#مثل_شهید_همت
یک شب در منطقه دیدم ابوالفضل ناراحته و انگار از بیماری رنج می بره و معلوم بود کمر درد داره . بهش که رسیدم گفتم چیه برادر ، چی شده . گفت: چیز خاصی نیست انشاءالله خوب میشه و گفت فقط ناراحتم از این که از رسیدگی به کارهای بچه ها و عملیات جا بمانم امیدوارم سریعتر خوب بشم.خلاصه شروع کردم به ماساژ کمرش و می دانستم این کمردرد همینطوری نیست 2 -3 ساعت قبل خوب خوب بود . خیلی باهاش کلنجار رفتم که چی شده.بالاخره قفل زبانش شکسته شد و گفت: یک مکان از خط احتیاج مبرمی به مهمات داشت که به علت خطر زیاد کسی حاضر نشد مهمات به جلو ببره که باعث شد خودم به تنهایی چندین جعبه مهمات سنگین رو زیر تیر و ترکش به سختی ببرم همین امر، باعث کمر دردم شده.😢
با خودم گفتم هنوزم مثل شهید همت پیدا میشه.خودش فرمانده گردانه و جعبه مهمات می بره.
#شهيدحاج_محمد_ابراهيم_همت
#شهید_ابوالفضل_راه_چمنی🌹
-
مردمانـے کـھ در زمان غیبت مهدۍ‹عج›
بـھ سر مۍبرند و معتقد بھ امامت او و
منتظر ظھور وۍ هستند از مردمان همہ
زمانها برترند . . - امامسجاد🌱 -
-
حضرت مهدۍ دارای غیبتـے طولانـے
است ؛ کھ گروهـے مرحلھ میشوند و
گروهـے ثابت قـدم میمانند و اظھار
خشنودۍ میکنند ؛ امامحسین❁!
4_5837143713867893590.mp3
3.55M
اِللهی عَظُمَ البَلا...
🎧#دعای_فرج
با صدای علی فانی
#غروب_جمعه
#بخوانیم_زیارت_دعای_فرج_عشق_را_در_روزجمعه
#هدیهبهشهداتعجیلدرامرظهور
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
بچه ها رفتند. عده ای برای وضو، عده ای هم برای خانه.
او مشغول نماز شد. همانجا داخل حیاط.
بچه ها پشت سرش ایستادند. جماعتی شد داخل حیاط. همه به او اقتدا کردیم.
📚کتاب سلام بر ابراهیم1
#سیره_ابراهیم
یکى از بزرگترین نعمت هاى خدا #نماز است.
#نماز به ما این فرصت را می دهد که هر روزى چند بار ناگزیر با خداى خودمان حرف بزنیم، از او کمک بخواهیم، به او عرض نیاز کنیم. غالبا قدر #نماز و اهمیت #نماز را نمی دانیم.
فرموده اند: #نماز مثل چشمه آبى است در خانه شما، که روزى پنج بار در این چشمه آب #شستشو می کنید.
این شستشو می تواند براى دل هاى #جوان آثار ماندگارى داشته باشد.
#حضرت_آقا
🔮 #خاطره
🌹 #پدرشهید
🌼اولین خاطرهای که میتوانم از دوران کودکی #رسول برایتان بگویم، مربوط میشود به دوران بعد از قطعنامه، آن موقع رسول کم سن و سال بود. روزهای آخر اسفند بود که به سمت مناطق عملیاتی حرکت کردیم. سال تحویل آنجا بودیم. آن موقع هنوز برنامه راهیان نور به شکل امروزی نبود. ما به همراه خانواده و نزدیکان با یک اتوبوس رفته بودیم.
✨ما هم مناطق عملیاتی را در خرمشهر، آبادان، شلمچه و عملیاتهایی مثل #والفجر۸ را توضیح میدادیم.
تا رسیدیم به #فکه. همان منطقهای که #شهیدآوینی شهید شده، کمی جلوتر از آن، مقر تخریب ما بود که اسم آنجا را گذاشتیم الوارثین. در زمان جنگ، ما آنجا به رزمندگان آموزش میدادیم. آن منطقه را خودمان دقیقا شبیه به یک منطقه جنگی درست کرده بودیم. میدان رزم، میدان تیر، میدان تخریب، معبر و خلاصه همه چیز را مهیا کرده بودیم و به بسیجیان آموزش تخریب میدادیم. خصوصیات منطقه را یک به یک میگفتیم. در قسمتی از آن منطقه، نزدیک حسینیه، در زمان جنگ، بچهها قبرهایی ساخته بودند برای خودشان.
