🔘 دیدن عزرائیل...‼️
🍃 وقتی ۱۵_۱۴ ساله بودم روزی به مجلس #روضه رفتم. آقای صمصام بالی منبر راجع به #عزرائیل صحبت می کرد. همان موقع هم شروع جنگ دوم ویتنام بود. یعنی فرانسوی ها از ارتش ویت کنگ شکست خورده و ویتنام، کامبوج، لائوس، سه مستعمره جنوب شرقی آسیایی خود را ازدست داده بودند.فرانسه نتوانسته بود در مقابل کمونیسم طاقت بیاورد. آمریکایی ها به جای آنها آمده بودند. در #روزنامه می خواندم که هواپیماهای #آمریکایی هر روز صدها تُن #بمب روی #ویتنام می ریزند که #مردم کشته زیادی می شدند.
▫️من در عالم نوجوانی می گفتم: عزارئیل چگونه در #یک_لحظه در سراسر عالم حضور دارد، چطور این فرشته ی جان سِتان در یک لحظه هم در ویتنام جان صدها آدم را می گیرد و هم در آمریکا، هم در ایران و هم در آفریقا؛ اول گفتم: شاید اصلا #عزرائیل نیست و این حرف ها بیخودی است؛ بعد گفتم: آخر آقای صمصام که دروغ نمی گوید. به علاوه در #قرآن اسم عزرائیل هست؛ بالاخره به این فکر افتادم که باید عزرائیل را ببینم!
🍃 یکی دو ماه، زیاد #نماز می خواندم، پیش رفقای #طلبه رفتم، علاوه بر نمازهای واجب، انواع نمازهای دیگر را یاد گرفتم و می خواندم. نماز جعفر طیار می خواندم. زیاد #دعا می کردم، نماز شب می خواندم. مادرم می گفت: این بچه دیوانه شده است، پسرهای هم سن و سالش می خواهند دخترهای همسایه، آدم های مهم را ببینند، وزرا و وکلا و هنرپیشه ها را ببینند، پسر من می خواهد #عزرائیل را ببیند! او می گفت: آخر بچه این هم شد حرف؟ حالا که نمازخوان و دعاخوان شده ای، صبح زود به مسجد می روی لااقل از #خدا چیز دیگری بخواه.
▫️ولی من می خواستم عزرائیل را ببینم، البته #مادرم نمی دانست یا می دانست و به روی خودش نمی آورد که من همزمان دلم می خواهد دخترهای همسایه را هم ببینم؛ عزرائیل و دختر همسایه با هم دیدن منافاتی نداشت، بچه جوان ۱۵ ساله همه چیز را با هم می خواهد. #ریش گذاشته بودم، البته هنوز ریشم کامل در نیامده بود؛ برای #نماز_جماعت به مسجد می رفتم؛ #کتاب_های_دعا را آن قدر خوانده بودم که از بَر شده بودم.
🍃 چندتا از بچه های هم کلاسی، تغییر رفتار مرا متوجه شده بودند. زنگ تفریح یکی از بچه ها از من پرسید: #پاپلی چی شده؟ مومن شده ای؟ گفتم: می خواهم #عزرائیل را ببینم. یکی از دوستانم فکر کرد یعنی می خواهم #بمیرم، مرا نصیحت کرد. گفتم: نمی خواهم بمیرم، می خواهم خودِ عزرائیل را ببینم. غش غش خندید و گفت: من پی خواهم #سوفیالورن را ببینم. کم کم عده ای از بچه ها فهمیدند که من می خواهم عزرائیل ببینم، چندتایی می خواستند سوفیا لورن را ببینند، چند نفر می خواستند مهوش را ببینند، هنوز پای خانم گوگوش به سینما باز نشده بود. بیش از نصف کلاس هم می خواستند دخترها را ببینند........چند نفری هم اصلا نمی خواستند کسی را ببینند. یکی می خواست عمه اش را که سال ها مقیم نجف بود ببیند؛ بالاخره هر کس آرزویی داشت ولی هیچکس نمی خواست #جناب_عزرائیل را ببیند. حتی #مسجدی_ها هم توسط بچه هایشان فهمیدند که من می خواهم جناب عزرائیل را ببینم. چند نفری از ریش سفیدهای محل مرا نصیحت کردند که آدم #جوان باید به فکرهای دیگر باشد.
▫️شب ۲۱ ماه #رمضان بود. اهل خانه برای #احیاء به مسجد رفتند؛ من تنها در خانه ماندم. مادرم گفته بود بیا به احیاء برویم. اما من در خانه مانده بودم؛ به تنهایی نماز خواندم و قرآن سر گذاشتم و گریه کردم. به خدا گفتم: می خواهم عزرائیل را ببینم، خوابم برد. در خواب دیدم که می خواهم بمیرم. #عزرائیل می خواهد بیاید، آرام و ساکت دراز کشیده بودم که بالاخره عزرائیل را می بینم، یک مرتبه در آسمان نور شدیدی کمتر از یک صدم ثانیه پیچید، نور به دور خودش حلقه زد و تمام شد. در خواب احساس کردم این نور عزرائیل است. احساس کردم روحم از جسمم جدا شده یواش یواش دارد بالا می رود #روحم نزدیک به سقف رسیده بود و می خواست از اتاق خارج شود، یک مرتبه در خواب به خودم گفتم من می خواستم عزرائیل را ببینم، نمی خواستم که بمیرم و از خواب پریدم.
🍃 من #موفق شده بودم که عزرائیل را ببینم، نیم ساعت بعد مادرم و زن های همسایه و اهل خانه از احیاء آمدند. مادرم گفت: حالا تنها توی خانه ماندی حتما از #ترس عزرائیل را دیدی! گفتم: نه در خواب عزرائیل را دیدم. از روی علاقه هم عزرائیل را دیدم؛ البته ۴۵ سال قبل تا کنون چنین در خواست هایی از خدا نداشتم، اما آنچه را خواستم #مستجاب شد. من به #خواست_خدا حریف هر کار سختی شدم فقط حریف #حسودها نشدم.
📚 از کتاب شازده حمام
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
🔹 سه شنبه ها و جمعه ها با پست کتاب همراه ما باشید.
@zarrhbin
🔸بالاخره #راهزنان حمله می کنند و مردم نقشه را عملی می کنند. زوار امیدوار بودند که دزدان با این کار بترسند. بالاخره راهزنان حمله می کنند و #مردم، نقشه را عملی می کنند، #سیدحمزه سوار بر اسب سفید، پرچم قرمز و شمشیر در دست، نعره زنان به طرف #دزدان حرکت می کند. زوار سر و صدا راه می اندازند، که ابوالفضل العباس(ع) به #کمک آمد. ابوالفضل به کمک آمد.
▫️دزدها #متوجه می شوند که #سواری با سرعت به طرف آنها می آید. دزدی زانو می زند و لوله ی #تفنگش را به طرف #سیدحمزه نشانه می رود. دزد دیگری فریاد می زند #فرار کنیم، فرار کنیم، دیوانه مگر #گلوله به ابوالفضل العباس(ع) کارگر خواهد بود؟! دزدان تفنگ هت را می اندازند و فرار می کنند.
🔸سید حمزه به محض رسیدن به #کاروان لباسش را عوض می کند و اسب سفید را هم مخفی می کند. #کاروانیان وسایل خود را جمع و جور و حرکت می کنند.وقتی به چشمه خواجه حسن می رسند #دزدان از کاروانیان #پذیرایی می کنند. البته به روی خود نمی آورند که #آنها بوده اند که به کاروان #حمله کرده اند. طرف غروب هم آنها را تا رباط خان همراهی می کنند تا #گروهی دیگر از #دزدان به این کاروان #نظرکرده حمله نکنند.
▫️خبر مثل برق در دشت و کویر می پیچد که کاروان #نظرکرده شده است و #ابوالفضل_العباس_ع به حمایت آنها آمده است. #مردم سر راه با کشتن شتر از کاروان پذیرایی می کنند. این #امر زمینه ی مساعدی پیش می آورد تا مدتی جاده برای زوار #امن باشد. سید آقا طزرجانی و سیدحمزه هر دو #اولادپیغمبر، با یادآوری این خاطره غش غش می خندیدند. ولی می گفتند همین فکر هم خواست #خدا بود. خداوند و حضرت ابوالفضل #ترس در دل دزدان انداختند تا آن ها در مقابل سید حمزه فرار کنند.
🔸امروز اتوبوس های سریع السیر، این کویرهای وهم انگیز را از #ابهت انداختند. بد نیست خوانندگان، #سفرنامه حاج آقا نجفی قوچانی را بخوانند، عبور این آیت الله در زمان طلبگی اش از کویر لوت، آن هم با قلمی شیوا، خواندنی است.
📚 شازده حمام/ جلد۱/ دکتر محمد حسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
🔘 عاقبت بازنشستگی....
🍃 در دربند روزی برای گرفتن نان رفته بودم، هنوز جای نانوایی یادم است و هربار که به دربند می روم یاد آن #خاطره می افتم. منزلی نزدیک نانوایی بود. دیدم دو نفر پلیس دم در یک خانه هستند. مقداری هم اسباب و اثاثیه کنار خیابان ریخته است؛ چندنفری هم دور اثاثیه جمع شده بودند. آن موقع(سال۱۳۳۹) جمعیت خیلی کم بود( جمعیت مملکت حدود ۲۰ میلیون نفر بود) بعد دیدم کارگری یک #پیرمردفلج را پشت کرده و از خانه بیرون آورد و او را در حاشیه ی خیابان #کنار اثاث گذاشت. پلیس ها در خانه را بستند و قفل کردند با یکی دونفر دیگر رفتند.
🍂 نانوا و #مردم هم با وجودی که تعجب کرده بودند کاری نکردند. من از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفتند این پیرمرد #کارمندبازنشسته دولت است و حدود ۱۵ سال است در این خانه اجاره نشین است؛ او بر اثر سکته فلج شده است مدتی است اجاره ی خانه اش را نداده است. حالا از طرف #دادگاه آمدند او را سر کوچه گذاشتند و خانه را هم خالی کردند و رفتند. از یکی پرسیدم حالا این پیرمرد فلج چه کار می کند؟ نانوا گفت: پیغام داده ایم #پسر بی انصافش از شهرستان بیاید و #پدرش را جمع کند، هنوز نیامده است. نانوا افزود این مرد #کارمنددارایی بوده است و حالا فلج شده است، زنش هم در همین خانه مُرد و تنها فرزندش که ظاهراً مهندس است با او قهر است و سراغش نمی گیرد. این مرد هم هر چه حقوق می گیرد مخارج دکتر و دوا می کند و دیگر چیزی بابت اجاره برایش باقی نمی ماند.
🍃 مردم متفرق شدند. پیش پیرمرد رفتم و سلام کردم او بر اثر سکته درست نمی توانست حرف بزند. آرام آرام #اشک از چشمانش فرو می ریخت شماره تلفنی به من داد و حالی ام کرد که به اداره راه همدان تلفن کنم و به پسرش بگویم به تهران بیاید. نانوا به مغازه اش رفته بود و من مسئله ی شماره تلفن را به نانوا گفتم. او گفت من ده بار به پسرش تلفن کردم و آخرین بار گفت شما دیگر زحمت نکشید و به من تلفن نکنید.
🍂 گفتم حالا پیرمرد چه کار باید بکند؛ نانوا گفت: شاطرِ من خودش در خانه ای اجاره نشین است یک اتاق خالی دارد، قرار شده است آخر وقت او را به خانه ی خودش ببرد. #نانوا از من پرسید تو #اهل کجا هستی؟ گفتم اهل #یزد و اینجا چند روزی برای استراحت آمده ایم. نانوا گفت همین است که به این مسئله #توجه داری. مردم این دوره زمانه مثل #سنگ شده اند. صاحب این خانه یکی از #متنفذین کشور است و در همین #شمیران و دربند بیش از ۵۰ #ملک دارد؛ حالا وکیلش این بنده ی خدا را سرکوچه گذاشت. این هم #عاقبت کارمندی و #بازنشستگی.
🍃 من فوری #نگران شدم چرا پول هایم را خرج کردم. باید لااقل پول کرایه ی رفتن به یزد را نگه می داشتم. اگر گُم شوم، اگر دعوایم شود و بخواهم فرار کنم و به یزد بروم اگر، اگر پول ندارم. البته هر روز به من پول می دادند که #خرید کنم ولی آن پول #مال من نبود و حق هم نداشتم از آن پول بردارم. آخر چندین بار آقای #پیش_نماز_مسجد پشت باغ گفته بود، اگر کسی #صنار پول #مردم را بدون اجازه ی آنها بردارد در آن دنیا به #جهنم می رود و در جهنم چه کار و چه کار با او می کنند.
🍂 من در عالمِ #بچگی نمی خواستم به جهنم بروم تا در آنجا #سرب_داغ در حلقم بریزند و گوشتم را کباب کنند و به خورد خودم بدهند یا از موهای سرم آویزان کنند. آخر این حرفها را #پیش_نماز محل گفته بود و همه می گفتند او هرگز #دروغ نگفته است. تازه همین حرف ها را #آشیخ_علی پسر آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی همان کسی که وقتی در خیابان راه می رفت، مغازه هایی که #رادیو داشتند از #ترسشان رادیو را #خاموش می کردند، هم گفته بود. تازه او خیلی بدتر هم می گفت.
🍃 او می گفت: اگر ذره ای از #مال_مردم را بدون اذن آنها برداری، باید در آن دنیا به اندازه ی کوهی جریمه پس بدهی؛ چون در آن دنیا پول نداری و پولی نیست پس باید #کیفر شوی و کیفرهای آشیخ علی خیلی سنگین تر و #بدتر از کیفرهای آقای پیش نماز مسجد بود. شنیدن کیفرهای آشیخ علی #مو را بر تن آدم سیخ می کرد. حالا با این #باورها و حرف ها من که روزی ۵_۴ تومان برای خانه خرید می کردم می توانستم مثلاً ۲ ریال از آن #پول را بردارم یا بگویم جنس ها گران تر بود. امکان نداشت این کار را بکنم. گوشت و مواد خوراکی عمده را خود حاج آقا می خرید.
🍂 خرید نان، ماست، سیب زمینی، پیاز و گاهی بطری لیموناد و غیره به عهده ی من بود و این طور مخارجی برای یک خانواده ۶ نفره در آن زمان ۴ یا ۵ تومان در روز بیشتر نمی شد. جلیل هم برای خودشان خرید می کرد. البته در دربند ما تنها بودیم و خانواده ی پهلوانپور در همان خانه خیابان عباسی مانده بودند. #ترس از جهنم چه زمینه ی خوبی را برای بهره کشی انسان ها توسط آدم های #سودجو فراهم می آورد.
@zarrhbin
👇👇👇👇
🍃 بچه ای که در خانه ی خودشان، نان، آب، استراحت داشت، مادرش لباسش را می شست هفته ای لااقل یکبار حمام می رفت و کسی جرات نداشت به او امر و نهی کند، از #ترس اینکه مبادا در کوچه رها شود و با بچه ها دعوا کند او را برای کارکردن به مغازه می فرستادند و مغازه دار از او برای #قاچاق سوء استفاده می کند، و ریالی مزدش نمی دهد یا به دوچرخه سازی می رود و باید در تابستان گرم با نفت، بلبرینگ بشوید باز به او #پول نمی دهند یا به #ملا می رود و پول هم می دهد ولی باید هیزم بخاری بیاورد و شیر بز بدوشد و حالا هم که پیش پسرعمو آمده بود، افتاده بود به #نوکری، و از حمام هم خبری نبود و از ساعت ۵ صبح تا ۱۲ شب باید #کار می کرد. ولی از #ترس حرف های آقای پیش نماز و آشیخ علی پسر آشیخ غلام رضا و آقا سیدناصر روضه خوان و آقا شیخ جواد جرات آن که در گرمای تابستان تهران و مشهد یک #بستنی ۲ ریالی از پول صاحب خانه، که پسرعمویش هم بود بخرد و بخورد نداشت. زیرا همین #بستنی در آن دنیا تبدیل به #سرب_داغ می شد و در #حلق او می کردند تا #جگرش هم بسوزد.
🍂 بالاخره حسین شد بی پول و با دیدن منظره ی #اخراج یک پیرمرد فلج از خانه ته دلش به شدت لرزید. حسین #فکر کرد که خداوند در آن دنیا حساب صاحبخانه ی این مرد را در #جهنم آن چنان خواهد رسید که دل مادرش برایش #کباب شود.
🍃 وقتی در تهران بودیم روزی به منزل آقای محمدی که استاد دانشگاه بود رفتیم. خانه اش پر از #کتاب بود. پنج تا اتاق داشتند همه جایش کتاب بود. وقتی حیسن به....(دستشویی) رفت دید آن جا هم یک گنجه ی کوچکی است و چندتا کتاب آنجا بود. حسین همان جا #تصمیم گرفت که #استاددانشگاه شود. از آقای محمدی پرسید که چطور می شود استاد دانشگاه شد. آقای محمدی با لحن ملایم و پدرانه ای گفت: کلاس چندم هستی؟ آقا کلاس پنجم را تمام کردم. خوب پسرم باید درس بخوانی، دیپلم بگیری #کنکور بدهی، بروی دانشگاه لیسانس و فوق لیسانس بگیری آن وقت می توانی در دانشگاه #استخدام شوی و بعد دوباره درس بخوانی #دکترا بگیری؛
🍂 آن وقت بعد از ۲۰_۱۵ سال گاهی ۳۰ سال استخدام شوی. البته باید چندتا کتاب و #مقاله هم بنویسی، من از این حرف ها خیلی #خوشم آمد و خواستم که استاد شوم. البته من در آن زمان نمی دانستم که کار استادهای دانشگاه به آن جا می کشید که #استاد_فیزیک_اتمی دانشگاه فردوسی مشهد، تنگدستی اش به جایی می رسد که برای #شندرغاز اضافه حقوق ریاست شرکت تعاونی مصرف کارکنان دانشگاه را قبول می کند و به جای بحث و تفحص و #تحقیق درباره ی فیزیک اتمی و شکافت و همجوشی #هسته_اتم، مجبور می شود یخچال، فریزر، روغن، برنج بخرد و به #دانشگاهیان بفروشد. زنده باد وزیر علومی که استاد فیزیک هسته ای اش رئیس شرکت تعاونی می شود. خدا عاقبت ایشان و همه ی ما را ختم به خیر کند.
📚 شازده حمام/ ج۱/ دکتر محمدحسین پاپلی یزدی
📩 سمیّه خیرزاده اردکان
@zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب...
💠 اقسام عبادت....
✅ گروهی #خدا را به امید #بخشش پرستش می کنند، که این پرستشِ #بازرگان است،
✅ و گروهی او را از روی #ترس عبادت کردند، که این عبادتِ #بردگان است،
✅ و گروهی #خدا را از روی #سپاسگزاری پرستیدند و این پرستشِ #آزادگان است.
📚 نهج البلاغه، حکمت ۲۳۷
#امام_علی_علیه_السلام
@zarrhbin
🍃اندیشه های ناب...
💠 تفاوت اخلاقی مردان و زنان...⁉️
✅ برخی از #نیکوترین خلق و خویِ #زنان، #زشت_ترین اخلاقِ #مردان است؛
⬅️ مانندِ #تکبر، #ترس، #بخل،
✅ هر گاه زنی #متکبر باشد، #بیگانه را به #حریم_خود راه نمی دهد، و اگر #بخیل باشد #اموال خود و شوهرش را #حفظ می کند، و چون #ترسان باشد از هرچیزی که به #آبروی_او زیان رساند، #فاصله می گیرد.
📚 نهج البلاغه، حکمت۲۳۴
#امام_علی_علیه_السلام
@zarrhbin
🌍 #فرزند_جغرافیا_حالت_چطور_است...⁉️
🍃 ما فرزندانِ جغرافیا هستیم!
محصولِ اتفاق!
گاهی فکر می کنم وقتی یک کودک در
سوئیس سراغ یخچال می رود تا
شکلات صبحانه اش را بردارد، کودکی
در یک قبیله آفریقایی با این #ترس بیدار می شود که نکند امروز به وسیله مردانِ قبیله دیگر که به دین و آیینِ آنها نیستند
کُشته شود!
🍃 اگر در عربستان به دنیا می آمدیم
احتمالاً اسممان عبدالعزیز می شد،
جوراب نمی پوشیدیم، #بنز سوار می شدیم اما به زن هایمان اجازه نمی دادیم
رانندگی کنند...!
🍃 اگر در جامائیکا بودیم مسیحی می شدیم، غذاهای تند می خوردیم، می رقصیدیم و اگر کسی می گفت میای بریم #شمال جوج بزنیم! نمی فهمیدیم چه می گوید!
🍃 اگر در دانمارک به دنیا می آمدیم اسطوره هایمان وایکینگ ها بودند، پیرو کلیسای پروتستان می شدیم، احتمالاً به ازدواج همجنسگرایان رای می دادیم و به جای استاد #شجریان از یورِن اینگمَن لذت می بردیم.
🍃 وقتی همه چیز تا این اندازه می تواند در عین سادگی، این همه #پیچیده و خارج از کنترل ما باشد، یقه دریدن و خود را حق مطلق فرض کردن روی کره ی زمین چقدر #واقعیت دارد⁉️
🍃 حالِ شما چطور است #فرزندان_جغرافیا...⁉️
سعی کن کسی که تو را می بیند،
#آرزو کند مثلِ #تو باشد ...
🍃 از #ایمان سخن نگو!
بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند.
از #عقیده برایش نگو!
بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد.
از #عبادت برایش نگو!
بگذار آن را جلوی چشمش ببیند .
از #اخلاق برایش نگو !
بگذار آن را از طریقِ مشاهده ی تو بپذیرد .
از #تعهد برایش نگو !
بگذار مردم با اعمالِ تو خوب بودن را بشناسند.
🍃 فرزندِ جغرافیا اگر همه ی عالم بد باشند تو #خوب و مهربان باش؛ بگذار #زمین به سنگینی و وقارِ گام ها و قدم های تو بنازد و سقف زیبای #آسمان از آن بالا به داشتنِ تو افتخار کند و #خدا نیز به خاطر آفرینشِ تو روزی هزاران بار به خود #احسنت گوید.
🌹 فرزندان جغرافیا امیدوارم در هر کجای این کره ی خاکی که هستید موفق و پیروز و سربلند باشید و چرخِ #روزگار بر وفق مُراد و خواسته هایتان بچرخد و بگردد....ان شاء الله💚
@zarrhbin
🔴🔴🔴
افراد #دورو چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند؟ بررسی بهترین راهکار های موثر در تعامل و رفتار با این افراد کدام است؟
برای شناخت افراد دورو و ریاکار بهتر است با #خصوصیات و #زبان_بدن آن ها آشنا شوید و سعی کنید از آن ها #دوری کنید.
بواقع #دورویی همانند یک #سکه_تقلبی است که روزی خود را #نشان میدهد. انسان ها بر حسب انسان بودن دارای #دو_رو هستند، یک رو #ظاهر افراد و روی دیگر #باطن انسان ها است.
#دورویی بیانگر این نکته است که #ارتباطات در جامعه به شکل #موثر صورت نمی پذیرند.
در مطالعات روان شناختی از #حسد، به عنوان یکی از مسائل مهم و تاثیرگذار بر دورویی یاد می کنند.#حسد یکی از ریشه های دورویی است که باعث می شود ارتباطات به شکل مفید و موثری صورت نپذیرند. کسانی که دورویی متفاوت دارند و صادق نیستند به جای #عقل_ارتباطی، #عقل_ابزاری دارند. شخصی که دارای #عقلانیت_ابزاری است، کنش های عقلانی او معطوف به #هدف بوده و این بدان معنی است که فرد دورو، رفتارهایی انجام میدهد که #نیت او متوجه #اهداف_دنیوی است.
زمانی ما از چیزی احساس #خطر میکنیم و خود را در جایی #قائم میکنیم ، می توانیم اقرار کنیم #ریا و دورویی هم گونه ای #قائم_شدن است یا قائم کردن #واقعیت به علت #ترس و #واهمه، البته همیشه هم به علت ترس نیست، گاهی هم برای #فریفتن دیگران یا برای #سودجویی است، پس میبینیم که ریا #ریشه در عواملی چون #سودجویی، #ترس و خلاصه #عدم_ایمان و #اعتماد دارد.
چنین مینماید که #دوروها #خطرناکند.فرد ریاکاری که #دستش برای همگان #رو شده می تواند، آدم #خطرناکی باشد. او ممکن است برای #بازسازی روابط از دست رفته اش دوباره به #رفتارهای_ریاکارانه رو بیاورد اما دیگر نباید فریب حرف ها و رفتارهای او را خورد چون یک فرد ریاکار #همیشه ریاکار است.
#حضرت_علی(ع)؛ امام اول شیعیان در روایتی می فرماید:با آدم های #دورو، #حریص و #بخیل #مشورت نکنید؛این افراد نه تنها راه #صحیح را به شما نشان نمی دهند بلکه شما را نیز از مسیر درست #گمراه می کنند.
کسانی که از دورویی برای پیمودن پله های #ترقی استفاده می کنند موجب می شوند #کارایی و #بهره_وری پایین آمده و در جامعه #کارشکنی زیاد شود که این مسئله مانعی برای رسیدن به اهداف است.
🔷انواع #ریاکاران و #دوروها🔷
اغلب روانشناسان معتقدند ریاکارها به #چهار_دسته تقسیم میشوند که وضعیت شان آنقدر #پیچیده است که همانطور که بعدتر و در حین مطالعه #توصیف آنها متوجه خواهید شد؛ #گنجاندن #مصداق_ها در این چهار قالب؛ #تمرکز بسیار زیاد و در عین حال #ذهن_متمایزگر هدف شناسی میخواهد.
🔺دسته اول:
#دو_روهای #صادق_ظاهری:
آنهایی هستند که نامشان را کنار گذاشته اند.همان آدم هایی که #ادعاهاشان با رفتار و اعمال شان در #تضاد است یعنی وقتی در #میان_مردم هستند یک چیز میگویند و در #عمل بر #خلاف آن رفتار می کنند؛ اما اینها در عین حال صادق نیز هستند چون اگرچه عمل شان با آنچه می گویند در تضاد است اما به آنچه انجام می دهند، ایمان دارند.
🔺دسته دوم:
#دوروهای #صادق_باطنی:
اینان مثل گروه قبل باورهایشان با رفتارشان در تضاد است با این تفاوت که این گروه با خود #صادق هستند و #میدانند در #باطن چه جور #آدمی هستند.
@zarrhbin
📌 #سفر_به_دریای_ظلمات
🤝دیدار با امید
💠ادامه سفر پرماجرای #دکترپاپلی به جزیره
🔹راننده پرسید : " میخواهید پیاده شوید؟ " خانم دانمارکی از ماشین پایین نیامد . وقتی از او علتش را پرسیدم ، خندهای بلند و طولانی کرد و گفت :" شما که پیاده شدید ، چه دیدید ؟ " گفتم :" سرما ، تاریکی و ترس را حس کردم. "
چیزی که برای احساس آن به اینجا آمدهام." چشمهایش گشاد شد و گفت :" توریسم ترس!"
🔹خانم جوانی بود . حدود ۲۸ سال داشت. قوی و ورزشکار بود و لباسهای بسیار گرم و گران بر تن داشت. اما من از چیز دیگری ترس داشتم . اگر مرا پای این رادارها بازداشت کنند چه باید بگویم ؟ کشورم با همهی کشورهای صاحبان این آنتنها اختلاف شدید دارد. ممکن است مرا به جرمی واهی بازداشت کنند؟ در یک لحظه فکر کردم اگر پلیس #ترمسو به من اجازه نمیداد که با این جزیره بیایم ، شاید برای حفظ آنتنها بود .
🔹 ماشین میخواست دور پایهی آنتنها دور بزند . ساختمانی در نور چراغ ماشین دیده شد. نوری از ساختمان به بیرون میآمد . معلوم بود که در آن زندگی جریان دارد. گفتم توکل به خدا. به راننده گفتم :" میتوانم با ساکنان و کارمندان این ساختمان گفتگو کنم؟" گفت باید بپرسد. با ماشین به کنار ساختمان رفت . پیاده شد و با تلفنی که پشتِدر بود ، صحبت کرد. بعد از چند دقیقه اشاره کرد میتوانیم وارد ساختمان شویم . من از ماشین پیاده شدم . برای ورود به ساختمان باید از چند در میگذشتیم . درِ اول را باز کردیم . وقتی در بسته شد ، درِ دوم باز شد و وقتی درِ دوم بسته شد ، درِ سومی باز شد . من و راننده وارد ساختمان شدیم. نمیدانم به خاطر حفاظت بود یا برای جلوگیری از ورود سرما ؟ مردی میانسال خودش را معرفی کرد : ویگارد کِمنیتز(VEGARD KEMNITS) مهندس مخابرات . چند سوال ساده از او کردم . جواب داد.
🔹 با پیش داوری که منِ ایرانی از اینگونه مکانها دارم ، پیش خود گفتم اگر به سوالهایم ادامه دهم ، طرفم #مشکوک میشود. آخر در کجای مملکتم اجازه میدهند که یک آدم خارجی که هیچ ، بلکه یک ایرانی بدون مجوز ، داخل یک ساختمان اداری فنیِ تاسیساتهای تکنولوژی امنیتی شود ؟ به مهندس گفتم سوالهای زیادی دارم ، ولی دوستانم در ماشین نمیتوانند معطل شوند. امیدوارم در زمان دیگر بتوانم از کار آنتنهای شما مطلبی بدانم. از من پرسید :" شما تا کی در جزیره هستید؟" گفتم:" تا چهار روز دیگر." گفت :" من دوازده ساعت اینجا کار میکنم و ۴۸ ساعت استراحت دارم. فردا بعدظهر کافهی FRUENE KAFEE BAC میتوانم شما را ببینم و به سوالهایتان پاسخ بدهم. "
🔹داشت ترسم میریخت ؛ اما فردا که میخواستم به محل قرارمان در کافه بروم ، پیش خود گفتم نکند این یک دام باشد ! ممکن است مرا بازداشت کنند! از من بپرسند برای چه میخواهی اطلاعاتی دربارهی آنتنها داشته باشی؟
🔹میدانید ، من جمعا دوازده سال در پاریس زندگی کردهام . میتوانم بگویم ۱.۵ سال هم در آلمان زندگی کردهام . حالا مسافرتهای چند روزه و چندماهه به کشورهای دیگر به جای خود . هروقت پاریسی فکر میکنم ، از گرفتن اطلاعات و پرسوجو هیچ ترسی ندارم . اما اگر بیفتم در دستگاه #تفکرایرانی ، از همه چیز میترسم . آخر در مملکت ما هر آماری #محرمانه است. حتی آمار زباله. پرسیدن دربارهی اطلاعات ماهواره که خدا میداند چه عواقبی دارد! آیا من میتوانم در کشور خودم آزادانه به داخل محوطهی رادارهای بزرگ بروم ؟ خوب ، جواب منفی است. آیا میتوانم با یک مهندس مسئول و یا کارمند نگهداری آنتنهای بزرگ که فضا را کنترل میکند ، قرار بگذارم و از او آزادانه بپرسم که این آنتنها چه میکند و یا شما چه میکنید ؟ خوب ، نه . پس حق داشتم و دارم که بترسم . از درون بترسم . ترس و احتیاط بر همه وجود ما مستولی است. یکی از عوامل عمدهی بازدارندگی توسعه، #ترس است. ترس از همهچیز . ترس مانع #خلاقیتوابتکار است.
🔹مهندس کروکی آنتنها را کشید تا درک بهتری از کار کردن آنها داشته باشم. بیش از یک ساعت او دربارهی کارکردن آنتنها به من توضیح داد. دهانهی بزرگترین آنتن ۴۲ متر و کوچکترین آن ۳۲ متر است. بعد از قرار و مدار ، خواستم به سرعت از ساختمان خارج شوم ، اما مهندس و راننده گفتند نمیتوانم به سرعت خارج شوم. فرد میتواند سریع وارد ساختمان شود ولی نمیتواند سریع خارج شود. علتش را که پرسیدم ، #اختلاف درجه حرارت را دلیل آن دانستند. درجه حرارت داخل ساختمان ۲۰ درجه بود و خارج از ساختمان ۳۵- درجه . ۵۵ درجه اختلاف . ابتدا از داخل درِ اول را باز کردیم و وارد محوطهی بین درِ اول و دوم شدیم . اینجا باید حداقل چهار دقیقه صبر میکردیم تا در باز شود . در فضای چهار مترمربعیِ بین دو در ، هوا از ۲۰ درجه به ۷ درجه رسید . بعد از چهار دقیقه ، درِ دوم باز شد . در این محوطه هوا به زیر ۲۰ درجه رسید .
👇👇👇
✅ سخنی با شورای جوان و تحول خواه شهر!
✍ حامد کمالی اردکانی
خدا را شاکریم که شاهد شکل گیری #شورای_جوان در اردکان هستیم. بدون تردید هرجا نیروی جوان و تازه نفس وارد شد می تواند تحولاتی رقم بزند که سالهای سال همه مردم از آن بهره مند شوند. البته #تجربه دونفر از اعضای شورای قبلی نیز در کنار جوان ها می تواند بر پختگی تصمیمات شورا کمک کند.
اما میدانیم که ایجاد #تحول در شورای شهر، با #شعار محقق نمی شود و باید در #عمل، دست به اقداماتی زد و حقیقتا نگاه جدیدی را در فضای مدیریت شهری اعمال کرد.
بنظر میرسد این نکات لازمه ایجاد تحول است:
۱- در تصمیمات خود در انتخاب شهردار و .. فقط و فقط به #تعهد و #تخصص افراد نگاه کنید و برای همیشه نگاه حزبی و جناحی را مبنا قرار ندهید. نگاهی که سالهاست کشور ما از آن بسیار ضربه خورده و #مردم از مدیریت جناحی به ستوه آمده اند.
۲- از جایگاه شورای شهر #تنزل نکنید. شورا باید ریل گذاری کند، باید ساز و کارها را تسهیل کند. باید بر عملکرد شهردار #نظارت کند. باید تسهیلگر باشد.
۳- برای یک بار هم که شده #نگاه_فرهنگی در مدیریت شهری را لحاظ کنید و حتی فضای عمرانی را در اولویت بعدی بدانید. توجه کنید که شهر، گاهواره ی رشد و ترقی انسان هاست و شهرداری نمی تواند نسبت به موضوع فرهنگ بی تفاوت باشد. با این نگاه، حتی رویکرد کلان در پارک سازی و سایر کارهای عمرانی نیز باید با لحاظ مسائل فرهنگی و اجتماعی باشد. شهری که دغدغه ساخت و ساز دارد اما دغدغه #آموزش شهروندانش را ندارد چه آینده ای خواهد داشت؟!
۴- شهر متعلق به #همه_مردم است. در خدمات شهری و سایر مسائل، محلات را طبقه بندی نکنید. حقیقتا مساله ی #عدالت را در ساز و کارهای شورا لحاظ کنید.
۵- از #نخبگان و ظرفیت های علمی، فرهنگی، هنری و رسانه ای شهر استفاده کنید. پیشرفت و رشد مجموعه شهر با استفاده از این ظرفیت ها محقق خواهد شد. الحمدلله شهرمان در همه حیطه ها نخبه دارد و البته که ما در شناسایی و #رصد نخبگان همیشه ضعیف بوده ایم.
۶- مردم و #افکار_عمومی را جدی بگیرید. با مردم #صادق باشید. مردم را حقیقتا ولی نعمت خود بدانید. برای مردم وقت بگذارید و مواضع خود را کاملا #شفاف برای مردم بیان کنید. امروز مهمترین عنصر اثرگذار بر ذهنیت مردم #رسانه است. این را یک #فرصت بدانید نه تهدید.
۷- در نهایت اینکه تحول با #محافظه_کاری و رعایت مصالح بیجا و احتیاط های نابجا هرگز محقق نمی شود. باید شجاعت برخورد داشت. البته شجاعت در عمل با پختگی و رعایت مصالح واقعی منافاتی ندارد. اما مدیران ما غالبا متاسفانه درگیر #ترس و مصلحت سنجی های نابجا هستند. ان شاء الله شورای جدید، شورای شجاعی باشد و یادمان نرود که این ویژگی بشدت ارتباط مستقیمی با شرایط زندگی فرد دارد. کسی که اهل زد و بند و #چاپلوسی و گرفتار میز و صندلی شد دیگر نمی تواند در گرفتن حق مردم #شجاعت نشان دهد.
@zarrhbin