eitaa logo
به وقت بهشت 🌱
6.5هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.4هزار ویدیو
2 فایل
💠وَأُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَی‌اللَّه إِنَّ‌اللهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد 🚫کپی یا انتشار حتی با ذکر نام نویسنده حرام است🚫 تبلیغات ارزان https://eitaa.com/tablighattarzan عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
یا زینب (س): سلام و صبح بخیر (شکایت تنظیم شده را از دست آدلف گرفت و با دقت خواند. زبان آلمانی بود و می‌بایست دقیق بخواند که چیزی کم و زیاد نشده باشد و یاچیزی ننوشته باشند که به ضررش تمام شود.) باید حواسمون مثل بشری خیلی جمع باشه. این امضا کردن ها کار ساده ایه اما مسولیت بزرگی داره. امضایی که ما پای یه کاری میزنیم به معنی موافقت ما با اون کار هست و در سود و زیانش ما هم شریکیم. (مرد متهم سرش پایین بود اما از بالای چشم نگاهش می‌کرد.) پررو بودن جناب متهم هنوز کاملا مشهوده😒 (حس ششمش می‌گفت یک سر این قضیه به حامد مربوط می‌شه. حامدی که از طریق امیر شناختمش. که امیر راهش داد تو خونه‌ام. اون واردش کرد به زندگی من؛) هعی. امان از دست این حامد و امان از دست اون امیر؛ زمانی که غفلت کرد و حامد رو تو زندگیش راه داد. (با سر به عکس‌های پخش شده روی میز کرد. این‌ها رو خودش به من داد. با دیدن این‌ها عصبی شدم به حدی که گفتم حتی اگه بقیه پول رو هم بهم ندی، خودم دست به کار میشم و آرامش رو از این دختر که مثل اون تروریست‌هاست، مثل زن‌های اون‌ها لباس می‌پوشه می‌گیرم. با گفتن این حرف‌ها، مابقی پول رو بهم داد و رفت. من هم دیگه ندیدمش.) گاهی طمع باعث میشه که انسان خیلی کارهای اشتباه رو انجام بده. طمع پول، طمع مقام، طمع شهرت. به نظر من آدم باید از هرجایی که هست شروع کنه و به طمع یاد بده که اجازه نداره از یه جایی به بعد فراتر بره. وگرنه همین طمع، تو لحظات حساس زندگی بد جوری کار رو برامون سخت میکنه. و اینجا یه هربه دیگه دشمن رو مشاهده میکنیم تحت عنوان "فریب". وقتی که میخواد طرف رو به یه کاری تشویق کنه فقط به دادن پول بسنده نمیکنه. حواسش هست که رو انگیزه طرف هم کار کنه. البته از یه طریقی که فقط انگیزه اش هوشیار بشه اما مغزش همچنان قفل بمونه. و این جوری فرد رو به کارهایی وادار میکنه، که در شرایط عادی ازش انتظار نمیره. این کاررو شیطون هم برای انسان میکنه. از همون اول نمیگه گناه کن بلکه گناه رو تاحدی برات زینت میده که احساس میکنی خودت نسبت بهش تمایل پیدا کردی. پس فردا هم میگه من که بهش نگفتم خودش کرد😒 پناه میبریم به خداوند از فریب های دشمن و زینت های شیطانی (-من تروریستم؟ چون حجاب دارم شدم تروریست؟ همین؟ این شد دلیل قاطعانه که تو به خودت اجازه بدی برای من ایجاد مزاحمت کنی؟ -دیدن این‌ها دل من رو آتش زده. تو هم اگه واقعا متاثر شده بودی یه تحقیق می‌کردی تا قضیه برات روشن بشه نه این‌که خودت بشی یکی از اون‌ها بدتر. رفتارهای تو تروریستی بود نه حجاب داشتن من. می‌خوای دم از انسانیت بزنی؟ با اذیت کردن من؟ به کدوم جرم؟ کدوم گناه نکرده؟) آفرین به بشری که جوابش رو داد. جالبه که بشری حتی سعی داره دشمنش رو هم قانع کنه. این طور نیست که فکر کنه اون دیگه آب از سرش گذشته. بلکه هنوز به انسانیت خفته درون اون فرد توجه داره. (تو هم اگه واقعا متاثر شده بودی یه تحقیق می‌کردی تا قضیه برات روشن بشه) البته افراد غالبا وقتی متاثر میشن هیجانی عمل میکنن نه عاقلانه. و این هم باز از همون توجه و تربیت دائمی انسان نسبت به خودش نشئت میگیره که آدم به خودش یاد بده ولی تحث تاثیر قرار گرفت (یا به اصطلاح جوگیر شد) بازهم اول فکر کنه بعد عمل. و با ورود هیجان به قلبش، در مغزش رو تخته نکنه. (-من امنیت جانی ندارم. باید به سفارت ایران خبر بدم. شما تا الآن هیچ اهمیتی به حرف‌های من نمی‌دادید و می‌گفتید توهم ناشی از خستگی به سراغم اومده) تیکه خوبی به مسولین انداخت. تا یاد بگیرن این دختر بلده گلیم خودش رو از آب بیرون بکشه، و دیگه باهاش در نیافتن. رفتن به سفارت ایران هم که پیشنهادیه که ما خیلی وقته داریم به بشری میدیم 🤭و خدا رو شکر الان شرایط انجامش مهیا شد. ببخشید زیاد شد. خسته نباشید
نرگس خاتون...: باسلام و خدا قوت به خانم مهاجر... واقعا این قسمت خیلی هیجانی و ترسناک بود واقعا قلبم داشت میومدتودهنم ...من توی همه کتابهایی که میخونم خودم روجانی شخصیت اصلی میزارم واین باعث میشه تصور ذهنی بالایی داشته باشم به خاطر همین خیلی سخت گذشت این پارت ....وخداروشکرکه خدادرهمه جاوهرلحظه هوای بنده هاشوداره ...اگرهریک ازاین اتفاق هایکم جابه جا میشدیا سوفی وادلف از راه نمیرسیدن واقعا ممکن بودهر اتفاقی بیوفته ...و فقط و فقط توی این لحظه های سخت خداست که هوامون روداره و البته برای ما خانووم ها ...حضرت مادریه پشت پنااهه محکمه انشاالله که همیشه هوامون روداشته باشن .....وتبریک زادروز یگانه دخت پیمبرحضرت زهرا سلام الله علیهاو روزمادروزن بر همه شما عزیزان مبارک باشه ...
4z: سلام علیکم عیدمیلاد برشمامبارک🌹🌹🌹 روحیه ی قوی بشری وبیان نکات مورد نیاز ومهم درعین خلاصه گویی وکنترل احساسات ظریف زنانه اون هم در دیارغربت، ودرهمون لحظه در نظرگرفتن اخلاق و اصول انسانی نشان از تربیت صحیح پدرومادرش داره. اطلاعات کامل درمورد داعش ومسایل سیاسی جاری در کشور وجهان هم به شغل پدرش برمیگرده، یادمون نره یاسین، شهیدمدافع حرم بوده یعنی شغل پدرخانواده در زندگیشون ساری وجاری وموثربوده، پس فرزندان هم همونطور اموزش دیدن ومطلع هستن. التماس دعا