♦️ به #رسول میگفتم نگاه کن پسرم، ببین بچهها این قبرها را زمان جنگ کنده بودند، میآمدند داخل این قبرها، نماز میخواندند، نماز شب میخواندند، مناجات میکردند، ولی حالا این قبرها غریب ماندهاند! دیگر از آن حال و هوا خبری نیست!ساعتی بعد اذان ظهر را گفتند و نماز جماعت خواندیم. بعد نماز یکدفعه متوجه شدم #رسول نیست. با مادرش دنبالش گشتیم که دیدیم رفته داخل یکی از این قبرها، به سجده افتاده و چفیه روی سرش کشیده، گریه میکند. بنده حقیقتا همانجا گریهام گرفت. به مادرش گفتم صدایش نکن. یک عکس از همان صحنه گرفتیم و الان هم آن عکس در اتاقش هست.
#کانال_زخمیان_عاشق
9.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نگریستن به صلابت نگاهتان...
دلِ در بندم را از بندِ تن آزاد می کند
بعضی ها آفریده میشوند، برای پرواز
#شهید_محمودرضابیضایی
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_زیبای_هیوا
💞بهترین ها را با زخمیان عشق دنبال کنید 💞
به دنبال تو میگردم میان کوچهها گاهی
عجب طوفان بیرحمیست،
عطری آشنا گاهی 🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🍂🌺🍂🌺🍂 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂
🌺🍂🌺 🍂🌺🍂
🍂🌺🍂
🌺
♡یالطیف♡
📒رمان عاشقانه هیجانی #هیوا ❣
🖊به قلم:ریحانه عزت پور؛ #نهال 🌷
🍂 #قسمت_صد_سی_هشتم
آنچہ خواندید:تیمور براے انتقام از محمد حسین پناه رو میزنہ
جلوے اتاق عمل میشینم.سرهنگم جلوم نشسٺ ،ڪمے دو دل نگاهے بہ من و پاشا میڪنہ :خب یہ خبر خوب دارم
بے تفاوٺ نگاش میڪنم چہ خبرے بعد از این اتفاق؟خبر خوب، خوب بودنہ پناه بود والسلام .
-تیمور بہ درڪ واصل شد
نمے دونستم خوشحال باشم یا نباشم ،الاناسٺ ڪہ مامان بہنوش و بہروز خان بیان روے روبہ رو شدن باهاشون رو نداشتم ،رو ڪردم بہ پاشا ڪہ از اونم خجالٺ میڪشیدم :میشہ اگہ پناه رو آوردن بیرون بہم زنگ بزنی؟
-ڪجا مے رے؟
-حالم خوب نیس ،شرمنده ام ،رو ندارم باباٺ رو ببینم
انگار حالم رو فہمید ،چشم هاش ڪہ این رو میگفٺ بلند شدم و بہ سمٺ در خروجے رفتم، سرهنگ دنبالم را افتاد :ڪجا مے رے؟
نمیخواے محمد حسن رو ببینے؟
-حالش چطوره؟
-خداروشڪر سرمش تموم بشہ مرخص میشہ
-خدا رو شڪر
-ڪجا میرے
-میخوام تنہا باشم همین
منتظر جواب نمے مانم بہ سمٺ در خروجے بیمارستان راهے میشم ،حالم اصلا خوب نبود ،دلم گرفتہ بود آسمون هم این رو میفہمد ،شروع میڪنہ بہ باریدن همہ از این بارون فرارین بجز یہ پلیس عاشق و دلنگران ،همہ بہ دنبال پناهے ،آه پناهم ! جلوے ماشینے رو میگیرم ،جلوم ترمز میڪنہ .
-ڪجا؟ آقا حواسٺ ڪجاسٺ؟دیونہ شدے؟
از خیابوݧ رد میشم آره دیونہ شدم ،دیونہ ے دیونہ !
