eitaa logo
امیدان فردا
211 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
7.9هزار ویدیو
107 فایل
کانال حوزه مقاومت ایثار بسطام بسیج دانش اموزی ارتباط با ما👇 @Isar_bastam @Isar_bastam_2 ادرس کانال تلگرامی امیدان فردا 👇👇👇👇 @bastamisar شاد: https://shad.ir/BDA_Semnan7
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸دوازدهم فروردین ماه سال 1334 در شهرضای اصفهان، در خانواده ای مذهبی و در خانه ای کوچک، فرزندی به دنیا آمد که نام گرفت و در همان شهر بزرگ شد و تربیت یافت😊. او پسری بود که پدر و مادرش به واسطه رخدادی شگفت، تولد او را مرهون کرامتی بزرگ از امام حسین علیه السلام می دانستند🌱. ، سومین فرزند خانواده و همان ، فرمانده لشکر 27 محمدرسول اللّه صلی الله علیه و آله بود.😌✌️ روحیه کمک به دیگران و هم چنین رعایت حقوق مردم،از همان دوران کودکی در وجود موج می زد.وقتی به همراه برادرش برای کار به مزرعه شان🌾 می رفتند،اگر کسی پا روی محصولات مزرعه های همسایه می گذاشت،او بسیار ناراحت می شد🙁،یا این که،در پایان هر سال تحصیلی، کتاب هایش را جلد و مرتب می کرد و آن ها را به دانش آموزان بی بضاعت هدیه می داد👌. ، این ویژگی را از پدری زحمتکش و پرکار آموخته بود که با وجود فقر و تنگ دستی،در مقابل سختی ها،ایستادگی می کرد تا بچه هایش رنجِ طاقت فرسای فقر را در زندگی احساس نکنند🙂.مادر شهیدهمّت نیز زن بسیار مؤمنی بود و می کوشید بچه ها را ازهمان اوایل کودکی،با نماز و مسایل دیگر مذهبی آشنا سازد. در پرتو تربیت چنین پدر و مادر دل سوزی،از همان‌ پنج،شش‌ سالگی،نمازهایش را مرتب می خواند و بسیاری از سوره های کوچک قرآن را حفظ کرده بود.❤️ ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_اول #تولد_شهید 🌸دوازدهم فروردین ماه سال 1334 در شهرضای اصفهان، در خانواده
به روایت همسرش 1 خواستگاری مهمترین واقعه‌ای که در زندگی من رخ داد، ازدواجم😌 با در سال ۱۳۶۰ بود. در سال ۱۳۵۹، همراه عده‌ای دیگر از خواهران که همگی دانشجو بودیم، به صورت داوطلب به پاوه اعزام شدیم. در آن‌جا، همراه خواهران دیگری که در کانون فرهنگی سپاه و جهاد مستقر بودند، به کار معلمی و امداد رسانی در روستاهای اطراف پاوه پرداختیم🍃. هم آن زمان در سپاه پاوه بود.مهرماه همان سال، پس از این ‌که مأموریتم تمام شد، به اصفهان برگشتم و اواخر تابستان سال ۱۳۶۰، بار دیگر به منطقه اعزام شدم. ابتدا با یکی، دو نفر از دوستان خود به کرمانشاه رفتیم🙂 و آموزش و پروش آن‌جا، ما را به شهرستان پاوه فرستاد. وقتی وارد شهر شدیم، هوا تاریک شده بود🌘. باران همه‌جا را خیس کرده بود و همچنان می‌بارید. یکراست به ساختمان روابط عمومی سپاه رفتیم.وقتی رسیدیم، دیدیم در آن‌جا نیست. سؤال کردیم. گفتند که به سفر رفته است.