eitaa logo
ذره‌بین درشهر
17.4هزار دنبال‌کننده
60.2هزار عکس
9.3هزار ویدیو
187 فایل
آیدی جهت هماهنگی درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 اندیشه های ناب... 💠 مسلمانیم.... ✅ مسلمانیم نه به این که یگانه ی خود را روزه و نماز بدانیم. بلکه ورود ما به و من باب وظیفه ی و فریضه ی بوده و خدمت به را می شمریم. @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
✅ اردکان "شهر خوب" اما با کدام شهرداری؟! 📝سید حسین پایدار اردکانی در خبرها خواندم که رییس محترم شور
🍂 برای رسیدن به آن زیاد هم دور نشده است، چرا که می گویند: "ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است!" 👈 اما کاسه ی من شهروند هم حدی دارد، وای بر آن روزی کاسه ی صبر شهروندان شود.... 👈 چه بسیار بزرگواران و دلسوزانی که هر کدام در حوزه ی فعالیت خود، آنچه را که باید و شاید، اصل و نیاز بوده است را برای مسئولین بزرگوار شهر سالهاست نموده اند... 👈 از بابت مبلمان شهری! از بابت آلودگی هوا! از بابت رکود برنامه های فرهنگیِ این شهر! از بابت محیط زیست مظلوم! از بابت صنعت بی پدر و مادر! از بابت بافت سنتی شهر و صنعت توریست! از بابت جاذبه های گردشگری! از بابت توسعه ی نامتوازن! از بابت استعدادهای بالقوه ای که باید به فعل تبدیل شود! از بابت عدم امکانات ورزشی و آموزشی! از بابت خِرد جمعی!......ولی متاسفانه در این شهر، سازها همنوا با هم کوک نمی شود و هرکس سیِ خود می باشد و سازِ خود را می زند و نوایی که از این سازهای ناهماهنگ به گوش می رسد بسیار گوش خَراش بوده و با کمال شرمندگی باید گفت گوشهای را آزار می دهد. 👈 وقتی قرار نیست میخ آهنی در سنگ فرو رود چقدر ⁉️ چقدر ⁉️ فقط همین مانده است به مردم بگوییم تعطیل است!!! خوش آمدید!!!!. عزیز و بزرگوار، چه زمان قرار است به خود تکانی بدهید؟! تا از تکان شما، شهر هم به خود تکانی بخورد.... مُردیم از این رکود و سکونِ شهر....ما مردمی هستیم که روی ، شب هایمان را به صبح می رسانیم چرا باید ، حال و روز شهرمان باشد⁉️.... 👈 آقای پایدار به نکته ی جالبی اشاره کرده بودند و آن آسفالت خیابانها و بلوارها بود که باید گفت سیّد، این کار هم متاسفانه از روی فکر و اصول و برنامه نیست و فقط و فقط است؛ نمونه ی آن هم خیابان شریعتی که قضاوت بر عهده ی که در انتخابها به فریادمان می رسند! جالب است بدانید که در حکایت آسفالت خیابانها مسئولین شهر حتی به خود این را نمی دهند که در کانالهای پربازدید اعلام کنند که قرار است کدام خیابان و بلوار بهسازی شود تا مردم به در بسته نخورند!!! این هم از من نشنیده بگیرید👇👇👇 جای مردانِ ، بنشانیم درخت تا هوا شود.... 🖋 هوادارِ مردم @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 راست به مردم می گوییم.... ✅ هر عیب و هم در خودمان باشد، می‌آییم به مردم می‌گوییم؛ هم اگر بكنیم، می‌آییم به مردم می‌گوییم. ما معتقدیم افراد و گروه‌ها و سازمان‌هایی که را واجب می‌دانند، در از مسیر منحرف شده‌اند. به همین دلیل ما در تشکیلات هرجا دروغ و ببینیم، محکم جلو آن می‌ایستیم، ولو آن از نظر به سود کارها تلقی شود. 📚حزب جمهوری اسلامی @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
شورایی شبیه به #مجمع_تشخیص_مصلحت_نظام 👇👇👇 @zarrhbin
سلام علیکم؛ مدتی است که از دور نظاره گر شُکوه شما هستم؟! چیزی کم از ندارید! آنقدر عرصه و را در خود جای داده اید که آدم می ترسد که برای به شما مراجعه کند که مبادا به جنابتان بر بخورد. خُب حق با شماست در این بخش عزیزان شما تقصیری ندارند که ما مردم مقصر اصلی ماجرا هستیم.!؟ اگر کمی چشم و گوشمان را بیشتر باز می کردیم و ای را در صندوقچه سرداب دلمان مدفون می ساختیم حالا خودِ جنابتان هم آسوده تر می بودید. ۹ نفره این شهر پس از گذشت ۲ ماه امروز قرار است برای بیمار و رنجورش یک نفر کار بلدِ تازه نفس را بر کرسی بنشاند و کلید شهر را با هزار سلام و صلوات به او بسپارد. انشالله که خیر است. امّا جناب شورا مطلبی بس عمیق ، عمق افکارم را چنگ می زند و مدام می پرسد؛ چه می شود که همگان از این کرسی می هراسند؟! دوستی توصیه کرد بگذار منتخب شود و کنند و عرق بر پیشانیش بخشکد و مجال یابد که بشناسد دور و اطراف را آنوقت هر چه خواستی بنویس. باشد ادامه این جستار را می گذارم پس از آنکه جنابان که این روزها لقب را به خود گرفته اند این برگ از امتحاناتشان را هم به شریف اردکان تحویل دهند.  امضا محفوظ @zarrhbin
