eitaa logo
ذره‌بین درشهر
21.7هزار دنبال‌کننده
66.7هزار عکس
10.8هزار ویدیو
229 فایل
ارتباط با ادمین @Zarrhbin_Admin جهت هماهنگی و درج تبلیغات @Tablighat_zarrhbin شامدسایت‌‌‌‌:1-1-743924-64-0-4
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘 دیدن عزرائیل...‼️ 🍃 وقتی ۱۵_۱۴ ساله بودم روزی به مجلس رفتم. آقای صمصام بالی منبر راجع به صحبت می کرد. همان موقع هم شروع جنگ دوم ویتنام بود. یعنی فرانسوی ها از ارتش ویت کنگ شکست خورده و ویتنام، کامبوج، لائوس، سه مستعمره جنوب شرقی آسیایی خود را ازدست داده بودند.فرانسه نتوانسته بود در مقابل کمونیسم طاقت بیاورد. آمریکایی ها به جای آنها آمده بودند. در می خواندم که هواپیماهای هر روز صدها تُن روی می ریزند که کشته زیادی می شدند. ▫️من در عالم نوجوانی می گفتم: عزارئیل چگونه در در سراسر عالم حضور دارد، چطور این فرشته ی جان سِتان در یک لحظه هم در ویتنام جان صدها آدم را می گیرد و هم در آمریکا، هم در ایران و هم در آفریقا؛ اول گفتم: شاید اصلا نیست و این حرف ها بیخودی است؛ بعد گفتم: آخر آقای صمصام که دروغ نمی گوید. به علاوه در اسم عزرائیل هست؛ بالاخره به این فکر افتادم که باید عزرائیل را ببینم! 🍃 یکی دو ماه، زیاد می خواندم، پیش رفقای رفتم، علاوه بر نمازهای واجب، انواع نمازهای دیگر را یاد گرفتم و می خواندم. نماز جعفر طیار می خواندم. زیاد می کردم، نماز شب می خواندم. مادرم می گفت: این بچه دیوانه شده است، پسرهای هم سن و سالش می خواهند دخترهای همسایه، آدم های مهم را ببینند، وزرا و وکلا و هنرپیشه ها را ببینند، پسر من می خواهد را ببیند! او می گفت: آخر بچه این هم شد حرف؟ حالا که نمازخوان و دعاخوان شده ای، صبح زود به مسجد می روی لااقل از چیز دیگری بخواه. ▫️ولی من می خواستم عزرائیل را ببینم، البته نمی دانست یا می دانست و به روی خودش نمی آورد که من همزمان دلم می خواهد دخترهای همسایه را هم ببینم؛ عزرائیل و دختر همسایه با هم دیدن منافاتی نداشت، بچه جوان ۱۵ ساله همه چیز را با هم می خواهد. گذاشته بودم، البته هنوز ریشم کامل در نیامده بود؛ برای به مسجد می رفتم؛ را آن قدر خوانده بودم که از بَر شده بودم. 🍃 چندتا از بچه های هم کلاسی، تغییر رفتار مرا متوجه شده بودند. زنگ تفریح یکی از بچه ها از من پرسید: چی شده؟ مومن شده ای؟ گفتم: می خواهم را ببینم. یکی از دوستانم فکر کرد یعنی می خواهم ، مرا نصیحت کرد. گفتم: نمی خواهم بمیرم، می خواهم خودِ عزرائیل را ببینم. غش غش خندید و گفت: من پی خواهم را ببینم. کم کم عده ای از بچه ها فهمیدند که من می خواهم عزرائیل ببینم، چندتایی می خواستند سوفیا لورن را ببینند، چند نفر می خواستند مهوش را ببینند، هنوز پای خانم گوگوش به سینما باز نشده بود. بیش از نصف کلاس هم می خواستند دخترها را ببینند....‌‌....