آن شب در اتاقی که برای خواهران در نظر گرفته شده بود، مستقر شدیم و از روز بعد، فعالیت خود را در مدارس شهرستان پاوه آغاز کردیم. شهر پاوه، این بار حال و هوای خاصی پیدا کرده بود👌. با دفعه قبل که آن را دیده بودم، فرق داشت. بخش عمده‌ای از منطقه پاکسازی شده بود و تعداد زیادی از نیروهای بومی، با تلاش مستمر و شبانه‌روزی ناصر کاظمی و ، جذب کانون فرهنگی جهاد و سپاه شده بودند.😇✌️ راوی:همسرشهید ...🌹 @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#شهیدهمت به روایت همسرش 1 #قسمت_سوم خواستگاری مهمترین واقعه‌ای که در زندگی من رخ داد، ازدواجم😌 با
فعالیتها و مبارزات دوران ستم شاهی اوّلین راهپیمایی با آغاز فعالیت های سیاسی و انقلابی مردم شهرهای مختلف کشور بر ضد شاه، زمانی که از راهپیمایی های مردمی باخبر شد👌، تصمیم گرفت که به کمک دوستانش، در شهرضای اصفهان راهپیماهایی بر ضد نظام بر پا کنند. او به دلیل عشق و علاقه به امام خمینی رحمه الله و اسلام و با وجود حکومت نظامی، توانست اولین راهپیمایی مردمی شهر را به راه اندازد😊. پس از مدتی، تصمیم گرفت تا مجسمه شاه را که در میدان بزرگ شهر قرار داشت، پایین بکشد☝️. بنابراین، به کمک دوستانش در ماه محرم 1356، زمانی که مردم شهر در دسته های سینه زنی و زنجیرزنی به طرف میدان می آمدند، با کمک چند تن از دوستانش، مجسمه را پایین کشیدند🍃 و مردم در حالی که تکه های مجسمه را در دست داشتند، شعار «مرگ بر شاه» سر می دادند.😌✌️ ... @bastamisar🇮🇷
هدف اصلی روشنگری و خدمت به مردم در سال 1358، وقتی که سپاه پاسداران با فرمان امام رحمه الله تشکیل شد، از طرف آموزش و پرورش، مأمور خدمت در سپاه کردستان گردید✌️ تا فعالیت های فرهنگی خود را در این منطقه محروم ادامه دهد. زمانی که وارد پاوه شد، درگیری بین رزمندگان اسلام و نیروهای ضد انقلاب به شدت جریان داشت🍃. شهید کاظمی، فرمانده سپاه پاوه، او را موظّف کرد تا مشکلات فرهنگی، عمرانی و بهداشتی منطقه را سامان دهد. همه تلاش همّت، ایجاد وحدت بین مردم بومی منطقه بود🌸. او همواره خودش را در مرکز تمام وقایع و حوادثی که اتفاق می افتاد، قرار می داد. در مورد مسائل مختلف، با دیدی باز تصمیم می گرفت و نیروهایش را به خوبی هدایت می کرد😇. ، هر روز چند ساعتی را در دبیرستان های پاوه به تدریس می پرداخت و به دانش آموزان، آموزش نظامی و اسلحه شناسی می داد.☝️ گاهی هم اسلحه برمی داشت و همراه با همرزمانش، برای پاک سازی روستاها از وجود ضد انقلاب، به منطقه عملیاتی می رفت.🌹 ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_پنجم هدف اصلی روشنگری و خدمت به مردم در سال 1358، وقتی که سپاه پاسداران با
پس از دوران سربازی، به شهرضا برگشت و در اداره آموزش و پرورش مشغول تدریس شد📚 و هم زمان با تدریس، فعالیت های سیاسی خود را برضد نظام حکومتی شاه آغاز کرد✌️. او در حین تدریس، شاگردان خود را با ظلم های حکومت شاه آشنا می کرد، به طوری که شاگردان او، از اولین نوجوانان و جوانانی بودند که در راهپیمایی های بر ضد نظام شرکت می کردند.