🔸گفتیم حالا که درجه سرداری گرفته لابئ با لباس و درجه می رود محل کار .فقط درجه زد روی لباس با اصرار لباس را پوشاندیم به تنش و با موبایل عکس گرفتیم همان شد تنها عکسش با درجه سرداری .
به حاج قاسم هم گفته بود این درجه را نمیزند با لباس بسیجی امدم پیش شما تا اخر هم با همین لباس با شما می مانم لباس بسیجی را بیشتر دوست دارم.
🎐 #هم_نفس
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رویاهای مادر شهید مفقودالاثر پس از ۳۳ سال تعبیر شد😭
#ﭼﺸﻢ_اﻧﺘﻆﺎﺭﻱ
#ﻣﺎﺩﺭاﻥ_ﺷﻬﺪا
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻣﻔﻘﻮﺩاﻻﺛﺮ
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#سیــره_شــهدا
🔰دنــبال عباس بودم.
(شهــید)هاشم اعتمادی گفـت: آشپزخانه اسـت.
رفتـم, دیـدم هـمه ظـرف های کثـیف پادگان را گذاشــتن جلـویش, در حال شستــن است!
گفتم مهـندس این چه ڪاریه!
گفـت:آخرش مـنو جهنمی می کنی , خوب بیڪاریم ظرف می شـوریم!
#رییــس محیط زیـست و منـابع طبیعـی فارس بـود, به عنوان #بسیجے آمـده بود جبهــه.
بعدم رفتـه بود آشپــرخانه مقـر, گفته بود منو فرسـتادن اینــجا ظرف بشــورم!
در وصیتـش نوشـته بود:
خدایا به بزرگـے ات قـسم، در مقـابل #شـهدا خجالت می کـشم....
فقط دلـم مے خواهــد به مـن هم فرصـت بدهـے این جان ناقابـل را در راه تو بدهـم. هــر چند که لایق نیستم و از بارگاه عــرش تو بعید نیــست که به این بنــده نیز نظرے بکنــی..
#شهید عباس بهجــت حقیقــی
#شهــدای_فارس
#شهادت :کربلای ۵
#ایام_شهــادت
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌼🌺
ای صبا گر بگذری
بر کوی مهرافشان دوست
یار ما را گو سلامی ،
دل همیشه یاد اوست ...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌼🌺
@shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ #خلیلِ_کربلای_پنج را می شناسید؟
#سرداردلها، حاج قاسم عزیز، او را این گونه توصیف می کند؛
«خلیل را می توانستم در گودال های آتش، خوب به تماشا بنشینم. او در استان فارس و حتی در جهرم قابل شناسایی نیست، فقط در گودال آتش قابل شناسایی بود. به خدا دینداری خلیل و علاقه او به امام آنجا خوب ظهور می کرد و این روزهای آخر من فکر می کردم به واسطه ی دعاهایش خداوند او را پذیرفت.»
شهید سید مرتضی #آوینی که در عملیات کربلای پنج کنار خلیل بود، می گوید:
آتش انبوه دشمن بر خلیل گلستان شده است و جز او بر هر که از ملت ابراهیم خلیل تبعیت کند. آيا تو در آن معرکه ای که سفیر گلوله ها و تیر مستقیم تانک ها نفس میبرند، کسی را از خلیل مطهرنیا آرامتر دیده ای؟ من ندیده ام. نه، رمز شجاعتش در آن کلاه بافتنی نیست، در سینه ی اوست که وسعت یقین، آن را تا بینهایت گسترده است.
🔻۳۰ دیماه ۱۴۶۵
▫️سالروز شهادت سردار شهید خلیل مطهرنیا، مسئول طرح و عملیات لشکر المهدی (عج) گرامی باد.
#عملیات_کربلای_پنج
#ﺷﻬﻴﺪﺧﻠﻴﻞ_ﻣﻂﻬﺮﻧﻴﺎ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ 🌷
#ﺳﺮﺩاﺭﮔﻤﻨﺎﻡ
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_پنجم*
والفجر ۸ گردان حمزه توی محاصره افتاده بود.قرار بود تخریبچی ها دل را منفجر کنند اما به خاطر روشن شدن هوا نتوانسته بودند.همگی دماغ چسبیده بودند به خاکریز و داشتند خودخوری کرده و سیبیل شان را میدویدند که زیر گرد و خاک گلولهها یک تویوتا پر از مواد منفجره پشت خاکریز ترمز کرد.