، علی🌷 (۱۳۵۶_۱۳۱۲ه.ش) بیدارگر و اندیشمند اسلامی ✅ در روستای مزینان از توابع به دنیا آمد. پدرش ، که شخصیتی و فعال در امور دینی و سیاسی بود، او را با خود به برد. ✅ در این شهر به رفت و پس از دبیرستان با ورود به دانش سرای مقدماتی، شد. ، جدا از هرگونه تحصیل رسمی، و جوششِ داشت که سبب شد بعدها به یکی از شخصیت های در پیدایشِ تبدیل شود. ✅ او پس از گرفتن در مشهد، با استفاده از بورس تحصیلی به رفت و در در رشته ی تحصیل کرد؛ ✅ او با ی بسیار و آشنایی با چهره های برجسته ی جهانِ علم و و نیز مرتبط شدن با مبارزانی از و دیگر کشورهای ، تجربه های تازه ای کسب کرد و به بازگشت. امّا به محض ورود، به خاطر سابقه ی مبارزاتش در خارج، و زندانی شد. ✅ پس از چندی معلّم مدارس مشهد گردید ولی به زودی استاد دانشکده ی ادبیات مشهد شد و خیلی زود در مقامِ ، برجسته و آگاه به مسائلِ و فکری، مورد استقبال قرار گرفت. ✅ به دعوت ، به آمد و در حسینیه ی ، که پایگاه وعظ و تبلیغ و بود، به سخنرانی و فعالیت پرداخت. این دوره، اوج فعالیت هایِ فکری بود تاثیر بسیار زیادی بر جامعه ی ایران گذاشت. ✅ به طوری که بعد از چند سال را کرد و شریعتی و پدرش را به انداخت. شریعتی ۱۸ ماه در زندان بود و پس از آزادی، در سال ۱۳۵۶ به طورِ ایران را کرد و به رفت اما به مرگِ در گذشت. ✅ پیکر او را به بردند و در گورستانی در کنارِ به خاک سپردند. از آثار اوست: انسان و اسلام، امت و امامت، شهادت، حج، فاطمه،فاطمه است، علی حقیقتی بر گونه ی اساطیر، ابوذر، کویر، هبوط، پدر مادر ما متهمیم، بازگشت به خویشتن‌. یاد و نامش گرامی و راهش پررهرو باد‌‌‌... 📚فرهنگ نامه ی نام آوران ( آشنایی با چهره های سرشناس تاریخ ایران و جهان) 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 💠 و برای اطلاعات عمومی باید اضافه کنیم که نماز میت بر پیکر دکتر شریعتی توسط اقامه شد. و در پایان دکتر شریعتی در مورد حقیقت، اینگونه می فرمایند: من که تمام عمر شاهد قربانی شدن حقیقت ها به وسیله ی انسانهای مصلحت پرست بوده ام در مورد مصلحت پیدا کرده ام و اعتقاد یافته ام که هیچ چیز غیر از خودِ ، مصلحت نیست. @zarrhbin
🔴 ‌علیرضا بهشتی: مردم فکر نکنند سیمرغی می‌آید که مشکلات را حل کند، خودِ ما هستیم ⬅️ در قانون اساسی بایستی مکانیزم‌های دیده‌بانی عمومی طوری طراحی شود که تا جایی که ممکن است، مسائل را کاهش دهیم. تکه‌هایی از فکر، قطعات متصل نشده‌ای به هم، در قانون اساسی سال ۵۸ وجود دارد. اما الان می‌تواند این فکر به خوبی شکل گیرد. ما می‌توانیم از تجربیات قانون اساسی کشورهای دیگر استفاده کنیم. اما هیچ کدام از این‌ها منافاتی با حرفی که عرض کردم ندارند. حتی نوشتن بهترین قانون اساسی هم فقط یک بخشِ قضیه است. بخش بعدی این است که باید به حضور خودشان ایمان پیدا کنند. این نیاز به بازسازیِ دارد. به این نیاز دارد که جو نقادی آزادانه در جامعه شکل بگیرد. نیاز دارد که به مردم به عنوان نگاه نکنیم. نیاز دارد که مردم فکر نکنند سیمرغی از جایی می‌آید و مشکلات را حل می‌کند. سیمرغ خود ما هستیم. آن‌ها که قانون اساسی اول را نوشتند، تصورشان از جامعه و از پلورالیسم موجود در جامعه، با تصورات و تصویر امروز در جامعه، بود. نمی‌خواهم بگویم چقدر واقع بینانه بوده یا نبوده. الآن مهم این است که قانون اساسی که می‌آید، نظامی که قرار است بر این اساس بازسازی شود، باید به گونه‌ای باشد که به تعبیر من، اذن دخول ورود به میدانِ را خوانده باشد، بعد وارد شود. ⬅️ در ، الگوهای زیستی متنوع و متعددی وجود دارند. این تنوع و تکثر نه تنها تهدیدی نیست، بلکه برای ما است. ما یک داریم که براساس ما شکل گرفته است. ولی باید تنوع و تعدد را در سازگاری با آن قرار داد. این‌ها همان مبانی هستند که باید بر اساس آن صورت گیرد. وگرنه با تغییر قانون اساسی، چیزی اتفاق نمی‌افتد. امروز نظامی داریم که چهل سال را پشت سر گذاشته است. اگر الان بخواهیم بازنگری کنیم، ممکن است جهت گیری ما این باشد که می‌خواهیم قانون اساسی ما، باشد. ⬅️ کیست؟ همه کسانی که در این زندگی می‌کنند، با هر عقیده‌ای که هستند. هر دینی که دارند. مسئله تفاوت‌های قومیتی، تفاوت‌های جنسیتی، این‌ها همه باید موردِ قرار گیرند. من گمان می‌کنم که اگر این جهت‌گیری باشد، ممکن است رغبتی در میانِ به وجود آید. این می‌تواند راهی باشد برای خروج از که الان جامعه در درون خودش می‌بیند. یکی از دلایلی انسدادی که الان وجود دارد همین است که یا بایستی براندازی کرد یا به همین که هست، باید رضایت داد. شاید راه سوم و اصلاحات اساسی و واقعی این باشد که بگویید من می‌خواهم این موجودیت را حفظ کنم، اما نه به این معنا که می‌خواهم همین که هست را حفظ کنم. می‌خواهم را در درونش ایجاد کنم. شاید این امید و به وجود آورد. ⬅️ من شخصا فکر می‌کنم تنها راه نجات ایران همین است. من راه نجات دیگری نمی‌بینم. نه کسی از بیرون می‌آید و به ما کمک می‌کند، نه می‌تواند کمک کند که این تحول به وجود آید. نه کسی قرار است از پرده غیب خارج شود. ما همیشه می‌گوییم انتظار به معنای این است که شما برای زمینه سازی کنید. بنابراین بایستی دنبال راهِ باشیم. این راه آسانی است؟ نه. راه سختی است. ولی نداریم. 📜 بریده ای بود از گفت و گوی علیرضا بهشتی فرزند آیت الله شهید بهشتی با 🗞 @zarrhbin