👌 به کمک دوستان خود، افکار عمومی را برای پذیرفتن حقایق پشت پرده رژیم شاه، آماده می کرد و گاهی به روستاهای دور می رفت و برای خانواده های آن جا اعلامیه می برد🗞. او گاهی هم به قم می رفت و اعلامیه های امام را می آورد و در فرصت های مناسب، در بین مردم و راهپیمایی کنندگان پخش می کرد. او از اولین کسانی بود که در شهرضا، فعالیت سیاسی برضد نظام داشت و چندین بار هم نزدیک بود توسط مأموران رژیم دستگیر شود.♨️ ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگی_‌نامه_‌شهیدهمت #قسمت_ششم #شهیدهمّت پس از دوران سربازی، به شهرضا برگشت و در اداره آموزش و پرو
حاج‌همت را می‌خواهم دوستان ، از اواخر حضور او در کردستان، خاطرات بسیاری دارند که نشان از روحیه اخلاص، فداکاری و مردم دوستی او دارد☺️👌. یکی از هم رزمان در این باره می گوید: یک شب در مقّر بودیم. شنیدیم که کسی صدا می زند: من می خواهم بیایم پیش شما. گفتیم که اگر می خواهی بیاییی، نترس، بیا جلو. او گفت: من را می خواهم🙁. او را پیش بردیم. آن مرد کُرد، با دیدن ، خواست دست او را ببوسد، ولی حاجی اجازه نداد. آن مرد گفت که آمده است پناهنده شود و اشتباه کرده است که به طرف ضدانقلابیون رفته است. او با اخلاقیات و رفتارهای دوستانه و مهربانانه ، شیفته او شده بود و از این که به او اجازه داده بود که یک پاسدار باشد، بسیارخوشحال بود.☺️ جالب این جاست که تعداد دیگری از افراد گروهک های فریب خورده هم که خود را تسلیم کرده بودند، درهمان لحظه ورود، سراغ را می گرفتند و می گفتند: کیست؟😊🌹 ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_هشتم مسئولیت #شهیدمحمدابراهیم‌همّت، در دوران کوتاه و امّا پربار زندگی خود،
فرمانده کامل ، فرماندهی بود که توانایی ها و امکاناتش را خوب می شناخت☝️. او می توانست از ضعف هایش هم، قدرت بیافریند. او بهترین و مناسب ترین روش ها را برای جذب نیروها به کار می گرفت😇. مثل یک معلمِ بزرگ عمل می کرد. کارها را با دقت بین نیروها تقسیم می کرد و درانجام کارها، کاملاً نظارت، پی گیری و همکاری داشت. در مورد مسائل نظامی، یک فرمانده کامل بود😊. او، فرماندهی را به تجربه آموخته بود. وقتی نقشه عملیاتی را دربین فرماندهان ارتش و سپاه باز می کرد، با آگاهی و تسلط کامل آن را شرح می داد؛ چون خودش در تمام مراحل شناسایی، طراحی و اجرای عملیات، حضوری فعّال و گسترده داشت.🌹 ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_نهم فرمانده کامل #شهیدهمّت، فرماندهی بود که توانایی ها و امکاناتش را خوب م
همســر ، درباره ویژگی های اخلاقی همسرش می گوید: «احترام و علاقه به همسر و فرزند، یکی از خصوصیات او بود🌸. تقوا و پای بندی به اصولی که به آن اعتقاد داشت، آن هم تحت هر شرایطی، از خصلت های دیگر حاجی بود👌. اما بیش تر و بالاتر از همه این ها، مسؤولیت او در مقابل نیروهای بسیجی بود. بارها از حضور خود در خانه متأسف و ناراحت می شد و می گفت: ما بسیجی هایی داریم که بیش تر از یازده ماه است که در جبهه می جنگند و به خانواده شان سر نزده اند😞؛ آن وقت ما.... دوستانش می گفتند: تا وقتی مطمئن نمی شد که غذای مناسب به نیروهای خط مقدم جبهه رسیده است، لب به غذا نمی زد☝️. گاهی نیمه های شب که برای شیر دادن بچه ها بیدار می شدم، را نمی دیدم. خوب که دقت می کردم، ازسوز و صدای ناله اش، می فهمیدم که در اتاق دیگری مشغول عبادت است».