🍃 اندیشه های ناب...
💠 #عاشورا و قیام امام حسین علیهالسلام از دیدگاه #شهیدمطهری
⬅️ نگاهی نو به حماسهی عاشورا...
🚩 #چشمها را باید شست....
✅ چرا باید حادثهی کربلا را از نظر صفحهی سیاهش مطالعه کنیم؟ چرا باید همیشه #جنایتهایکربلا گفته شود؟ چرا باید همیشه "حسینبنعلی علیهالسلام" از جنبهای که مورد جنایت جانیان است مورد مطالعه قرار گیرد؟ چرا شعارهایی که به نامِ #حسینبنعلی میدهیم و مینویسیم، از "صفحهی تاریک عاشورا" گرفته شود؟
✅ چرا ما #صفحهینورانی این داستان را کمتر مطالعه میکنیم، در حالی که جنبهی "حماسی" این داستان صد برابر بر جنبهی جناییِ آن میچربد و #نورانیت این حادثه بر تاریکی آن خیلی میچربد.
✅ پس باید #اعترافکنیم که یکی از جانیهای بر حسینبنعلی(علیهماالسلام) ما هستیم که از این تاریخچه فقط یک صفحهاش را میخوانیم و صفحهی دیگرش را نمیخوانیم... من نمیگویم آن صفحهی تاریک را نباید دید و خواند، امّا این #مرثیه همیشه باید مخلوط با #حماسه باشد.
✅ و اینکه گفتهاند رثاء حسینبنعلی (علیهما السلام) باید همیشه زنده بماند، #حقیقتی است و از خود پیغمبر (صلواتاللهعلیه) گرفتهاند و ائمهی اطهار (علیهم السلام) نیز به آن توصیه کردهاند. این رثاء و مصیبت نباید فراموش بشود و باید اشکِ مردم را همیشه بگیرید، اما در رثای یک #قهرمان.
✅ پس باید "قهرمانبودنش" برای شما مشخص شود و بعد در #رثایقهرمان بگریید، و گرنه رثای یک آدمِ نفله شدهی بیدست و پایِ مظلوم که دیگر گریه ندارد و گریهی ملتی برای او معنی ندارد.
✅ در رثایِ #قهرمان بگریید برای اینکه احساساتِ قهرمانی پیدا بکنید، برای اینکه پرتویی از روحِ قهرمان در روح شما پیدا شود و شما هم تا اندازهای به #حق و حقیقت "غیرت" پیدا کنید، شما هم "عدالتخواه" بشوید، شما هم با ظلم و ظالم نبرد بکنید، شما هم #آزادیخواه باشید، برای "آزادی" احترام قائل باشید؛
✅ شما هم سرتان بشود #عزتنفس یعنی چه؟ شرف و انسانیت یعنی چه؟ کرامت یعنی چه؟ اگر صفحهی نوارنیِ #تاریخحسینی را ما خواندیم، آن وقت از جنبهی رثائیش میتوانیم استفاده بکنیم و گرنه بیهوده است.
✅ خیال میکنیم #حسینبنعلی (علیه السلام) در آن دنیا منتظر است که مردم برایش دلسوزی کنند یا #حضرتزهرا (علیهما السلام) بعد از هزار و سیصد سال، آنهم در جوار رحمت الهی، منتظر است که چهارتا آدم برای او گریه بکنند تا تسلّی خاطر پیدا کنند!
📚 مجموعه آثار، جلد۱۷، صفحه ۳۰تا۳۳
@zarrhbin
▪️#جعفرآقا گفت اول به خانهی مهری بروند، شاید آقارضا برگشته است همسر جعفرآقا خواست تا مهری صبحانه بخورند بعد بروند. مهری حتی نتوانست یک فنجان چای بنوشد. #دلشوره تمام وجودش را فراگرفته بود. معدهاش آشوب بود. ظرف صبحانه و فنجان چای را که میدید، حالش دگرگون میشد. تاکسی گرفتند و به خانه برگشتند. #آقارضا هنوز برنگشته بود. لئون ارمنی و آقاتقی آذری جلوِ در خانه بودند. وقتی مهری و جعفرآقا دیدند، فهمیدند مهری کجا رفته است. گفتند آنها هم سر کار نمیروند. قرار شد مهری و جعفرآقا به #دانشگاه بروند. لئون گفت چند نفر آشنا در #کلانتری نزدیک دانشگاه دارد و به آنجا میرود. جعفرآقا هم گفت با چند استاد آشناست. قرار شد نزدیک ظهر همه سرِ چهارراه کاخ (فلسطین فعلی) باشند.