کاکاعلی بود سرش از ماشین بیرون کرد و ناراحت داد زد: «چرا دل را منفجر نکردین؟! مگه نمی دونید بچه های مردم دارند تلف میشن؟!»
گفتند: ببخشید کاکاعلی هوا روشن شد نتونستیم.
عصبانی تر داد زد:«مگه ما برای هوا میجنگیم که اگر تاریک بود بجنگیم اگر روشن بود نجنگیم !ما یک تکلیف داریم کاکا .چه هوا روشن باشه چه تاریک باید به تکلیف مون عمل کنیم.
حالا بی زحمت شما هم اینجا لالا کنید خودم منفجرش می کنم.
و با ناراحتی به راننده اشاره کرد که حرکت کند.راننده گذاشتن ۱۰۱ تا ماشین آمد حرکت کنند چند تا از بچه ها غیرتی شده پریدن جلوی ماشین و آن را متوقف کردند و بلافاصله درش را باز کرده دست کار را گرفته از ماشین پایین کشیدن دشت و خودشان پریدند بالا و سری در را بستند و ماشین حرکت کرد.
بقیه بچه ها هم دویدند و خودشان را چسباندن به ماشین و هر جایش که امکان داشت آویزان شدند.ماشین گاز داد و همه چیز توی گرد و غبارها محو شد. یک ساعت بعدش منفجر شده گردان حمزه را از محاصره نجات دادند.
🌿🌿🌿🌿
تویوتا پر از خرج آذر برای انهدام عراقیها باید به خط میبردند. هوا تاریک بود و نمیشد چراغ روشن رفت.کاکاعلی ماشین را نگه داشت پرید روی کاپوت ماشین و گفت: حالا حرکت کن فقط نگاهت به دست من باشه با اشاره دست راهنماییت می کنم.
۱بچه ها خواستم مانع از جذب شوند ترسیدن در تاکسی چیزی بخورد اما قبول نکرد و از روی کاپوت شروع کرد به راهنمایی کردند تا مسیر را گم نکند. بالاخره به سلامت به سنگر رسیدند و مواد را خالی کردند.
فردا صبح زود گفت: عموجلال بجنب خلیل(مطهرنیا) بیسیم زده که عراقیها دارند از جاده دریاچه ماهی میان جلو باید جلوشون مین بکاریم بجنب.
منطقه باز بود و عراق تیر مستقیم میزد رفتند و تند تند تا عراقی ها برسند مین کاشته و آماده شدند که برگردند مقر.خیلی خسته شده بودند کاکاعلی دور و برش را نگاه کرد و گفت: «جلال باید بچههای گردان همینجا باشند بریم یک سر بهشون بزنیم و خسته نباشید بگیم برای روحیه من خوبه»
جلال که خسته بود و فکر کنم همین دوروبرا باشند اما خسته نمیشه بزاری برای بعد؟!»
کاکا علی محکم به کمر جلال زد و گفت :شاید اون وقتی که تو میگی هیچ وقت پیش نیاد. شاعر میگه امشبی را که درآنیم غنیمت شمریم.. شاید ای دل نرسیدیم که بچههای گردان ابوذر..
بیا بریم اما جلال این قدر وقت برای خوابیدن پیدا کنید که خسته بشی بالاخره یک روز این سفره جمع میشه اونوقت همه پشیمون میشیم.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔹#هم_نفس
🔸️#عزیز_برادرم_حسین
💢از مجموعه خاطرات شهید پورجعفری با حاج قاسم
✍اوایل که آمده بود تهران می توانست از سوی سپاه هزینه ی رهن خانه بگیرد.با این حال صبر کرد تا یکی از آپارتمان های سازمانی خالی شود.چند سال در همان خانه زندگی کرد.
🔸می گفتم:به حاج قاسم در خواست بده و هزینه ی رهن یک خانه ی بزرگ و ماشین بهتر بگیر.می دانی که حاج قاسم به هر درخواستی که داشته باشی جواب منفی نمی دهد.
🔹می گفت همین خانه و ماشین برای ما کافی است.نمی خواهم ذهن حاج قاسم را درگیر خواسته های شخصی خودم کنم.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#روایت_عشـق
🔰تــیر بار عراقے شـده بود سـد راه گردان...