✨🌹 ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_دوازدهم عاشق عبادت✨ #شهیدابراهیم‌همّت، فردی پرکار بود و تقریبا در تمام سا
خواب کیلومتری به خاطر مشغله ها و کارهای زیادی ڪه در جبهه داشت، فرصت کافی برای خواب و استراحت نمی‌یافت🙁. او بیش تر شب ها هم، برای عملیات‌های آینده، نقشه طراحی و برنامه‌های روزهای آینده را مرور میکرد.✌️ بعضی شب ها هم برای سرکشی به قرارگاه‌های دیگر مےرفت🚶‍♂. بنابراین، بیش تر اوقات برای جبران کمبود خواب، زمانے که سوار ماشین میشد و می‌خواست ازجایی به جای دیگر برود، فرصتی برای خواب پیدا میکرد و مثلاً در فاصله طی مسیرهای طولانی اندکی مےخوابید.😊🌹 ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمّت #قسمت_سیزدهـم خواب کیلومتری #شهیدهمّت به خاطر مشغله ها و کارهای زیادی ڪه در ج
آزمایش با کفر و ایمان بعد از عملیات خیبر و فتح جزیره مجنون، بر اثر شدت آتش دشمن🔥، پُل های متحرک خراب و ارتباط با خط قطع شده بود و تدارکات و ارسال نیروی کمکی، ممکن نبود.😣 زمانی که ، اوضاع را آشفته و روحیه بچه‌های خط را پریشان دید، 🙁با هر زحمتی بود، خود را به خط رساند. جوانان رزمنده با دیدن ، به طرف او دویدند😍 و با این استدلال که به دلیل نداشتن مهمات، سنگینی آتش دشمن⚡️و نرسیدن نیروهای پشتیبانی و تدارکات، نتوانسته اند به خوبی ایستادگی کنند، اظهار شرمساری کردند😞. با شنیدن این سخنانِ مأیوسانه بچه ها گفت: «هیهات... هیهات... من چی دارم میشنوم.برادرها، این حرف ها را نزنید. ما در این جنگ، به سلاح و تجهیزات نظامی متکی نبوده ایم و نیستیم. ما اتّکای به خدا داریم.😌☝️ما این جنگ را با خون پیش می بریم. خداوند در این جنگ، صدام را با کفرش می‌آزماید و ما را با ایمانمان»✨. با این هشدار ، بچه ها روحیه تازه‌ای یافتند و صدای تکبیرشان به هوا برخاست.😇✌️ ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_شهیدهمت #قسمت_چهاردهم آزمایش با کفر و ایمان بعد از عملیات خیبر و فتح جزیره مجنون، بر اث
بدگویی دشمن ، درباره ایشان چنین میگوید: رفتیم تو قرارگاه. بچه ها نشسته بودند دورهم و گرم حرف زدن بودند🙂 و درباره برنامه دیشب رادیو📻 عراق ـ که در آن از بدگویی کرده بودند صحبت می‌کردند. گفتم: «پس کار خیلی دُرسته، بیش تر از اون چیزےمی که فکرش رو می‌کردیم☹️. مگه اون صحبت امام رو نشنیدین که می‌گفتند: هر زمان شرق و غرب شما را تأیید رد، وامصیبتا❗️ اما اگر بدگویی رد و ناسزا گفت، اون موقع شما بدونین که کار خوبی می‌کنین😇. پس باید خوشحال بشیم که رادیو عراق ارزش فرمانده ما را پیش ما بیش تر ڪرده است».😊🌹 راوی:همرزم‌شهید ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#زندگینامه_‌شهیدهمت #قسمت_نوزدهم عروج #شهیدمحمدابراهیم‌همّت، در هفدهمین روز از عملیات بزرگ خیبر و د
به روایت همسرش1 همیشه نان و پنیر می خوردیم! وقتی ازدواج کردیم، وضع مادّی ما خیلی خراب بود🙁. اوایل در خانه اجاره‌ای بودیم و مجبور بودیم کرایه خانه هم بدهیم. پس از مدتی،‌به یک ساختمان دولتی🏢 رفتیم. منطقه ناامن بود. دمکراتها از کنار همین ساختمان، به داخل بیمارستان رفته بودند😥. وضع مالی مان، آن قدر خراب بود که همیشه نان و پنیر می خوردیم. یک بار کسی به شوخی به من و گفت: «شما همیشه نان و پنیر می خورید یا وقتی به ما می رسید، نان و پنیر می خورید؟»😂😐 راوی:همسرشهید ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#شهیدهمت به روایت همسرش1 #قسمت_بیستم همیشه نان و پنیر می خوردیم! وقتی ازدواج کردیم، وضع مادّی ما خی
به روایت همسرش 1 اولین ناراحتی زیاد چای می خورد. قلیان هم می کشید. همیشه توی خانه داشتیم. اگر نصف شب هم می آمد می کشید. بیرون نمی کشید☹️. منطقه هم نمی کشید.می گفت اگر سینوزیت نداشتم می گذاشتمش کنار😞.مادرش قلیانی ست. یک بار قلیان را داد دست من گفت بکش! گرفتم. ناراحت شد😒. برای اولین بار در زندگی مان بهم امر کرد. گفت نکش!☝️ گفتم چرا؟ گفت بگذار زمین! نپرس چرا!😒 مادرش گفت عیبی ندارد که. بگذار یک پک بزند. گفت خوشم نمی آید زنم لب به قلیان بزند.🙂گفتم پس چرا خودت می زنی؟همین طور نگاهم کرد😒. فقط نگاهم کرد.تقید به مستحبات ومکروحات معقتد بود نباید لباس قرمز تن پسرهاش بکنم🔺. از رنگ قرمز بدش می آمد. می گفت کراهت دارد.هیچ وقت اجازه نمی داد من بروم خرید. می گفت زن نباید زیاد سختی بکشد🙂. اخم هام را که می دید می گفت فکر نکن که آورده امت اسیری. هرجا که خواستی برو. برو توی مردم و هرجا که خواستی. اصلاً اگر نروی توی مردم ازت راضی نیستم😞. فقط گوشت نخر، بار نگیر دستت بیا خانه. این ها را بگذار من انجام بدهم. باشد؟☺️🙂 راوی:همسرشهید ... @bastamisar🇮🇷
امیدان فردا
#شهیدهمت به روایت همسرش 1 #قسمت_بیست‌ویکم اولین ناراحتی زیاد چای می خورد. قلیان هم می کشید. همیشه ت
به روایت همسر شهید1 محبت تکیه کلامش بود که چه خبر؟👌 از پشت تلفن📞 هم می گفت اهلاً و سهلاً.😌✋ تا از عملیات برمی گشت می رفت وضو می گرفت می ایستاد به نماز. پنج شش ماه از ازدواج مان گذشته بود که رفتم به شوخی بش گفتم همه ی وقتت را نگذار برای خدا😃. یک کم هم به من برس. برگشت نگاه خاصی کرد😌 گفت: می دانی این نمازی که می خوانم برای چیه؟ گفتم: نه. گفت: هربار که برمی گردم می بینم این جایی، هنوز این جایی، فکر می کنم دو رکعت نماز شکر به من واجب می شود.☺️ آمدن هاش خیلی کوتاه بود. گاهی حتی به دقیقه می رسید. می گفت: ببخش که نیستم، که کم هستم پیشتان. می گفتم: توی همین چند دقیقه آن قدر محبت می کنی که اگر تا یک ماه هم نباشی احساس کمبود نمی کنم. می گفت: راست می گویی، ژیلا؟ می گفتم: والله.😌❤️ راوی:همسرشهید .... @bastamisar🇮🇷