eitaa logo
فروشگاه صریر
90 دنبال‌کننده
157 عکس
1 ویدیو
0 فایل
عرضه کننده انواع کتب دفاع مقدس آدرس : تهران - خیابان انقلاب - بین دوازده فروردین و فخر رازی پلاک ۱۲۶۶ تلفن : ۶۶۹۵۴۱۰۸ ارتباط با ما‌ @defaae_moghaddas 🌐خرید اینترنتی sarirpub.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺️دمِ عشق ، دمشق ✍ نوشته‌ی عالمه طهماسبی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/دم-عشق-دمشق @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️دمِ عشق ، دمشق ✍ نوشته‌ی عالمه طهماسبی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirp
راوی زندگی ۱۵ شهید سرافراز مدافع حریم اهلبیت علیهم السلام اعم از ایرانی ، افغانستانی و پاکستانی است. این هم جواری مقدس که ابتدا در سنگرهای نبردمیدانی به وقوع پیوسته , بی تردید نشان از لطف خداوندی در تشکیل جبهه یک پارچه در مقابل و دارد و بیانگر آن است که جهاد در راه خداوند و دفاع از حریم و حد و مرز جغرافیایی نمی شناسد.در این کتاب سعی شده است با نقل خاطراتی ساده و روان ، روایت گر منش و سیره شهیدانی باشیم که با وجود روزمرگی و غفلت های زندگی مادی امروزی مسیر تکامل و قرب الی الله را طی کردند. شهدای ذکر شده در این کتاب جواد اکبری - سعید سامانلو - عبدالصالح زارع - سید احمد حسینی - سید سجاد روشنایی - سید روح الله ( پیمان ) موسوی - محمد امیر سالاری - محمد حسین سراجی - مهدی صابری - مهدی حسینی - مهدی علیدوست -سیدخوشبو علی ( عدیل ) حسینی - ابراهیم رضایی - سید مجتبی حسینی - سید مصطفی موسوی بخشی از کتاب دم عشق،‌ دمشق عشق به علیه السلام من را کشاند ایران. با اینکه دست و بالم خالی بود، اما به مدد خودش راهی شدم. نگاهم که به افتاد، گفتم: آقا من کرایه ماشین ندارم، کمکم کن می خوام ده روز بمونم. سر میدان، میان کارگرها ایستادم. یکی داد زد: بپر بالا. چند روزی برای شان کار کردم. خوش شان آمد. گفتند: بمون همین جا نگهبان ساختمون باش، ماهی هزار و پونصد هم بهت می دیم. گفتم: من برای زیارت اومدم، الآن هم باید برم حرم حضرت معصومه. کارِ خود آقا بود، شک ندارم به عنایت شان. قبلِ رفتن به آقا گفتم: اگه قراره برم راهی ام کن، اگه می خوای بمونم موندگارم کن. برای گرفتن بلیط که رفتم ترمینال، گفت: برو ساعت نُه بیا. چند قدم رفتم و گفتم انگار آقا می خواد من بمونم و نرم قم. حرفم تمام نشده، یکی داد زد: آقا بیا بالا! یه جا داریم. رو کردم به گنبدی که از دور می دیدم. گفتم: هرچی خودت صلاح می دونی، همون رو برام جور کن. صاحب کارم به خاطر رضایتی که از کارم داشت، کرایه راهم را داد و آمدم قم. بعد از زیارت و چند روز ماندن، دوباره خوردم به بی پولی. رفتم سر میدان. یکی آمد و خواست بروم برای چوپانی. از ترس دیر شدن نماز اول وقت قبول نکردم. سلام الله علیها کارم را جور کرد؛ رفتم کارخانه. مزد کارگر روزی پنجاه تومان بود، اما به من صد تومان می دادند. پول که آمد دستم، رفتم افغانستان مادر و برادرهایم را هم آوردم. سال ۵۹ دخترخاله ام را برایم نشان کردند. دختر خوبی بود. سال ۷۴با تولد مصطفی، جمع مان باصفاتر شد. بچه ی دهمم بود؛ سربه زیر، آرام و دوست داشتنی. صبحانه اش را می خورد و کیفش را برمی داشت و بی صدا می رفت مدرسه. بی آنکه نگاهی به من بکند یا منتظر باشد پولی بهش بدهم. پول که دستم می آمد، بهش می دادم. همان را هم خرج نمی کرد، یک قلّک داشت و همه را می انداخت توی همان. بیشتر وقت ها می رفتم . توی این سال ها هم کار می کردم، هم درس می خواندم. می رفتم آنجا برای تبلیغ. تربیت بچه ها با مادرشان بود. خوب هم بارشان آورده بود. مصطفی، صبح جمعه می رفت ، سه شنبه ها هم جمکرانش ترک نمی شد. هیئتی بود پسرم. این قدر بهش اعتماد داشتم، دیروقت هم که می آمد می دانستم راه کج نمی رود. بهش گفتم: چرا نمی ری سر کار؟ سرش را انداخت پایین و گفت: چشم. بنایی برایش جور می شد می رفت، نبود کارخانه کار می کرد و ..‌. @shop_sarir
🔺️حبیب تولدی دیگر ✍ نوشته‌ی گُل علی بابایی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/حبیب-تولدی-دیگر @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️حبیب تولدی دیگر ✍ نوشته‌ی گُل علی بابایی 📚 نشر ۲۷ بعثت 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pr
بابایی در کتاب به کارنامه عملیاتی از بهار ۱۳۶۲ تا بهار ۱۳۶۵ می پردازد، این کتاب ناگفته هایی از عملیات های ، عملیات آبی- خاکی ، عملیات و عملیات لغو شده که قرار بود در ارتفاعات انجام شود، را روایت کرده است، کتاب در ۱۱ فصل تنظیم شده که در پایان هر ۳ فصل، مجموعه ای از اسناد و تصاویر به نمایش درآمده است. ماجرای درباره گردان حبیب بن مظاهر است که از بدو تشکیل آن، یعنی از اسفند ۱۳۶۰ تا پایان عملیات در فروردین ۱۳۶۲در جلد نخست روایت شده است، هم چنین در جلد دوم مخاطب با گردان نهم از بهار ۶۲ تا بهار ۶۵همراه می شود. نحوه تشکیل تیپ ها و گردان های رزمی سپاه، نحوه هجوم دشمن به خاک ایران در شهریور سال ۵۹، محورهای هجوم و هسته های مقاومتی که در مناطق مخالف جبهه تشکیل و اندک اندک شکل منسجمی گرفت ، ورود به عنوان بازوی سپاه، سازماندهی بسیج توسط سپاه از محورهای مورد اشاره در این کتاب است. نوع شکل گیری گردان «حبیب ابن مظاهر» مسئولان آن در مقاطع مختلف، عملیات ها، محورهای عملیاتی و... نیز از دیگر موضوعاتی است که در این کتاب به آن ها اشاره شده است. در واقع این اثر مستندی پژوهشی است که در قالب داستان بازگو شده است.هم چنین نحوه شهادت نیز در این کتاب ذکر شده است. درباره جلد نخست این فرموده اند: «ماجرایی که آقای در کتاب از برخورد و آقای را نقل می کند، این ماجرا خودش دست مایه یک فیلم است، از این قضیه یک فیلم زیبای هنری درست می شود. کتاب های بسیار خوبی در رابطه با دفاع مقدس نوشته شده است. این کتاب ها منبع ده ها فیلم و ده ها رمان می تواند بشود. اگر نویسندگان ما و هنرمندان تلاش وسیعی آغاز کنند، عرصه شایستگی ده ها رمان را دارد. این کتاب ها همچنین شایستگی ترجمه به زبان های زنده دنیا را دارند. هم کتاب های خاطرات شفاهی و هم خاطرات مربوط به اسرای . اگر این کتاب ها به زبان و و و زبان ترجمه و در جهان منتشر بشود، می دانید چه اتفاقی در دنیا می افتد؟ همین کتابی که درباره «گردان نهم» تهران اخیراً گلعلی بابایی نوشته و شهید وزوایی و دیگران را مفصلاً شرح داده است، انسان وقتی این کتاب را می خواند، به معجزه انقلاب پی می برد. آدم می بیند بچه های دانشجو بی اطلاع و بی خبر وارد جنگ شدند و در مدتی کوتاه به یک طراح و جنگ مبدل شده اند، این ها است». @shop_sarir
🔺️آقا زاده‌ها ✍ نوشته‌ی زهرا جابری 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/آقا-زاده-ها @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️آقا زاده‌ها ✍ نوشته‌ی زهرا جابری 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/
کتاب نوشته‌ی انتشارات است. این کتاب تصویرگر زندگی آقازاده‌هایی است که به جای تجارت دنیا و غوطه‌ور شدن در آن، تن به پُرسودترین معامله دادند. جان خویش را نثار راه الله کردند و از سوی دیگر نیز خواننده را میهمان خاطرات حیات پدرانی خواهد کرد که بر عهد خود وفادار ماندند و چنان‌که پیمان بسته بودند تا با برپایی حکومتی زیر پرچم الله، به دست ، خادم همان مردم پابرهنه و باشند همان گونه باقی ماندند. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: با همان سن‌وسال کم، بود بزرگ. پدر هم نتوانسته بود او را بشناسد. وصیت‌نامه‌‌اش را که گشود، اشک شوق در چشمانش دوید از آن‌همه عظمت پسر. پسر به چه چیزها اندیشیده بود. نگران بود که حتی درس خواندنش هم، لطمه‌ای به بیت‌المال زده باشد. با آن‌همه مراقبت در کارها و درس‌ خواندن، نوشته بود: «آقاجان! موتور گازی‌ام را بفروشید و هرچه پول دارم از بانک بگیرید، تمامش را به بیت‌المال تحویل دهید؛ چون شاید با این طرز درس خواندن، حق من نبود که از بیت‌المال مصرف کنم و من نمی‌توانم جواب حق‌الناس را بگویم…» @shop_sarir
🔺️تنها زیر باران ✍ نوشته‌ی مهدی قربانی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/تنها-زیر-باران @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️تنها زیر باران ✍ نوشته‌ی مهدی قربانی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpu
کتاب سرگذشت نامه و خاطرات نزدیکان است که به همت گردآوری شده است. قربانی تنها زیر باران را اینگونه معرفی می کند: در این چند ساله که پای مصاحبه با بستگان و همرزمان آقامهدی، خاطراتش را جرعه جرعه می نوشیدم و مثل تمامی آنها که روزگاری را با او گذرانده بودند ذوق ، بند بند وجودم را پر می کرد، هیچ در باورم نمی گنجید روزی قلم به دست بگیرم و بانی روایت همان خاطرات باشم. از ابتدای نگارش تصمیم گرفتم محتوای کتاب به گونه ای باشد که خط سیر زندگی را از بدو تولد تا شهادت نشان دهد. انتخاب خاطرات پیش رو آنهم از میان انبوه روایت هایی که هرکدام تصویری هرچند کمرنگ از شهید در خود داشتند، کار ساده ای نبود. این مختصر، نتیجه‌ی ساعتها مطالعه، تفکر و صرف وقت در انتخاب، و علاوه بر آن، نگارش و ترتیب دهی خاطرات است. تنها زیر باران، ادعایی در ارائه‌ی تصویر کامل از فرماندهی علی بن ابی طالب(ع) ندارد. چه بسا خاطراتی شیرین و دلچسب که به دلایلی نوشتنشان را به فرصتی دیگر و شاید چاپهای بعدی موکول می‌کنم. اثر حاضر که آن را می‌توان مصداق این بیت دانست: آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید. @shop_sarir
🔺️پسرم حسین ✍ نوشته‌ی فاطمه دولتی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/پسرم-حسین @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️پسرم حسین ✍ نوشته‌ی فاطمه دولتی 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/pr