چند نفری هم اصلا نمی خواستند کسی را ببینند‌. یکی می خواست عمه اش را که سال ها مقیم نجف بود ببیند؛ بالاخره هر کس آرزویی داشت ولی هیچکس نمی خواست را ببیند. حتی هم توسط بچه هایشان فهمیدند که من می خواهم جناب عزرائیل را ببینم. چند نفری از ریش سفیدهای محل مرا نصیحت کردند که آدم باید به فکرهای دیگر باشد. ▫️شب ۲۱ ماه بود. اهل خانه برای به مسجد رفتند؛ من تنها در خانه ماندم. مادرم گفته بود بیا به احیاء برویم. اما من در خانه مانده بودم؛ به تنهایی نماز خواندم و قرآن سر گذاشتم و گریه کردم. به خدا گفتم: می خواهم عزرائیل را ببینم، خوابم برد. در خواب دیدم که می خواهم بمیرم. می خواهد بیاید، آرام و ساکت دراز کشیده بودم که بالاخره عزرائیل را می بینم، یک مرتبه در آسمان نور شدیدی کمتر از یک صدم ثانیه پیچید، نور به دور خودش حلقه زد و تمام شد. در خواب احساس کردم این نور عزرائیل است. احساس کردم روحم از جسمم جدا شده یواش یواش دارد بالا می رود نزدیک به سقف رسیده بود و می خواست از اتاق خارج شود، یک مرتبه در خواب به خودم گفتم من می خواستم عزرائیل را ببینم، نمی خواستم که بمیرم و از خواب پریدم. 🍃 من شده بودم که عزرائیل را ببینم، نیم ساعت بعد مادرم و زن های همسایه و اهل خانه از احیاء آمدند. مادرم گفت: حالا تنها توی خانه ماندی حتما از عزرائیل را دیدی! گفتم: نه در خواب عزرائیل را دیدم. از روی علاقه هم عزرائیل را دیدم‌؛ البته ۴۵ سال قبل تا کنون چنین در خواست هایی از خدا نداشتم، اما آنچه را خواستم شد. من به حریف هر کار سختی شدم فقط حریف نشدم. 📚 از کتاب شازده حمام 📩 سمیّه خیرزاده اردکان 🔹 سه شنبه ها و جمعه ها با پست کتاب همراه ما باشید. @zarrhbin
🔸بالاخره حمله می کنند و مردم نقشه را عملی می کنند. زوار امیدوار بودند که دزدان با این کار بترسند. بالاخره راهزنان حمله می کنند و ، نقشه را عملی می کنند، سوار بر اسب سفید، پرچم قرمز و شمشیر در دست، نعره زنان به طرف حرکت می کند. زوار سر و صدا راه می اندازند، که ابوالفضل العباس(ع) به آمد. ابوالفضل به کمک آمد. ▫️دزدها می شوند که با سرعت به طرف آنها می آید‌. دزدی زانو می زند و لوله ی را به طرف نشانه می رود. دزد دیگری فریاد می زند کنیم، فرار کنیم، دیوانه مگر به ابوالفضل العباس(ع) کارگر خواهد بود؟! دزدان تفنگ هت را می اندازند و فرار می کنند. 🔸سید حمزه به محض رسیدن به لباسش را عوض می کند و اسب سفید را هم مخفی می کند. وسایل خود را جمع و جور و حرکت می کنند.وقتی به چشمه خواجه حسن می رسند از کاروانیان می کنند. البته به روی خود نمی آورند که بوده اند که به کاروان کرده اند. طرف غروب هم آنها را تا رباط خان همراهی می کنند تا دیگر از به این کاروان حمله نکنند. ▫️خبر مثل برق در دشت و کویر می پیچد که کاروان شده است و به حمایت آنها آمده است. سر راه با کشتن شتر از کاروان پذیرایی می کنند. این زمینه ی مساعدی پیش می آورد تا مدتی جاده برای زوار باشد. سید آقا طزرجانی و سیدحمزه هر دو ، با یادآوری این خاطره غش غش می خندیدند. ولی می گفتند همین فکر هم خواست بود. خداوند و حضرت ابوالفضل در دل دزدان انداختند تا آن ها در مقابل سید حمزه فرار کنند. 🔸امروز اتوبوس های سریع السیر، این کویرهای وهم انگیز را از انداختند. بد نیست خوانندگان، حاج آقا نجفی قوچانی را بخوانند، عبور این آیت الله در زمان طلبگی اش از کویر لوت، آن هم با قلمی شیوا، خواندنی است. 📚 شازده حمام/ جلد۱/ دکتر محمد حسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🔘 عاقبت بازنشستگی.... 