🍂 رقیه #عقیده داشت دخترها نباید به مدرسه بروند که معلم مرد در آن درس میدهد. آن موقع به اندازهی کافی دبیر زن وجود نداشت. خلیفه محمدعلی پدر مهری میگفت: "معلم مثل پدرِ شاگردهاست. معلمها نظر پاک هستند." خلیفه میگفت پیش آقای پیشنماز رفته و مسئله کرده است. آقا گفته است اولاً تحقیق کرده، دخترها سر کلاس معلمهای مرد، حجاب دارند. دوماً معلمها مثل #انبیا هستند.
🍃 رقیه به شوهرش میگفت: " من که نشنیدم آقا پیشنماز از این حرفها زده باشد. اگر آقا اینطور فکر میکند، چرا دخترهای خودش را به مدرسه نمیفرستد؟ تو از خودت حرف در میآوری پس گناهش گردن تو!" پدرِ مهری میگفت:"گناه بیسوادی این سهتا دختر هم گردن تو! گناه بیسوادی صدبار از بیحجابی بیشتر است." زن به شوهر میگفت:"تو دخترت را به دست معلمهای مرد بسپار، جواب خدا را هم خودت بده!"
🍂 #شهربانو فریاد میزد:"جوابِ گناهِ همهی شما و همهی مردم را در آن دنیا من میدهم! مگر ما چه کار کردهایم؟ خدا خودش باید جوابِ گناهِ آفریدنِ ما را بدهد." شهربانو همیشه میگفت: " خدا دید دنیا و کرهی زمینش خیلی ساکت و آرام است. همه مثلِ گاو دارند میچرند. خودش به فکر افتاد موجودی بیافریند که گناه بکند، سرکشی بکند، نِق بزند، سئوال کند و با او حرف بزند. موجودی که از او چیزی بخواهد، التماسش بکند، موجودی که بداند کی به دنیا آمده است، بداند پدر و مادر و اقوامش چه کسانی هستند. از همه مهمتر، بداند که یک روزی میمیرد. بعد از مرگش هم از خدا قصر، حوری، غلامان، باغ و گل و ریحان و شیر وعسل بخواهد. خدا خودش #موجودی آفرید که پس از مرگش هم دست از سر او بر ندارد."
🍃 شهربانو می گفت:" #خدا عجب اسباببازی جالبی برای خودش درست کرده است! خدا از وقتی #آدم را آفرید، برای خودش حساب و کتاب و دستکی باز کرد. اول برای آدم دشمنی به نامِ شیطان آفرید. برای او امکان ثواب و گناه را آفرید. فرشتههای موکّل را آفرید. حسابداری دقیق درست کرد. خدا بدون آدم عملاً بیکار بود. از بیکاری خسته شده بود. همهی آفریدههای خدا مثل چرخ دنده هستند. وقتی یک چرخ به کار افتاد بقیهی چرخها میچرخند. آدم چرخدنده نیست. چیزی است جدا از چرخدندهها، یک #استثناست. حسابش از حساب همهی کائنات جداست. خدا آدم را آفرید تا دنیایش دگرگون شود."
🍂 شهربانو میگفت: #انسان تنها حیوانی است که میداند میمیرد. میگفت اگر انسان گناه نکند، مثلِ گاو است. آن وقت اصلاً مقصود خداوند از آفریدنِ انسان حاصل نمیشود.
✅ تا اینجا را داشته باشید؛ ادامه دارد....
📚 شازده حمام، جلد ۴، دکتر محمدحسین پاپلی یزدی
📩 سخا
@zarrhbin
🔘 دلگرمی دلهای یخزده
🍃 #خانهیمحمدعلی
📌 درود بر همراهان یار مهربان، #باهم برویم خانهی خلیفه محمدعلی پسر شهربانو، همسر رقیه و بابای مهری....
🍃 من در عالم بچگی دهبار به خانهی محمدعلی رفتم. نمونهی کاملِ خانههای قدیمی #یزد بود؛ خانهی مردمان کم درآمدِ پُر اولاد. خانهی مردم متوسط رو به پایین، نه خیلی فقیر و نه متوسط. #خانهای واقع در یک کوچهی باریک با عرض ۱/۵ متر، #کوچهیآشتیکنان.
🍂 #محمدعلی، بخشی از خانه را از پدرش ارث برده بود، سهم برادرش را خریده بود، مادرش شهربانو با آنها زندگی میکرد، مادرش مالک هشتیک(یکهشتم) خانه بود، پدر محمدعلی خیلی زود مرده بود، محمدعلی یازده ساله بود که یتیم شد.
