🔺️دمِ عشق ، دمشق
✍ نوشتهی عالمه طهماسبی
📚 انتشارات حماسه یاران
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/دم-عشق-دمشق
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️دمِ عشق ، دمشق ✍ نوشتهی عالمه طهماسبی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirp
#دم_عشق_دمشق راوی زندگی ۱۵ شهید سرافراز مدافع حریم اهلبیت علیهم السلام اعم از ایرانی ، افغانستانی و پاکستانی است. این هم جواری مقدس که ابتدا در سنگرهای نبردمیدانی به وقوع پیوسته , بی تردید نشان از لطف خداوندی در تشکیل جبهه یک پارچه #مقاومت در مقابل #تکفیر و #استکبار دارد و بیانگر آن است که جهاد در راه خداوند و دفاع از حریم #اسلام و #مقدسات حد و مرز جغرافیایی نمی شناسد.در این کتاب سعی شده است با نقل خاطراتی ساده و روان ، روایت گر منش و سیره شهیدانی باشیم که با وجود روزمرگی و غفلت های زندگی مادی امروزی مسیر تکامل و قرب الی الله را طی کردند.
شهدای ذکر شده در این کتاب
جواد اکبری - سعید سامانلو - عبدالصالح زارع - سید احمد حسینی - سید سجاد روشنایی - سید روح الله ( پیمان ) موسوی - محمد امیر سالاری - محمد حسین سراجی - مهدی صابری - مهدی حسینی - مهدی علیدوست -سیدخوشبو علی ( عدیل ) حسینی - ابراهیم رضایی - سید مجتبی حسینی - سید مصطفی موسوی
بخشی از کتاب دم عشق، دمشق
عشق به #امام_رضا علیه السلام من را کشاند ایران. با اینکه دست و بالم خالی بود، اما به مدد خودش راهی شدم. نگاهم که به #گنبد_طلا افتاد، گفتم: آقا من کرایه ماشین ندارم، کمکم کن می خوام ده روز بمونم. سر میدان، میان کارگرها ایستادم. یکی داد زد: بپر بالا. چند روزی برای شان کار کردم. خوش شان آمد. گفتند: بمون همین جا نگهبان ساختمون باش، ماهی هزار و پونصد هم بهت می دیم. گفتم: من برای زیارت اومدم، الآن هم باید برم حرم حضرت معصومه. کارِ خود آقا بود، شک ندارم به عنایت شان. قبلِ رفتن به آقا گفتم: اگه قراره برم راهی ام کن، اگه می خوای بمونم موندگارم کن. برای گرفتن بلیط که رفتم ترمینال، گفت: برو ساعت نُه بیا. چند قدم رفتم و گفتم انگار آقا می خواد من بمونم و نرم قم. حرفم تمام نشده، یکی داد زد: آقا بیا بالا! یه جا داریم.
رو کردم به گنبدی که از دور می دیدم. گفتم: هرچی خودت صلاح می دونی، همون رو برام جور کن. صاحب کارم به خاطر رضایتی که از کارم داشت، کرایه راهم را داد و آمدم قم. بعد از زیارت و چند روز ماندن، دوباره خوردم به بی پولی. رفتم سر میدان. یکی آمد و خواست بروم برای چوپانی. از ترس دیر شدن نماز اول وقت قبول نکردم. #حضرت_معصومه سلام الله علیها کارم را جور کرد؛ رفتم کارخانه. مزد کارگر روزی پنجاه تومان بود، اما به من صد تومان می دادند. پول که آمد دستم، رفتم افغانستان مادر و برادرهایم را هم آوردم. سال ۵۹ دخترخاله ام را برایم نشان کردند. دختر خوبی بود. سال ۷۴با تولد مصطفی، جمع مان باصفاتر شد. بچه ی دهمم بود؛ سربه زیر، آرام و دوست داشتنی.