🍃 در دربند روزی برای گرفتن نان رفته بودم، هنوز جای نانوایی یادم است و هربار که به دربند می روم یاد آن می افتم. منزلی نزدیک نانوایی بود. دیدم دو نفر پلیس دم در یک خانه هستند. مقداری هم اسباب و اثاثیه کنار خیابان ریخته است؛ چندنفری هم دور اثاثیه جمع شده بودند. آن موقع(سال۱۳۳۹) جمعیت خیلی کم بود( جمعیت مملکت حدود ۲۰ میلیون نفر بود) بعد دیدم کارگری یک را پشت کرده و از خانه بیرون آورد و او را در حاشیه ی خیابان اثاث گذاشت. پلیس ها در خانه را بستند و قفل کردند با یکی دونفر دیگر رفتند. 🍂 نانوا و هم با وجودی که تعجب کرده بودند کاری نکردند. من از یکی پرسیدم چه شده است؟ گفتند این پیرمرد دولت است و حدود ۱۵ سال است در این خانه اجاره نشین است؛ او بر اثر سکته فلج شده است مدتی است اجاره ی خانه اش را نداده است. حالا از طرف آمدند او را سر کوچه گذاشتند و خانه را هم خالی کردند و رفتند. از یکی پرسیدم حالا این پیرمرد فلج چه کار می کند؟ نانوا گفت: پیغام داده ایم بی انصافش از شهرستان بیاید و را جمع کند، هنوز نیامده است. نانوا افزود این مرد بوده است و حالا فلج شده است، زنش هم در همین خانه مُرد و تنها فرزندش که ظاهراً مهندس است با او قهر است و سراغش نمی گیرد. این مرد هم هر چه حقوق می گیرد مخارج دکتر و دوا می کند و دیگر چیزی بابت اجاره برایش باقی نمی ماند. 🍃 مردم متفرق شدند. پیش پیرمرد رفتم و سلام کردم او بر اثر سکته درست نمی توانست حرف بزند. آرام آرام از چشمانش فرو می ریخت شماره تلفنی به من داد و حالی ام کرد که به اداره راه همدان تلفن کنم و به پسرش بگویم به تهران بیاید. نانوا به مغازه اش رفته بود و من مسئله ی شماره تلفن را به نانوا گفتم. او گفت من ده بار به پسرش تلفن کردم و آخرین بار گفت شما دیگر زحمت نکشید و به من تلفن نکنید. 🍂 گفتم حالا پیرمرد چه کار باید بکند؛ نانوا گفت: شاطرِ من خودش در خانه ای اجاره نشین است یک اتاق خالی دارد، قرار شده است آخر وقت او را به خانه ی خودش ببرد. از من پرسید تو کجا هستی؟ گفتم اهل و اینجا چند روزی برای استراحت آمده ایم. نانوا گفت همین است که به این مسئله داری. مردم این دوره زمانه مثل شده اند. صاحب این خانه یکی از کشور است و در همین و دربند بیش از ۵۰ دارد؛ حالا وکیلش این بنده ی خدا را سرکوچه گذاشت. این هم کارمندی و . 🍃 من فوری شدم چرا پول هایم را خرج کردم. باید لااقل پول کرایه ی رفتن به یزد را نگه می داشتم. اگر گُم شوم، اگر دعوایم شود و بخواهم فرار کنم و به یزد بروم اگر، اگر پول ندارم‌. البته هر روز به من پول می دادند که کنم ولی آن پول من نبود و حق هم نداشتم از آن پول بردارم. آخر چندین بار آقای پشت باغ گفته بود، اگر کسی پول را بدون اجازه ی آنها بردارد در آن دنیا به می رود و در جهنم چه کار و چه کار با او می کنند. 🍂 من در عالمِ نمی خواستم به جهنم بروم تا در آنجا در حلقم بریزند و گوشتم را کباب کنند و به خورد خودم بدهند یا از موهای سرم آویزان کنند. آخر این حرفها را محل گفته بود و همه می گفتند او هرگز نگفته است. تازه همین حرف ها را پسر آشیخ غلام رضا فقیه خراسانی همان کسی که وقتی در خیابان راه می رفت، مغازه هایی که داشتند از رادیو را می کردند، هم گفته بود. تازه او خیلی بدتر هم می گفت. 