تیــرِ برش مے زد و نمےگذاشـت قـدم از قـدم برداریم، هر که هم برای خاموش کردنش رفت، چراغ عمر خودش خاموش شد.
به خاڪریز چسبـیده بودیم،فرمانـده گردان بلند شد.
گفـتیم بگـذار هـوا ڪه تاریڪ تر شد، دیدش که ڪور شـد خفـه اش می کنـیم، قبول نکرد.
ایستـاد و گـفت: «نامـرد دارد یڪی یکی بچه هایم را می کشد، چطور نروم!!؟»
قبل از رفتـن با پا روے خاڪ ها نقـشه عملـیات را برایم کشـید، نقشـه نداشتـیم و سـید تنـها ڪسے بود که به منطـقه عـملیاتے توجیه بود.
با خنـده گـفتم: «سـید با این نقشه خاکی می خواهے سـرمان را زیر آب کنی؟»
خندید و گفت: «نترس امشـب خودم هم #شـهید می شـوم!»
سمـت تیـربار رفـت. تیربارچے هـم ڪم نگذاشت و سینـه سـید را سـوراخ ڪرد.
خودم دیـدم سیـد دستـش را با احتـرام روے سیـنه اش ڪه خـون از آن فوران مے زد گذاشـت و گفــت «یا حسین» بعد هم به زمین افتـاد.
#شهید_سید_عبدالکریم_قدسی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ واتسـاپ:
https://chat.whatsapp.com/F4LSvAcL2g99PP58OICsAO
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#سیــره_شهدا
تصمیم گرفته بود توی جبهه دبیرستان راه بیندازد! میگفــت:
« امــروز بچـه ها دارن اینجا می جنگن و خون مــیدن، عــده ای بی تفاوت و اشراف زاده هم، توی شهرها عین خیالشون نیست! با خیال راحــت درس میخونن، فردا هم که جنگ تموم بشه، همه مسئولیــت های کلــیدی مملکت رو بدست میگیرن، این رزمنده ها هم میشن محافظ یا زیر دست اون ها! »
وسعت دید عجیبی داشــت، برای رزمنده ها می سوخت.
یکی از روزها یک گوشه خلــوت نشسته بود، حال غریبـی داشت، تا آمدم حرف بزنم گفت:
« چیزی به شروع عملیات نمونده، بعد از عملیات هم دیگه منـو نمی بینی! کار من با دنیا تموم شده، کار دنیا هم با من تموم شده! نه من دیـگه با دنیا کار دارم، نه دنیا با مــن »
درست چند روز بعد از عملیات کربلای 5 خبر شهادتش در تمام شهر پیچید🌷.
#شهید خلیل مطهرنیا
#شهداي_فارس
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_ششم*
رفتند سمت بچه های گردان.چند تا از بچه ها در نوک خط در فاصله ۵۰ متری عراقی ها درگیر بودند. خط خیلی خطرناکی بود. دولا دولا پیچیدند سمت خاکریز جلو.
مسعود سرور تا شناخته شان به شوخی چند تیر به سمتشان شلیک کرد. جلال گفت: بفرما تحویل بگیر کاکاعلی اینم پذیرایی.بابا اینا که نیاز به روحیه ندارم یکی باید به ما روحیه بده.
کاکا علی خنده ای کرد و رفت سمت مسعود و دیگر بچههای گردان و همدیگر را بغل کردند .بچهها که از دیدن کاکاعلی سر شوق آمده بودند و ریختن دورش و شروع کردند به شوخی کردن.
نیم ساعتی آنجا بودند .کوله پشتی هایشان را خالی کردند روی یک چفیه کمپوت، آبمیوه ،کیک ،نقل ،خرمای قصب ،خارک بند شده.
حال می داد دو قدمی عراقیها با این قیافه هایی که زیر گرد و خاک و دود باروت که فقط چشم های شان پیدا بود.
بچههای گردان جایشان را با هم عوض میکردند تا هم از عراقیها غافل نشوند و هم به کاکاعلی برسند.
هم تیر می زدند هم تیر می آمد. آخرش برای خداحافظی همدیگر را محکم بغل کردند. در برگشت عمو جلال داشت به کاکاعلی فکر میکرد.دیده مین مین گذاری یک ساعت پیش و شناسایی زمین و محاسبه اینکه چند نوع مینی باید کاشته شود و چند نفر نیرو و چه کسانی باید بیایند و چطور برویم و چطور برگردیم همه اش با کاکا علی بوده.تازه از همانجا با بیسیم فرمانده لشکر و گردان ها هم ارتباط داشت و ذهنش درگیر بود و فرمانده تخریب به لشکر باید حواسش به همه جای خط باشد و بفهمد دارد چه اتفاقی می افتد.
حالا همه اینها یک طرف باید حواسش به روحیه نیروهای خودش هم باشد.تازه دارد با این همه مشغله به نیروهای گردان هم سر میزند.
بعد به خودش نگاه کردکه فقط خستگی کاشتن مین و پیاده روی داشت ولی کاکاعلی جسم و روحش درگیر کار بود.نگاهی به قامت کشیده کاکاعلی کرد و ماشالله گفت و زیر لب صلوات فرستاد.
🌿🌿🌿🌿
در فاو عراق زیاد فشار میآورد.کاکا علی هم بچهها را برداشت و برد نزدیکیهای اروند که مین بکارند.
گفت سهم هر نفر ۵۰ متره. مینها هم باید تله بشن.
دل سیدمحمدعلی موسوی لرزید و عبدالله باقری تازه کار بودند و امشب هم شب اول این بود که آمده بودند مین بکارند.
سید اعتراض کوچکی هم کرد و گفت : ۵۰ متر زیاده.
کاکا علی شنید آمد و طرفش و گفت: بسم الله بگید و شروع کنید خدا کمک می کنه اگر تمام نشد خودم میام کمک.
داشت روز می شد و آنها نصف هم مینها را نکاشته بودند. تله کردن مین در تاریکی شب کار سختی بود.مشغول بودند که احساس کردند روبرویشان یک سیاهی روی زمین نشسته ترسیدند و تکان نخوردند.سیاهی کم کم نزدیک شد و صدایشان زد دیدن کاکاعلی است که تند تند از روبرو مین میکارد و به سمت شان می آید. کار را که تمام کرد پیشانیشان را بوسید: «خسته نباشید کاکا !قربون دست و بازو تون. دستتون درد نکنه یه وقت فکر نکنید اینجا غریبین؟!اینجا سن و سال مطرح نیست. همه مثل هم هستند هر وقت کاری داشتید کاکاعلی در بست در خدمت شماست»
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
🔰برنامـه آن شـب مانور شهری بود....
نا خواسته تیـرش، یک چراغ روشنایی را شکاند. تا صبح به خودش می پیچید، می گفت:« می ترسم امشب بمیــرم و این حق به گردنم بمانـد!»
صبح اول وقت، رفــت برای پرداخت پول چراغ تا چیـزی از بیت المال به گردنش نباشد.
🔰تازه از جبــهه برگشــته بود.نشـست پای سفـره،تلوزیون سخـنرانی امـام را پخـش میکرد...
ناگـهان قاشـق را انداخـت و ایستــاد.
گفتــم چے شــد؟😳
گفت:نشنــیدید امام گفت جوان هــا به جبهه بروند!
گفتم:حداقل غذاتو تموم کن!
گفت نه،نبایدحرف امام زمین بمونه!
برگشــــت جبهه.
#شهید_محمدمهدی_علیمحمدی
#شهدای فارس
#شهادت :کربلای ۵
سالروز شهادت
🍃🌹🍃🌹
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢لحظه ی کشف و شناسایی پیکر پاک ومطهر شهید سیدابولفضل حسینی بعد از سی وپنج سال توسط گروه های تفحص شهدا
#ﺑﻮﻱ_ﻳﻮﺳﻒ_ﺷﻬﻴﺪ
#ﺷﻬﺪاﺷﺮﻣﻨﺪﻩ_اﻳﻢ
🍃🌷🍃🌷🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا
دهه اول محرم بود.سربازهای آموزشی را برای راهپیمایی شب به بیرون از پادگان بردیم.
مهدی که فرمانده پادگان بود حال عجیبی داشت. پوتینش را در اورده, دور گردنش انداخته بود و پیشاپیش ستون ها روی سنگ و خارها حرکت می کرد, گویی روی زمین نبود و در اسمان ها سیر می کرد, نمی دانستم این کارش برای چیست.