صبحانه اش را می خورد و کیفش را برمی داشت و بی صدا می رفت مدرسه. بی آنکه نگاهی به من بکند یا منتظر باشد پولی بهش بدهم. پول که دستم می آمد، بهش می دادم. همان را هم خرج نمی کرد، یک قلّک داشت و همه را می انداخت توی همان. بیشتر وقت ها می رفتم #افغانستان. توی این سال ها هم کار می کردم، هم درس #طلبگی می خواندم. می رفتم آنجا برای تبلیغ. تربیت بچه ها با مادرشان بود. خوب هم بارشان آورده بود. مصطفی، صبح جمعه می رفت #دعای_ندبه، سه شنبه ها هم جمکرانش ترک نمی شد. هیئتی بود پسرم. این قدر بهش اعتماد داشتم، دیروقت هم که می آمد می دانستم راه کج نمی رود. بهش گفتم: چرا نمی ری سر کار؟ سرش را انداخت پایین و گفت: چشم. بنایی برایش جور می شد می رفت، نبود کارخانه کار می کرد و ...
@shop_sarir
🔺️حبیب تولدی دیگر
✍ نوشتهی گُل علی بابایی
📚 نشر ۲۷ بعثت
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/حبیب-تولدی-دیگر
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️حبیب تولدی دیگر ✍ نوشتهی گُل علی بابایی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pr
بابایی در کتاب #حبییب_تولدی_دیگر به کارنامه عملیاتی #گردان_حبیب_بن_مظاهر از بهار ۱۳۶۲ تا بهار ۱۳۶۵ می پردازد، این کتاب ناگفته هایی از عملیات های #والفجر۴، عملیات آبی- خاکی #خیبر، عملیات #والفجر۸ و عملیات لغو شده #والفجر۵ که قرار بود در ارتفاعات #بمو انجام شود، را روایت کرده است، کتاب در ۱۱ فصل تنظیم شده که در پایان هر ۳ فصل، مجموعه ای از اسناد و تصاویر به نمایش درآمده است.
ماجرای #گردان_نهم درباره گردان حبیب بن مظاهر است که از بدو تشکیل آن، یعنی از اسفند ۱۳۶۰ تا پایان عملیات #والفجر۱ در فروردین ۱۳۶۲در جلد نخست روایت شده است، هم چنین در جلد دوم مخاطب با گردان نهم از بهار ۶۲ تا بهار ۶۵همراه می شود. نحوه تشکیل تیپ ها و گردان های رزمی سپاه، نحوه هجوم دشمن به خاک ایران در شهریور سال ۵۹، محورهای هجوم و هسته های مقاومتی که در مناطق مخالف جبهه تشکیل و اندک اندک شکل منسجمی گرفت ، ورود #بسیج به عنوان بازوی سپاه، سازماندهی بسیج توسط سپاه از محورهای مورد اشاره در این کتاب است.
نوع شکل گیری گردان «حبیب ابن مظاهر» مسئولان آن در مقاطع مختلف، عملیات ها، محورهای عملیاتی و... نیز از دیگر موضوعاتی است که در این کتاب به آن ها اشاره شده است. در واقع این اثر مستندی پژوهشی است که در قالب داستان بازگو شده است.هم چنین نحوه شهادت #شهید_همت نیز در این کتاب ذکر شده است.
#رهبر_معظم_انقلاب درباره جلد نخست این #رمان فرموده اند: «ماجرایی که آقای #گلعلی_بابایی در کتاب #همپای_صاعقه از برخورد #شهید_وزوایی و آقای #متوسلیان را نقل می کند، این ماجرا خودش دست مایه یک فیلم است، از این قضیه یک فیلم زیبای هنری درست می شود. کتاب های بسیار خوبی در رابطه با دفاع مقدس نوشته شده است. این کتاب ها منبع ده ها فیلم و ده ها رمان می تواند بشود. اگر نویسندگان ما و هنرمندان تلاش وسیعی آغاز کنند، عرصه #دفاع_مقدس شایستگی ده ها رمان را دارد. این کتاب ها همچنین شایستگی ترجمه به زبان های زنده دنیا را دارند. هم کتاب های خاطرات شفاهی و هم خاطرات مربوط به اسرای #عراقی.