***
نگاهے بہ سنگ قبر سفید میڪنم ڪہ بارون شستہ بودش،خم میشم روش سرم رو میزارم ،بارون بے مہابا میزد.
-صدام رو میشنوے؟..مے بینے بریدم ؟ رسیدم بہ تہ خط!اینجا ڪہ من وایستادم تہ خطہ بابا!حواسٺ بہ پسرٺ هسٺ؟..چرا منو با خودٺ نمے برے؟بابا منو با خودٺ ببر
-آره دیگہ همیشہ ڪہ مے برے و فیلٺ یاد هندسٺون میڪنہ میاے اینجا نہ؟
-بابا نجاتم بده
-پسر من انقدر ضعیف نبود
-بابا محمود از این دنیا و آدماش خستہ شدم
جلو میاد سرم رو بین آغوشش میگیره ،گریہ میڪنم مثل بچگے هام :خدا تو رو بہ ما دیر داد محمد حسین ،ولے وقٺےداد زندگیمون گل و گلاب شد،با جنم بودے!هر ڪارے ڪہ بہت میدادم تا تہش میرفتے حتے اگہ اون ڪار نخود سیاه بود ،روٺ یہ جور دیگہ حساب باز ڪردم
-دیدے مراقب امانتیات نبودم؟
-محمد حسینم من اونا رو بہ یڪے قوٻ تر از تو سپردم
-بابا محمود تو رو خدا با خدا حرف بزن ،ریش گرو بزار منم با خودت ببر
سرم رو جدا ڪرد ،روے شونہ هام زد مثل همیشہ ڪہ میخواسٺ بہم قوت قلب بده
-هعے مرد اینجا ڪہ آخرش نیسٺ
-هسٺ بابا هسٺ
بلند میشم ،روبہ شہداے دیگہ میڪنم :شما ها رفتین نمے دونین این چرخ فلڪ چہ بلایے سر ما آورده ،بابا اینجا آخر خطہ ،من قول دادم بہ باباش گفتم هواے دخترت رو دارم ولے نتونستم بہ ڪشتن دادمش
-هنوز زنده است
من بے مسولیتم من وظیفہ خودم رو نمیدونم من نمے تونم مراقب زنم باشم نمے تونم
دوباره ڪنار مزارش میشینم و بہ خطوط نگاه میڪنم :راحتم ڪن بابا تو رو بہ جدمون راحتم ڪن ،گیر افتادم تو این دنیا راحتم ڪن .
جلو میاد شونہ هام رو میگیره پیشونیش رو میچسبونہ بہ پیشونیم :محمد حسینم تو از پس اینم بر میاے
-نمیام بابا،روم نمیشہ تو چشاے باباش نگاه ڪنم
-وقتے اشتباه میڪنے نباید فرار ڪنے
-پناهم رو نجات میدے ؟
چشاے مشڪیش رو خیره میڪنہ بہ چشاے مشڪے من بعد نگاش رو میگیره سمتے نا معلوم :پناهٺ نجات پیدا میڪنہ پسرم فقط قوے باش
بلند میشہ نگاهے بہ موهاے خیسم میڪنہ: سرما میخورے ها
بہ سمٺ دیگہ اے راه میفتہ بلند میشم بہ سمتش میرم :بابا نرو ..بابا محمود ...بابا
مردے بہ شونہ ام میزنہ ،سرم رو بالا میارم ،لباس شہردارے بہ تن داشٺ و چہره پیر اما مہربان :
-پسر جون مثل موش آب ڪشیده شدے اینجا مگہ جاے خوابیدنہ؟ بلند شو سرما میخورے
پتورو روے شونہ هاے لرزونم میندازه و جلوم روے پاش میشینہ:نگاش کن دارے از سرما میلرزے مرد حسابے
پتو رو سمتش میگیرم و بلند میشم عطسہ اے میڪنم :دیدے سرما خوردے؟ ڪجا میرے ؟حالٺ خوبہ؟
-بابت پتو ممنونم
آنچہ خواهید خواند:
-دعاے؟
-دعا مرگ
-باباے خدا بیامرزم میگفت مرد وقتے دلش دعاے مرگ میخواد ڪہ شرمنده بشہ .شرمنده شدے مرد؟
-خیلے....
🌺🍂ادامه دارد.....
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh