمن گردون چه چشمداشت بود؟
که برگ کاه به چشمم ز کهکشان نرسد
به زهد خشک به معراج قرب نتوان رفت
که کس به عالم بالا به نردبان نرسد
ز سطحیان مطلب غور نکته های دقیق
هما به چاشنی مغز استخوان نرسد
گشایش از دم پیران بود جوانان را
به خاکبوس هدف تیر بی کمان نرسد
به خواری وطن از عیش غربتم قانع
که هیچ گل به خس و خار آشیان نرسد
کمند آه ستمدیدگان عنان تاب است
نمی شود به سر چاه، کاروان نرسد
حضور همنفسان مغتنم شمر صائب
که لذتی به ملاقات دوستان نرسد
@shearhayeziba
#صائب