#عکسها_و_خاطرات
🍃 دهه ی هفتاد زمانی که مسیر مدرسه تا خانه را با دوستان پیاده "گز" می کردیم، مادر همیشه سفارش می کرد که"دخترم یادت باشه در مسیر رفت و برگشت، متین باشی و نگاهت را نیز به زمین بدوزی !!!" که من از نصیحت مادر اوّلی را با گوش جان نیوش می کردم امّا دوّمی را نمی توانستم رعایت کنم، چون همیشه دوست داشتم، ببینم زیر پوست شهرم چه می گذرد و از کنار آدم های مهربان شهرم نمی توانستم بی خیال و بدون توجّه بگذرم.
🍃 یکی از آن آدم های مهربان مرحوم آقای #سید_محمد_یاسینی بود که در دهه ی هفتاد کنار "تیمچه" لوازم خانگی می فروخت؛ اما آنچه که ایشان را برای من برجسته کرده بود، این بود؛ هنگامی که از کنار مغازه اش عبور می کردیم، اگر با دوستانش، که اگر اشتباه نکنم برادران خود آقا سیّد محمّد و آقایانِ سنایی و مرحوم آقا یحیی آسائی گرم تعامل و گفتگو نبود، حتما مشغول مطالعه ی کتاب و نشریات بود و یا اینکه جدول حل می کرد، تا جایی که ما دختران دبیرستان ۱۷ شهریور در عالم نوجوانی عنوان "آقای جدولی" را برای ایشان انتخاب کرده بودیم!!
🍃 من که آقا سیّد محمّد یاسینی را به اندازه ی پدربزرگم دوست داشتم، وقتی فهمیدم که پسر ایشان آقا مصطفی بر اثر بیماری سرطان از دنیا رفته، خیلی ناراحت شدم (پسر ایشان درنبودِ پدر مغازه را اداره می کرد) بعد از آن اتفاق تلخ زمانی که از کنار مغازه ایشان می گذشتم و جای خالی آقا مصطفی را می دیدم و اینکه آقا سیّد محمّد چگونه در فراق پسر هر روز پیرتر و شکسته تر می شد، اما خم به ابرو نمی آورد و آرامشی را با کتابها و جدول پیدا می کرد برای من غریبه! بسیار ستودنی و تحسین برانگیز بود.
🍃 حال نمی دانم چند سال از رفتن ایشان می گذرد اما دیشب وقتی در مسجد حاج محمد حسین "حزبی" از قرآن را از کتابخانه برداشتم و دیدم که ابتدای حزب عکس آقا سیّد محمّد یاسینی و پسرش آقا مصطفی هست که به یاد ایشان به مسجد هدیه شده بود، بهانه ای شد برای نوشتن این چند سطر تا یادی کنیم از گذشته های نه چندان دور #اردکان و آدم های مهربان آن، زیرا آن زمان هنگامی که در شهر قدم می زدی هرگز احساس غربت نمی کردی و صفا و صمیمیتی حکم فرما بود، که #خاطره شد، اما امروز قضاوت با شما......
و در پایان یاد تمام سفر کرده های این شهر و دیار بخیر و بهشت برین جایگاهشان باد
✍ سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
#عکسها_و_خاطرات
🗞 یکی از شیرینی هایی که #دولت_اصلاحات از خود به یادگار گذاشت، این بود که #مردم، مطبوعات و روزنامه های آن روزِ #کشور را با هم ورق می زدند و می خواندند شاید بپرسید چطور⁉️
🍃 به این گونه که در سطح شهرها با همکاری نهادهای مربوط اقدام به برپایی #ایستگاههای_مطالعاتی کرده بودند و #مسئولین موظف بودند که روزنامه های صبح و عصر کشور را به صورت منظم و با #تاریخ روز در این ایستگاهها قرار دهند.
🗞 که در شهر عزیز ما #اردکان نیز قسمت اعظم این ایستگاههای مطالعاتی در #پارک_شهر (شهدای گمنام) قرار داشت و وقتی #مردم را می دیدی که با چه شور و اشتیاقی در کنار هم #روزنامه_ها را مطالعه می کنند و #اخبار_کشور را دنبال می کنند #لذت می بردی.
🍃 شاید #کیوسکهای_روزنامه_فروشی نیز بر صحت این مطلب مُهر تائید بزنند، که #فرهنگ مطالعه در آن روزها بسیار پسندیده و ارزشمند بود و این از خصوصیات رئیس جمهور وقت بود که قبل از اینکه به #شاه_و_وزیر_دانا اعتقادی داشته باشند به #مردم_دانا اعتقاد و ایمان داشتند.
