▫️#آقارضا گفت: "مردی که پسرش چاقوکشی کرده بود، میخواست به من رشوه بدهد. آن مردِ پولدار، پدرِ بچهی شانزدهساله را راضی کرده بود. به خودِ بچه هم گفته بودند برایش موتورسیکلت میخرند. گفته بودند چون صغیر است، پانزدهروز تا یک ماه میفرستندش دارالتادیب است. #حاجی به پسره گفته بود خودش ضامن میشود. فقط مانده بود که من بگویم پسرِ حاجی را اشتباهی گرفتهام. دیشب رفتم پیشِ آقای حیات داوودی، #قاضیپاکی است، آدمِ درستی است. پیش او رفتم و ماجرا را گفتم. او هم گفت خیالت راحت! آدرس خانهی ما را گرفت. گفت من ساعت هشت صبح میآیم، که آمد."
▪️#مهری به آقارضا گفت: "حالا شهربانی به تو پاداش بزرگی میدهد!" آقارضا که گویا اصلاً به پاداش فکر نکرده بود، پرسید: "چرا باید پاداش بدهند؟ خوب، به من حقوق میدهند."
▫️حدود دوماه گذشت. یک روز #آقارضا به خانه آمد و با خوشحالی گفت: "به من پاداش دادند! ۷۵۰ تومان با پانزده روز مرخصی تشویقی!" #مهری گفت: "بهتر نبود سی هزارتومان را میگرفتی؟" برای اولین بار #آقارضا به صورتِ مهری اَخم کرد و گفت: "تو که زنِ نمازخوانی هستی!" #مهری خندید و گفت: "عرقخور هم هستم!" #آقارضا گفت: "ما آبِ حرام میخوریم ولی نانِ حرام نمیخوریم. همین آبِ حرام هم با پولِ حلال به دست میآید."📌{۱}. هر دو خندیدند.
▪️شب #آقارضا به مهری گفت: "من هیچوقت تو را به مسافرت نبردهام. میخواهی این پانزده روز به مسافرت برویم؟" #مهری گفت: "دلم میخواهد به مشهد بروم!" آقارضا گفت: "فردا بلیت میخرم." هر دو ده روز نیّتِ اقامت در مشهد را کردند و عازم شدند. مدیرِ گاراژ، بلیتِ یزد به مشهد را #رایگان به آقارضا داد. آقارضا هر کار کرد از او پول نگرفت. #مدیرگاراژ گفت: "تو پاسبانِ درستکاری هستی، بلیت را مهمانِ من باش." #مردم_قدر_آدمهای_درستکار_را_میدانند.
▫️#مهری و همسرش با ۷۵۰ تومان (منظور ۷۵۰۰ ریال است) کلی در مشهد خوش گذراندند و سوغاتی خریدند.وقتی بر گشتند، ۱۵۰ تومان هم زیاد آمده بود. در حرم امام رضا علیهالسلام مهری خیلی دعا میخواند. آقارضا فقط از امام رضا علیهالسلام طلبِ #عاقبتبهخیری میکرد. نه دعا خواند و نه زیارتنامه. البته، نماز میخواند. تنها دعایش، عاقبت به خیری بود.
📌{١} و اما #پاورقی این قسمت از داستان: مرحوم "استاد محمد قهرمان" شاعرِ آزادهای که موردِ احترامِ همهی اهلِ ادبِ #ایران و به خصوص خراسان بود، شعری بر همین مضمون دارد. البته، مطلب استاد قهرمان معکوس سخن آقارضا پاسبان است. سخنِ قهرمان، عرفانی است. دربارهی #استادقهرمان که سالها رئیس دانشکدهی ادبیات دانشگاه فردوسی بود خاطراتی دارم که در جایی خواهم نوشت. استاد قهرمان جزو نوادر روزگار بود. در سال ۱۳۹۱ به دیدار باقی شتافت.
در سفرهای که آمد با خونِ دل فراهم
نان حلال داریم، آبِ حرام بگذار
✅ تا اینجا را داشته باشید ادامه دارد..
📚 شازده حمام، جلد۴
✍ #دکتر_محمدحسین_پاپلییزدی
@zarrhbin