در دامنه کوهی دستور ایستاد داد, همه روبرویش نشستند. مهدی با صدایی بغض الود از سختی های پیش رو در جبهه گفت, تا حرفش را به امام حسین(ع) و کربلا رساند. کلام اخرش این بود...
-این یک دستور نظامی نیست. هر کس دوست دارد به یاد غربت و غریبی اهل بیت امام حسین(ع), امشب پوتینش را در بیاورد و این ارتفاع را با پای برهنه طی کند!
بعد هم با پای برهنه شروع کرد به بالا رفتن. چند دقیقه نگذشته بود که ۱۲۰۰ سرباز و مربی و ... پوتین ها را به گردن انداخته و جا پای فرمانده گذاشته و به یاد غریبی حضرت زینب(س) و اهل بیت امام (ع) از ارتفاع بالا می رفتند...
#شهید_محمدمهدی_علیمحمدی
#شهدای_فارس
#ﺳﺎﻟﮕﺮﺩﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🍃🌹🍃🌹
#ڪانـال_ﺷﻬـــﺪاے_غریــب_ﺷﻴــﺮاﺯ
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
#ﻣﺮاﺳﻢ ﻣﻴﻬﻤﺎﻧﻲ ﻻﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺯﻫﺮاﻳﻲ
🏴🏴🏴🏴
ﺑﺎ ﻣﺪاﺣﻲ : ﻛﺮﺑﻼﻳﻲ ﺣﺴﻴﻦ ﺑﺎﻗﺮﻱ
👇
ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ 2 ﺑﻬﻤﻦ ﻣﺎﻩ 1399/ اﺯ ﺳﺎﻋﺖ 16
🏴🏴🏴🏴
ﺩاﺭاﻟﺮﺣﻤﻪ ﺷﻴﺮاﺯ / ﻗﻂﻌﻪ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ
🔻🔻🔻
ﻣﺮاﺳﻢ ﺑﺎ ﺭﻋﺎﻳﺖ ﭘﺮﻭﺗﻜﻞ ﻫﺎﻱ ﺑﻬﺪاﺷﺘﻲ ﺑﺮﮔﺰاﺭ ﻣﻴﺸﻮﺩ
🏴▫️🏴▫️🏴
ﻫﻴﻴﺖ ﺷﻬﺪاﻱ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﺷﻴﺮاﺯ
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
❣گاهی خاطرات گذشته حتی با یک عکس زنده میشه
و چه زیباست تابلو نوشته های جبهه که هرکدام آن
دنیائی پیام و خاطره است.
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@golzarshohadashiraz
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_هفتم*
فردا عراقی ها تک زدند اما به میدان مین دیشب برخورده و نتوانستند جلو بیایند. عراقیها پشت میدان مین زمینگیر شده و خلیل مطهرنیا و حاج اسدی آمدند مقر تخریب و از زحمات کاکاعلی و بقیه بچه ها تقدیر و تشکر کردند و گفتند که قرارگاه دستور داده که به این دریاچه نمک و جاده فاو ام القصر کانال بزنند.قرار بود بچههای لشکر ۳۳ از این طرف بچه های لشکر ۲۷ هم از آن طرف کانال بزنند تا به هم برسند.
از فردا صبح کار شروع شد .زمین خیلی سفت بود و آتش دشمن هم شدید بود و کار پیشرفتی نداشت.
یک روز دیدند کاکاعلی دارد یک کارهایی می کند. مقداری خرج گود و نیترات با چاشنی انفجاری برداشت و آمد قسمت جلوی کانال جایی که بچهها نوک تیز کلنگ را در دل سخت زمین میزند.
گفت: اجازه بدین من طرحم و امتحان کنم.بعد کلنگ برداشت و در بدنه کانال حفره ایجاد کرد و مواد را در آن کار گذاشت.بعد فیتیله را کشید. چند متر آن طرفتر بچه ها را هم از کانال دور کرد و آن را آتش زد. همه منتظر بودند صدای انفجار که بلند شد بچهها بیل به دست به طرف محل انفجار دویدند. صدای الله اکبر از کانال به آسمان بلند شد و موفقیت آمیز بود.