🗞 راستی اگر از کنار #مساجد عبور کردید، هنوز نظاره گر این #جایگاهها خواهید بود که چگونه روزگاری به #فرهنگ_مطالعه احترام می گذاشتند، ولی از آن زمان دیگر این ایستگاهها روی روزنامه ها را به خود ندیدند و امروز تنها از #آگهی_ترحیم و تبلیغات پُر است.
📝 در اینجا نقل #خاطره ای که خالی از لطف و #نکته نمی باشد را برای شما همراه عزیز تعریف کنم که روزی حقیر برای انجام کاری به مرکز شهر مراجعه نمودم، (راست و حسینی برای شما مخاطب محترم تعریف کنم تا ابهامی وجود نداشته باشد) کار ما مربوط به دفتر امام جمعه بود که راس ساعت هشت صبح خود را به آنجا رساندیم که از قضا درب دفتر نماینده ی ولی فقیه ساعت هشت صبح باز نبود و ساعت کاری از زمانی دیگر شروع می شد؛ بنابراین چون برای ما مشکل بود که به خانه مراجعه کنیم و دوباره بازگردیم برای گذارنِ وقت تا زمانیکه در دفتر بازشود به کتابخانه ای که در آن حوالی بود، مراجعه نمودیم تا دوتا صفحه #روزنامه بخوانیم که هنوز لای ورق اول روزنامه را باز نکرده بودیم که مسئول محترم کتابخانه به استقبال ما آمدند و پرسیدند:"آیا شما عضو کتابخانه هستید⁉️" که در جواب ایشان فرمودیم:"نه..‼️" که ایشان بعد از جوابِ ما گفتند:"در صورت عضو کتابخانه بودن می توانید از امکانات کتابخانه و روزنامه ها استفاده کنید." من که از قوانین جدید #کتابخانه شوکه شده بودم و خبر نداشتم به ایشان گفتم:"که اطلاعی از این امر نداشتم" که باز مسئول محترم فرمودند:"چون اطلاعی نداشتید، مطالعه ی امروز شما در کتابخانه بلامانع است." بنابراین گذشت و گذشت تا ما به کتابخانه ی حائری رفتیم جایی که همیشه با خیال راحت در آنجا مشغول مطالعه می شویم و کسی هم از شما سئوال نمی کند آیا #عضوکتابخانه هستی یا نه⁉️ که سئوال خود را از ریاست محترم کتابخانه ی حائری پرسیدیم:"که آیا شما هم همچون قانونی را دارید که مطالعه به شرط عضویت⁉️" که آقای هاتفی فرمودند: ما نیز همچون قانونی را داریم اما برای بالا بُردن #فرهنگ_مطالعه در بین #مردم، زیاد به آن توجه نکرده و ارباب رجوع را محترم می داریم و در مطالعه ی مطبوعات، آزاد هستند.
📸 امیدوارم #عکسها_و_خاطرات امروز به دلتان نشسته باشد و پرحرفی بنده را نیز به بزرگواری خود ببخشید!
#و_من_الله_التوفیق
@zarrhbin
🔘 عاقبت بازنشستگی....
🍃 در دربند روزی برای گرفتن نان رفته بودم، هنوز جای نانوایی یادم است و هربار که به دربند می روم یاد آن #خاطره می افتم. منزلی نزدیک نانوایی بود. دیدم دو نفر پلیس دم در یک خانه هستند. مقداری هم اسباب و اثاثیه کنار خیابان ریخته است؛ چندنفری هم دور اثاثیه جمع شده بودند. آن موقع(سال۱۳۳۹) جمعیت خیلی کم بود( جمعیت مملکت حدود ۲۰ میلیون نفر بود) بعد دیدم کارگری یک #پیرمردفلج را پشت کرده و از خانه بیرون آورد و او را در حاشیه ی خیابان #کنار اثاث گذاشت. پلیس ها در خانه را بستند و قفل کردند با یکی دونفر دیگر رفتند.
🍂 نانوا و #مردم هم با وجودی که تعجب کرده بودند کاری نکردند. من از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفتند این پیرمرد #کارمندبازنشسته دولت است و حدود ۱۵ سال است در این خانه اجاره نشین است؛ او بر اثر سکته فلج شده است مدتی است اجاره ی خانه اش را نداده است. حالا از طرف #دادگاه آمدند او را سر کوچه گذاشتند و خانه را هم خالی کردند و رفتند. از یکی پرسیدم حالا این پیرمرد فلج چه کار می کند؟ نانوا گفت: پیغام داده ایم #پسر بی انصافش از شهرستان بیاید و #پدرش را جمع کند، هنوز نیامده است. نانوا افزود این مرد #کارمنددارایی بوده است و حالا فلج شده است، زنش هم در همین خانه مُرد و تنها فرزندش که ظاهراً مهندس است با او قهر است و سراغش نمی گیرد. این مرد هم هر چه حقوق می گیرد مخارج دکتر و دوا می کند و دیگر چیزی بابت اجاره برایش باقی نمی ماند.
🍃 مردم متفرق شدند. پیش پیرمرد رفتم و سلام کردم او بر اثر سکته درست نمی توانست حرف بزند. آرام آرام #اشک از چشمانش فرو می ریخت شماره تلفنی به من داد و حالی ام کرد که به اداره راه همدان تلفن کنم و به پسرش بگویم به تهران بیاید. نانوا به مغازه اش رفته بود و من مسئله ی شماره تلفن را به نانوا گفتم. او گفت من ده بار به پسرش تلفن کردم و آخرین بار گفت شما دیگر زحمت نکشید و به من تلفن نکنید.
🍂 گفتم حالا پیرمرد چه کار باید بکند؛ نانوا گفت: شاطرِ من خودش در خانه ای اجاره نشین است یک اتاق خالی دارد، قرار شده است آخر وقت او را به خانه ی خودش ببرد. #نانوا از من پرسید تو #اهل کجا هستی؟ گفتم اهل #یزد و اینجا چند روزی برای استراحت آمده ایم. نانوا گفت همین است که به این مسئله #توجه داری. مردم این دوره زمانه مثل #سنگ شده اند. صاحب این خانه یکی از #متنفذین کشور است و در همین #شمیران و دربند بیش از ۵۰ #ملک دارد؛ حالا وکیلش این بنده ی خدا را سرکوچه گذاشت. این هم #عاقبت کارمندی و #بازنشستگی.
🍃 من فوری #نگران شدم چرا پول هایم را خرج کردم. باید لااقل پول کرایه ی رفتن به یزد را نگه می داشتم. اگر گُم شوم، اگر دعوایم شود و بخواهم فرار کنم و به یزد بروم اگر، اگر پول ندارم. البته هر روز به من پول می دادند که #خرید کنم ولی آن پول #مال من نبود و حق هم نداشتم از آن پول بردارم. آخر چندین بار آقای #پیش_نماز_مسجد پشت باغ گفته بود، اگر کسی #صنار پول #مردم را بدون اجازه ی آنها بردارد در آن دنیا به #جهنم می رود و در جهنم چه کار و چه کار با او می کنند.
🍂 من در عالمِ #بچگی نمی خواستم به جهنم بروم تا در آنجا #سرب_داغ در حلقم بریزند و گوشتم را کباب کنند و به خورد خودم بدهند یا از موهای سرم آویزان کنند. آخر این حرفها را #پیش_نماز محل گفته بود و همه می گفتند او هرگز #دروغ نگفته است. تازه همین حرف ها را #آشیخ_علی پسر آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی همان کسی که وقتی در خیابان راه می رفت، مغازه هایی که #رادیو داشتند از #ترسشان رادیو را #خاموش می کردند، هم گفته بود. تازه او خیلی بدتر هم می گفت.
🍃 او می گفت: اگر ذره ای از #مال_مردم را بدون اذن آنها برداری، باید در آن دنیا به اندازه ی کوهی جریمه پس بدهی؛ چون در آن دنیا پول نداری و پولی نیست پس باید #کیفر شوی و کیفرهای آشیخ علی خیلی سنگین تر و #بدتر از کیفرهای آقای پیش نماز مسجد بود. شنیدن کیفرهای آشیخ علی #مو را بر تن آدم سیخ می کرد. حالا با این #باورها و حرف ها من که روزی ۵_۴ تومان برای خانه خرید می کردم می توانستم مثلاً ۲ ریال از آن #پول را بردارم یا بگویم جنس ها گران تر بود. امکان نداشت این کار را بکنم. گوشت و مواد خوراکی عمده را خود حاج آقا می خرید.
🍂 خرید نان، ماست، سیب زمینی، پیاز و گاهی بطری لیموناد و غیره به عهده ی من بود و این طور مخارجی برای یک خانواده ۶ نفره در آن زمان ۴ یا ۵ تومان در روز بیشتر نمی شد. جلیل هم برای خودشان خرید می کرد. البته در دربند ما تنها بودیم و خانواده ی پهلوانپور در همان خانه خیابان عباسی مانده بودند. #ترس از جهنم چه زمینه ی خوبی را برای بهره کشی انسان ها توسط آدم های #سودجو فراهم می آورد.
@zarrhbin
👇👇👇👇
📣📣
#تخفیفویژه
برنج هندی #خاطره فقط فردا چهارشنبه 1401/5/12 هر کیسه 380/000 تومان
در
#فروشگاه_آجیل_و_خشکبار_ضیایی
#میبد_امیراباد_نرسیدهبهمیدانجوان
شمارهتماس
📲 09151953188