، بوده است. در دوازده سالگی از طرف گروه سرود مدرسه دعوت به اردوی مشهد می‌شود، اما این شهید بزرگوار به‌جای اردوی مشهد، درخواست رفتن به منطقه دارند و این سرآغاز رفتن شهید مالکی‌نژاد با قد و قامت کوچکش را رقم می‌زند. مادر شهید اهل‌بیت علیهم السلام بوده‌اند و پدرشان با وجود اینکه کارگر بودند؛ اما منزلشان را مثل حسینیه برای مراسم‌های مختلف در اختیار مردم قرار می‌دادند و مجلس روضه و همیشه برگزار بوده است. این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت(ع) را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و قضایای مختلفی که برایش اتفاق می افتد را به تصویر بکشد. @shop_sarir
🔺️لیلی ۱۰۰۳ ✍ نوشته‌ی زینب امامی نیا 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir/product/لیلی @shop_sarir
فروشگاه صریر
🔺️لیلی ۱۰۰۳ ✍ نوشته‌ی زینب امامی نیا 📚 انتشارات حماسه یاران 🌐خرید اینترنتی 👇 https://sarirpub.ir
این اثر تلاش دارد را از زبان شاهدان عینی روایت کند؛ شاهدانی که در دل ماجراهای گوناگون بوده‌اند و قرار گرفتن آنها در این مسیر تلخی و شیرینی بسیاری را به همراه داشته است. کتاب به کوشش نوشته شده است. کتاب روایتی است از روزگار زنی که در زخم‌های التیام‌ نایافتنی بر تن زندگی‌اش نشانده؛ روایتی از روزهای تلخ و دردناک فروردین و خرداد سال ۱۳۴۲. در این داستان از زنانی روایت شده است که دست در دست هم جان ده‌ها نفر از مردان و زنانی را که قرار است در دام گرفتار شوند، نجات می‌دهند و به آغوش خانواده برمی‌گردانند. 🔹️بخشی از متن کتاب لیلی ۱۰۰۳ ‌همون روزا هم خیلی معروف بود. مردم به‌خصوص از احمدی هم می‌ترسیدن. رو دست تمام شکنجه‌گرای زده بود. منیره از شدت هیجان بی‌آنکه متوجه باشد نخ‌های فرش را یکی‌یکی می‌کَند و روی زمین می‌انداخت. - ‌از برگرده، گفته میرم سراغ لیلی. - ‌لیلی؟ رنگ از روی زینب‌سادات پرید. با چشم غره‌ی مادر، منیره حرفش را عوض کرد. - ‌‌اینا رو توی یه پرونده خوندم که همیشه و همه جا ازش حرف می‌زد و بیشتر وقتا با خودش این‌ور و اون‌ور می‌برد. منم فضولی‌م گل کرد و یه شب که خواب بود، رفتم سراغش. روش نوشته بود لیلی ۱۰۰۳. - ۱۰۰۳؟! - ‌ ۱۰۰۳، اسم خودشه. با این کد تو ساواک می‌شناختنش. اصلا به اسم و فامیلش کار نداشتن. تلفن رو که برمی‌داشت می‌گفت ۱۰۰۳. بعد شروع می‌کرد به یه زبون دیگه حرف زدن. سر در نمی‌آوردم. زینب‌ســـادات شوکه شده بود. ســـرد، مثـــل تکه‌ای یـــخ. بی‌روح، بی‌جان، چیزی برای گفتن نداشت. قلبش سنگین شده بود. نفسش بالا نمی‌آمد. منیره شانه‌هایش را مالید. زینب چند نفس کوتاه کشید و بعد نفس بلندی کشید. حیاط، حوض، منیره و مادرش دور سرش می‌چرخیدند. دوباره نفس عمیقی کشید و برای چند ثانیه چشمانش را بست. بی‌آنکه دهان باز کند، زیر لب چیزی خواند. احساس می‌کرد پشتش خالی‌تر ‌شده است. با اینکه از گرمی هوا خیس عرق شده بود، می‌لرزید و دندان‌هایش به ‌‌هم می‌خورد. برای اینکه منیره و مادرش متوجه حالش نشوند، دندان‌هایش را محکم به ‌هم‌ فشار داده و انگشتانش را مشت کرده بود. لبخند کم‌رنگی زد و .... @shop_sarir