🍃 او می گفت: اگر ذره ای از را بدون اذن آنها برداری، باید در آن دنیا به اندازه ی کوهی جریمه پس بدهی؛ چون در آن دنیا پول نداری و پولی نیست پس باید شوی و کیفرهای آشیخ علی خیلی سنگین تر و از کیفرهای آقای پیش نماز مسجد بود. شنیدن کیفرهای آشیخ علی را بر تن آدم سیخ می کرد. حالا با این و حرف ها من که روزی ۵_۴ تومان برای خانه خرید می کردم می توانستم مثلاً ۲ ریال از آن را بردارم یا بگویم جنس ها گران تر بود. امکان نداشت این کار را بکنم. گوشت و مواد خوراکی عمده را خود حاج آقا می خرید. 🍂 خرید نان، ماست، سیب زمینی، پیاز و گاهی بطری لیموناد و غیره به عهده ی من بود و این طور مخارجی برای یک خانواده ۶ نفره در آن زمان ۴ یا ۵ تومان در روز بیشتر نمی شد. جلیل هم برای خودشان خرید می کرد. البته در دربند ما تنها بودیم و خانواده ی پهلوانپور در همان خانه خیابان عباسی مانده بودند. از جهنم چه زمینه ی خوبی را برای بهره کشی انسان ها توسط آدم های فراهم می آورد. @zarrhbin 👇👇👇👇
🍃 بچه ای که در خانه ی خودشان، نان، آب، استراحت داشت، مادرش لباسش را می شست هفته ای لااقل یکبار حمام می رفت و کسی جرات نداشت به او امر و نهی کند، از اینکه مبادا در کوچه رها شود و با بچه ها دعوا کند او را برای کارکردن به مغازه می فرستادند و مغازه دار از او برای سوء استفاده می کند، و ریالی مزدش نمی دهد یا به دوچرخه سازی می رود و باید در تابستان گرم با نفت، بلبرینگ بشوید باز به او نمی دهند یا به می رود و پول هم می دهد ولی باید هیزم بخاری بیاورد و شیر بز بدوشد و حالا هم که پیش پسرعمو آمده بود، افتاده بود به ، و از حمام هم خبری نبود و از ساعت ۵ صبح تا ۱۲ شب باید می کرد. ولی از حرف های آقای پیش نماز و آشیخ علی پسر آشیخ غلام رضا و آقا سیدناصر روضه خوان و آقا شیخ جواد جرات آن که در گرمای تابستان تهران و مشهد یک ۲ ریالی از پول صاحب خانه، که پسرعمویش هم بود بخرد و بخورد نداشت. زیرا همین در آن دنیا تبدیل به می شد و در او می کردند تا هم بسوزد. 🍂 بالاخره حسین شد بی پول و با دیدن منظره ی یک پیرمرد فلج از خانه ته دلش به شدت لرزید. حسین کرد که خداوند در آن دنیا حساب صاحبخانه ی این مرد را در آن چنان خواهد رسید که دل مادرش برایش شود. 🍃 وقتی در تهران بودیم روزی به منزل آقای محمدی که استاد دانشگاه بود رفتیم. خانه اش پر از بود. پنج تا اتاق داشتند همه جایش کتاب بود. وقتی حیسن به....(دستشویی) رفت دید آن جا هم یک گنجه ی کوچکی است و چندتا کتاب آنجا بود. حسین همان جا گرفت که شود. از آقای محمدی پرسید که چطور می شود استاد دانشگاه شد. آقای محمدی با لحن ملایم و پدرانه ای گفت: کلاس چندم هستی؟ آقا کلاس پنجم را تمام کردم. خوب پسرم باید درس بخوانی، دیپلم بگیری بدهی، بروی دانشگاه لیسانس و فوق لیسانس بگیری آن وقت می توانی در دانشگاه شوی و بعد دوباره درس بخوانی بگیری؛ 🍂 آن وقت بعد از ۲۰_۱۵ سال گاهی ۳۰ سال استخدام شوی. البته باید چندتا کتاب و هم بنویسی، من از این حرف ها خیلی آمد و خواستم که استاد شوم. البته من در آن زمان نمی دانستم که کار استادهای دانشگاه به آن جا می کشید که دانشگاه فردوسی مشهد، تنگدستی اش به جایی می رسد که برای اضافه حقوق ریاست شرکت تعاونی مصرف کارکنان دانشگاه را قبول می کند و به جای بحث و تفحص و درباره ی فیزیک اتمی و شکافت و همجوشی ، مجبور می شود یخچال، فریزر، روغن، برنج بخرد و به بفروشد. زنده باد وزیر علومی که استاد فیزیک هسته ای اش رئیس شرکت تعاونی می شود. خدا عاقبت ایشان و همه ی ما را ختم به خیر کند. 📚 شازده حمام/ ج۱/ دکتر محمدحسین پاپلی یزدی 📩 سمیّه خیرزاده اردکان @zarrhbin
🍃 اندیشه های ناب... 💠 اقسام عبادت.... ✅ گروهی را به امید پرستش می کنند، که این پرستشِ است، ✅ و گروهی او را از روی عبادت کردند، که این عبادتِ است، ✅ و گروهی را از روی پرستیدند و این پرستشِ است. 📚 نهج البلاغه، حکمت ۲۳۷ @zarrhbin
🍃اندیشه های ناب... 💠 تفاوت اخلاقی مردان و زنان...⁉️ ✅ برخی از خلق و خویِ ، اخلاقِ است؛ ⬅️ مانندِ ، ، ، ✅ هر گاه زنی باشد، را به راه نمی دهد، و اگر باشد خود و شوهرش را می کند، و چون باشد از هرچیزی که به زیان رساند، می گیرد. 📚 نهج البلاغه، حکمت۲۳۴ @zarrhbin
🌍 ..‌.⁉️ 🍃 ما فرزندانِ جغرافیا هستیم! محصولِ اتفاق! گاهی فکر می کنم وقتی یک کودک در سوئیس سراغ یخچال می رود تا شکلات صبحانه اش را بردارد، کودکی در یک قبیله آفریقایی با این بیدار می شود که نکند امروز به وسیله مردانِ قبیله دیگر که به دین و آیینِ آنها نیستند کُشته شود! 🍃 اگر در عربستان به دنیا می آمدیم احتمالاً اسممان عبدالعزیز می شد، جوراب نمی پوشیدیم، سوار می شدیم اما به زن هایمان اجازه نمی دادیم رانندگی کنند...! 🍃 اگر در جامائیکا بودیم مسیحی می شدیم، غذاهای تند می خوردیم، می رقصیدیم و اگر کسی می گفت میای بریم جوج بزنیم! نمی فهمیدیم چه می گوید! 🍃 اگر در دانمارک به دنیا می آمدیم اسطوره هایمان وایکینگ ها بودند، پیرو کلیسای پروتستان می شدیم، احتمالاً به ازدواج همجنسگرایان رای می دادیم و به جای استاد از یورِن اینگمَن لذت می بردیم. 🍃 وقتی همه چیز تا این اندازه می تواند در عین سادگی، این همه و خارج از کنترل ما باشد، یقه دریدن و خود را حق مطلق فرض کردن روی کره ی زمین چقدر دارد⁉️ 🍃 حالِ شما چطور است ...⁉️ سعی کن کسی که تو را می بیند، کند مثلِ باشد ... 🍃 از سخن نگو! بگذار از نوری که بر چهره داری، آن را احساس کند. از برایش نگو! بگذار با پایبندی تو آن را بپذیرد. از برایش نگو! بگذار آن را جلوی چشمش ببیند . از برایش نگو ! بگذار آن را از طریقِ مشاهده ی تو بپذیرد . از برایش نگو ! بگذار مردم با اعمالِ تو خوب بودن را بشناسند. 🍃 فرزندِ جغرافیا اگر همه ی عالم بد باشند تو و مهربان باش؛ بگذار به سنگینی و وقارِ گام ها و قدم های تو بنازد و سقف زیبای از آن بالا به داشتنِ تو افتخار کند و نیز به خاطر آفرینشِ تو روزی هزاران بار به خود گوید. 🌹 فرزندان جغرافیا امیدوارم در هر کجای این کره ی خاکی که هستید موفق و پیروز و سربلند باشید و چرخِ بر وفق مُراد و خواسته هایتان بچرخد و بگردد....ان شاء الله💚 @zarrhbin
🔴🔴🔴 افراد چه کسانی هستند و چه ویژگی هایی دارند؟ بررسی بهترین راهکار های موثر در تعامل و رفتار با این افراد کدام است؟ برای شناخت افراد دورو و ریاکار بهتر است با و آن ها آشنا شوید و سعی کنید از آن ها کنید. بواقع همانند یک است که روزی خود را میدهد. انسان ها بر حسب انسان بودن دارای هستند، یک رو  افراد و روی دیگر انسان ها است. بیانگر این نکته است که در جامعه به شکل صورت نمی پذیرند. در مطالعات روان شناختی از ، به عنوان یکی از مسائل مهم و تاثیرگذار بر دورویی یاد می کنند. یکی از ریشه های دورویی است که باعث می شود ارتباطات به شکل مفید و موثری صورت نپذیرند. کسانی که دورویی متفاوت دارند و صادق نیستند به جای ، دارند. شخصی که دارای است، کنش های عقلانی او معطوف به بوده و این بدان معنی است که فرد دورو، رفتارهایی انجام میدهد که او متوجه است. زمانی ما از چیزی احساس میکنیم و خود را در جایی میکنیم ، می توانیم اقرار کنیم و دورویی هم گونه ای است یا قائم کردن به علت و ، البته همیشه هم به علت ترس نیست، گاهی هم برای دیگران یا برای است، پس میبینیم که ریا در عواملی چون ، و خلاصه و دارد. چنین می‌نماید که .فرد ریاکاری که برای همگان شده می تواند، آدم باشد. او ممکن است برای روابط از دست رفته اش دوباره به رو بیاورد اما دیگر نباید فریب حرف ها و رفتارهای او را خورد چون یک فرد ریاکار ریاکار است. (ع)؛ امام اول شیعیان در روایتی می فرماید:با آدم های ، و نکنید؛این افراد نه تنها راه را به شما نشان نمی دهند بلکه شما را نیز از مسیر درست می کنند. کسانی که از دورویی برای پیمودن پله های استفاده می کنند موجب می شوند و پایین آمده و در جامعه زیاد شود که این مسئله مانعی برای رسیدن به اهداف است. 🔷انواع و 🔷 اغلب روانشناسان معتقدند ریاکارها به تقسیم می‌شوند که وضعیت شان آنقدر است که همانطور که بعدتر و در حین مطالعه آنها متوجه خواهید شد؛ در این چهار قالب؛ بسیار زیاد و در عین حال هدف شناسی میخواهد. 🔺دسته اول: : آنهایی هستند که نامشان را کنار گذاشته اند.همان آدم هایی که با رفتار و اعمال شان در است یعنی وقتی در هستند یک چیز میگویند و در بر آن رفتار می کنند؛ اما اینها در عین حال صادق نیز هستند چون اگرچه عمل شان با آنچه می گویند در تضاد است اما به آنچه انجام می دهند، ایمان دارند. 🔺دسته دوم: : اینان مثل گروه قبل باورهایشان با رفتارشان در تضاد است با این تفاوت که این گروه با خود هستند و در چه جور هستند. @zarrhbin
📌 🤝دیدار با امید 💠ادامه سفر پر‌ماجرای به جزیره 🔹راننده پرسید : " می‌خواهید پیاده شوید؟ " خانم دانمارکی از ماشین پایین نیامد . وقتی از او علتش را پرسیدم ، خنده‌ای بلند و طولانی کرد و گفت :" شما که پیاده شدید ، چه دیدید ؟ " گفتم :" سرما ، تاریکی و ترس را حس کردم. " چیزی که برای احساس آن به اینجا آمده‌ام." چشم‌هایش گشاد شد و گفت :" توریسم ترس!" 🔹خانم جوانی بود . حدود ۲۸ سال داشت. قوی و ورزشکار بود و لباس‌های بسیار گرم و گران بر تن داشت. اما من از چیز دیگری ترس داشتم . اگر مرا پای این رادارها بازداشت کنند چه باید بگویم ؟ کشورم با همه‌ی کشورهای صاحبان این آنتن‌ها اختلاف شدید دارد. ممکن است مرا به جرمی واهی بازداشت کنند؟ در یک لحظه فکر کردم اگر پلیس به من اجازه نمی‌داد که با این جزیره بیایم ، شاید برای حفظ آنتن‌ها بود . 🔹 ماشین می‌خواست دور پایه‌ی آنتن‌ها دور بزند . ساختمانی در نور چراغ ماشین دیده شد. نوری از ساختمان به بیرون می‌آمد . معلوم بود که در آن زندگی جریان دارد. گفتم توکل به خدا. به راننده گفتم :" می‌توانم با ساکنان و کارمندان این ساختمان گفتگو کنم؟" گفت باید بپرسد. با ماشین به کنار ساختمان رفت . پیاده شد و با تلفنی که پشتِ‌در بود ، صحبت کرد. بعد از چند دقیقه اشاره کرد می‌توانیم وارد ساختمان شویم . من از ماشین پیاده شدم . برای ورود به ساختمان باید از چند در می‌گذشتیم . درِ اول را باز کردیم . وقتی در بسته شد ، درِ دوم باز شد و وقتی درِ دوم بسته شد ، درِ سومی باز شد . من و راننده وارد ساختمان شدیم. نمی‌دانم به‌ خاطر حفاظت بود یا برای جلوگیری از ورود سرما ؟ مردی میانسال خودش را معرفی کرد : ویگارد کِمنیتز(VEGARD KEMNITS) مهندس مخابرات . چند سوال ساده از او کردم . جواب داد. 🔹 با پیش داوری که منِ ایرانی از این‌گونه مکان‌ها دارم ، پیش خود گفتم اگر به سوال‌هایم ادامه دهم ، طرفم می‌شود. آخر در کجای مملکتم اجازه می‌دهند که یک آدم خارجی که هیچ ، بلکه یک ایرانی بدون مجوز ، داخل یک ساختمان اداری فنیِ تاسیسات‌های تکنولوژی امنیتی شود ؟ به مهندس گفتم سوال‌های زیادی دارم ، ولی دوستانم در ماشین نمی‌توانند معطل شوند. امیدوارم در زمان دیگر بتوانم از کار آنتن‌های شما مطلبی بدانم. از من پرسید :" شما تا کی در جزیره هستید؟" گفتم:" تا چهار روز دیگر." گفت :" من دوازده ساعت اینجا کار می‌کنم و ۴۸ ساعت استراحت دارم. فردا بعدظهر کافه‌ی FRUENE KAFEE BAC می‌توانم شما را ببینم و به سوال‌هایتان پاسخ بدهم. " 🔹داشت ترسم می‌ریخت ؛ اما فردا که می‌خواستم به محل قرارمان در کافه بروم ، پیش خود گفتم نکند این یک دام باشد ! ممکن است مرا بازداشت کنند! از من بپرسند برای چه می‌خواهی اطلاعاتی درباره‌ی آنتن‌ها داشته باشی؟ 🔹می‌دانید ، من جمعا دوازده سال در پاریس زندگی کرده‌ام . می‌توانم بگویم ۱‌.۵ سال هم در آلمان زندگی کرده‌ام . حالا مسافرت‌های چند روزه و چند‌ماهه به کشورهای دیگر به جای خود . هروقت پاریسی فکر می‌کنم ، از گرفتن اطلاعات و پرس‌و‌جو هیچ ترسی ندارم . اما اگر بیفتم در دستگاه ، از همه چیز می‌ترسم . آخر در مملکت ما هر آماری است. حتی آمار زباله. پرسیدن درباره‌ی اطلاعات ماهواره که خدا می‌داند چه عواقبی دارد! آیا من می‌توانم در کشور خودم آزادانه به داخل محوطه‌ی رادارهای بزرگ بروم ؟ خوب ، جواب منفی است. آیا می‌توانم با یک مهندس مسئول و یا کارمند نگهداری آنتن‌های بزرگ که فضا را کنترل می‌کند ، قرار بگذارم و از او آزادانه بپرسم که این آنتن‌ها چه می‌کند و یا شما چه ‌می‌کنید ؟ خوب ، نه . پس حق داشتم و دارم که بترسم . از درون بترسم‌ . ترس و احتیاط بر همه وجود ما مستولی است. یکی از عوامل عمده‌ی بازدارندگی توسعه، است. ترس از همه‌چیز . ترس مانع است. 🔹مهندس کروکی آنتن‌ها را کشید تا درک بهتری از کار کردن آن‌ها داشته باشم. بیش از یک ساعت او درباره‌ی کار‌کردن آنتن‌ها به من توضیح داد. دهانه‌ی بزرگترین آنتن ۴۲ متر و کوچکترین آن ۳۲ متر است. بعد از قرار و مدار ، خواستم به سرعت از ساختمان خارج شوم ، اما مهندس و راننده گفتند نمی‌توانم به سرعت خارج شوم‌. فرد می‌تواند سریع وارد ساختمان شود ولی نمی‌تواند سریع خارج شود. علتش را که پرسیدم ، درجه حرارت را دلیل آن دانستند. درجه حرارت داخل ساختمان ۲۰ درجه بود و خارج از ساختمان ۳۵- درجه . ۵۵ درجه اختلاف . ابتدا از داخل درِ اول را باز کردیم و وارد محوطه‌ی بین درِ اول و دوم شدیم . اینجا باید حداقل چهار دقیقه صبر می‌کردیم تا در باز شود . در فضای چهار مترمربعیِ بین دو در ، هوا از ۲۰ درجه به ۷ درجه رسید . بعد از چهار دقیقه ، درِ دوم باز شد . در این محوطه هوا به زیر ۲۰ درجه رسید . 👇👇👇