اگر این کتاب ها به زبان #انگلیسی و #اسپانیولی و #عربی و زبان #اردو ترجمه و در جهان منتشر بشود، می دانید چه اتفاقی در دنیا می افتد؟ همین کتابی که درباره «گردان نهم» تهران اخیراً گلعلی بابایی نوشته و شهید وزوایی و دیگران را مفصلاً شرح داده است، انسان وقتی این کتاب را می خواند، به معجزه انقلاب پی می برد. آدم می بیند بچه های دانشجو بی اطلاع و بی خبر وارد جنگ شدند و در مدتی کوتاه به یک طراح و #استراتژیست جنگ مبدل شده اند، این ها #معجزات_انقلاب است».
@shop_sarir
🔺️آقا زادهها
✍ نوشتهی زهرا جابری
📚 انتشارات حماسه یاران
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/آقا-زاده-ها
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️آقا زادهها ✍ نوشتهی زهرا جابری 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/
کتاب #آقازاده_ها نوشتهی #زهرا_جابری انتشارات #حماسه_یاران است. این کتاب تصویرگر زندگی آقازادههایی است که به جای تجارت دنیا و غوطهور شدن در آن، تن به پُرسودترین معامله دادند. جان خویش را نثار راه الله کردند و از سوی دیگر نیز خواننده را میهمان خاطرات حیات پدرانی خواهد کرد که بر عهد خود وفادار ماندند و چنانکه پیمان بسته بودند تا با برپایی حکومتی زیر پرچم الله، به دست #مستضعفان ، خادم همان مردم پابرهنه و #مستضعف باشند همان گونه باقی ماندند.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
با همان سنوسال کم، #عارفی بود بزرگ. پدر هم نتوانسته بود او را بشناسد.
وصیتنامهاش را که گشود، اشک شوق در چشمانش دوید از آنهمه عظمت پسر.
پسر به چه چیزها اندیشیده بود.
نگران بود که حتی درس خواندنش هم، لطمهای به بیتالمال زده باشد.
با آنهمه مراقبت در کارها و درس خواندن، نوشته بود:
«آقاجان! موتور گازیام را بفروشید و هرچه پول دارم از بانک بگیرید،
تمامش را به بیتالمال تحویل دهید؛
چون شاید با این طرز درس خواندن،
حق من نبود که از بیتالمال مصرف کنم و من نمیتوانم جواب حقالناس را بگویم…»
@shop_sarir
🔺️تنها زیر باران
✍ نوشتهی مهدی قربانی
📚 انتشارات حماسه یاران
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/تنها-زیر-باران
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️تنها زیر باران ✍ نوشتهی مهدی قربانی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpu
کتاب #تنها_زیر_باران سرگذشت نامه و خاطرات نزدیکان #شهید_مهدی_زین_الدین است که به همت #مهدی_قربانی گردآوری شده است.
قربانی تنها زیر باران را اینگونه معرفی می کند: در این چند ساله که پای مصاحبه با بستگان و همرزمان آقامهدی، خاطراتش را جرعه جرعه می نوشیدم و مثل تمامی آنها که روزگاری را با او گذرانده بودند ذوق ، بند بند وجودم را پر می کرد، هیچ در باورم نمی گنجید روزی قلم به دست بگیرم و بانی روایت همان خاطرات باشم.
از ابتدای نگارش تصمیم گرفتم محتوای کتاب به گونه ای باشد که خط سیر زندگی #شهید_زین_الدین را از بدو تولد تا شهادت نشان دهد. انتخاب خاطرات پیش رو آنهم از میان انبوه روایت هایی که هرکدام تصویری هرچند کمرنگ از شهید در خود داشتند، کار ساده ای نبود. این مختصر، نتیجهی ساعتها مطالعه، تفکر و صرف وقت در انتخاب، و علاوه بر آن، نگارش و ترتیب دهی خاطرات است. تنها زیر باران، ادعایی در ارائهی تصویر کامل از فرماندهی #لشکر۱۷ علی بن ابی طالب(ع) ندارد. چه بسا خاطراتی شیرین و دلچسب که به دلایلی نوشتنشان را به فرصتی دیگر و شاید چاپهای بعدی موکول میکنم. اثر حاضر که آن را میتوان مصداق این بیت دانست:
آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید.