🍃 #شهربانو، ملّا بود، به بچّهها و حتی بزرگان #درس میداد در عین حال، چندین دستگاه شعربافی و ترمهبافی داشت. بابتِ #تدریس، پول و هدیه طلب نمیکرد. #معلمی را شغلِ #انبیا میدانست. میگفت انبیا بابت تعلیمشان از کسی چیزی طلب نکردهاند.
🍂 پس از مرگِ شوهر، دو پسرش را در این خانه بزرگ و داماد کرده بود. پسر بزرگش محمدعلی سهم برادر کوچکتر را خریده بود. محمدعلی در این خانه داماد و صاحب چهار #دختر شده بود. همراه مادر و چهار دخترش در این خانه زندگی میکردند. سه دخترش را عروس کرده بود، آنها از این خانه رفته بودند.
🍃 وقتی من یازده ساله بودم، شهربانو، محمدعلی و همسرش و مهری در این خانه #زندگی میکردند. درِ خانه چوبی بود، از آن چوب گردوهای استخواندار، خیلی محکم، با گلمیخهای درشت. درِ خانه حداقل هفتاد هشتاد سال قدمت داشت. شاید سیصد سال دیگر هم عمر میکرد؛ دری پاشنه گِرد، قبل از پیدایشِ لولا ساخته شده بود. نجّارِ محلّه آن را ساخته بود. رنگش طبیعی بود، قهوهای. دو #کوبهی_بزرگ داشت، یکی برای مردان و یکی برای زنان.
🍂 وقتی صدای در بلند میشد، نباید #نامحرم در را باز میکرد. تیجه یا کلونِ در از چوب بسیار محکم بود، حداقل نیم متر طولش بود. وقتی در را با کلید فلزیِ بلند میبستند، #رستم هم نمیتوانست آن را باز کند. عملاً در طولِ روز درِ خانه باز بود، فقط شبها در را میبستند.
🍃 در که باز میشد فقط دوپله، کوچه را به خانه #وصل میکرد؛ حیاطی آجرفرش. آجرهای حیاط هم شاید هشتاد سالی قدمت داشت. آجرهای سوخته، آجرهای خوب پخته شده. رنگشان مایل به سبز تیره بود. وسط آنها سائیده بود. لبهی آجرها بلندتر از کفِ آنها بود. وقتی کف خانه را آبپاشی میکردند، وسط هر آجر کمی آب میایستاد.
🍂 شبهای بهار و تابستان، محمدعلی چراغ سرسوز را روشن و آن را به میل بلند لبهی #تالار آویزان میکرد. انعکاس نور در حوض وسط خانه و حوضهای مینیاتوریِ وسط آجرها، تلالویی به دیوارهای کاهگلی خانه میانداخت. نمایشِ نور و رنگ بود. در آن حالت، #خانه، زیبایی وصف ناپذیری داشت، زیباییِ منظر و نما.
🍃 درِ خانه که باز میشد، حیاط دیده میشد. خانهی #اعیان_یزد و خیلی از شهرهای دیگر این طور نبود. هرگز درِ خانهی اعیان، مستقیم از کوچه به حیاط باز نمیشد. اگر #یزدی یا کاشانی و یا کرمانی هستید که میدانید خانهی اعیان، چطور ساختمانی داشته است.
🍂اگر اهل این شهرها نیستید، مسافرتی به یزد و کاشان و کرمان بکنید. بسیاری از این خانهها حالا به #موزه، هتل و یا رستوران تبدیل شدهاند. در #یزد چند باب از این خانهها "دانشکدهی معماری" شده است. این خانهها #شاهکارمعماری است. زود بروید و ببینید. چون عدهای با بافتِ قدیمِ یزد، کاشان، کرمان و... #دشمنی دارند. دائم میخواهند آنها را خراب کنند. این خانهها خود یک #واحدفرهنگی است.
🍃 #روابطاجتماعی حاکم بر این خانهها الگوی زندگیِ #ایرانی_اسلامی را نشان میدهد. حیف که عدهای این خانهها را فقط یک مشت خِشت و گِل میبینند! این کالبدِ زیبا، محتوایی #زیباتر دارد. عدهای ارزش این خانهها را در زمین آنها میبینند. میخواهند آنها خراب شوند تا زمینشان را بفروشند.
✅ این قسمت به پایان رسید؛ امّا اگر خدا توفیق داد و عمری باقی بود خصوصیات فیزیکی خانهی سنتی خلیفه محمدعلی را که دکتر به کتاب، پیوست نموده است کامل توضیح خواهیم داد.
📚 شازدهی حمام، جلد ۴
#دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin