eitaa logo
انارهای عاشق رمان
361 دنبال‌کننده
361 عکس
137 ویدیو
30 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY 👤ادمین: @ANARSTORY_ADMIN http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠≠ 🔰2.اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ ﺧﺪﺍﻱ ﻳﻜﺘﺎ ﻛﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻫﻴﭻ ﻣﻌﺒﻮﺩﻱ ﻧﻴﺴﺖ ، ﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ [ ﻭ ﻣﺪﺑّﺮ ﻭ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﻭﻧﮕﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ] ﺍﺳﺖ.🌸 🔰3.نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ وَأَنزَلَ التَّوْرَاةَ وَالْإِنجِيلَ ﺍﻳﻦ ﻛﺘﺎﺏ ﺭﺍ ﺗﺪﺭﻳﺠﺎً ﺑﻪ ﺣﻖ ﻭ ﺭﺍﺳﺘﻲ ﺑﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺗﺼﺪﻳﻖ ﻛﻨﻨﺪﻩ ﻛﺘﺎﺏ ﻫﺎﻱ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺳﺖ ; ﻭ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﺭﺍ آل عمران(2و3)📖 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
°°..°°..°°..°°..°°..°°..°°..°° اون‌هایی کـه بیشتر از ما می‌خندند و همیشه خوشحال‌ هستند، زندگیشون آسون‌تر نیست! فقط یاد گرفتند که چجوری با مشکلاتشون کنار بیان...💪😇 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷 دهان صدف چندبار باز و بسته شد؛ اما صدایش در نیامد. بشری دوباره گفت: - سوال پرسیدما! صدف باز هم چیزی نگفت. بشری این بار لحنش را جدی‌تر کرد: - ببین دخترجون! از همون اول که با رفیقت شیدا اومدی ایران، حواسمون بهت بود و سایه‌به‌سایه دنبالت بودیم. پس انکار کردن فایده نداره، درست جواب منو بده! صدف پلک‌هایش را بر هم گذاشت و سرش را تکان داد. یک قطره اشک، آرام راهش را از چشم چپ صدف باز کرد و بر گونه‌اش کشیده شد. بشری پوزخند زد: - اومده بودن آزادت کنن! چشمان صدف ناگهان باز شد: - واقعاً؟ - آره؛ البته نه از دست ما، می‌خواستن کلا از قفس دنیا آزادت کنن؛ ولی متاسفانه خودشون آزاد شدن! صدف هین بلندی کشید و دستش را بر صورتش گذاشت. بشری ادامه داد: - اگه نگفته بودم بیارنت این‌جا و خودم نرفته بودم توی اتاق تو، الان داشتیم جنازه‌ تو رو جمع و جور می‌کردیم که ببریم سردخونه. صدف به لکنت افتاد: - چـ...چرا...می...می‌خواستن...منو...بـ...بکشن...؟ بشری از جا بلند شد و شانه بالا انداخت: - اینو باید از خودت پرسید! فعلاً استراحت کن. سعی کن به این فکر کنی که به چه کسایی اعتماد کردی... . و از اتاق بیرون رفت، در اتاق را بست و قفل کرد. *** امید با احتیاط دستش را بر شانه حسین گذاشت و آرام گفت: - آقا...! حسین سریع سرش را بلند کرد. هنوز نیم‌ساعت هم از چرت زدنش نگذشته بود. امید با شرمندگی منتظر ایستاد تا حسین سر حال بیاید. حسین دو دستش را بر صورتش گذاشت و گفت: - بگو امید. می‌شنوم. - اول درباره مرگ شهاب بگم یا شیدا؟ - شهاب. امید نگاهی به پوشه‌ای که در دستانش بود انداخت و گفت: - حدستون درست بود. نتیجه کالبدشکافی نشون می‌ده بقایای یه سم فوق‌العاده خطرناک توی بدنشه. حسین دستش را از روی صورتش برداشت و با اخم به امید خیره شد: چه سمی؟ -عامل VX. اخم حسین غلیظ‌تر شد: وی.ایکس دیگه چه کوفتیه؟ پارت اول رمان👇 https://eitaa.com/ANARASHEGH/97 🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
.....................📚🖊.................. 🔻زیاد مطالعه کنید! مطالعه زیاد و کسب مهارت در سبک های مختلف نوشتاری یکی از اساسی‌ترین مقدمه‌ها برای نویسنده شدن است.✅ اولین قدم برای تبدیل شدن به یک نویسنده حرفه ای، مطالعه زیاد است. کتاب خوب و قوی بخوانید.‼️ کتاب‌های ضعیف نمی‌تواند در ابتدای راه به قلم شما کمک کند و تاثیر منفی بر سبک نگارش شما می‌گذارد....✨ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷 امید صورتش را جمع کرد: - اینطور که من گزارش سم‌شناسی رو خوندم، خیلی بد کوفتیه! و بعد، از روی گزارش سم‌شناسی بلند خواند: - گاز وی.ایكس یكی از خطرناكترین تركیبات شیمیایی می‌باشد كه توسط انسان ساخته شده است. از نظر ظاهری این گاز همانند روغنی كم رنگ می‌نماید. گاز وی.ایكس (VX) در یک آزمایشگاه تحقیقاتی واقع در شهر ویلت‌شر انگلیس در سال 1952 ساخته شد و اثرات وحشتناک و مخرب آن مورد مطالعه قرار گرفت. دولت انگلیس فن‌آوری تولید این سلاح شیمیایی (VX) را در اختیار ایالات متحده قرار داد و در مقابل آن فن‌آوری سلاح‌های هسته‌ای حرارتی را دریافت نمود. علی‌رغم نام متداول این ماده كه گاز وی‌.ایكس است، این تركیب معمولاً به صورت مایع می‌باشد. این تركیب دارای خواص فیزیكی مانند نقطه تبخیر بسیار پایین، بی‌بو و خاصیت چسبندگی بسیار قوی است. مایع وی.ایکس می‌تواند از طریق غذا، پوست و چشم وارد بدن ‌شده و در عرض یک تا دو ساعت قربانی را به کام مرگ بکشاند. استنشاق این گاز عضلات تنفسی را فلج کرده و در عرض چند دقیقه باعث مرگ می‌شود. مقدار مصرف مرگ‌آور آن می‌تواند ده میلی‌گرم باشد. وی‌.ایكس با آنزیم‌هایی كه لازمه فعالیت سیستم عصبی بدن می‌باشد تركیب شده و آن‌ها را نابود می‌سازد، بنابراین می‌توان این نتیجه را گرفت كه VX سیستم عصبی را از بدن مجزا و اعصاب بدن را از كنترل خارج می‌نماید. فقط كشورهای آمریكا، فرانسه و روسیه دارای تركیب VX می‌باشند و انگلستان پس از دریافت فن‌آوری سلاح‌های حرارتی هسته‌ای پروژه‌های خود را در ارتباط با وی.ایكس متوقف نمود. باید توجه داشت تا به امروز مدركی دال بر استفاده از VX به دست نیامده است؛ اما مستندات موجود، استفاده صدام حسین در طی سالهای 1988-1980 در طول جنگ ایران و عراق بر علیه نیروهای ایرانی را تایید می‌کند. در كنار آن نیز می‌توان از استفاده احتمالی VX در حمله به كردهای عراق در شهر حلبچه نیز نام برد كه منجر به كشته شدن حداقل 5000 نفر و مشكلات زیست محیطی و بهداشتی بسیاری گردید. امید بعد از خواندن آن متن طولانی، نفس عمیقی کشید. حسین دو آرنجش را بر میز گذاشت و شقیقه‌هایش را ماساژ داد. صحنه مرگ شهاب و چشمان از حدقه بیرون زده‌اش از مقابل چشمان حسین گذشتند. پس برای همین بود که شهاب بیچاره داشت برای نفس کشیدن تقلا می‌کرد. حسین گفت: - خب، اونوقت اینا چطوری این سم رو به متهم دادن؟ امید پرونده را ورق زد: - اینطور که معلومه، ظرف غذا و قاشق و چنگالش به سم آلوده بودن. شهاب بدبخت، یه جورایی هم سم رو استنشاق کرده، هم از طریق پوست و غذا، سم وارد بدنش شده. حسین لبش را گزید. چقدر دلش می‌خواست با دست خودش نفوذی را خفه کند وقتی که می‌دید در روز روشن سمِّ به آن خطرناکی را وارد بازداشتگاه کرده و متهم را حذف کرده‌اند. با حرص نفسش را بیرون داد و گفت: - خب، شیدا چی؟ امید یک پوشه دیگر را برداشت و کاغذی از آن بیرون کشید: - تیری که به سر شیدا خورده بود رو بررسی کردیم، از سلاح‌های سازمانی خودمون و ناجا و یگان ویژه شلیک نشده. مال بچه‌های ما نبوده. پارت اول رمان👇 https://eitaa.com/ANARASHEGH/97 🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
╔ 🍃🍎🍃 ╗ ❥با نام او صبحی دیگر را آغاز میکنم❥ امروز در👇 بیست‌مهرسال‌هزاروچهارصد. «‌‌‌‌۱‌‌‌۴‌‌‌۰‌‌‌۰/۷/۲۰» پنج‌ربیع‌الاول‌ساله‌هزاروچهارصدوچهل‌وسه. «۱۴‌‌‌۴‌‌۳‌‌/‌‌۳/۵» دوازده‌اکتبرسال‌دوهزاروبیست‌یک. «202‌‌1‌‌/10/12» { ☜هستیم.} ╚ 🍃🍎🍃 ╝ مناسبت ها 🕰⌛️ ¹.وفات سکینه خاتون دختر امام حسین«ع» (۱۱۷ ه‍ ق) ².روز بزرگداشت حافظ ³.روز ملی کاهش اثرات بلایای طبیعی ⁴.روز اسکان معلولان و سالمندان ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
