eitaa logo
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
872 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.4هزار ویدیو
163 فایل
﷽؛اینجا با هم یاد می‌گیریم. با هم ریشه می‌کنیم. با هم ساقه می‌زنیم و برگ می‌دهیم. به زودی به اذن خدا انارهای ترش و شیرین و ملس. نشانی باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 نمایشگاه باغ🔻 https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#انفرادی2⛓ #قسمت8🎬 گردوخاک راه هنوز روی دوشش بود وقتی رسید رو به روی ضریح خانم. دلش از رفتار بهرام
🎬 سیدهادی سرش را بالا انداخت. سینا هم محکم‌تر زانویش را میان بازو فشرد و چانه‌اش را به آن تکیه داد. دوباره آه کشید. سیدهادی خودش را کشید روبه‌روی او. دست گذاشت روی آرنج سینا و گفت: - گفتم میری شهرتون، آروم میشی برمی‌گردی، ولی حالت گرفته‌تر شد که.. نگاهش را دوخت توی چشم‌های روشن رفیقش. آرام بودند. حتماً قلبش هم آرام بود. زندگیش آرام بود. وقتی چشمانش، صدایش، صورتش این همه آرام بود، حتماً زندگی آرامی داشت، درست مثل یک صبح آفتابی. - نه، خوبم، خوشحالم... مامانم خوب شده، بابا باهام حرف می‌زنه، خواهرم دوباره صمیمی شده... فقط... زانوهایش را روی زمین گذاشت. چشم از نگاه سیدهادی برداشت. بغض از ته قلب خودش را رساند توی گلو. - داداشم... بهرام رو چیکار کنم؟! چشمانش نمناک شد: - حتی نمی‌ذاره دخترش رو بغل کنم! - انشاالله دختر خودت رو بغل می‌کنی. غصه نداره که.. لبخند نشست روی لب‌های سینا. چشمش برق زد. شیرینی داشتن فرزند، رفت تا ته قلبش. سیدهادی کمی سکوت کرد. گذاشت حس خوب سینا توی تمام جانش رِخنه کند. - سینا جان! داداش، می‌دونم اینکه به‌خاطر گذشته‌ای که یک‌بار تقاص پس دادی، دوباره مجازات شدن چقدر سخته... ولی میشه سختیش رو آسون کرد. اولش رو بسپار به خدا، به خودت سخت نگیر. تو از یک جایی به بعد مسئول رفتار دیگران نیستی. تو تمام سعیت رو کردی که رابطه رو پیوند بزنی، حالا به هر دلیلی نشده، نباید خودت رو گناهکار و مقصر بدونی. تو احترامت رو بذار به داداشت... اگه احترام گذاشت که فبها... اگه نذاشت، تو سهم خودت رو گذاشتی برای درست شدن اوضاع، آخرشم بسپار به خدا. سینا سر تکان داد و لبخند زد. سیدهادی دستش را فشرد. - میگما... تو نمی‌خوای درس بخونی؟! سینا تک‌خندی زد و گفت: - درس؟.. بی‌خیال بابا.. کی حوصله داره خودش‌و دربند درس کنه. دارم زندگیم رو می‌کنم. بیام دوباره خودم‌و بندازم تو چاه درس؟.. سیدهادی عمامه به سر گذاشت و گفت: - یعنی الان من هم درس می‌خونم، هم کار می‌کنم، تو چاهم؟ سینا گردن کج کرد. نمی‌دانست چرا وقتی سیدهادی را توی این لباس می‌دید این همه حظ می‌برد: - درس تو آخه فرق می‌کنه، پرِ عشقه... ولی من چی!؟ تهش هم روم سیاه میشه هم دستم! - خدا نکنه روت سیاه بشه. گره از کار مردم باز می‌کنی، روت سیاه نمیشه. سینا خندید: - خوب وقتی دستم‌ سیاهه بزنم به صورتم سیاه میشم دیگه، بعد کسی زنم نمیده، بعد اونم دختر ندارم بغلش کنم. سیدهادی هم خندید. محکم کوبید روی پای سینا و چشمک زد: - شیطون بودی و رو نمی‌کردیا... نگاهی به ساعتش انداخت و گفت: - اوه‌اوه.. برم که خانم بچه‌ها منتظرن... قرارِ بریم خونه پدر خانمم... ولی بهش فکر کن. به درس و کلاس درس، سرت گرم می‌شه کمتر میری تو خیالات. تهشم شاید دیدیمت تو لباس استادی! سینا اخم کرد و دست گذاشت جای دست سیدهادی. - چشم، دستتم سنگینه‌ها... - شرمنده داداش... - خواهش می‌کنم. ایستاد و قدمی عقب رفت: - جدی بهش فکر کن، به درس به استادی... سینا سر تکان داد و باز رفت توی فکر و غرق شد توی دریایی که انگار انتهایی برایش نبود...! ✅ 📆 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