▫️دلِ #مهری مثل سیر و سرکه میجوشید. دیشب شام و صبح هم صبحانه نخورده بود. #جعفرآقا دلداریاش میداد. تعداد زیادی پلیس جلوِ درِ دانشگاه بودند. مهری کارتش را نشان داد و وارد دانشگاه شد. #پلیسها به جعفرآقا اجازهی ورود ندادند. مهری به سراغ همکلاسیهای آقارضا رفت. گفتند دیروز عصر جلوِ درِ دانشگاه شلوغ شد. پلیسها عدهای را گرفتند. یکی از دانشجویان گفت دیروز عصر دیده است که ماموران، #آقارضا را هم دستگیر کرده و با خودشان بردهاند.
▪️#دانشجوها مهری را پیش رئیس دانشکدهی حقوق بردند. پدر و مادر دانشجوها هم آنجا بودند. آنها نگران فرزندانشان بودند که از شب قبل به خانه نیامده بودند. #رئیسدانشکده هم نگران بود. دائم داشت به مقامات تلفن میکرد. پشت تلفن میگفت این تندرویها دانشگاه را شلوغ میکند. نزدیک ظهر رئیس دانشکده به #مهری گفت: "همسر شما را هم گرفتهاند! اسم او هم در بین دانشجویان بازداشتی است." #رئیس، قول داد تمام تلاشش را بکند تا هر چه زودتر دانشجویان آزاد شوند. بعد به مهری و پدر و مادرها گفت به خانه برگردند و او امیدوار است که امشب عزیزانشان به خانه برگردند.
▫️#رئیسدانشکده گفت: "من و رئیس دانشگاه و همهی مقامات دانشگاه برای آزادی بازداشتشدگان تلاش میکنیم." هنوز رؤسای دانشکدهها و دانشگاهها افرادی نسبتاً مستقل و #آزادیخواه بودند. طوری نبود که خود رؤسای دانشکدهها، اسم دانشجویان را به ساواک بدهند تا آنها را بازداشت کنند. هنوز آدمهای شریف و پاکنهادی چون #احمدعلی_رجایی_بخارایی، ریاست دانشکدهها را قبول میکردند.
▪️در خلالِ گفتگوها، مهری متوجه شد پدر و مادرها از #پارتی صحبت میکنند. هرکس میخواست پیش مقامی برود . دیگری بحث از #رشوه میکرد. مهری هاج و واج مانده بود و نمیدانست چه باید بکند. صبر کرد همه از اتاق رئیس بیرون رفتند. به رئیس دانشکده گفت: "من در این شهر تنها و غریب هستم. همسرم ۳۵ سال دارد. از دانشجویان دیگر مسنتر است. قبلاً پاسبان و مدتی هم زندان بوده است. از ادارهی پلیس اخراج شده است. شاید این سوابق برایش بد باشد." #مهری رئیس دانشکدهی حقوق را قسم داد و التماس کرد که پیگیر کار همسرش باشد. رئیس هم قول داد که به طور ویژه پیگیر موضوع باشد.
▫️حدود ساعت یک بعدازظهر، همه سرِ چهارراه کاخ بودند. لئون خبری نیاورده بود. آقاتقی خبر بازداشت آقارضا را شنیده بود. مهری حرفهای رئیس دانشکده را بازگو کرد. همه گفتند به خانه برویم. جعفرآقا پسر عموی آقارضا، مهری را به خانهی خودش برد، ولی #مهری دیگر نمیتوانست آرام باشد. او نتوانست ناهار بخورد. راهِ گلویش بسته شده بود. دلشوره داشت. نمیتوانست حواسش را جمع کند. #گلناز، زن جعفرآقا، استکان چای را جلوِ مهری گذاشت. ناگهان بغضِ مهری ترکید و گریه سر داد. #جعفرآقا به گلناز گفت: "بگذار گریه کند! سبک میشود."
▪️#مهری از درون زجر میکشید. خیالات باطل میکرد. اگر شوهرم را اعدام کنند، چکار کنم؟ اگر او را حبس ابد کنند، چکار کنم؟ اگر او را ده سال زندانی کنند چی؟ اگر او را شکنجه کنند؟ اگر زیر شکنجه ناقص شود؟ او که اهلِ #سیاست نبود. پس چرا گرفتنش؟ او که کارهای نبود. عضو حزبی نبود... مهری شام هم نتوانست بخورد. تا صبح یکریز اشک ریخت و ناله کرد. خیالهای بد به ذهنش هجوم میآورد. همسرش را بالای چوبهی دار میدید. او را پشت میلههای زندان میدید. #اذانصبح بلند شد وضو گرفت و به نماز ایستاد. با اخلاص و سوخته دلی به درگاه #خداوند لابه کرد. فکر میکرد همسرش را از دانشگاه اخراج میکنند و تمام آرزوهایش یک شبه بر باد میرود.
✅ ادامه دارد...
📚 شازده حمام، جلد ۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلی_یزدی
@zarrhbin