✅ سخنی با شورای جوان و تحول خواه شهر! ✍ حامد کمالی اردکانی خدا را شاکریم که شاهد شکل گیری در اردکان هستیم. بدون تردید هرجا نیروی جوان و تازه نفس وارد شد می تواند تحولاتی رقم بزند که سالهای سال همه مردم از آن بهره مند شوند. البته دونفر از اعضای شورای قبلی نیز در کنار جوان ها می تواند بر پختگی تصمیمات شورا کمک کند. اما میدانیم که ایجاد در شورای شهر، با محقق نمی شود و باید در ، دست به اقداماتی زد و حقیقتا نگاه جدیدی را در فضای مدیریت شهری اعمال کرد. بنظر میرسد این نکات لازمه ایجاد تحول است: ۱- در تصمیمات خود در انتخاب شهردار و .. فقط و فقط به و افراد نگاه کنید و برای همیشه نگاه حزبی و جناحی را مبنا قرار ندهید. نگاهی که سالهاست کشور ما از آن بسیار ضربه خورده و از مدیریت جناحی به ستوه آمده اند. ۲- از جایگاه شورای شهر نکنید. شورا باید ریل گذاری کند، باید ساز و کارها را تسهیل کند. باید بر عملکرد شهردار کند. باید تسهیلگر باشد. ۳- برای یک بار هم که شده در مدیریت شهری را لحاظ کنید و حتی فضای عمرانی را در اولویت بعدی بدانید. توجه کنید که شهر، گاهواره ی رشد و ترقی انسان هاست و شهرداری نمی تواند نسبت به موضوع فرهنگ‌ بی تفاوت باشد. با این نگاه، حتی رویکرد کلان در پارک سازی و سایر کارهای عمرانی نیز باید با لحاظ مسائل فرهنگی و اجتماعی باشد. شهری که دغدغه ساخت و ساز دارد اما دغدغه شهروندانش را ندارد چه آینده ای خواهد داشت؟! ۴- شهر متعلق به است. در خدمات شهری و سایر مسائل، محلات را طبقه بندی نکنید. حقیقتا مساله ی را در ساز و کارهای شورا لحاظ کنید. ۵- از و ظرفیت های علمی، فرهنگی، هنری و رسانه ای شهر استفاده کنید. پیشرفت و رشد مجموعه شهر با استفاده از این ظرفیت ها محقق خواهد شد. الحمدلله شهرمان در همه حیطه ها نخبه دارد و البته که ما در شناسایی و نخبگان همیشه ضعیف بوده ایم. ۶- مردم و را جدی بگیرید. با مردم باشید. مردم را حقیقتا ولی نعمت خود بدانید. برای مردم وقت بگذارید و مواضع خود را کاملا برای مردم بیان کنید. امروز مهمترین عنصر اثرگذار بر ذهنیت مردم است. این را یک بدانید نه تهدید. ۷- در نهایت اینکه تحول با و رعایت مصالح بیجا و احتیاط های نابجا هرگز محقق نمی شود. باید شجاعت برخورد داشت. البته شجاعت در عمل با پختگی و رعایت مصالح واقعی منافاتی ندارد. اما مدیران ما غالبا متاسفانه درگیر و مصلحت سنجی های نابجا هستند. ان شاء الله شورای جدید، شورای شجاعی باشد و یادمان نرود که این ویژگی بشدت ارتباط مستقیمی با شرایط زندگی فرد دارد. کسی که اهل زد و بند و و گرفتار میز و صندلی شد دیگر نمی تواند در گرفتن حق مردم نشان دهد. @zarrhbin
✍دو عامل هلاکت و بیچارگی مردم از زبان امام حسین (علیه السلام): 1- از اینکه مبادا در آینده و دیگران گردد 2- و کردن بر دیگران (پُز دادن و خود را برتر از دیگران دیدن) 📚 بحارالانوار ، ج ۷۵ ، ص ۵۴ @zarrhbin