°°°•••°°°•••°°°•••°°°•••°°°••• زندگی،🏞️ سازِ دل است....🎼🎻 تو نوازنده‌ٔ این سازی و بس! تو اگر شاد زنی، شاد شوی؛ گرچه باشی، چو قناری به قفس....😉❣ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷 حسین اخم کرد: - خب؟ - بچه‌های سلاح‌شناسی می‌گن از یه قناصه دوربرد نیمه‌خودکار با کالیبر 7.62 شلیک شده... . چیزی در ذهن حسین جرقه زد و حرف امید را قطع کرد: - دراگانوف! امید سرش را تکان داد: - به احتمال زیاد آره. حسین یک بار دیگر زیر لب کلمه «دراگانوف» را زمزمه کرد. یادآوری این سلاح، حسین را به روزهای دفاع مقدس می‌برد. دراگانوف بخاطر شباهتش به کلاشینکف، سلاح خوش‌دست و سبکی بود؛ اما مخصوص تک‌تیراندازها. بُردش از سلاح‌های رایج تهاجمی بیشتر بود و برای وقت‌هایی که می‌خواستند بی‌سروصدا دشمن را زمینگیر کنند، حسابی به کار می‌آمد. وحید هم با وجود سن کمش، یکی تک‌تیراندازهای خوبِ گردانشان بود. از کودکی هم خوب نشانه می‌گرفت؛ مخصوصا در بازی هفت‌سنگ. حسین پوشه گزارش‌ها را از امید گرفت و از صندلی‌اش بلند شد. آرام سر شانه امید را فشرد: - آفرین، کارت خوب بود. با عباس و مرصاد و پیمان هماهنگ باش. اتفاقی افتاد خبرم کن. - چشم آقا. حسین پوشه‌ها را تورقی کرد، آن‌ها را روی میز گذاشت و از اتاق خارج شد. دستش را در جیبش فرو برد و خواست به سمت نمازخانه برود؛ اما منصرف شد. نگاه گذرایی به دوربین مداربسته جلوی در نمازخانه انداخت و راهش را به سمت سرویس‌های بهداشتی کج کرد. بدون این که خودش متوجه باشد، کلمه دراگانوف را زیر لب تکرار می‌کرد. وارد سرویس بهداشتی شد و در را بست. تنها جایی که حسین مطمئن بود دوربین ندارد، داخل سرویس بهداشتی بود. بقیه قسمت‌های تشکیلات کاملاً با دوربین‌های مداربسته پوشش داده‌ می‌شد و نقطه کور هم نداشت. حسین در سرویس بهداشتی ایستاد و دستی به صورتش کشید. از درستی کاری که انجام می‌داد مطمئن نبود؛ اما چاره هم نداشت. صدای هواکش بر اعصابش رژه می‌رفت. زیر لب گفت: - قناصه دوربرد نیمه‌خودکار با کالیبر 7.62... . دست در جیبش کرد و چیزی را از آن بیرون کشید. مشتش را باز کرد؛ در مشتش، یک مرمی فشنگ بود. مرمی را مقابل چشمانش گرفت و با دقت نگاه کرد. چند بار آن را چرخاند تا همه ابعاد و زوایایش را ببیند. مرمی را بیشتر به چشمانش نزدیک کرد. با انگشت، بدنه سربی مرمی را لمس کرد. بعد از سال‌ها نظامی‌گری، به راحتی می‌توانست کالیبر مرمی را بفهمد. نُه میلی‌متری بود و حسین شک نداشت این مرمی متعلق به یک سلاح کمری‌ست نه سلاح دوربرد. دوباره زمزمه کرد: - قناصه دوربرد نیمه‌خودکار با کالیبر 7.62... پوزخند زد. لب پایینش را جمع کرد و خیره به مرمی، چند لحظه فکر کرد. حدسش داشت به یقین تبدیل می‌شد و این برایش بی‌نهایت دردآور بود. از ته دل آه کشید و مرمی را داخل جیبش برگرداند. از جیب دیگرش، یک گوشی نوکیای ساده که با موبایل کاری و شخصی‌اش تفاوت داشت بیرون آورد و از جیب پیراهنش، یک سیمکارت. سیمکارت را داخل موبایل جا زد و شروع به گرفتن شماره کرد. بعد از چند ثانیه، فرد پشت خط پاسخ داد. حسین بی‌مقدمه گفت: سلام. اوضاع چطوره؟ - ...‌‌.. - خیلی خب. از جایی که گفتم جُم نخور. اگه خبری شد روی گوشی شخصیم یه تک‌زنگ بزن. من با همین خط باهات در تماسم. پارت اول رمان👇 https://eitaa.com/ANARASHEGH/97 🇮🇷 🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷🔍🇮🇷 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────