@shop_sarir
🔺️پسرم حسین
✍ نوشتهی فاطمه دولتی
📚 انتشارات حماسه یاران
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/پسرم-حسین
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️پسرم حسین ✍ نوشتهی فاطمه دولتی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pr
#شهید_مالکی_نژاد، #مداح بوده است. در دوازده سالگی از طرف گروه سرود مدرسه دعوت به اردوی مشهد میشود، اما این شهید بزرگوار بهجای اردوی مشهد، درخواست رفتن به منطقه دارند و این سرآغاز #جبهه رفتن شهید مالکینژاد با قد و قامت کوچکش را رقم میزند.
مادر شهید #روضه_خوان اهلبیت علیهم السلام بودهاند و پدرشان با وجود اینکه کارگر بودند؛ اما منزلشان را مثل حسینیه برای مراسمهای مختلف در اختیار مردم قرار میدادند و مجلس روضه و #آموزش_قرآن همیشه برگزار بوده است.
این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت(ع) را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و قضایای مختلفی که برایش اتفاق می افتد را به تصویر بکشد.
@shop_sarir
🔺️لیلی ۱۰۰۳
✍ نوشتهی زینب امامی نیا
📚 انتشارات حماسه یاران
🌐خرید اینترنتی 👇
https://sarirpub.ir/product/لیلی
@shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️لیلی ۱۰۰۳ ✍ نوشتهی زینب امامی نیا 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir
این اثر تلاش دارد #تاریخ #انقلاب_اسلامی را از زبان شاهدان عینی روایت کند؛ شاهدانی که در دل ماجراهای گوناگون بودهاند و قرار گرفتن آنها در این مسیر تلخی و شیرینی بسیاری را به همراه داشته است. کتاب #لیلی_1003 به کوشش #زینب_امامی_نیا نوشته شده است. کتاب روایتی است از روزگار زنی که در #رژیم_پهلوی زخمهای التیام نایافتنی بر تن زندگیاش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال ۱۳۴۲. در این داستان از زنانی روایت شده است که دست در دست هم جان دهها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام #ساواک گرفتار شوند، نجات میدهند و به آغوش خانواده برمیگردانند.
🔹️بخشی از متن کتاب لیلی ۱۰۰۳
همون روزا هم خیلی معروف بود. مردم بهخصوص #زندانیای_سیاسی از احمدی هم میترسیدن. رو دست تمام شکنجهگرای #اسرائیلی زده بود. منیره از شدت هیجان بیآنکه متوجه باشد نخهای فرش را یکییکی میکَند و روی زمین میانداخت.
- از #اسرائیل برگرده، گفته میرم سراغ لیلی.
- لیلی؟
رنگ از روی زینبسادات پرید. با چشم غرهی مادر، منیره حرفش را عوض کرد.
- اینا رو توی یه پرونده خوندم که همیشه و همه جا ازش حرف میزد و بیشتر وقتا با خودش اینور و اونور میبرد. منم فضولیم گل کرد و یه شب که خواب بود، رفتم سراغش. روش نوشته بود لیلی ۱۰۰۳.
- ۱۰۰۳؟!
- ۱۰۰۳، اسم خودشه. با این کد تو ساواک میشناختنش. اصلا به اسم و فامیلش کار نداشتن. تلفن رو که برمیداشت میگفت ۱۰۰۳. بعد شروع میکرد به یه زبون دیگه حرف زدن. سر در نمیآوردم.
زینبســـادات شوکه شده بود. ســـرد، مثـــل تکهای یـــخ. بیروح، بیجان، چیزی برای گفتن نداشت. قلبش سنگین شده بود. نفسش بالا نمیآمد. منیره شانههایش را مالید. زینب چند نفس کوتاه کشید و بعد نفس بلندی کشید. حیاط، حوض، منیره و مادرش دور سرش میچرخیدند. دوباره نفس عمیقی کشید و برای چند ثانیه چشمانش را بست. بیآنکه دهان باز کند، زیر لب چیزی خواند. احساس میکرد پشتش خالیتر شده است. با اینکه از گرمی هوا خیس عرق شده بود، میلرزید و دندانهایش به هم میخورد. برای اینکه منیره و مادرش متوجه حالش نشوند، دندانهایش را محکم به هم فشار داده و انگشتانش را مشت کرده بود. لبخند کمرنگی زد و ....
@shop_sarir