eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
66.9هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 دهه ی هفتاد زمانی که مسیر مدرسه تا خانه را با دوستان پیاده "گز" می کردیم، مادر همیشه سفارش می کرد که"دخترم یادت باشه در مسیر رفت و برگشت، متین باشی و نگاهت را نیز به زمین بدوزی !!!" که من از نصیحت مادر اوّلی را با گوش جان نیوش می کردم امّا دوّمی را نمی توانستم رعایت کنم، چون همیشه دوست داشتم، ببینم زیر پوست شهرم چه می گذرد و از کنار آدم های مهربان شهرم نمی توانستم بی خیال و بدون توجّه بگذرم. 🍃 یکی از آن آدم های مهربان مرحوم آقای بود که در دهه ی هفتاد کنار "تیمچه" لوازم خانگی می فروخت؛ اما آنچه که ایشان را برای من برجسته کرده بود، این بود؛ هنگامی که از کنار مغازه اش عبور می کردیم، اگر با دوستانش، که اگر اشتباه نکنم برادران خود آقا سیّد محمّد و آقایانِ سنایی و مرحوم آقا یحیی آسائی گرم تعامل و گفتگو نبود، حتما مشغول مطالعه ی کتاب و نشریات بود و یا اینکه جدول حل می کرد، تا جایی که ما دختران دبیرستان ۱۷ شهریور در عالم نوجوانی عنوان "آقای جدولی" را برای ایشان انتخاب کرده بودیم!! 🍃 من که آقا سیّد محمّد یاسینی را به اندازه ی پدربزرگم دوست داشتم، وقتی فهمیدم که پسر ایشان آقا مصطفی بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفته، خیلی ناراحت شدم (پسر ایشان درنبودِ پدر مغازه را اداره می کرد) بعد از آن اتفاق تلخ زمانی که از کنار مغازه ایشان می گذشتم و جای خالی آقا مصطفی را می دیدم و اینکه آقا سیّد محمّد چگونه در فراق پسر هر روز پیرتر و شکسته تر می شد، اما خم به ابرو نمی آورد و آرامشی را با کتابها و جدول پیدا می کرد برای من غریبه! بسیار ستودنی و تحسین برانگیز بود. 🍃 حال نمی دانم چند سال از رفتن ایشان می گذرد اما دیشب وقتی در مسجد حاج محمد حسین "حزبی" از قرآن را از کتابخانه برداشتم و دیدم که ابتدای حزب عکس آقا سیّد محمّد یاسینی و پسرش آقا مصطفی هست که به یاد ایشان به مسجد هدیه شده بود، بهانه ای شد برای نوشتن این چند سطر تا یادی کنیم از گذشته های نه چندان دور و آدم های مهربان آن، زیرا آن زمان هنگامی که در شهر قدم می زدی هرگز احساس غربت نمی کردی و صفا و صمیمیتی حکم فرما بود، که شد، اما امروز قضاوت با شما...... و در پایان یاد تمام سفر کرده های این شهر و دیار بخیر و بهشت برین جایگاهشان باد ✍ سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🗞 یکی از شیرینی هایی که از خود به یادگار گذاشت، این بود که ، مطبوعات و روزنامه های آن روزِ را با هم ورق می زدند و می خواندند شاید بپرسید چطور⁉️ 🍃 به این گونه که در سطح شهرها با همکاری نهادهای مربوط اقدام به برپایی کرده بودند و موظف بودند که روزنامه های صبح و عصر کشور را به صورت منظم و با روز در این ایستگاهها قرار دهند. 🗞 که در شهر عزیز ما نیز قسمت اعظم این ایستگاههای مطالعاتی در (شهدای گمنام) قرار داشت و وقتی را می دیدی که با چه شور و اشتیاقی در کنار هم را مطالعه می کنند و را دنبال می کنند می بردی. 🍃 شاید نیز بر صحت این مطلب مُهر تائید بزنند، که مطالعه در آن روزها بسیار پسندیده و ارزشمند بود و این از خصوصیات رئیس جمهور وقت بود که قبل از اینکه به اعتقادی داشته باشند به اعتقاد و ایمان داشتند. 