منتظر نظرات شما در گروه باغ انار و همچنین لینک ناشناس داستان هستیم👇🌹🍃 🆔 https://eitaayar.ir/anonymous/GP6V.z28mv
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از اَنار نیوز🎙
📢 ✊ محض اطلاع همه‌ی اعضای باغ انار می‌رساند که انجمن نویسندگان باغ انار، در نظر دارد برای حمایت و پیشرفت اعضای خود، کانال‌های اعضای خود را در هرموضوعی(نویسندگی یا آزاد)، در کانال و گروه باغ انار، تبلیغ و حمایت کند💥 کسانی که می‌خواهند کانالشان در هرموضوعی که فعالیت می‌کنند، تبلیغ و حمایت شود، برای ثبت‌نام و همچنین اطلاعات بیشتر به آیدی زیر مراجعه کنند👇 🆔 @shafaghsufi البته که محتوا و فعالیت کانال، باید به تایید باغ انار برسد✅ 🆔 @ANAR_NEWSS 🎙
12.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 یک دانش‌آموز در مدرسه علامه حلی از امیر حسین ثابتی، نماینده تهران می‌پرسد چرا در بین همه کشورهای دنیا فقط ایران با چالش دارد؟ ⭕️ به نظرم هم سوال مهم است و هم پاسخی که داده می‌شود. بشنوید و برای بچه‌هایی که این شبهه را دارند بفرستید ... 🌏 @Anarstory 🆔 @takhribchi110
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#طرح_تحول💥 #داستان_کوتاه📃 #سها👶🏻 مراسم خاکسپاری تمام شد. لیلا با چشمان به خون نشسته در راه بازگشت ب
💥 📃 🌇 🎬 - عه؟ این امیر یزدانیه... آخ آخ... انگار خودشه... حیف چشمام دیگه سو نداره خوب بینمش... ببین چه زود سر پا شد... همین چند وقت پیش بود با موتور سر همین میدون تصادف کرد و فک نموند براش. - ای وابمونی چشم که دیگه به درد نمی‌خوری... فکر‌ کنم اونی که از سر کوچه پیچید یاسمن بود... دختر بیچاره!... هرچی‌ بچه خواست که واسش نموند... نتونست نگه داره... راه به راه سقط شد... این جغله‌شو هم‌ نداشت که شوهرش حتمی طلاقش داده بود... والا زنای این دوره زمونه که بنیه ندارن... همشون کاغذین بچه نمی‌تونن بیارن... من بودم که چهارتا پسر رشید زاییدم و بزرگ کردم... دخترای نازنازی الان کی میشن ماه‌پسندخانم؟ حیف... حیف... نورالله‌خان قدرمو نمی‌دونست... هی خدابیامرزدت مرد... - عه گل‌نسا رو ببین!... انگاری هیجده سالشه... روسری بنفش سر کرده... پیرزن تو پنج‌تا بچه داری الان تازه خوش‌خوشانته؟... ول کن این اطوارها رو... خداییش بعضی از این زنا هیچ‌وقت عقل‌رس نمیشن، عین همین گل‌نسا... نزدیک دیگه دوماد بیاره هنوز میزامپلی می‌کنه توی کوچه می‌گرده. - دخترجون اسمت چیه؟... نسیم؟... نه؟ چی؟... نسیما؟... عه؟... خب پاشو برو دم خونه خودتون بازی کن... زیر پنجره‌ی منو شلوغ نکن حوصله ندارم... آفرین... پاشو... پاشو برو... خدا به دور! ننه باباش مثلاً اسم گذاشتن... نپرسیدم دختر کیه...عجب دوره زمونه‌ای شده... بلد هم نیستن اسم بذارن... خب یه اسم درست بذار... نسیما دیگه چه صیغه‌ایه؟... عین آدم بذار نسیم... نسیما یعنی چی؟ - این مصطفی پسر ممدآقا نبود گاز داد رفت؟... اَه اَه پسره‌ی بی‌تربیت... سرشو اینور نکرد یه سلامی بکنه... انگار نه انگار ده‌ساله بود پشت همین پنجره توپ‌بازی می‌کرد و هی دم به دیقه توپشو میزد به این نرده‌های پنجره دل منو می‌ریخت، حالا برام موتور سوار میشه... از همون اولش معلوم بود چقدر ناتوئه... والا! احترام بزرگتر که دیگه سرشون نمیشه. - سلام گلسان‌خانم... حال و احوالت چطوره؟... خدا رو شکر... نفسی میاد و‌ میره... چه خبر ؟ چیکارها می‌کنی؟... الحمدلله... ایشالله که خدا مشکل همه رو حل کنه...‌ نه بفرما..‌. دست علی همراهت... خداحافظ... زن بدبخت! دلم براش می‌سوزه... عجب زنیه! یه پارچه خانم! حیف که اون شوهر دردبه‌درش قدرشو نمی‌دونه... رفته سر این جواهر هوو آورده... که چی؟... گلسان رو زوری برام گرفتن... این بیچاره زنیت به خرج داد گذاشت زن بگیری مردک بی... الله‌اکبر از دست خلق‌الله... ببین اول صبحی دهن آدمو وا می‌کنن... گلسان حیف شد پای این... دختر خیلی خوبی بود... اصلاً دخترای مهری‌خانم‌ همشون خوبن، اون کوچیکه هم چی بود اسمش؟ اونم دختر خوبیه. - این که سلام کرد پسر سیماخانم نبود؟ اسمش چی بود؟ یادم رفته، یه چیزی بود ها... از همین اسم جدیدا... یادم نمیاد... آها پویا..‌. نه فکر کنم پویان بود... آره امیرپویان... حیف رفت دور شد وایمیساد ازش می‌پرسیدم با زنش چیکار کرد... خیلی وقت پیش شنیدم قهر کرده رفته خونه‌ی باباش... کاش می‌موند می‌فهمیدم بالأخره چیکار باهاش کرد، رفت برش گردوند یا می‌خوا‌د طلاقش بده... یادم باشه از سیماخانم بپرسم... دخترای الان همشون می‌خوان مستقل بشن...! ✍ 📆 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344
💎•﴿ باغ انار ﴾‌•💎
#طرح_تحول💥 #داستان_کوتاه📃 #پشت_پنجره🌇 #قسمت1🎬 - عه؟ این امیر یزدانیه... آخ آخ... انگار خودشه... حیف
💥 📃 🌇 🎬 سجاد منو هم همین‌جوری ازم دور کردن وگرنه الان بچه‌هاش باید توی این خونه اینور و اونور می‌دویدن تا من هم از سر تنهایی و بیکاری نشینم پای پنجره... همه‌ی عروس‌ها که مثل ماه‌پسند نیستن ده سال مادرشوهرو تر و خشک کنن... نور به قبرت بباره نورالله‌خان! چقدر خدمت مادرتو کردم یه دستت درد نکنه ازت نشنیدم...هی! - این نسیم یزدانیه... بذار صداش کنم... نسیم خانم... سلام! چطوری دخترم؟... داری میری دانشگاه؟... به سلامتی... میگم بحمدلله برادرتو دیدم دیگه خوب شده بود... خب خداروشکر... والا بهش بگید حواسشو بیشتر جمع کنه، توی این میدون پر موتوری سر به هواست... درسته آدم خودش باید حواسش باشه... اون روز که رفته بودم تره‌باری یکیشون یه طور پیچید جلوم که نزدیک بود زهله‌ترک بشم... آره مادر خدا بهم رحم کرد... اگه طوریم میشد دیگه حالاحالاها میفتادم... برادرت جوون بود که زود خوب شد... ببینم مادرت نمی‌خواد واسش زن بگیره؟... وا؟ کجا زوده؟... به آقات بگو دستشو بند مغازه کنه و برید براش دختر کوچیکه‌ی مهری‌خانم رو بگیرید، خیلی خانومه... از ما‌ گفتن بود.‌‌.. جنس خوب زمین نمی‌مونه... یه وقت دیدی اینو هم دادن به یکی بدتر از شوهر گلسان حیف شد ها... بخت دختر باید خوب باشه... خود تو هم زیاد به این کلاس و دانشگاه نچسب، بمون خونه یکی بیاد در خونه‌تونو بزنه، نشد از همین دانشگاه یکی رو پیدا کن... والا درس که نون و آب نمیشه برات... آخرش باید بری قابلمه‌تو‌ بسابی و بچه‌تو بزرگ کنی... اینقدر خودتو خسته درس نکن، جوونیت میره و از حال و قشنگی میفتیا... دیرت شده؟... خیلی خب برو مزاحمت نباشم، ولی به حرفام فکر‌ کن من خیر و صلاحتو می‌خوام...! خداحافظ دخترم!... نسیم هم دختر خوبیه... پسر مجرد ندارم واسش بگیرم... یادم باشه به زن ممدآقا بگم واسه مصطفاش بره خونه اینا... پسره درسته بی‌ادبه، ولی همین نسیم آدمش می‌کنه. - دیگه پرنده هم‌ توی کوچه پر نمی‌زنه... مگه ظهر شده؟... مث اینکه... واسا ببینم ساعت چنده؟... خدا مرگم بده! دیرم شد... پاشم‌ برم‌ ناهارمو بار بذارم... خدا قبرتو راحت کنه نورالله‌خان... چقدر سر حاضر شدن به موقع غذا سرم‌ نق زدی که زن بجنب دل و‌ روده‌م همو خوردن... الان هم که نیستی هول و و‌لا توی جونمه ناهارم سر وقت حاضر باشه... دیگه بسه یه جا نشستن... برم برسم به کارهام که دیر شد! ✍ 📆 ♨️ https://eitaa.com/joinchat/949289024Cec6ee02344