☉☉کنجد یا آموزش و پرورش؟ مسئله این است.☉☉
امروز در معیت جمعی از فرهنگیان شهرستان و صدالبته با تماس آقای " سین " از دفتر نماینده شهر ، خوشحال شدیم که خدارا شکر بعد از دوماه انتظار ، نوبت به دیدارمان با نماینده شهر رسید.
اقای سین که بعدا فهمیدیم ظاهرا خیلی هم کاره ای در دفتر نیستند ، تاکید زیاد داشته که حوالی ۱۱ دفتر باشید و من هماهنگ کرده ام وفلان و فلان و فلان
وماجماعت فرهنگی خوش باور و خوش خیال ، سرساعت در دفتر بودیم تا خدای ناکرده دقیقه ای هم از وقت شریف نماینده هرز نرود.
آنجا که رسیدیم قبل از ما جماعتی از اهالی زحمت کش صنف حلوا ارده جهت بیان و پیگیری مشکلاتشان دیداری خصوصی با نماینده شهر داشتند . بعدها از زبان یکی دیگر از متولیان دفتر فهمیدم که قریب ۲۰۰۰ نفر اشتغال مستقیم در حوزه فراورده های کنجدی درسطح شهرستان وجود دارد که با وضعیت فعلی کنجد بیم بیکاری و تعطیلی این واحدهای صنفی می رود.
خروج جماعت صنف کنجد از جلسه خصوصی با نماینده همان و حضور نماینده در جمع عمومی مراجعین همان
البته اقای ( و) از اهالی دفتر لطف کردند و دقایقی را شنوای مشکلات و مطالبات فرهنگیان ( ظاهرا به جای نماینده محترم) بودند که درکمال تعجب ایشان هم وسط بحث جلسه را ترک کرده و به اتاق دیدار عمومی رفته و بیش از یکساعت جماعت فرهنگی تنها در اتاق مجاور به انتظار نشستند و چون نه نماینده آمد ونه همان اقای ( و ) دفتر را ترک کرده و فهمیدیم که هنوز ارزش کنجد برای نماینده محترم از ارزش آموزش و پرورش بیشتر است.
جناب آقای تابش:
شمااز شب قبل درجریان دیدار امروز فرهنگیان و مشکلات صنفی آنان بودید ، پس چرا به مدیر کل آموزش و پرورش که در اردکان حضور داشتند ، پیشنهاد ندادید که شنوای این مشکلات باشند؟
هرچه فکر میکنم یادمان نمی آید آخرین باری که حضرتعالی پای درد دل فرهنگیان شریف شهر نشستید کی و کجا وباحضور چه کسانی بوده است؟
نتایج کنکور امسال را رصد کرده اید؟ به نظر شما این نتایج ضعیف ثمره چیست؟
راستی چرا امروز نماینده مدیران شهر ، جلسه شورای اداری آموزش و پرورش را نیمه کاره رها کرد؟؟
شما که بقول آقای ( و ) به مدیر کل گفته اید خودش به دنبال مدیر بعدی آموزش و پرورش اردکان باشد ، آیا نباید پیگیری مطالبات فرهنگیان شهر در خصوص آینده این اداره مهم باشید؟
بهرحال حرف بسیار است ، تنها حسنی که جلسه برگزار نشده امروز در دفتر شما داشت این بود که جماعت فرهنگی فهمیدند ، هیج محلی از اعراب ندارند و تنها ایام نزدیک انتخابات برای حضور در شوهای انتخاباتی دعوت می شوند و در بقیه چهار سال باری به هر جهت هستند.
جناب اقای نمایند ه :
ما که دیگر به دفترتان نمی آییم ، تا مزاحم برنامه کاری فشرده شما نشویم ، ولی شماهم لطف کنید به برخی از اهالی دفتر بفرمائید که حضورشان در آنجا بیشتر مایه ناهماهنگی است تا هماهنگی.
عمر دوران خدمت مستدام
#امضا محفوظ
@zarrhbin
🍂 حاجی به #نماز رفت. من نیم ساعتی دیگر با کتاب افلاطون ور رفتم و سپس رفتم کتاب را به شیخ محمدباقر دادم. آشیخ محمد باقر در حالی که کتاب حکمت افلاطون را از من می گرفت با حالت #تمسخر به من گفت: آقای #فیلسوف حالا از افلاطون بگویید.
🍃 #آشیخ گویا متوجه نشده بود که تمام صبح آقای افشار به من #درس می داده است. او فکر کرد خودم کتاب را خوانده ام. او رو کرد به دو سه نفری که در #کتابخانه بودند، گفت: این آقای فیلسوف صبح آمدند و کتاب حکمت افلاطون را می خواستند و حاجی افشار هم گفتند کتاب را به ایشان بدهیم. حالا فیلسوف می خواهند راجع به افلاطون #سخنرانی کنند.
🍂 #من شروع کردم #راجع به سقراط، افلاطون و ارسطو صحبت کردن که بحث مُثُل افلاطونی را #مطرح کردم. یعنی هر چی #حاجی به من #یاد داده بود، دوباره گفتم. آشیخ محمدباقر دهنش #بازمانده بود. گفت: بچه تو روی این کتاب را هم نمی توانی بخوانی، من کتاب را باز کردم و شروع کردم به خواندن همان سه صفحه ای که حاجی #بازحمت به من یاد داده بود.