🍃 اندیشه‌ های ناب... 💠 اصحاب رسانه و فرهنگ....⁉️ ✅ به اصحابِ "رسانه"، "مطبوعات" و "فرهنگ" از اصحابِ و قدرت است. @zarrhbin
ذره‌بین درشهر
🟡🇮🇷🟡🇮🇷 از تخریب صف اولی تا سرزنش رای مردم مداحان زرد آتش به اختیار ✍️#امراله_مروتی 🇮🇷🟡🇮🇷🟡 http
🟡🇮🇷🟡🇮🇷 از تخریب صف اولی تا سرزنش رای مردم مداحان زرد آتش به اختیار 🟡🟡 ✍️ 🇮🇷🟡🇮🇷🟡 امام(ره)سالم بود؛ فساد آورد»..... این اظهارات رضا نریمانی مداح نماز جمعه هفته گذشته تهران بود که خطبه های آن را حضرت آیت الله خامنه ای ایراد کردکه این مداح دردانه نورچشمی علنا و رااز تریبون نمازجمعه زیرسوال بردو هیچ کسی نیز به‌ وی متعرض نشد که چرا دومین مقام رسمی کشور رامورد تخریب قرار می‌دهدهرچندکه‌این رویه سابق براین نیز در جریان نماز عید سعید فطر سال 96 نیز رخ داد و آنجا نیز میثم مطیعی دیگرمداح هموند نورچشمی ها را مورد تخریب قرار داد. جای تعجب دارد در شرایط طبق معمول و در آستانه انتخابات که جامعه ایرانی نیاز به ، و از و دارد تریبون نماز جمعه در اختیار برخی قرارمی‌گیرد که نه تنها درکی از ندارند بلکه در راستای منافع دست به هر کاری ازجمله تخریب رئیس‌جمهور می‌زنند.تاکنون بارها و به کرات مقامات ومسئولان نظام از هر تریبونی به لزوم حفظ وحدت وانسجام ملی تاکید کرده‌اند ومردم و جریانات سیاسی را به پرهیز از تفرقه‌افکنی و نفاق توصیه کردند. با این حال کم نبوده زمان‌هایی که برخی‌ افراد با استفاده از که دراختیار داشته‌اند با هدف قرار دادن ، و در جهت ، و قدم برداشته‌اند. سخنرانی‌ها و از با هدفی مشخص که همواره و به‌خصوص را نشانه می‌گیرد. مداحی‌هایی که شاید معروف‌ترین آنها به نمازعیدفطر سال 96 بازگردد.جایی که میثم مطیعی مداح و مراسم درانتقادی صریح و بی ادبانه به روحانی خطاب به وی گفت:‌ "ای نشسته صف‌اول! نکنی خود را گم» که پس ازآن این شعر تحت عنوان معروف شد. هر چند که انتقادات دیگری نیز درتخریب مذاکرات هسته‌‌ای، وزیر امور خارجه، رئیس‌جمهور و... توسط برخی فوق بصیرت ،سخنرانی‌ها و مداحی‌های مختلف ابراز شده است. اما با این حال تا پیش از این؛هر زمان شعری درمخالفت از تریبون‌های عمومی مثل نماز جمعه در حضور مقامات و مسئولان ارشد نظام پخش می‌شد خطاب مستقیما اهانت یا تخریبی علیه شخص خاصی نداشت بلکه صرفا یک یا را می‌کرد. این در حالی است که در نماز جمعه‌ای که گذشت مداح مراسم به طور مشخص و توهین آمیز رئیس‌جمهور را و را خواند.رضانریمانی که پیشوند سیّد هم دارد مداح نمازجمعه۲۷دیماه۹۸تهران بود که در حضور سران و مقامات لشکری و کشوری اینگونه به پرداخت: با تمام فسادها اما مانده است انقلاب پاینده زخم‌ها خورده‌ایم پی‌درپی، از مدیری که انقلابی نیست؛ ماعلیه فساد جنگیدیم، باید این نکته را به یاد آورد؛ انقلاب امام سالم بود، انتخاب غلط فساد آورد». اینگونه بی محابا هجمه به آن هم ازتریبون نماز جمعه و سابقه نداشته ومشخص نیست که مسئولان ستادنمازجمعه برچه اساسی تریبون جایی که از اول انقلاب آن را و دشمن شکن می‌خواننددر اختیار چنین افرادی برای چهره وشخصیت مسئولان نظام و بخصوص که اعتبار بیش از ۲۴میلیون رای مردم دارد قرار می‌دهند.همین چندی پیش بودکه حجت‌الاسلام حاج علی اکبری مسئول در کشور به پدیده‌ای با نام که درکشوربه کمک می‌کنداشاره کردوگفت:"مقام معظم رهبری در بیانیه گام دوم بر تاکید کرده‌اند.»اومخصوصاباانتقادازاینکه چراهمه چیز رازیرسوال می‌بریم،گفته بود:"برای مثال ؛ و درکشورایجاد می‌کند، ولی گاهی عده‌ای با لکه‌دار کردن افرادیک اتفاق خوب را بد جلوه می‌دهند.»اکنون پرسشی که مطرح می‌شوداین است که چرا باوجوداین رئیس‌جمهور در تریبون نمازجمعه باشیم؟تریبونی که باید همواره ندای ازآن بیرون آید، امااین روزها صدای تخریب مقامات ازآن به گوش می‌رسد.مسئولان نماز جمعه باید دقت کنندکه‌اگر قراراست بر گام بردارند وآنچه که آن را خواندندرادفع کنندبایدازقراردادن تریبون در اختیارافرادی که از درجهت گام برمی‌دارند،خودداری کنند.پیشتر حجت‌الاسلام‌ فاضل میبدی عضومجمع مدرسین حوزه علمیه قم گفته بود:من معتقدم پاره‌ای ازمداح‌ها که به جای مداحی تفرقه‌افکنی ونفرت‌پراکنی می‌کنندممکن است از شود.اوافزوده بود؛نمازجمعه مظهر وحدت وهمدلی بامردم است ومحل اختلاف ونفاق نیست،اماپاره‌ای از و هیچ‌گاه کشور را در نظرنمی‌گیرندو سعی می‌کنندکه و عمل کنند. 👇👇👇👇
▪️ گفت اول به خانه‌ی مهری بروند، شاید آقارضا برگشته است همسر جعفرآقا خواست تا مهری صبحانه بخورند بعد بروند. مهری حتی نتوانست یک فنجان چای بنوشد. تمام وجودش را فراگرفته بود. معده‌اش آشوب بود. ظرف صبحانه و فنجان چای را که می‌دید، حالش دگرگون می‌شد. تاکسی گرفتند و به خانه برگشتند. هنوز برنگشته بود‌. لئون ارمنی و آقاتقی آذری جلوِ در خانه بودند. وقتی مهری و جعفرآقا دیدند، فهمیدند مهری کجا رفته است‌. گفتند آن‌ها هم سر کار نمی‌روند. قرار شد مهری و جعفرآقا به بروند. لئون گفت چند نفر آشنا در نزدیک دانشگاه دارد و به آنجا می‌رود. جعفرآقا هم گفت با چند استاد آشناست. قرار شد نزدیک ظهر همه سرِ چهارراه کاخ (فلسطین فعلی) باشند. ▫️دلِ مثل سیر و سرکه می‌جوشید. دیشب شام و صبح هم صبحانه نخورده بود. دلداری‌اش می‌داد. تعداد زیادی پلیس جلوِ درِ دانشگاه بودند. مهری کارتش را نشان داد و وارد دانشگاه شد. به جعفرآقا اجازه‌ی ورود ندادند. مهری به سراغ هم‌کلاسی‌های آقارضا رفت. گفتند دیروز عصر جلوِ درِ دانشگاه شلوغ شد. پلیس‌ها عده‌ای را گرفتند. یکی از دانشجویان گفت دیروز عصر دیده است که ماموران، را هم دستگیر کرده و با خودشان برده‌اند. ▪️ مهری را پیش رئیس دانشکده‌ی حقوق بردند. پدر و مادر دانشجوها هم آن‌جا بودند. آن‌ها نگران فرزندانشان بودند که از شب قبل به خانه نیامده بودند. هم نگران بود. دائم داشت به مقامات تلفن می‌کرد. پشت تلفن می‌گفت این تندروی‌ها دانشگاه را شلوغ می‌کند. نزدیک ظهر رئیس دانشکده به گفت: "همسر شما را هم گرفته‌اند! اسم او هم در بین دانشجویان بازداشتی است." ، قول داد تمام تلاشش را بکند تا هر چه زودتر دانشجویان آزاد شوند. بعد به مهری و پدر و مادرها گفت به خانه برگردند و او امیدوار است که امشب عزیزانشان به خانه برگردند. ▫️ گفت: "من و رئیس دانشگاه و همه‌ی مقامات دانشگاه برای آزادی بازداشت‌شدگان تلاش می‌کنیم." هنوز رؤسای دانشکده‌ها و دانشگاه‌ها افرادی نسبتاً مستقل و بودند. طوری نبود که خود رؤسای دانشکده‌ها، اسم دانشجویان را به ساواک بدهند تا آن‌ها را بازداشت کنند. هنوز آدم‌های شریف و پاک‌نهادی چون ، ریاست دانشکده‌ها را قبول می‌کردند. ▪️در خلالِ گفتگوها، مهری متوجه شد پدر و مادرها از صحبت می‌کنند. هرکس می‌خواست پیش مقامی برود . دیگری بحث از می‌کرد. مهری هاج و واج مانده بود و نمی‌دانست چه باید بکند. صبر کرد همه از اتاق رئیس بیرون رفتند. به رئیس دانشکده گفت: "من در این شهر تنها و غریب هستم. همسرم ۳۵ سال دارد. از دانشجویان دیگر مسن‌تر است. قبلاً پاسبان و مدتی هم زندان بوده است. از اداره‌ی پلیس اخراج شده است. شاید این سوابق برایش بد باشد." رئیس دانشکده‌ی حقوق را قسم داد و التماس کرد که پیگیر کار همسرش باشد. رئیس هم قول داد که به طور ویژه پیگیر موضوع باشد. ▫️حدود ساعت یک بعدازظهر، همه سرِ چهارراه کاخ بودند. لئون خبری نیاورده بود. آقاتقی خبر بازداشت آقارضا را شنیده بود. مهری حرف‌های رئیس دانشکده را بازگو کرد. همه گفتند به خانه برویم. جعفرآقا پسر عموی آقارضا، مهری را به خانه‌ی خودش برد، ولی دیگر نمی‌توانست آرام باشد. او نتوانست ناهار بخورد. راهِ گلویش بسته شده بود. دلشوره داشت. نمی‌توانست حواسش را جمع کند. ، زن جعفرآقا، استکان چای را جلوِ مهری گذاشت. ناگهان بغضِ مهری ترکید و گریه سر داد. به گلناز گفت: "بگذار گریه کند! سبک می‌شود." ▪️ از درون زجر می‌کشید. خیالات باطل می‌کرد. اگر شوهرم را اعدام کنند، چکار کنم؟ اگر او را حبس ابد کنند، چکار کنم؟ اگر او را ده سال زندانی کنند چی؟ اگر او را شکنجه کنند؟ اگر زیر شکنجه ناقص شود؟ او که اهلِ نبود. پس چرا گرفتنش؟ او که کاره‌ای نبود. عضو حزبی نبود... مهری شام هم نتوانست بخورد. تا صبح یکریز اشک ریخت و ناله کرد. خیال‌های بد به ذهنش هجوم می‌آورد. همسرش را بالای چوبه‌ی دار می‌دید. او را پشت میله‌های زندان می‌دید. بلند شد وضو گرفت و به نماز ایستاد. با اخلاص و سوخته دلی به درگاه لابه کرد. فکر می‌کرد همسرش را از دانشگاه اخراج می‌کنند و تمام آرزوهایش یک شبه بر باد می‌رود. ✅ ادامه دارد... 📚 شازده‌ حمام، جلد ۴ ✍ @zarrhbin
🔘 دلگرمی دل‌های یخ‌زده دشمنانِ ‼️ ▫️ به دوستانش بهاره و مینا سر می‌زد. به آنها گفت خانه‌ای خریده است. آن‌ها را دعوت کرد که به منزلش بیایند. بهاره و مینا و چند دوست دیگرشان به خانه‌ی او آمدند. دوباره بحث‌ها شروع شد. درباره‌ی نظریه‌های "تروتسکی"، مسائلی درباره‌ی ناسیونالیسیم و کمونیسم، شوروی و چین بحث می‌شد. مهری هم با کتاب‌هایی که خوانده بود گاهی وارد بحث می‌شد. دوستانش چند جلد کتاب جدید به مهری دادند تا بخواند. مهری کتاب‌ها را با ولع هرچه تمام‌تر می‌خواند. او نمی‌دانست که کم‌کم دارد وارد جرگه‌ی می‌شود. اصلاً اهمیت مسأله را نمی‌فهمید. نمی‌دانست چه خطری او و همسرش را تهدید می‌کند. ▪️، این زن تنهای ساده‌ی یزدی، به طعمه‌ای مناسب برای طرفداران تبدیل شده بود. او زنی آسیب‌پذیر بود. دوستان دانشگاهی‌اش داشتند او را صید می‌کردند. دخترها کتاب سرمایه یا کاپیتالِ "مارکس" را به او داده بودند تا بخواند. درباره‌ی مطالب کتاب با او بحث می‌کردند. عملاً کلاس آموزشی برای او گذاشته بودند. مطالب کتاب را شفاهی از او امتحان می‌گرفتند. وقتی کتاب کاپیتال مارکس را برای بار سوم تمام کرد، فکر کرد باید برود و آن را خریداری کند. پیش خودش گفت: "امروز کتاب را به بهاره پس می‌دهم، بعد می‌روم خودم یک جلد از آن را می‌خرم." ▫️یزدیِ ساده‌ی بی‌خبر از دنیای ، صبح به خانه‌ی بهاره رفت. آن‌جا دو ساعتی بحث کردند. ناهار را هم آن‌جا خورد. حدود ساعت چهار بعدازظهر راهیِ خانه‌ی خودش شد. سر راه به کتابفروشی‌های جلوِ دانشگاه تهران رفت. به دوستانش نگفته بود که می‌خواهد کتاب کاپیتال (سرمایه) مارکس را بخرد. پیش خودش گفت: "اگر بگویم می‌خواهم کتاب کاپیتال را بخرم. آن‌ها تعارف می‌کنند و می‌گویند همین کتاب را بردار." واردِ شد. کتاب‌ها را نگاه کرد. کتابِ کاپیتال را در قفسه‌های کتابفروشی ندید. ▪️از کتابفروش پرسید: "شما کتاب کاپیتال مارکس را دارید؟" کتابفروش با لحن بسیار تند گفت: "نخیر خانم! ما از این کتاب‌ها نمی‌آوریم و نمی‌فروشیم!" در کتابفروشی دومی و سومی لحن همین‌طور و گاه بدتر بود. او با خودش فکر کرد چرا امروز این‌طور حرف می‌زنند؟ ▫️مهری وارد کتابفروشی دیگری شد. کتاب‌های قفسه را برانداز کرد. کتاب آن‌جا نبود. یک فروشنده‌ی میانسال، پشت میز بود. فروشنده پرسید: "می‌توانم به شما کمک کنم؟" این‌بار مهری با احتیاط پرسید: "شما کتاب کاپیتال مارکس را دارید؟" مرد فروشنده گفت: "مثل این‌که خانم حواستان پرت است!" مهری تعجب کرد. مرد از مهری پرسید اهل کجاست. بعد اضافه کرد: "البته از لهجه‌ی غلیظت نشان می‌دهد که کجایی هستی." با لحنی مظلومانه گفت: "یزدی هستم." گفت: "هم یزدی هستی هم ساده و هالو! می‌دانی دنبال چی می‌گردی؟" مهری با همان سادگی یزدی گفت: "بله دنبال کتاب کاپیتال مارکس می‌گردم." ▪️ وقتی فهمید مهری دانشجوی زیست‌شناسی است، پرسید: "کتاب کاپیتال را برای چه می‌خواهی؟" گفت: "یکی از دوستانم کتاب را به من داد. سه بار آن را خواندم و بعد پس دادم. حالا می‌خواهم یک جلد برای خودم بخرم." مرد گفت: "همین‌جا بایست و با هیچ‌کس حرف نزن!" ناگهان فروشنده ناپدید شد. بعد از ده دقیقه برگشت و به مهری گفت: "با من بیا." آن مرد را به طبقه‌ی بالای فروشگاه برد. ▫️ ۶_۴۵ سال آن‌جا نشسته بود. مردی مهربان بود. به مهری تعارف کرد بنشیند. مهری نشست. برایش چای آوردند. مرد از مهری پرسید: "شنیدم شما دانشجو و اهل یزد هستید و آمده‌اید کتاب کاپیتال مارکس را بخرید." با سادگی همیشگی‌اش گفت: "بله...پولش را هم هرچه باشد می‌دهم." مرد پرسید: "می‌دانید مارکس چه کسی است." مهری پاسخ داد: "نمی‌دانم، ولی چند جلد کتاب و چند عنوان مقاله از او خوانده‌ام." مرد پرسید: "چه کسی کتاب‌ها را به شما داد و گفت بخوانید؟" مهری گفت: "چند نفر از دوستان دانشجویم." ▪️ پرسید: "آن‌ها به شما نگفتند چه خطری بیخ گوشتان است؟" مهری با تعجب پرسید: "چه خطری؟" مرد گفت: "حداقل ۱۵ سال زندان!" مهری با لهجه‌ی غلیظ یزدی گفت: "پانزده سال زندان برای خواندن دو جلد کتاب؟" مرد گفت: "آن‌ها به تو نگفته‌اند این کتاب‌ها چی هست و چه خطری تو را تهدید می‌کند." مهری گفت: "آن‌ها فقط به من گفتند کتاب‌ها را بخوانم." مرد پرسید: "اسم را شنیده‌ای؟" مهری تازه یادش آمد شوهرش را به جرم توده‌ای بودن گرفته‌اند و در زندان است. 👇👇👇👇
ذره‌بین درشهر
‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان #اکبر_هاشمی‌رفسنجانی(۱۳۱۳_۱۳۹۵) 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @zarrhbin
‍ 📌 آشنایی با مشاهیر و مفاخر ایران و جهان (۱۳۱۳_۱۳۹۵) 🔘اکبر هاشمی بهرمانی، معروف به هاشمی رفسنجانی روز سوم شهریور ماه سال ۱۳۱۳ ، در روستای از جلگه نوق شهرستان رفسنجان و در خانواده‌ای و نسبتاً به دنیا آمد. او یکی از ۹ فرزند میرزا علی هاشمی بهرمانی و ماه بی‌بی صفریان است. پدرش تحصیلات حوزوی داشت و از باغداران و کشاورزان منطقه بود. 🔘 نام‌خانوادگی هاشمی با آنکه سید نیستند به این دلیل برای این خانواده انتخاب‌شده که نام جد پدری‌شان بوده است. اکبر هاشمی تحصیلات را از سن ۵ سالگی در آقا سید حبیب آغاز کرد و در مکتب خانه «زن ملا عبدالله» ادامه داد ، اما در ۱۴ سالگی به خاطر ظرفیت‌های کم و امکانات محدود روستا و باهدف ادامه تحصیل در حوزه علمیه به قم رفت. 🔘استادان وی در قم سید حسین طباطبایی بروجردی، روح‌الله خمینی، سید محمد محقق داماد ، محمدرضا گلپایگانی ، سید محمدکاظم شریعتمداری ، شهاب‌الدین نجفی مرعشی و حسین‌علی منتظری بوده‌اند. 🔘 بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و سقوط دولت قانونی و حصر محمد مصدق به روی آورد، با تبعید آیت‌الله خمینی (ره)، نقش وی در با شاه در داخل کشور پررنگ‌تر شد؛ با آنکه او از تاسوعای سال ۱۳۳۷ با علیه سلطنت در همدان ، وارد میدان مبارزه علیه پهلوی شد و ۷ بار، مجموعاً ۴ سال و ۵ ماه به جرم فعالیت علیه دولت آن زمان، بازداشت و شد و حتی علی‌رغم معافیت، به رفت اما نخستین مسئولیت‌های رسمی مبارزه را چند ماه قبل از پیروزی انقلاب پذیرفت و به انتخاب امام(ره) و به همراه چهار روحانی دیگر شد که پس از انقلاب هم‌ عضو آن شورا و سرپرست وزارت کشور برای برگزاری اولین انتخابات ریاست جمهوری در ایران بود. 🔘 اکبر هاشمی رفسنجانی  در سال ۱۳۳۷ با ، فرزند سید محمد صادق مرعشی ازدواج کرد. حاصل ازدواج عفت مرعشی و هاشمی رفسنجانی ۵ فرزند به نام‌های فاطمه، محسن، فائزه، مهدی و یاسر است. 🔘دو دختر او با دو پسر آیت‌الله لاهوتی اشکوری امام‌جمعه سابق رشت و از دوستان هاشمی رفسنجانی در دوره زندان ، ازدواج کردند  رئیس بنیاد امور بیماری‌های خاص و نماینده تهران در دوره پنجم مجلس شورای اسلامی بود.  هاشمی پسر بزرگ اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس کنونی شورای شهر تهران است.  هاشمی فرزند چهارم وی است، در گذشته مسئولیت‌هایی را در وزارت نفت بر عهده داشت.  هاشمی کوچک‌ترین فرزند اکبر هاشمی رئیس دفتر هیئت‌امنای دانشگاه آزاد بود. 🔘نام اکبر هاشمی رفسنجانی در میان اسامی تصمیم‌گیرندگان و صاحبان فکر و ایده‌های اثرگذار در ، همواره خودنمایی می‌کند. این فرمانده بر اساس لیاقت و تدبیر بالای خود توانست نظر امام راحل را به خود جلب کند و بر اساس حکم بنیان‌گذار انقلاب اسلامی را در دست بگیرد. 🔘هاشمی رفسنجانی با پایان دوران ریاست جمهوری رهبر انقلاب، انتخابات ریاست جمهوری در سال ۱۳۶۸ شد و با کسب اکثریت آراء ایران شد. وی چهار سال بعد و در سال ۱۳۷۲ نیز در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شد و در مجموع به مدت ۸ سال رئیس‌جمهور ایران بود. در آن دوران با توجه به شرایط جدید کشور و پایان جنگ، اقدامات گسترده‌ای را در ابعاد گوناگون سیاست داخلی و خارجی ، اقتصادی ، نظامی و امنیتی انجام داد که به دوران  شهرت یافته است و خود نیز به معروف شد. اکبر هاشمی رفسنجانی در سال ۱۳۸۴ در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد و در دور دوم از محمود احمدی‌نژاد شکست خورد. وی در سال ۱۳۹۲ برای چهارمین بار در انتخابات ریاست جمهوری نامزد شد که صلاحیت وی از سوی شورای نگهبان احراز نشد و سخنگوی شورای نگهبان دلیل آن را عدم توانایی جسمی لازم عنوان کرده بود. 🔘سرانجام هاشمی رفسنجانی که از سال ۱۳۶۰ تا ۱۸ دیماه ۱۳۹۵ خاطرات هر روزشان را می‌نوشت ، پس از عمری جهاد و مبارزه عصر روز یکشنبه ، ۱۹ دی ماه ۱۳۹۵ در حال شنا در دچار عارضه قلبی شد و عملیات احیا توسط وی حاصلی نداشت و پس از انتقال ایشان با علائم ایست قلبی به بیمارستان شهدای تجریش مراحل برای وی انجام شد؛ اما تلاش بیش از یک‌ساعته احیای وی ناموفق ماند و ساعت ۱۹:۳۰ دقیقه همان روز در ۸۲ سالگی مرگ وی اعلام شد. 🔘پس از دو شب وداع تاریخی مردم با پیکرشان در حسینیه ، صبح روز سه‌شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۵ و پس از اقامه نماز توسط در دانشگاه تهران از خیابان انقلاب تا حرم امام خمینی(ره) تشییع ملیونی شد و در جوار امام راحل و مضجع شریفش به خاک سپرده شد. ▪️روحش شاد ، یادش گرامی و راهش ادامه‌دار 🥀 @zarrhbin
👆👆👆 در مجمع‌الجزایری به وسعت دو برابر خاک بلژیک با ۲۵۰۰ نفر جمعیت زندانی شده بود. در جزیره‌ی خرس‌های سفید گیر افتاده بود . جزایری که تعداد خرس‌های سفیدش دو برابر تعداد آدم‌هاست. 🔗وای از دست این روابط اجتماعی ما .‌.. وای از دست این فرهنگ مداخله‌گر ما ... آیا ما معنای حمایت ، دخالت و تسهیل را می‌دانیم و می‌فهمیم ؟ کسی نیست از دایی‌ها بپرسد چه کار به کار این پدر‌مرده‌ها داشتید ؟ به جای‌آن‌که آنها را یاری دهید ،چه کردید؟ چرا برای دختر شانزده‌ساله خواستگار ۵۵ ساله آوردید؟ چرا برای این مرد ۵۵ ساله ؟ سبیل گرو گذاشتن شما ، گرو گذاشتن " " در اقیانوس منجمد قطب شمال بود. ما باید فرهنگ خودمان را نقد کنیم . فرهنگ پر از تضاد؛فرهنگ معرفت‌های انسانی؛ فرهنگ تخریب‌ها؛ فرهنگ حمایت‌های زورکی و فرهنگ دخالت‌ها. 🔗امید هر روز مریض‌تر می‌شد‌ . مادرش نبود که قربان‌ صدقه‌اش برود. خواهرش نبود که برایش آشی بپزد. هیچ نبود. امید فهمید که در این جزیره چند نفر ایرانی ساکن هستند . نام آن‌ها را از پرسید . سه برادر به نام‌های اسماعیل ، ناصر و مهران ضیایی ، اهل شیراز . به امید گفته شد که آنها بیش از هجده‌سال است که در جزیره ساکن‌اند. راننده‌ی راهنمای من ، اسم یکی از آن‌ها را "احمدرضاگورایی" عنوان کرد( شاید نام مستعاری باشد!). امید خانه‌ی آن سه برادر را پیدا کرد‌ فقط یک برادر چند کلمه با او صحبت کرد. گفت : " نمی‌خواهیم هیچ ایرانی را ببینیم !" امید حدس زد آنها فراریان سیاسی هستند‌. به احتمال زیاد آنها هم چون او ، در جزیره گیر افتاده بودند. این که چه نمی‌کند!؟ آتش‌فشان انقلاب گدازه‌هایش را در اقصی‌نقاط جهان پراکنده است‌ . آن‌ها به امید کمکی نکردند. حتی حاضر نشدند با او حرف بزنند. چنان که چند صفحه قبل نوشتم ، راننده‌ی راهنما مرا به درِ خانه این سه برادر برد. بعد از ده دقیقه که برگشت ، گفت سرایدار ساختمان گفته آن‌ها از جزیره رفته‌اند. به‌گمانم آنها در جزیره بودند ، ولی نمی‌خواستند مرا ببینند‌ . همان‌طور که حاضر نشدند امید را ببینند . 🔗امید به تمام دکان‌های جزیره سر زد. هیچ‌جا کاری برایش نبود . در ساختمان‌سازی کار بود ، اما هیچ‌چیز از آن نمی‌دانست. آنجا کارگر ساده نمی‌خواستند . داشت از درد استخوان می‌مرد. پدرش به پوکی استخوان مبتلا شده و جانش را از دست داده بود. نگرانی سراسر وجودش را فراگرفته بود . با خودش گفت نکند او هم به بیماری پدرش مبتلا شده است‌. امید از همه‌جا ناامید بود‌ .پیش خودش گفت :" به ترمسو برمی‌گردم . پلیس هم اگر مرا بگیرد و به زندان بیندازد ، از این بهتر است ." تصمیم گرفت آخرین تلاشش را بکند . اگر موفق نشد ، با پای خود راهی شود . 🔗عصر بود . عصری که شب نداشت . خود را به صاحب کافه معرفی کرد . کافه‌ی خانوادگی . کافه‌‌ی زن‌ها. خود را به خانم TOVE EIED معرفی کرد. مدیر کافه FRUENE KAFEE BAK زنی مهربان بود . او به حرف‌های امید ، به طور کامل گوش داد. امید خودش را معرفی کرد و گفت جوان است و به زندگی امیدوار . سپس از خانم کافه‌دار خواست او را ناامید نکند . گفت اگر به او کار و پناه ندهد ، در آن ماشین آهنی یخ می‌زند و می‌میرد . مدیر کافه به او گفت کافه را زن‌ها اداره می‌کنند . اسم کافه FRUENE به معنای زن است. در عین حال آن زن به او گفت که تا دو روز دیگر به او پاسخ می‌دهد . نور امیدی در دل جوان کُرد زد‌. 🔗با امید از کافه خارج شد. هنوز به آن قفس آهنی نرسیده بود که تلفنش زنگ زد. خانم مدیر کافه بود. گفت او را به عنوان می‌پذیرد. امید به برگشت . خانم گفت باید یک هفته به صورت کار کند تا بعد درباره استخدام او تصمیم بگیرد . امید به سرعت مشغول کار شد . نیروی جدیدی گرفته بود . در آن کافه سرپناهی یافت . کافه در یک مجموعه تجاری بود. هوایش گرم بود و با آن زندان آهنی خیلی فرق داشت . صاحب کافه به کارگرانش محل اسکان هم می‌داد . امید را به خوابگاهی هدایت کردند. آپارتمانی چهار اتاقه. یک اتاق به امید اختصاص یافت. توالت ، حمام ، هال و آشپزخانه مشترک بود. اما هرکسی اتاق جداگانه داشت. امید در اتاقی گرم جای گرفت. روز در مکانی گرم کار می‌کرد و شب در اتاقی گرم می‌خوابید. اندکی هم وضعیت تغذیه‌اش بهتر شد. با وجود این ، نگران بود اگر خانم TOVE بعد از یک هفته او را نخواهد ، چه کند؟ روز سوم خانم TOVE به او گفت :" در امتحان قبول شدی . تو را می‌پذیرم." سپس با او قرارداد بست ماهانه پانزده‌هزار کرون خالص ، با پرداخت مالیات ، به او بپردازد. از این مبلغ پنج‌هزار کرون را باید بابت خانه می‌پرداخت. ده هزار کرون هم برایش می‌ماند. پول بدی نبود. می‌توانست ماهی پنج‌هزارکرون برای مادرش بفرستد. .... 📚شازده‌حمام ، جلد چهارم ✍ @zarrhbin
📌 "امید ابوالحسنی" 💠فرهنگ 《سبیل گرو گذاشتن》 🖋بخوانید قسمت پایانی از سرنوشت امید و دیدارش با دکتر پاپلی 🔗دوباره جزیره را شب فرا گرفت. شب‌ها طولانی و طولانی‌تر شد. سرما شدت یافت. استخوان‌درد امید دوباره شروع شد. حالا بیمه داشت . به دکتر مراجعه کرد. دکتر از رژیم غذایی او پرسید . معلوم شد برای ، از شیر ، لبنیات و سبزی‌ها به میزان کافی استفاده نمی‌کند. در این جزیره هیچ محصولی نمی‌روید . هیچ گاوی شیر نمی‌دهد. هیچ گوسفندی وجود ندارد. همه چیز با هواپیما از نروژ می‌آید . همه‌چیز گران است . امید بین فرستادن پول برای مادرش و سلامتی‌اش باید تعادل برقرار می‌کرد‌ . خوشبختانه انعام کمی نصیبش می‌شد . 🔗 در این زندانگاه ، همه برای کسب پول آمده‌اند . البته ، جزیره محیط اجتماعی سالمی دارد. شهرکی ۲۰۰۰ نفره‌ . امید کم‌کم در جزیره جا‌ می‌افتاد . زبان نروژی را هر روز بهتر و بهتر فرا می‌گرفت. اما غم دوری از مادر و خواهر و برادر است. غم دوری از وطن، از آن جانکاه‌تر. شب‌های تیره‌ی بدون‌روز ، افسردگی می‌آورد. امید دوستی نداشت. در آنجا کسی با کسی دوست نمی‌شد. کسی احوال کسی را نمی‌پرسید. سرما و تاریکی بر روح و روان آدم تاثیر می‌گذاشت. روح و روان آدم‌ها در سرما و یخ دائمی ، به دریای ظلمات تبدیل می‌شود. خارج از کافه کسی امید را نمی‌شناخت. 🔗اینجا همه از شهر و دیار و خانواده خود دور افتاده‌اند. همه احساس می‌کنند در این جزیره شده‌اند؛ یا به خاطر پول و یا از ترس زور و ناامنی‌های اجتماعی و فیزیکی ، به این ظلمتکده پناه آورده‌اند . ظلمتکده‌ای که روشنایی روزهای بی‌شبش نیز افسردگی می‌آورد. امید اکنون برای بازگشت به نروژ یا هر جای دیگر امیدش را کاملا از دست داده‌است. مسئولان به او گفته‌اند هیچ کاری نمی‌تواند بکند. باید دست کم ۹ سال در این جزیره‌ی ملعون بماند تا پرونده‌ی قبلی‌اش در نروژ پاک شود. بعد از ۹ سال ، سه گزینه را برای انتخاب ، پیش‌رو دارد : ۱- یا دوباره به دولت نروژ تقاضای پناهندگی دهد. ۲- یا با یک دختر نروژی یا کشورهای عضو اتحادیه‌ی اروپا ازدواج کند. ۳- یا تقاضای اجازه‌ کار برای خاک اصلی نروژ بدهد. 