اندازه یک روز که با دست کانال بزنند زمین کنده شده بود صدای تکبیر و شادی بچه ها به آسمان بلند بود همه خوشحال بودند و کار را در آغوش گرفتند.آنها تاول دست هایشان را به او نشان می دادند و گفتند:« دیگه تا اول تموم شد. دیگه تاول تموم شد. زنده باد تخریبچی !زنده باد کاکاعلی»
بچه های لشکر المهدی تند تند روزها کانال می زدند و شبها خاکش را از کانال خارج می کردند خبر به قرارگاه رسید یکی به آمدند برای بازدید کانال آنقدر بزرگ بود که تویوتا داخلش رفت و آمد میکرد.از فردا طرح کاکاعلی در همه جبهه ها فراگیر شد.
🌿🌿🌿🌿
محرم بود. نماز که تمام شد کاکاعلی بلند شد میکروفون را برداشت و بغض توی گلویش را ریخت بیرون و گفت: «بچه ها هر کدام از ما که شهید شدیم بچه ها میان و جنازه را با برانکارد برمیگردونن عقب تا دست دشمن نیافته و حیوونای بیابان تکه پارش نکند.
آمبولانس میاد و ما را میبره معراج شهدا .اسم مون را مینویسند روی لباسمون تا گم نشیم .شماره پلاک و اسم شهر را مینویسند و با احترام ما را میبرند میزارن توی کانکس مخصوص حمل جنازه شهدا و میبرند شهرمون.
دوستان خبر میشن و یکی میان دیدنمون گل میارن ،گلاب میارن، پرچم میارن، عکسمون رو قاب میگیرند، اعلامیه چاپ میکنند و کم کم به خانواده خبر میدن با عزت و احترام با سلام و صلوات تابوت رو میزارن روی دوش و حسین حسین گویان سینه می زنند .زیر دست پدر مادرامون را میگیرند خواهر برادر هامون رو دلداری میدن و با عزت و احترام در گلزار شهدا دفن میکنند.
برامون مراسم ختم می گیرند .هر که از راه میرسه تسلیت میگه و قوم و قبیله و دوست و آشنا میان برا عرض تسلیت و فاتحه خوانی.
«اما بچهها امامتون حضرت حسین را تشنه سر بریدند، پسر فاطمه را تیغ و نیزه زدن، بدن مبارکش را انداختن روی خاک بیابون ،بدن مبارکش اسب استخوانهای مبارکش را شکستند اونقدر که گوشتهای بدنش باشن و خاک صحرا مخلوط شد.بچه ها اون پسر رسول خدا بود، پسر علی بود، عزیز فاطمه بود ،عزیز خدا بود. سرش رو زدن روی نیزه توی شهرها توی کوچه ها به سرش زنگ میزدن. زن و بچهاش روح سوار شتر های برهنه کردند و در بیابان ها بی آب و غذا چرخاندند.
کسی برای حسین ختم نگرفت .کسی زیر دست زن و بچه داغدارش و نگرفت. کسی براش فاتحه خوانی نکرد. بچه پیغمبر بود ولی تشییع جنازه ای نداشت. بچه علی بود اما زائری نداشت..
کسی به مادر و خواهر شما توهین نمیکنه و شلاق نمی زنه. اما زینب را با شلاق زدند.به دخترتون سیلی نمیزنن اما رقیه را سیلی زدند.کسی دست و پای پسرتون را با زنجیر نمیبنده اما دست و پای امام سجاد را با زنجیر بستند.جلوی خانواده به لب و دهنتون چوب نمی زنند اما جلوی چشم خانوادهاش چوب خیزران زدند به لب و دندانش.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
در این کوچههای بن بست نَفْس،
پرواز ممکن نیست ..
باید چگونه زیستن بیاموزیم
از آنان که گمنــام رفتند .. ...
🌹
📎 پنج شنبه های دلتنگی
هدیه به روح پاک و معطر شهـدا صلوات🌷
🌹🌷🌹
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✍حاج قاسم سلیمانی:
توصیه ام به شما این است که هرکدام، یک #شهید را برای خودتان انتخاب کنید.
حتما هم نباید معروف باشد. در #گمنام ها، انسان های فوق العاده ای وجود دارد، آنها را هم در نظر بگیرید. دعا کنید خدا به حق #حضرت_زهرا سلام الله علیها ما را به #شهادت برساند و این شهادت را منشا رحمت و آمرزش ما قرار دهد.
و ان شاءالله #شرمنده دوستان شهیدمان نشویم. هیچ چیز بالاتر از شهادت نیست.
شما خواهران هم که جهاد از شما گرفته شده، می توانید شهید شوید. شما جهاد مهمتری دارید که الان به آن مشغول هستید.
"آقا" را دعا کنید برای مسئولیت سنگینی که به عهده اش است. در این دنیای پر تلاطم و سختی که امروز ایشان با آن مواجه هستند، در داخل و خارج؛ دوستان نادان و دشمنان قسم خورده مجهز و مسلح و نفاق، انشاءالله خدا ایشان را کمک کند. عمر طولانی و نفوذ کلام بیشتری به ایشان بدهد و قلب ها را در تسخیرش قرار دهد.
📚برشی از کتاب حاج قاسم
با پُروتُکُل ها روضه رفتیم و غمی نیست
ما را قرنطینه مَکن با "کربلایت"
#به_ما_رحم_کن😔
#اللهم_ارزقنا_زیارت_الکربلا💚
#اﻟﺴﻼﻡ_ﻋﻠﻲ_اﻟﺤﺴﻴﻦ ع
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍁🌷🍂
همه گویند به امید ظهورش صلوات...
کاش این جمعـه بگویند،
به تبریک حضورش صلوات...
#سلام🤚
#صبح_آدینتون_بخیر🍃
#اللّهُمّ_عَجّلْ_لِوَلیّکَ_الفَرج
🍁🌷🍂
@shohadaye_shiraz
#ﺭﻭاﻳﺖ_ﻋﺸﻖ
🌷عملیات بیت المقدس بود. گردان ما از جاده اهواز به خرمشهر وارد شده بود. تعدادی عراقی زیر یک پل مقاومت می کردند. اتش سنگین بود, کلافه شده بودم, در ان شرایط دیدم عبدالرضا دوربین به دست دارد عکس می گیرد.
عصبانی شدم, گفتم همه اسلحه بدست دارند, عبدالرضا دوربین...
سال ها گذشته است....
هر وقت فیلم هایی را که عبدالرضا گرفته در روایت فتح پخش می شود, اشک به چشمانم می نشیند...
🌷 در یکی از اردوگاه های عراق اسیر بودم. رادیو داشت خبر پخش می کرد. به یکی از بچه ها که عربی بلد بود گفتم چی میگه؟
گفت میگه:فیلم بردار بزرگ رژیم ایران, عبدالرضا مصلی نژاد به دست سربازان غیور حزب بعث کشته شد!
#شهید عبدالرضا مصلی نژاد
شهدای فارس
🍃🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌹🌹🌹🌹🌹:
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_عبدالعلی_ناظمپور*
* #نویسنده_ایوب_پرندآور*
* #قسمت_شصت_و_هشتم*
در و دیوار نمازخانه فاو آن روز همراه بچهها ضجه میزد.کسی نبود که حالش بد نشده باشد. حال کاکاعلی از همه بدتر بود و این حرفها را با ناله به زبان میآورد سر خود یا با دست میکوفت پیشانی.
سالها از آن روز میگذرد. سیدمحمدعلی موسوی سوز و گداز آن روز کاکاعلی را برای دیگران تعریف کرده و اشک ریخته بود. سید یوسف بنیهاشمی هر جا نشسته گفته برای من روضه امام حسین یعنی همون روضه کاکاعلی در نمازخانه.من هروقت میخوام برای امام حسین گریه کنم یادآوری همون صحنه برام کافیه.
🌿🌿🌿🌿🌿
اولین عملیاتی بود که شرکت میکرد .شب از دلهره خوابش نمیبرد آمد بیرون که قدم بزند همش میترسید. نکند فرداشب در عملیات تیری ترکشی چیزی بخورد و نفله بشود.
همینطور که راه می رفت و برای خودش فکرهای جوراجور میکرد. توی تاریکی پایش به چیزی خورد نشست و دست کشید: «واه ..اینکه آدمیزاده»
صداش که زرد وقتی که نشست متوجه شد که فرماندهان یعنی آقای ناظم پور ه!!متعجب گفت:«آقای ناظم پور بر روی این خاک ها چه میکنی ؟خوابت برده؟!
عبدالعلی جواب داد :«سلام کاکا ندارم. دارم نماز میخونم و با تعجب گفت :اینجا؟! چرا نمیری تو سنگر نماز بخونی! این خاکا کثیفه.
کاکاعلی راحت تر نشست و گفت :نماز خواندن روی خاکا میچسبه .
گفت:نماز خوندن رو پتو نمیچسبه !؟
کاکاعلی گفت:احساس خاکی بودن اینجا بیشتره .بنده ای گفتن ..خدایی گفتن.
فکری کرد و گفت:«شما روی خاکا خوابیدی و داری خودت را به خاک می مالی.مگه چیکار کردی مگه چی؟ از خدا میخواهم که بهت نداده؟!
کاکا علی از جواب طفره رفته و ادامه داد: لابد یه چیز مهمی میخوای؟!
کاکا علی سکوتی که از و آهی کشید::«راستش کاکا چند ساله میام جبهه و برمیگردم .همه دوستان شهید شدند . من ماندم تنهایی و درد و دوری. آنها را همه سهم شان را گرفتند غیر از من..
با تعجب گفت: سهمشون ؟!چه سهمی؟!
کاکاعلی آه دیگری کشیده ادامه داد:« سهم ترکششون.سهم تیرشون. مزد جنگیدنشون، سهم شهادتشون کاکا..
گفت :یعنی شما هم شهادت می خوای ؟!
بغض کاکاعلی شکست و گفت :آره کاکا شهادت می خوام اونم مثل امام حسین .دلم میخواد سرم از اینجا قطع بشه.
با دست زیر گردنش را نشان داد. گریه اش گرفت و شانه هایش شروع کرد به تکان خوردن.
نزدیک صبح بود و صدای قرآن از بلندگو بلند شد. خیلی وقت بود که با آن رزمنده حرف میزد و کاری کرد که او هم کنارش روی خاکا بنشیند و حرفهایش گوش بدهد.
معذرت خواهی کرد و گفت: اگه اجازه بدی می خوام چند رکعت نماز بخونم .فقط یک چیز درباره نماز بگم بعد برو . دیدی لب چشمه میری که آب بخوری اگر آب نخوری از تشنگی هلاک می شی و می میری.!نماز دقیقاً مثل یک چشمه زلال که اگر از اون بخوری تشنه تشنه هلاک میشی.همون قدر که به آب نیاز داری به نمازم احتیاج داری آب برای رفع رفع تشنگی جسم و نماز برای رفع تشنگی روح.
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴روایت زینب سلیمانی از دقت پدرش(حاج قاسم) در رعایت بیت المال
🌷از حاج قاسم بیاموزیم
#ﺳﺮﺩاﺭﺩﻟﻬﺎ
#ﺳﻴﺮﻩﺷﻬﺪا
🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#شیــخ_نجفے
🔰شیخ علیرضا مشهور بود به شیخ نجفے....
شیخ شــده بود معــاون تبلیعات تیپ امام حسن....
یک روز گــفت می خواهم به سنگر کمین بروم.
سنگر کمــین تا عراقے ها فاصــله کمے داشت.
قسمت اول ایستــاده، قسمت دوم خمیده و قسمت سوم را باید سینه خیر می رفتیم...
به قسمت ســینه خیز که رســیده بود، عمامــه را روے کمــرش گذاشــته بود ڪه خراب نشــود....
نزدیک سنگر عمامه را روی سر گذاشــته بود.
از او اسم رمز پرســیدیم. با خنده گفت این عمامه من اســـم رمز من است!
۴۸ ساعــت آنجا مانــد. وقــتی برگشــت گفــتم عراقــی ها سیاهی متحــرک را هم می زنـند، تو با عمامـه سفــید میرے جلوشــون!
خندید و گفت: نگران نباش، آنها کور هستند، نمی بینــند!
🌷🌷🌸🌷🌷
#طلبه_شهید علیرضا نجف پور(شیخ نجفی)
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ 🌷
#اﻳﺎﻡﺷﻬﺎﺩﺕ
🌹🌺
#ﻛﺎﻧﺎﻝ_ﺷﻬﺪاﻱ_ﻏﺮﻳﺐ_ﺷﻴﺮاﺯ:
ﺩﺭ اﻳﺘﺎ :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
ﺩﺭ ﺳﺮﻭﺵ:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات