eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
!؟؟ 😠 °•° •°• 🟢 وقتی از کوه پایین می‌آمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل می‌رسید و از روی آن پل به سمت پاوه می‌رفتیم. ایشان ابتدای پل می‌ایستاد و یک جعبه خرما دستش می‌گرفت و به بچه‌ها تعارف می‌کرد. خرما را که برمی‌داشتیم، به پشتمان می‌زد و ما را بغل می‌کرد و می‌گفت: «خسته نباشی پهلوان.» یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.» جعبه‌ی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟» همان جا یک‌دفعه یادم آمد که به‌شدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان می‌دهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.» - نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو. - چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی. - بخیز. خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.» - برادر نمی‌روم. اصلاً نمی‌توانم بروم، یخ زدم. همه‌ی سیستم بدنم یخ زده بود. - برو، وگرنه می‌زنم. - بزن باور نمی‌کردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچه‌ها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کم‌کم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟» گفت: برای چه تو آن کلمه‌ی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و هم‌جنس و هم‌وطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمه‌ی فرانسوی بگویی. این همه کلمه‌ی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!» ☆ ♡ 👈 به روایت سردار ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی استاد جواد کلاته عربی. 》 《 》 @yousof_e_moghavemat
قالَ الرِّضا عليه السلام 💠 اَلْمُؤمِنُ اِذا غَضِبَ لَمْ يُخْرِجْهُ غَضَبُهُ عَنْ حَقٍّ، وَ اِذا رَضِىَ لَمْ يُدْخِلْهُ رِضاهُ فى باطِلٍ، وَ اِذا قَدَرَ لَمْ يَأْخُذْ اَكْثَرَ مِنْ حَقِّهِ. مؤمن، هرگاه خشمگين شود، غضبش او را از حق بيرون نمى برد و هرگاه خرسند شود، خوشنوديش او را به باطل نمى كشاند و هرگاه قدرت يابد، بيش از حق خودش بر نمى دارد. 📖بحار الانوار، ج 75، ص 355 (علیه السلام ) @yousof_e_moghavemat
🚶‍♂️نجات صدام از اسارت 🏃‍♂️🏃‍♂️ 🚔 تعدادی از نیروهای قرارگاه سپاه چهارم عراق که به اسارت نیروهای درآمدند، در بازجویی‌ها چنین می‌گفتند: «اگر نیروهای ایرانی کمی زودتر به این مقر می‌رسیدند، را به همراه ؛ وزیر دفاع و همراهانش به اسارت می‌گرفتند؛ اما آنها در آخرین لحظات با تیرباران چند سرباز عراقی و پیاده کردن چند مجروح از آمبولانس از محل گریختند.» @yousof_e_moghavemat
📚 🎇 «مدتی بود تب عفونی بر من عارض گشته بود و آزمایش‌های زیادی انجام داده و به دکترهای متعددی مراجعه کرده بودم؛ اما مؤثر واقع نمی‌شد و کسالتم مجهول بود. مجدداً متوسل به ᯽ارواحنا فداه᯽ شدم. گفتم: آقا! من توفیق پیدا کردم در حال طواف دست بر عبای شما بگیرم و با شما طواف کنم. حال چگونه حاضر می‌شوید این اندازه به دکترهای مراجعه کنم؟!! دیدم دستی روبه‌روی صورتم قرار گرفت و به من فرمودند: . و اثری از آن تب عفونی در خودم نمی‌بینم. مدتی گذشت ولی هیچ اثری از آن تب دیگر بر من عارض نشد.» ✅ برگرفته از کتاب بسیار ارزشمند و خواندنی «روزنه‌هایی از عالم غیب»، به روایت دخترخانمِ محترمه حضرت آیت‌الله‌العظمی آقای اراکی (رحمت‌الله‌علیه)، صفحهٔ ۴۷، با تلخیص و اختصار. @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آرزوی سامرا 🔺️ سخنرانی شهید حاج قاسم سلیمانی در ستاد بازسازی عتبات عالیات @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😨 ☆ ♡ ✅ یک خاطره‌ی دیگر از هراس ضدانقلاب بگویم. ما یک کومله را سمت درکی یا دمیو در خط اورامان گرفتیم و از او بازجویی کردیم. این آدم یکی از کسانی بود که خیلی به بچه‌های ما کمین زد و در کارش هم ماهر بود. من به او گفتم: «تا حالا یکی از مسئولان سپاه مریوان در کمینت افتاده که تو نتوانسته باشی تیراندازی کنی؟» گفت: «بله.» گفتم: «چه کسی و کجا؟» جواب داد: «یک بار را به همراه دیدم. هردو پشت جیپ کنار هم نشسته بودند.» خودش پشت فرمان نمی‌نشست. در واقع بلد نبود رانندگی کند. البته ما جلوی دیگران نمی‌گوییم که بلد نبود؛ اما حالا این نیروی کومله دیده بود که حاج‌احمد پشت فرمان نشسته است. بعد گفت: «آن‌ها در تیررس من قرار گرفتند، ولی همین که خواستم تیراندازی کنم، ترسیدم. با خود گفتم اگر من تیراندازی کنم و تیر به آن‌ها نخورد، من را پیدا می‌کنند و زنده نمی‌گذارند. این‌ها آدم‌هایی هستند که تا من را پیدا نکنند، رهایم نمی‌کنند.» راست هم می‌گفت. هم احمد و هم عثمان تيراندازی‌شان خیلی خوب بود. خلاصه به خاطر ترسش تیراندازی نکرده بود. 📚 به روایت سردار حاج از دوستان نزدیک سردار بی‌نشان ، برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی ، صفحات ۱۵۲ و ۱۵۳ ☆ ♡ 📷 مریوان - حاج احمد متوسلیان( نفر سوم ایستاده از سمت چپ) در کنار (نفردوم ایستاده از سمت راست) @yousof_e_moghavemat
عاشورا هنوز نگذشته است و کاروان کربلا هنوز در راه است و اگر تو را هوس کرب و بلاست بسم الله .... @yousof_e_moghavemat
سقوط مقاومت دشمن با فداکاری فرمانده روحانی موتورسوار او چون یک شهاب آسمانی از کنارم گذشت و محو شد! 🌹روحانی و فرمانده شهید یونس عاقل نهند ✅ ... حرکت کردم تا به نیروهایی که جلوتر بودند، برسم. در همین حین برادر یونس عاقل نهند در حالی که سوار موتور بود، با سرعت به سمت من آمد. فکر کردم خواهد ایستاد. امّا تا به خود آمدم، با سرعت از کنـارم گذشت و در گودی و بلندی کنار خاکریز به سمت جادۀ آبادان اهواز که در نزدیکی ما بود، رفت. با سرعت به سمت او رفتم که همراه او باشم امّا همچون یک شهاب آسمانی از کنارم گذشت و محو شد. از بچّه ها سراغ او را گرفتم، امّا کسی نمی­‌دانست فرماندۀ خط کجاست! به سمت جاده رفتم و در نزدیکی آن پشت خاکریز نشستم و به جاده چشم دوختم. هنوز عراقی‌ها در خاکریز دوّم حضور داشتند و مقاومت می­‌کردند. ناگهان یونس را در سی ­متری خود و در کنار جاده، سوار بر موتور دیدم که با سرعت از جاده بالا رفت و وارد آن شد و با سرعت و در حالی که روی موتور خـم شده بـود، به سمت عراقی‌ها به حرکت در آمد. با فداکاری و تهاجم شجاعانه و اعجاب­ انگیز یونس، عراقی­ها فکر کردند نیروهای ما دارند به سمت آن ها پیشروی می کنند. صدای گلوله­ ها خاموش شد و عراقی‌ها پا به فرار گذاشتند و خط آن ها سقوط کرد. به دنبال این عمل فداکارانه بچّه­ ها به سمت مرکز منطقه اشغالی به حرکت درآمدند و پس از حدود نیم ساعت، پیش روی به سمت پل حفّار تغییر مسیـر دادند تا نیروهای عراقی را که در حال فرار بودند، تعقیب کنند. راوی هم رزم شهید شهادت: 1360/7/5- ایستگاه 7 آبادان @yousof_e_moghavemat
🌼 ✍امام على عليه السلام: هر كس عيب تو را برايت آشكار كرد، او دوست توست 📚غررالحكم حدیث ۸۲۱۰ @yousof_e_moghavemat
📚 🎇 🟠 مشرّف شدیم . جایمان کنار آشپزخانه حضرتی بود. آن روزی که عازم برگشت بودیم، غذا هم بود و قسمتِ ما نشد. به مزاح به گفتم: «ما نخوردیم، ولی بوی آن را استشمام کردیم.😅» ماشین در راه برگشت خراب شد و دو سه ساعتی معطّل شدیم. چاه آبی بود و رفتیم جهت تجدید وضو. اهل آن آبادی به سراغمان آمدند و گفتند: «آقا! نماز خود را در مسجد ما بخوانید. من هم قبول کردم.» پس از اقامه‌ی نماز خواستم برگردم به طرف ماشین، کسی از اهل ده گفت: « آقا! ناهار مهمانِ هستید. دیشب ایشان را در خواب دیدم. به من فرمودند: فردا آقایی که در این‌جا می‌آید، او را قورمه‌سبزی مهمان کنی.» ✅ برگرفته از کتاب بسیار ارزشمند و خواندنی «روزنه‌هایی از عالم غیب»، به روایت حضرت آیت‌الله‌ حاج‌آقا حسین خادمی اصفهانی (رحمت‌الله‌علیه)، صفحهٔ ۱۶۳ و ۱۶۴، با تلخیص و اختصار. (ع) 🕊🕊🕊 @yousof_e_moghavemat
🔰 قصه_قاسم | به یادیاران 🔺هشت سال از پایان جنگ می‌گذشت که قاسم سلیمانی تصمیم می‌گیرد اولین کنگره شهدای دفاع مقدس را در ایران برگزار کند؛ اقدامی فرهنگی در جهت پاسداشت یاد و مقام شهدای جنگ تحمیلی که پیش از این در کشور بی‌سابقه بود... 🇮🇷 به مناسبت @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹واکنش سردار سعید قاسمی به استفاده از لفظ شهید برای توسط مجری 📍 در چهاردهم تیرماه سال ۶۱ حاج در حاجز برباره ربوده شد... و هنوز پس از گذشت ۴۱ سال از وضعیت ایشان هیچ خبری در دست نیست... @yousof_e_moghavemat ‌‌
🌹آیا کسی از رقص مرگ چیزی می‌داند؟ خدایا کجا بودیم؟ چه برما می‌گذشت؟ آیا کسی از مظلومیت فرزندان روح خدا چیزی می‌داند . . ؟ 🔰برشی از دستنوشته‌های (تصویر؛ آرپی‌جی‌زن شهید بهروز مرادی، روزهای نخست جنگ در خرمشهر) @yousof_e_moghavemat
🌸حدیث روز پنجشنبه🌸 🌺عن الامام السجاد علیه السلام: 《اِنَّ اللّهَ افْتَرَضَ خَمسا وَ لَمْ يَفْتَرِضْ الاّ حَسَنا جَميلاً: (الصَّلاةَ وَالزَّكاةَ والْحَجَّ والصّيامَ و وِلايَتَنا اَهْلَ الْبَيتِ) فَعَمِلَ النّاسُ بِاَرْبَعٍ وَ اسْتَخَفُّوا بِالْخامِسَةِ، وَاللّهِ لا يَسْتَكْمِلُوا الاَْرْبَعَ حتّى يَسْتَكْمِلُوها بِالْخامِسَةِ》 خداوند پنج چيز را واجب كرد و نيست جز نيكويى و زيبايى: (نماز و زكات و حج و روزه و ولايت ما اهل بيت) پس مردم به چهار تاى اوّل عمل كردند و پنجمى را كوچك شمردند، به خدا قسم چهار تاى اوّل را نيز كامل نمى کنند مگر همراه با ما🌺 بحارالأنوار، ج ۲۳ ص۱۰۵ @yousof_e_moghavemat
↲ در ادامه، با عملیات الی‌بیت‌المقدس که به آزادسازی خرمشهر منجر شد، در خدمت شما بزرگواران خواهیم بود.😊 @yousof_e_moghavemat
🌴 ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد. بچه ها را جمع كردن توي ميدان صبحگاه پادگان؛ قرار بود آيت ا... موسوي اردبيلي برايمان سخنراني كنند. لابلاي صحبت هايشان گفتند: امام فرمودند، من به پاسدارها خيلي علاقه دارم، چرا كه پاسدارها سربازان امام زمان (عج) هستند. كنار محمود ايستاده بودم و سخنراني را گوش مي دادم. وقتي آيت ا... اردبيلي اين حرف را گفتند، يك دفعه ديدم محمود رنگش عوض شد؛ بي حال و ناراحت يك جا نشست مثل كسي كه درد شديدي داشته باشد. زير لب مي گفت:"لا اله الا الله" تا آخر سخنراني همين اوضاع و احوال را داشت. تا آن موقع اين جوري نديده بودمش. از آن روز به بعد هر وقت كلاس مي رفت، اول از همه كلام امام را مي گفت، بعد درسش را شروع مي كرد. مي گفت: اگر شما كاري كنيد كه خلاف اسلام باشد، ديگه پاسدار نيستيد، ما بايد اون چيزي باشيم كه امام مي خواد. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
😅 😠 👊 ما با زندگی کرده بودیم. خاطرات تلخ و شیرین داشتیم. جشن پتو می‌گرفتیم و همدیگر را می‌زدیم. ما باهم خیلی خاطره داشتیم. یک روز در مریوان باهم به چلوکبابی رفتیم. چلوکبابی تازه باز شده بود و بچه‌ی تهران اگر کوبیده نخورد، انگار اصلًا غذا نخورده است. بچه‌ها گفتند: «برادر احمد، غذای سپاه تمام شده، برویم به این چلوکبابی که تازه باز شده.» رضا چراغی، حسین قجه‌ای، رضا دستواره، حسن زمانی، علیرضا مهرآیینه و من بودیم. هفت‌هشت نفر شدیم.‌گفتیم دانگی هم حساب می‌کنیم. در واقع من این طور فکر کرده بودم. داخل چلوکبابی، من و احمد روبه‌روی همدیگر نشسته بودیم. بقیه هم دو طرف ما نشسته بودند. این‌ها یکی‌یکی غذا می‌خوردند و رضا چراغی به آن‌ها می‌گوید که بیرون بروند. کمی بعد دیدم یک صدای فیش‌فیش از دور می‌آید. برگشتم و دیدم رضا چراغی اشاره می‌کند که «بیا...بیا...!» گفتم: «برادر احمد، ببخشید، من بروم دستم را بشویم.» گفت: «داشتیم صحبت می‌کردیم.» گفتم: «من دستم را بشویم، بعد.» دویدم و بیرون رفتم. رضا چراغی داخل چلوکبابی برگشت. برادر احمد یک‌دفعه سرش را بلند کرد و دید هیچ‌کس نیست. چراغی گفت: «برادر احمد، بیا حساب کن.» گفت: «یعنی چه؟» گفت: «یعنی چه ندارد! خوردی، باید حساب کنی.» بعد هم رو کرد به صاحب چلوکبابی و گفت: «آقا، ایشان حساب می‌کنند، فرمانده‌مان هستند.» احمد هم آرام به رضا گفت: «پدرت را درمی‌آورم...!» ما با حاجی این‌جوری زندگی کردیم. ● برگرفته از فرمایشات سردار حاج ؛ از نیروهای وقت اطلاعات سپاه مریوان، صفحهٔ ۱۴۵ و ۱۴۶ کتاب بسیار جذاب و خواندنی 📚 @yousof_e_moghavemat
