eitaa logo
- هَم‌قرار'
1هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
452 ویدیو
27 فایل
• ﷽ ‌ ما آدمی‌زادهاۍ محتاطیم امّا در دل ڪورهٔ آتش، در میانهٔ برافروختگی‌های شعلھ .. #میم_عالی‌نژاد ــ ـ ڪانال‌ وقف مولا'عج ست‌. حذفِ‌نامِ‌‌نویسندگان، موردرضایت ‌نیست؛ به‌حرمت‌ِسورهٔ‌قلم. بهم وصل میشین: @Khadem_eshgh
مشاهده در ایتا
دانلود
- هَم‌قرار'
💛💞💛💞 💞💛💞 💛💞 💞 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃| #تصمیم‌عاشقانــه💌👇 https://eitaa.com/tasmim_ashqa
🌸🍃🌸🍃 🍃🌸🍃 🌸🍃 🍃 |پـارتِ‌اولِ‌ رمانـ ـ قبلیـمونــ😍🍃| 💌👇 https://eitaa.com/tasmim_ashqane/6²‌جذاب ❤️ نویسنـده: ☺️ چهـره‌ی مهـربون و به ظاهر شادِ ندا رو چهارچوبِ در ظاهر شد و گفتم: +بیا تو ندا به چـی زُل زدی!!! قیافه ی حق به جانبـی گرفت و در بست و وارد اتاق شد.. نزدیکم کنار میزم نشست!! فقط نـدا بود که میتونست آرومم کنه! غرق در افکار شلوغم ازاینکه این بی قراری از چی؟ چـرا؟! ندای رهـا بود..رفیق رهـا بود..غمخـور رهـا بود..خواهـر نداشته‌ی رهــا بود منبع آرامشِم بود... بدون مقدمـه گفت: دل نگـران چـی هستی!؟ آشفتـه ی چی هستی؟؟ از همین "بدون مقدمه" حرف زدناش بگیر تا آرامش حرفاش، تلخیه زندگی رو برام شیرین جلوه میداد!! با صدای خستم صداش زدم: -نـدا؟؟ +جـانِ نـدا؟! -آروم نیستم +گمش کردی! -چیو؟؟ +خداتو -نگاش بهم نیست، بنده‌ی خوبی نیستم! +نگاش بدجوری هم روته!! میخواد ببینه چیکار میکنی! هی سنگ مشکلات میندازه جلو راهت چون میخواد بسازتت!! حلقه های اشک تو چشام دیدمو تار کرده بود! چشامو روی هم بستم و قطره اشکِ سرکش رو گونه هام سرخورد!! دل نازڪ نبودم اما پیش ندا خودِ واقعی یادم میرفت! یادم میرفت که رهـا دلش سختـه!! این "یادم میرفت"ها برام به معنای واقعی شیرین بود!!! یـهـو انگار چیزی یادش افتاده گفت: +راستــی! نگاه منتظرمو بهش دوختم +پرونده ای نشونم داد و گذاشت رو میزم نگـاه سرسری بهش انداختم..اما از چیزی که روش نوشته شده بود باعث شد نگام دوباره بره سمتش اما اینبار دقیق تر!! فقط یه کلمه در نظرم ذهنمو پُر سوال کرده بود: "حــامـد پارسـا " نگاهی به ندا انداختم و منتظر شدم تا اون از این پرونده برام بگه: +تصادف کرده بود، اقا احسان هم باهاشون بودن اما اقا احسان آسیب جزئـی دید و اقا حامدم که.... دوباره آشوب شد دلم دوباره بیقراری هجوم اورد به دل خستم!! دستِ گرمِ نـدا رو دستام نشست انگار فهمید حال بیچارمو!! چشماش از اطمینان پر شده بود -نمیخوای ببینیش؟! شاید چشمای منتظرتو پشت شیشه میخواد تا بیدار شه تا بهوش بیاد و نگات کنه!! خنده ای کردم و همزمان قطره اشکی مزاحم روی گونه‌م ریخت!! پاشو خانوم دکتر ، پاشو خانوم! با خنده و آرامش حرف میزد که انگار باید اطاعت امر میکردم از حرفش!! ..... میخواستم برای یه بارم که شده جدا از اینکه احساس کنم من یه دکترم! احساس کنم من یه منتظری ام که انتظار چشم های باز حامدشو میکشه احساس کنم همسری‌ام که باید برای ورودش به اتاق مراقبت های ویژه اجـازه بگیره... نزدیک در اتاقی شدم که حامدم توش بود! با لباسِ فرمم وارد اتاق شدم! 💌] .. |ڪپے بـدونـ ـ ذڪر نامِ نـ ـویـسنـ ـده و بدونِ اجـ ـازهـ ـ مــوردِ رضـ ـایـ ـت نمےبــاشـــد♨️☺️| 😉👇🏻 @khadem_eshgh 🍃☄🍃☄🍃☄🍃☄🍃☄ ✨ @tasmim_ashqane ✨ ☄🍃☄🍃☄🍃☄🍃☄🍃