🔗 گشایشی برای حلّ مشکل کار اوست. اما در این جزیره دختری نیست که مایل به ازدواج با او باشد. دخترانی هستند که آن‌ها هم برای کار و دریافت پول آمده‌اند. دخترانی دانمارکی، نروژی ، سوئدی، آلمانی، اسپانیایی در جزیره کار می‌کنند‌ . فیلیپینی‌ها زیاد هستند، اما به درد کار پاسپورت و تابعیت نمی‌خورند. 🔗می‌بینید چگونه تکلیف قلب آدم‌ها را معلوم می‌کند؟ در این یخچال ، همه در آرزوی درآمد و در آرزوی بازگشت به وطن زندگی می‌کنند . امید در این زندان ، در این تبعیدگاه گیر افتاده‌است. یک نامه‌ی جعلی او را در تیره‌ترین و روشن‌ترین جای جهان کرده‌است. 🔗 امید، امیدش را از دست نداد . برای فرار از درد استخوان و افسردگی به ورزش روی‌آورد . به بدن‌سازی رفت. روزی که دیدمش ، نزدیک هفت سال بود در جزیره ساکن بود. اندامش حرف نداشت. خوش‌هیکل بود. امید به روی آورد. کم‌کم دوربین خوبی خرید. تفنگ و فشنگ‌ تهیه کرد. چادر و وسایل گرمازا خرید. کم‌کم روزهای تعطیل را به اطراف شهر می‌رفت. از روباه سفید و خرس سفید عکس می‌گرفت. عکس‌ها را روی می‌گذاشت. هیچ‌کس به عکس‌های او توجه نمی‌کرد. بعد از هشت ماه اولین لایک ( موافقم، دوست‌داشتم ، احسنت) را گرفت . پول‌هایش را جمع کرد . یک موتور SKOTER snowmobile) خرید. موتوری که روی برف و یخ حرکت می‌کند. روزهای تعطیل موتورش را سوار می‌شود و یک‌تنه به دل‌ یخ‌ها می‌زند. کم‌کم امید در جزیره به‌عنوان شهرت یافت و عکس‌هایش زیادی را مجدوب خود کرد. 🔗گردشگرانی که به جزیره می‌آمدند، می‌گفتند فقط عکس‌های امید آن‌ها را به دورافتاده‌ترین نقطه‌ی جهان کشانده است. برخی گردشگران عکس‌هایش را می‌خرند. چهارده اکتبر۲۰۱۴ برای امید روز مهمی بود . او در این روز شد. یکی از عکس‌هایش، جهانی شد. در این روز تاریک ، امید برای شکار صحنه‌ها از شهر خارج شد. او خطر خرس‌قطبی را به جان خرید. تفنگش آماده بر پشتش بود. دوربینش را روی یخ‌ها کاشته و منتظر لحظه‌ای بود که باید شکار شود. 🔗 لحظه‌ای که باید دیافراگم دوربین عکاسی باز و بسته شود ، یک مرتبه نوری در آسمان ظاهر شد. ساعت ۲۰ و ۳۱ دقیقه بود ‌. امید فکر کرد ستاره‌ی دنباله‌دار یا شهابی در حال است. پیاپی از آن عکس گرفت. لحظه‌به‌لحظه شهاب را ثبت کرد. عکس را در فیس‌بوک گذاشت . لایک‌های زیادی برایش آمد. از مرکز ماهواره‌ها در جزیره با او تماس گرفتند و خواستند که درباره‌ی عکسش توضیح‌دهد . 👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رهبر معظم انقلاب : مذاکره با آمریکا، نشانه بي غيرتي است 🔹 کسانی که دم از مذاکره با امریکا می‌زنند، یا از الفبای چیزی نمی‌دانند، یا الفبای را بلد نیستند؛ یکی از این دو تاست. 🔹 مسأله امریکا این است که هویّت اسلامی و ملی ما را قبول ندارد و این را به زبان می‌آورد. چرا عدّه‌ای از مدّعیان سیاست و فهم، نمی‌فهمند؟! @zarrhbin
این قصه همیشه بوده و هست تاریخ را که ورق بزنی زیاد میبینی که هر زمان را که به زبان بیاوری از که بگویی را که فریاد کنی را که طلب کنی ، خوانین و منفعت طلبان و کفتارهای کنارشان به مذاقشان خوش نمی آید ... قدیم زور داشتند می‌کردند و به می‌بستند امروز با سر می‌برند امروز آب را گل می‌کنند که بگیرند ولی غافل از اینکه این ماهی برای تورشان خیلی بزرگ هست و تیغش گلوی و را خواهد درید ، راست میگویید است است در و و بلکه در رندی و شارلاتان گری و لجارگی ومغالطه ، بله درست میفرمایید ندارد خیلی هم ندارد را میزند برایش هم فرقی ندارد مقابلش که نشسته و نان چه کسی آجر می‌شود و شما دارید خیلی هم دارید و چقدر خوب و را هستید ، البته نیست داره و پر از و کمی و البته که باعث میشه با کسی که اهدافش با خیر و صلاح مردم همسو ، بله راست میگویید او به درد مجلس نمیخورد به کار آنها که از شما حمایت می‌کنند هم نمیخورد... اصلا به درد خیلی ها که بالا نشسته اند و عجله دارند بالاتر بروند هم نمیخورد ، اقا مصطفی را اصلا چه به تهران رفتن قد و قواره این حرف‌ها نیست ……، باید بروید چون به آنجا کرده اید…. شاید درست میگویید اقا مصطفی قد و قواره اش به اندازه کوچه و پس کوچه های گلی پر از عشق اردکان است اصلا شاید عادت کرده به و این کوچه ها که تمام عمر را کنار قدم زده و به و گوش داده با خندیده با دلش گرفته در کنارشون زندگی کرده و به این شهر و مردمش خدمت کرده هرچه که هست ، یادمان نرود ماست ، ما ست ، ماست ، ماست ، ماست ، ماست ، ماست ، ماست ، همان را دیده که ما دیده ایم و همان را شنیده که ما شنیده ایم همین شهر را خورده ، همین شهر را تنفس کرده و از همان نانوایی که ما میگیریم به خانه برده بار ها و بارها اونو تو شهر دیدیم به هم سلام کردیم حال همو پرسیدیم و گفته ایم خداحافظ ….. فرمود رب العالمین با صابرانم همنشین ای همنشین صابران افرغ علینا صبرنا @zarrhbin🕊