🌹راه کاروان عشق ازمیان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که میخواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند اگر چه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد @yousof_e_moghavemat
‌. در حسرت یک آغوش🌱💚 خاطرات شفاهی زهرا رحیمی همسر جانباز شهید سید محمد موسوی🗞 می گویند هنر مردان خداست، اما جانبازی نیز مدال افتخاریست🥇 که کم از شهادت نیست و نگهداری از این جانبازان عزیز چه صبری می طلبد... کتاب در حسرت یک آغوش خاطرات بانویی است که از همسر جانبازش 34 سال پرستاری کرد...⛵️ ✍🏻نویسنده:سعیده زراعت کار ▫️ناشر:ستاره ها ▫️قالب کتاب:زندگینامه داستانی 📖تعداد صفحات:۲۲۲ صفحه 💳 قیمت۷۵هزار تومان ثبت سفارش📲 و ارسال📦 @ketabkhon78 @yousof_e_moghavemat
●محمد در آخرین پیامک برایم نوشته بود: «هرجا باشم عاشقتم. ایران باشم یا خارج، هرجا باشم عاشقتم...» ●می‌گفت همسر سادات داشتن هم خوب است و هم سخت. فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (سلام الله علیها) است، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی‌دهد و از طرفی قدم‌هایش برکت زندگی است.» ●در انجام وظیفه و کارهایش خلوص عجیبی داشت. یادم هست که می‌گفت «من سر کارم ساعتی را کنار دستم گذاشتم و مدت زمان چای خوردن و دستشویی رفتن‌هایم را حساب می‌کنم و از اضافه کاری‌هایم کم می‌کنم که حقی از بیت‌المال به گردنم نماند.» ●محمد خیلی خوش اخلاق بود. واقعاً اگر بگویم اخم او را ندیدم، گزافه نیست. حتی وقتی درمعراج شهدا برای آخرین‌بار او را دیدم همان لبخند زیبا و همیشگی را روی لب داشت. ‌●خدا را شکر می‌کنم که محمد من هم شهید شد.چون او شهادت را دوست داشت.خیلی شهادت را دوست داشت. ✍به روایت همسر شهید 🌷 @yousof_e_moghavemat
⬅️ نگاه راهبردی ❏ اشغال خرمشهر، آخرین و مهم‌ترین برگ برندهٔ عراق برای واداشتن ایران به نشستن پای میز مذاکره و صلح بود. آزادسازی خرمشهر می‌توانست همۀ معادلات عراق را بهم بزند و نماد تحمیل ارادۀ سیاسی ایران بر متجاوز و اثبات برتری نظامیش باشد. ⬤ صدام و ارتش عراق هم خوب می‌دانستند که قدم بعدی حمله به خرمشهر خواهد بود؛ لذا به ضرورت حفظ این منطقه تأکیدِ مؤکدی داشتند. از این رو، تنها عاملی که می‌توانست موفقیت را نصیب ایران کند، اتخاذ تاکتیکی بود که دشمن نتواند آن را پیش‌بینی کند. 📷 تصویری از حضور در خرمشهرِ اشغالی. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌸 🌺عن الامام الباقرعلیه السلام: 《يَمُصُّونَ اَلثِّمَادَ وَ يَدَعُونَ اَلنَّهَرَ اَلْعَظِيمَ. قِيلَ لَهُ وَ مَا اَلنَّهَرُ اَلْعَظِيمُ؟ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ اَلْعِلْمُ اَلَّذِي أَعْطَاهُ اَللَّهُ. إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ سُنَنَ اَلنَّبِيِّينَ مِنْ آدَمَ وَ هَلُمَّ جَرّاً إِلَى مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ. قِيلَ لَهُ وَ مَا تِلْكَ اَلسُّنَنُ؟ قَالَ عِلْمُ اَلنَّبِيِّينَ بِأَسْرِهِ وَ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ صَيَّرَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ فَأَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ اَلنَّبِيِّينَ؟ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ اِسْمَعُوا مَا يَقُولُ، إِنَّ اَللَّهَ يَفْتَحُ مَسَامِعَ مَنْ يَشَاءُ. إِنِّي حَدَّثْتُهُ أَنَّ اَللَّهَ جَمَعَ لِمُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ عِلْمَ اَلنَّبِيِّينَ وَ أَنَّهُ جَمَعَ ذَلِكَ كُلَّهُ عِنْدَ أَمِيرِ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ وَ هُوَ يَسْأَلُنِي أَ هُوَ أَعْلَمُ أَمْ بَعْضُ اَلنَّبِيِّينَ》 مردم رطوبت را می‌مكند و نهر بزرگ را رها می‌كنند. عرض شد: نهر بزرگ چيست‌؟ فرمود: رسول خداست و علمى كه خدا به او عطا فرموده است. همانا خداى عزوجل سنت‌هاى تمام پيغمبران را از آدم تا برسد به خود محمد صلّى اللّٰه عليه و آله، براى او گرد آورد. عرض شد آن سنت‌ها چه بود؟ فرمود: همه علم پيغمبران، و رسول خدا صلّى اللّٰه عليه و آله تمام آن را به امير المؤمنين عليه السلام تحويل داد. مردى عرض كرد: اى پسر پيغمبر! اميرالمؤمنين أعلم است يا بعضى از پيغمبران؟ امام باقر (به اطرافيان توجه كرد و) فرمود: گوش دهيد اين مرد چه مي‌گويد؟! همانا خدا گوش‌هاى هر كه را خواهد باز مي‌كند. من به او مي‌گويم: خدا علم تمام پيغمبران را براى محمد صلّى اللّٰه عليه و آله جمع كرد و آن حضرت همه را به امير المؤمنين تحويل داد، باز او از من می‌پرسد كه على أعلم است يا بعضى از پيغمبران (و نمي‌فهمد كه معنى سخن من اين است كه آنچه همه پيغمبران می‌دانستند امیرالمؤمنین به‌تنهایى می‌دانست)🌺 اصول کافی، ج۱ ص۲۲۲ @yousof_e_moghavemat
🎮 فرماندهی عملیات 🔗 قرارگاه مرکزی کربلا با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش، با تشکیل ۳ قرارگاه تاکتیکی قدس، فتح و نصر همچین به کار گرفتن ۳ لشکر و ۱۸ تیپ مستقل هدایت این عملیات را برعهده داشت. گفتنی است در ادامه عملیات، با افزایش ۱ لشکر و ۳ تیپ مستقل دیگر، جمع استعداد به‌کارگرفته شده به ۴ لشکر و ۲۱ تیپ مستقل رسید. (ص) که تحت فرماندهی قرارگاه نصر قرار داشت، مهم‌ترین و حساس‌ترین محدودهٔ عملیاتی را پذیرا شد؛ به‌طوریکه سرنوشت عملیات و آزادسازی خرمشهر وابستگی کامل به عملکرد موفق و پیروزمندانۀ این تیپِ خط‌شکن و همیشه‌پیروز داشت. 📷 اردیبهشت سال ۱۳۶۱ - تصویری از امیر سپهبد : فرماندهی نیروی زمینی ارتش و سردار سرلشکر : جانشین فرماندهی سپاه و همچنین فرماندهی نیروی زمینی سپاه. @yousof_e_moghavemat