🍃 یکی از مردان که این بحث ها را می شنید گفت: آشیخ بچّه ها را دستِ #کم می گیری و با آنها #خوب تا نمی کنی. آن #مرد به آشیخ گفت: یکی از #اهداف حاجی آقایِ #وزیری این است که بچه ها #بیشتر به کتابخانه بیایند و #تو بچه ها را #فراری می دهی، اگر بار دیگر با بچه ها اینطور #رفتار کنی، من به حاجی آقایِ وزیری خواهم گفت. قیافه ی شیخ #درهم شد و لاحول ولاگویان عازم مسجد شد.
🍂 آن #مرد به من گفت: پسرجان حرف این شیخ را گوش نکن. هرروز به #کتابخانه بیا، من هم بیشتر روزها به اینجا می آیم. اگر #سئوالی داشتی از من بپرس. این مرد چندسال بعد #دبیر من شد. او آقای کیانی لیسانس ادبیات فارسی بود. مردی متین و #باوقار و دانا. آن موقع #حقوق دبیران کافی بود. آنها در تابستان ها کتاب می خواندند یا برای استراحت به ییلاقات می رفتند. #لزومی نداشت برای #امرارمعاش خود دست به هر کاری بزنند. این دبیر #باسواد، زیر ۵۰ سالگی بر اثر بیماری، فوت شد. خدایش بیامرزد.
🍃 فردای آن روز #لحن آشیخ با من ملایم شد و کتاب قصه ای به نام ده نفر قزلباش به من داد تا بخوانم. او به من گفت: اگر می خواهی کتاب ده نفر قزلباش را به خانه ببری #اشکالی ندارد. این کتاب ده جلد است. جلد اول آن را ببر و بعد که خواندی بیاور. اسم و آدرس مرا یادداشت کرد. جلو آن نوشت به #سفارش حاجی افشار و به من گفت #امضا کن. شاید اولین امضاء رسمی و #تعهدآور من همان باشد.
🍂 کتاب را گرفتم و با دو، به طرف خانه حرکت کردم و حدود ۲ بعدازظهر درخانه بودم. مادرم نگران شده بود که چرا دیر کردی؟ اما وقتی #کتاب را در دستم دید #آرام شد. من داستان کتابخانه را به مادرم گفتم. جلد اول کتاب ده قزلباش را در دو روز خواندم. چند کلمه ای که نمی فهمیدم از اکبر دبیری پسر همسایه که کلاس دوم دبیرستان ( معادل سوم راهنمایی فعلی) بود پرسیدم. تا اول مهر من ۱۰ تا جلد کتاب ده نفر قزلباش را خوانده بودم.
🍃 شب ها من قصه ی ۱۰ نفر قزلباش را برای زن های سرکوچه یا مردانی که به مغازه ی آقای ابریشمی می آمدند تعریف می کردم. از شب سومی که من به کتابخانه می رفتم همه منتظر بودند که حسین پاپلی بیاید و بقیه داستان را بگوید .
🍂 جلوی مغازه ی آقای ابریشمی در تاریکی شب چند نفری از مردها جمع می شدند. مغازه با نور یک لامپای نفتی روشن بود، من #معرکه می گرفتم و کم کم تعداد نفراتی که می خواستند قصه بشنوند زیادتر می شد. از شب هفتم، هشتم آمحمد یک سماور آورد و #بساط چای درست کرد. او قهوه خانه چی هم شد و به مردانی که آنجا #پاتوق کرده بودند چای می داد. هر چهار استکان چای قندپهلو درجه یک که یک تکه نبات یزدی اعلا هم پهلوی آن بود #یک_ریال ( استکانی ۵ شاهی یا ۲۵ دینار) ولی چای من #مجانی بود. شاید این اولین #مزدی بود که من تا آن زمان در تمام عمرم می گرفتم، شبی دو چایی داشتم. هر شب مشتری ها زیادتر می شدند بعد از ۱۵ روز جلو مغازه ی آمحمد خیلی شلوغ می شد، آمحمد یک کاسه ماقوت یا شیره هم به من می داد که داستان را ادامه بدهم.
📚 کتاب شازده حمام/دکتر محمدحسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
💠 اَلسَلامُ عَلیک یا اَبالحَسَن یا #علیبنموسیالرضا....🌹
از دردِ کهنهای که مداوا نمیشود
یا میشود گلایه کنم یا نمیشود
اینک سلام، حضرت عیسیتر از مسیح
لطفت نگو که شامل ماها نمیشود
ای من فدای پنجره فولاد چشمهات
از بغض من چرا گرهی وا نمیشود
یوسفترین عزیز! مرا تا خودت بخوان
هرچند این غریبه زلیخا نمیشود
#امضا، کسی که با همهی ریزنقشیاش
در بیکران چشم شما جا نمیشود
✍ #مریماخوانطاهری
🌸 #تولدتتان_مبارک_یا_ضامن_آهو🍃
🎉
@zarrhbin