🗞 راستی اگر از کنار عبور کردید، هنوز نظاره گر این خواهید بود که چگونه روزگاری به احترام می گذاشتند، ولی از آن زمان دیگر این ایستگاهها روی روزنامه ها را به خود ندیدند و امروز تنها از و تبلیغات پُر است. 📝 در اینجا نقل ای که خالی از لطف و نمی باشد را برای شما همراه عزیز تعریف کنم که روزی حقیر برای انجام کاری به مرکز شهر مراجعه نمودم، (راست و حسینی برای شما مخاطب محترم تعریف کنم تا ابهامی وجود نداشته باشد) کار ما مربوط به دفتر امام جمعه بود که راس ساعت هشت صبح خود را به آنجا رساندیم که از قضا درب دفتر نماینده ی ولی فقیه ساعت هشت صبح باز نبود و ساعت کاری از زمانی دیگر شروع می شد؛ بنابراین چون برای ما مشکل بود که به خانه مراجعه کنیم و دوباره بازگردیم برای گذارنِ وقت تا زمانیکه در دفتر بازشود به کتابخانه ای که در آن حوالی بود، مراجعه نمودیم تا دوتا صفحه بخوانیم که هنوز لای ورق اول روزنامه را باز نکرده بودیم که مسئول محترم کتابخانه به استقبال ما آمدند و پرسیدند:"آیا شما عضو کتابخانه هستید⁉️" که در جواب ایشان فرمودیم:"نه..‼️" که ایشان بعد از جوابِ ما گفتند:"در صورت عضو کتابخانه بودن می توانید از امکانات کتابخانه و روزنامه ها استفاده کنید." من که از قوانین جدید شوکه شده بودم و خبر نداشتم به ایشان گفتم:"که اطلاعی از این امر نداشتم" که باز مسئول محترم فرمودند:"چون اطلاعی نداشتید، مطالعه ی امروز شما در کتابخانه بلامانع است." بنابراین گذشت و گذشت تا ما به کتابخانه ی حائری رفتیم جایی که همیشه با خیال راحت در آنجا مشغول مطالعه می شویم و کسی هم از شما سئوال نمی کند آیا هستی یا نه⁉️ که سئوال خود را از ریاست محترم کتابخانه ی حائری پرسیدیم:"که آیا شما هم همچون قانونی را دارید که مطالعه به شرط عضویت⁉️" که آقای هاتفی فرمودند: ما نیز همچون قانونی را داریم اما برای بالا بُردن در بین ، زیاد به آن توجه نکرده و ارباب رجوع را محترم می داریم و در مطالعه ی مطبوعات، آزاد هستند. 📸 امیدوارم امروز به دلتان نشسته باشد و پرحرفی بنده را نیز به بزرگواری خود ببخشید! @zarrhbin
🔘 عاقبت بازنشستگی.... 🍃 در دربند روزی برای گرفتن نان رفته بودم، هنوز جای نانوایی یادم است و هربار که به دربند می روم یاد آن می افتم. منزلی نزدیک نانوایی بود. دیدم دو نفر پلیس دم در یک خانه هستند. مقداری هم اسباب و اثاثیه کنار خیابان ریخته است؛ چندنفری هم دور اثاثیه جمع شده بودند. آن موقع(سال۱۳۳۹) جمعیت خیلی کم بود( جمعیت مملکت حدود ۲۰ میلیون نفر بود) بعد دیدم کارگری یک را پشت کرده و از خانه بیرون آورد و او را در حاشیه ی خیابان اثاث گذاشت. پلیس ها در خانه را بستند و قفل کردند با یکی دونفر دیگر رفتند. 🍂 نانوا و هم با وجودی که تعجب کرده بودند کاری نکردند. من از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفتند این پیرمرد دولت است و حدود ۱۵ سال است در این خانه اجاره نشین است؛ او بر اثر سکته فلج شده است مدتی است اجاره ی خانه اش را نداده است. حالا از طرف آمدند او را سر کوچه گذاشتند و خانه را هم خالی کردند و رفتند. از یکی پرسیدم حالا این پیرمرد فلج چه کار می کند؟ نانوا گفت: پیغام داده ایم بی انصافش از شهرستان بیاید و را جمع کند، هنوز نیامده است. نانوا افزود این مرد بوده است و حالا فلج شده است، زنش هم در همین خانه مُرد و تنها فرزندش که ظاهراً مهندس است با او قهر است و سراغش نمی گیرد. این مرد هم هر چه حقوق می گیرد مخارج دکتر و دوا می کند و دیگر چیزی بابت اجاره برایش باقی نمی ماند. 🍃 مردم متفرق شدند. پیش پیرمرد رفتم و سلام کردم او بر اثر سکته درست نمی توانست حرف بزند. آرام آرام از چشمانش فرو می ریخت شماره تلفنی به من داد و حالی ام کرد که به اداره راه همدان تلفن کنم و به پسرش بگویم به تهران بیاید. نانوا به مغازه اش رفته بود و من مسئله ی شماره تلفن را به نانوا گفتم. او گفت من ده بار به پسرش تلفن کردم و آخرین بار گفت شما دیگر زحمت نکشید و به من تلفن نکنید. 🍂 گفتم حالا پیرمرد چه کار باید بکند؛ نانوا گفت: شاطرِ من خودش در خانه ای اجاره نشین است یک اتاق خالی دارد، قرار شده است آخر وقت او را به خانه ی خودش ببرد. از من پرسید تو کجا هستی؟ گفتم اهل و اینجا چند روزی برای استراحت آمده ایم. نانوا گفت همین است که به این مسئله داری. مردم این دوره زمانه مثل شده اند. صاحب این خانه یکی از کشور است و در همین و دربند بیش از ۵۰ دارد؛ حالا وکیلش این بنده ی خدا را سرکوچه گذاشت. این هم کارمندی و . 🍃 من فوری شدم چرا پول هایم را خرج کردم. باید لااقل پول کرایه ی رفتن به یزد را نگه می داشتم. اگر گُم شوم، اگر دعوایم شود و بخواهم فرار کنم و به یزد بروم اگر، اگر پول ندارم‌. البته هر روز به من پول می دادند که کنم ولی آن پول من نبود و حق هم نداشتم از آن پول بردارم. آخر چندین بار آقای پشت باغ گفته بود، اگر کسی پول را بدون اجازه ی آنها بردارد در آن دنیا به می رود و در جهنم چه کار و چه کار با او می کنند. 🍂 من در عالمِ نمی خواستم به جهنم بروم تا در آنجا در حلقم بریزند و گوشتم را کباب کنند و به خورد خودم بدهند یا از موهای سرم آویزان کنند. آخر این حرفها را محل گفته بود و همه می گفتند او هرگز نگفته است. تازه همین حرف ها را پسر آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی همان کسی که وقتی در خیابان راه می رفت، مغازه هایی که داشتند از رادیو را می کردند، هم گفته بود. تازه او خیلی بدتر هم می گفت. 🍃 او می گفت: اگر ذره ای از را بدون اذن آنها برداری، باید در آن دنیا به اندازه ی کوهی جریمه پس بدهی؛ چون در آن دنیا پول نداری و پولی نیست پس باید شوی و کیفرهای آشیخ علی خیلی سنگین تر و از کیفرهای آقای پیش نماز مسجد بود. شنیدن کیفرهای آشیخ علی را بر تن آدم سیخ می کرد. حالا با این و حرف ها من که روزی ۵_۴ تومان برای خانه خرید می کردم می توانستم مثلاً ۲ ریال از آن را بردارم یا بگویم جنس ها گران تر بود. امکان نداشت این کار را بکنم. گوشت و مواد خوراکی عمده را خود حاج آقا می خرید. 🍂 خرید نان، ماست، سیب زمینی، پیاز و گاهی بطری لیموناد و غیره به عهده ی من بود و این طور مخارجی برای یک خانواده ۶ نفره در آن زمان ۴ یا ۵ تومان در روز بیشتر نمی شد. جلیل هم برای خودشان خرید می کرد. البته در دربند ما تنها بودیم و خانواده ی پهلوانپور در همان خانه خیابان عباسی مانده بودند. از جهنم چه زمینه ی خوبی را برای بهره کشی انسان ها توسط آدم های فراهم می آورد. @zarrhbin 👇👇👇👇
📣📣 برنج هندی فقط فردا چهارشنبه 1401/5/12 هر کیسه 380/000 تومان در شماره‌تماس 📲 09151953188