 ❲ فــاطـ♡مـه ❳: سلام به همگی دومین باری هست که میخوام تحلیل کنم یه بار موقعی بود که امیر میخواست بره و نویسنده لطف داشتن تحلیلم و کانال گذاشتن🙈 یه بار هم الان، انگار تا خیلی موقعیت حساس نشه من تحلیلم نمیاد😅 اینکه یک دختر ایرانی برای تحصیل «با وجود سرسخت بودن توی اعتقاداتش »بتونه پا تو کشوری بزاره که یکی از دشمن های ایران محسوب میشه خیلی دل و جرعت میخواد ! بشری داستان ما یه فرد مثل خیلی از ماهاست ماهایی که دم از مذهبی بودن خودمون میزنیم اما خدا میدونه چقدر درباره دینمون اطلاع کافی داریم و اگه شبهه ای برای کسی وجود داشت بتونیم پاسخ بدیم و از جواب دادن درمونده نشیم .من خودم به شخصه فقط یه چیز کلی از داعش میدونستم اما دیدید بشری چقدر کامل و جامع اون رو برای سوفی توضیح داد تا شکش نسبت به مسلمون ها رفع بشه، فقط به این اکتفا نکرد که یه عده اسم مسلمون رو یدک میکشن ولی مثل خونخوار ها انسان میکشن ، به نظرتون اگه هرکدوم از ما ها تک و تنها با یه مرد که قصد جونمونو داره اونم تو مملکت غریب رو به رو میشدیم چه واکنشی نشون میدادیم؟! حتی فکر کردن بهش هم وحشتناکه !!! اما دیدید شجاعت یه دختر که زیر پر و بال خانم فاطمه زهرا بزرگ شده و قد کشیده«وقتی که تو اوج ترس و بحران که ادم دستشو پاشو گم میکنه بشری به خانم متوسل میشه» خانومی که هیچ وقت دست رد به سینه ی شیعه های علی نمیزنه 🙂*و این یعنی ایمان تو ثابت شدس دختر ، ما حواسمون بهت هست تو از پس تمام سختی های این راه بر میای* هوش و ذکاوت بشری وقتی وارد خونش میشه بیدار میمونه و لباس مناسب تنش میکنه و امکان هرگونه اتفاقی رو میده ، تفکر پخته، باتجربه و پر از اندیشه ی یک نویسنده رو میرسونه، نویسنده ای توانا مثل خانم خلیلی✨❣ و خب هیچکدوم از کار های خدا بی حکمت نیست وگرنه یه سگ چرا باید یهویی دم خونه ی بشری ظاهر بشه و اونجا شبیه یه نگهبان عمل کنه!! دوست ندارم هیچ نوع احتمالی بدم که این دو فرد به چه کسی وصل هستن و... چون انقدر این داستان ما رو مغلوب کرده که نمیشه جلو جلو دربارش نظر داد. مگه نه نویسنده جان..😉 قلمتون پایدار مراقب سلامتی و ارامش زندگیتون باشید خانم خلیلی، جامعه ی ما به ادم های توانایی مثل شما خیلی نیاز منده❣ درضمن روز مادر رو به شما و مادران عزیز کانال تبریک عرض میکنم 💜
یا زینب (س): سلام و ظهر بخیر من معتقد بودم که بشری نباید با اون مرد درگیر میشد چه درگیر میشد و چه درگیر نمیشد اون مرد دنبالش میومد و آدرس خونه اش رو هم که بلد بود. البته از قصدش هم آگاه نیستم و نمیدونم عکس العمل اون مرد درمورد فرار کردن بشری چی بود ولی با درگیری هم به نظرم مشکل چندانی حل نشد و فقط بشری کمی وقت برای خودش خرید که نمیدونم ارزشش رو داشت یا نه. به همین دلیل منتظر بودم ببینم نتیجه چی میشه. اما اگر واقعا درگیری لازم بوده دستمریزاد میگم به بشری که با تکیه بر توان بدنی و تکنیکی اش و با توکل به خدا و توسل به حضرت مادر با قدرت مبارزه کرد و عکس العمل سریع و به موقعی از خودش نشون داد. اینکه سریع شرایط رو برای پدرش شرح داد بهترین کاری بود که انتظار داشتم انجام بده .و اینکه در حالت آماده باش و هشیار و با حجاب کامل منتظر ادامه ماجرا بود واقعا نشون دهنده حواس جمعی بشری هست که میدونه ماجرا هنوز تموم نشده و باید ببینیم جواب دشمن چیه. بالاخره بشری خانوم یه خبری از دوستان قدیمیش گرفت. اگه من جای نازنین بودم میدونستم با این دوست بی معرفت چی کار کنم. حتما باید تو یه همچین شرایطی قرار می‌گرفتی تا یادی از دوستان بکنی؟!ولی بازم خوبه که تو این شرایط روحیه خودش رو حفظ میکنه و شوخی از کلامش نمی افته. زنگ زدن به آدلف هم که واقعا ایده شاهکاری بود. من برخلاف بشری میدونستم که آدلف حتما خودش رو میرسونه و خوبیش اینه که طرف رو حین ارتکاب جرم دستگیر کردن و نیازی به مدرک ندارن. مدیریت بحران بشری بی نظیره. با اینکه داره از ترس قالب تهی میکنه اما دست و پاش رو گم نمیکنه، عقلش رو به کار میندازه و کار درست رو انجام میده. اینکه دوستای سوفی هم همراه اون بودن و برای دیدن ماجرا اومدن از خوش شانسی (یا بهتر بگم عنایت خدا) به بشری بود که باعث شد تعداد شاهدان حادثه بیشتر بشه. و در آخر سوال من هم من مثل بشری همینه "این مرد از آزار بشری چه قصد و انگیزه ای داره؟" آیا کینه از اسلام به تنهایی میتونه باعث این اتفاق بشه؟ و اصلا چرا اون فرد باید از اسلام اینقدر کینه داشته باشه؟ باید منتظر موند و دید... خسته نباشییید🌻
❣️ ای مهربانِ من تو کجایی که این دلم مجنون روی توست که پیدا کند تو را ای یوسف عزیز،چو یعقوب صبح و شام چشمم به کوی توست که پیدا کند تو را 🌷
تصویری از سردار شهید حاج بر سر مزار مادرشان در روز ولادت حضرت فاطمه زهرا_س
💎اَلسَّلاَمُ عَلَي بَقِيَّهِ اللَّهِ فِي بِلاَدِهِ وَ حُجَّتِهِ عَلَي عِبَادِهِ الْمُنْتَهِي إلَيْهِ مَوَارِيثُ الأَْنْبِيَاءِ وَ لَدَيْهِ مَوْجُودٌ آثَارُ الأَْصْفِيَاءِ 💎سلام بر باقي مانده خدا در كشورهايش، و حجّت او بر بندگانش، آنكه ميراث پيامبران به او رسيده، و آثار برگزيدگان نزد او سپرده است. 📚فرازی از زیارت نامه حضرت مهدی(عج) 💎♠️💎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥انتقاد حجت الاسلام پناهیان به نیروهای انقلابی ⚠️ نقطه قوت دشمن کجاست و نقطه‌ ضعف ما کجاست؟ 👈 گاهی باید به جای تعقیبات نماز، صفحات خوب فضای مجازی را لایک کنیم ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
✅پاسخ کوبنده به علی کریمی و کیمیا علیزاده 👈میگن، نگید فاطمه زهرا (س) 👈میگن، بگید سپندارمذ بانوی ایرانی 🔻اما ببینیم، سپندارمذ کیست و آیا لایق مادر شدن هست یا خیر ▪️اولا سپندارمذ نوعی خداست ▪️دوما دختر و همسر اهورامزدا است ▪️سوما جشن‌ سپندارمذ، جشن کشتن موجودات بی گناه است ┄┅═🔹☫جهاد تبیین☫🔹═┅┄
هدایت شده از  به وقت بهشت 🌱
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها عیدتون پیشاپیش مبارک عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹 به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب دل انگیز از خـدای مهربان✨ براتون یک حـس قشنگ✨ یک شادی بی دلیل یک نفس عطر خـدا✨ یک بغل یاد دوست یک دنیا آرزوهای خوب✨ و آرامش خواستارم شبتون بخیر و سرشار از آرامش✨
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 خیلی زود از اتاق بیرون رفت اما دوباره با یادآوری چیزی برگشت. نزدیک بود با سوفی سینه به سینه برخورد کند که دستش را به قاب در گرفت تا تعادلش حفظ بشود. انگشت اشاره‌اش را به طرف مرد گرفت. به حالت دیکته‌وار حرفش را زد. -حالا که برای آقایون روشن شد که با یک روان‌پریش طرف نبودند، اسم دوستت، همکارت، هر کی بود، اسم اون رو هم بیار. قدم‌های بعدی را به طرف رئیس پلیس برداشت و مقابل میزش ایستاد. -این‌جا کشوریه که به نظام قانونمندش شهرت گرفته، حتما رسیدگی می‌کنید تا به من هم ثابت بشه که این شهرت توخالی نیست! از کلانتری بیرون زد. بدون این‌که اجازه بده کسی حرف دیگه‌ای بزند. جمع انگار مهر سکوت به لب‌هایشان خورده بود و در واقع حرفی برای گفتن نداشتند. از نظر پلیس هیچ مشکلی نبود که شاکی به سفارت کشورش برود و اعاده‌ی حق و حقوقش را بکند اما برای دانشگاه ظاهراً خیلی گران تمام می‌شد. جلوی ساختمان از سوفی هم خداحافظی کرد و تنها شد. پا داخل خانه گذاشت و تازه یادش افتاد که قفل خراب شده و درست بسته نمی‌شود. باز هم مثل همیشه که این جور مواقع آدلف را خبر می‌کردند به او زنگ زد اما با تعجب شنید که او گفت مقابل خانه هستم. نمی‌دانست دانشگاه به این زودی جهت جلوگیری از مراجعه‌اش به دانشگاه اقدام کرده است. آدلف به همراه مردی آمده بود. تا زمانی که مرد مشغول تعویض قفل روی در بود، آدلف درخواست دانشگاه را به بشری رساند. -خودتون رو به جای من بذارید. من چطور می‌تونم تو این خونه بمونم یا مسیر دانشگاه و نیروگاه تا خونه رو رفت و آمد کنم؟ حس امنیت از نیازهای مهم یک انسانه، مهم‌تر از خوراک و پوشاک. من چطور می‌تونم این‌جا تحصیل کنم؟ خودش هم نفهمید چرا ولی کوتاه آمد. شاید آن‌قدر که آدلف به او قول حمایت داد و خاطرش را راحت کرد، راضی شد. قول صد در صد نداد ولی از آدلف خواست که اجازه بدهد تا فردا فکر کند. وقتی تنها شد، گوشی‌اش را برداشت. می‌خواست ببیند پدرش پیامش را خوانده یا نه. هم خوانده بود و هم جواب داده بود. چند بار هم حالش را پرسیده بود. دوباره یادش افتاد که چقدر بدنش کوفته هست. درد بدن از یک طرف و درد روحش از طرف دیگر، و طبیعتاً درد جسمی‌اش کمتر به چشم می‌آمد وقتی روحش زخم خورده بود. می‌خواست با نظر پدرش تصمیم بگیرد. از او پرسید که چه تصمیمی بگیرد. به وعده‌ی دانشگاه مبنی بر تامین امنیتش دل خوش کند و یا به سفارت مراجعه کند. دیروقت بود و پدرش آفلاین. وقت را برای برقراری تماس مناسب نمی‌دید. پیامش را گذاشت و مطمئن بود که صبح حتما جوابش را می‌گیرد. برای خودش هم عجیب بود اما با آرامشی سرشار خوابش برد. ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌹 عزیزی اگر هست که برای عضو شدن توی وی‌آی‌پی نمی‌تونه هزینه بپردازه، لطفا تشریف ببره پی‌وی خانم سماوات @Heaven_add 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌹 تخفیف هم هنوز پابرجاست اینم لینک رواق برای گفت‌وگو https://eitaa.com/joinchat/2480472136C484dfe0c30
هدایت شده از RadioMighat | رادیو میقات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 داستان کوتاه ( دل باید صاف باشد ) ارباب: این دیگر چیست؟! مگر من به تو گندم ندادم! چرا تمام مزرعه پُر از علف هرز است؟؟؟؟!!!!!!! غلام: والا چه بگویم؟! من فقط دستور بانو را اجرا کردم ارباب: تو غلط کردی با هفت جد آبادت احمق، میکشمت پدرسوخته مییییکشمت .... زن: کافیست،چرا این بینوا را میزنی؟! صداپیشگان: مریم میرزایی - علی حاجی پور - مسعود صفری - کامران شریفی نویسنده و کارگردان: علیرضا عبدی پخش روزهای یک شنبه ازکانال رادیو میقات پخش تخصصی داستانهای صوتی @radiomighat
VIP VIP VIP VIP VIP 😍😍😍 تخفیف به مناسبت میلاد حضرت زهرا سلام‌الله علیها عیدتون پیشاپیش مبارک عیدی ما خدمت شما🌹🌹🌹 به جای ۴۰۰۰۰ تومان، ۳۰۰۰۰ تومان به این شماره کارت به نام خلیلی واریز 6273 8110 8062 3918 و عکس فیش واریزی و شماره‌ی پیگیری‌و به این آیدی ارسال کن😊 @Heaven_add تا لینک کانال خصوصی‌و برات ارسال کنه🌿
پیچید عطر یاس بین هر چفیه هر کس پیِ سبقت گرفتن از بقیه ( در حال سخنرانی هستند) در جمع رزمندگان عملیات کربلای پنج🌹
لطیف بود و مهربان. اهل تشر و دعوا نبود. گاهی هم اگر لازم می‌شد به‌خاطر شیطنت بچه‌ها یک دعوای کوچکی بکند، ظاهرسازی می‌کرد؛ نه اینکه واقعا به خشم آمده باشد. یک‌بار بچه‌ها دیده بودند که پدر بعد از دعوا به خلوتی رفته و دارد آهسته می‌گوید: «خدایا، من اگر یک دادی زدم، جدی نبودها!» 📚 برگرفته از کتاب استاد صد روایت از زندگی آیت الله قاضی طباطبایی ص۷۳
من سجـده به خاک جمکران می‌خواهم از یـــوسـف گمگشتــه نشان می‌خواهم فــریـاد و فغان، از غـم تنهـا بـودن من مهدی صاحب الزمان می‌خواهم 🌷
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 پشت پنجره ایستاد و حریر پر چین را کنار زد. این کافی نبود، کمی عقب‌تر ایستاد و پنجره را باز کرد. حجمی از هوای خنک با رایحه‌ای خوشبو وارد سوئیتش شد. چشم‌هایش را بست و نفسی عمیق کشید. انگار می‌خواست تمام هوای معطر به شکوفه‌های گیلاس را یک جا ببلعد. چند بار پشت سر هم با دم و بازدمی طولانی از عطر شکوفه‌ها کام گرفت. نگاهش را از روی تنها درخت گیلاس باغچه، که پر بود از شکوفه‌های ریز و درشت سرخابی‌رنگ به بوته‌های دوباره جان گرفته‌ی رز داد. بوته‌هایی با غنچه‌های نیمه‌باز رنگ به رنگ. این‌ها برایش کافی نبود. در را باز کرد و بیرون رفت. این آسمان آبی و طبیعت زیبای قبل از بهار چیزی نبود که فقط بتوان از پشت پنجره تماشا کرد. حداقل برای بشری نبود. بشرایی که به تازگی آرامش را حس می‌کرد. بدون ترس، بدون اضطراب؛ دامن سارافونش را بالا گرفت. بارهای بار سیاه را روی چمن‌ها یا در حال خواب دیده بود یا غلت زدن. احتیاط می‌کرد که موهای جامانده از حیوان، به لباس‌هایش گیر نکند. چقدر دوست داشت کمی روی چمن‌ها بنشیند. بعد از چند روز سرما، خورشید گرمای لذیذی را به تن سرد زمین هدیه می‌کرد. نوازش‌گونه به غنچه‌های رز دست کشید. شما هم مثل من به آرامش رسیدین. دیگه کسی نیست وقت و بی‌وقت بیاد سراغتون و لت و پارتون کنه. در باغچه‌‌ی کوچکش قدم زد. باغچه‌ای که برایش همیشگی نبود. چند وقت دیگر، می‌بایست از همه‌شان دل می‌کند و برمی‌گشت. با فکرِ برگشت لبخند به لب‌هایش آمد. اگه ایران بودم حالا کمک مامان خونه‌تکونی می‌کردم. هفت سین می‌چیدم. یا همراه بابا حوض رو می‌شستیم... دست‌هایش را پشت سرش قلاب کرد. گردن کشید و از آسمان تا زمین را یک‌بار دیگر نگاه کرد. فکر ایران باعث می‌شد مصمم‌تر درس بخواند. طوری که حتی یک روز هم نخواهد اضافه بماند. به سوئیت برگشت. هیچ نشانی از سال نو در این خانه‌ی کوچک که فعلاً یک میهمان ایرانی داشت به چشم نمی‌خورد. این اولین سالی بود که باید دور از خانواده تحویل می‌کرد... روز تعطیل بود و تا عصر که سر کار می‌رفت، تمام وقتش را به درس اختصاص می‌داد. حال و هوای سال نو باعث شده بود دلش حسابی هوای خانواده‌اش را بکند. تا صدای پدر و مادرش را نمی‌شنید، نمی‌توانست تمرکز بگیرد. شماره‌ی مادرش را از لیست آورد و تماس گرفت ولی موفق نشد با مادرش صحبت کند. این‌بار با خواهرش تماس گرفت. نیم ساعتی حرف زدند و با شنیدن خبری از خوشحالی گل از گلش شکفت. -به سلامتی عزیزم. کی؟ -با هم حرف زدین -خیلی پسر خوبیه. خوشبختت می‌کنه. مطمئنم -ولی چی؟ دلت گیره‌ها -با منطق پیش میری! عجب! -خوبه. اول منطق باشه بعد احساسات. اگه به دلت هست اساسی بهش فکر کن ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
یا زینب (س): سلام و شب بخیر (-این‌جا کشوریه که به نظام قانونمندش شهرت گرفته، حتما رسیدگی می‌کنید تا به من هم ثابت بشه که این شهرت توخالی نیست! از کلانتری بیرون زد. بدون این‌که اجازه بده کسی حرف دیگه‌ای بزند. جمع انگار مهر سکوت به لب‌هایشان خورده بود و در واقع حرفی برای گفتن نداشتند.) و باز هم بشری مظلوم مقتدر. که با وجود همه سختی های و غریب بودنها از موضع قدرت صحبت میکنه و حرفی میزنه که برا همه اتمام حجت هست و واقعا جواب نداره. (-خودتون رو به جای من بذارید. من چطور می‌تونم تو این خونه بمونم یا مسیر دانشگاه و نیروگاه تا خونه رو رفت و آمد کنم؟ حس امنیت از نیازهای مهم یک انسانه، مهم‌تر از خوراک و پوشاک. من چطور می‌تونم این‌جا تحصیل کنم؟ خودش هم نفهمید چرا ولی کوتاه آمد. شاید آن‌قدر که آدلف به او قول حمایت داد و خاطرش را راحت کرد، راضی شد.) خب مثل اینکه آدلف با رفتار خیرخواهانه اش تونسته تاحدی اعتماد بشری رو جلب کنه. دلم میخواد این خیرخواهی و اعتماد ادامه داشته باشه و زمینه ای بشه برای حل شبهات فکری آدلف (دوباره یادش افتاد که چقدر بدنش کوفته هست.درد بدن از یک طرف و درد روحش از طرف دیگر، و طبیعتاً درد جسمی‌اش کمتر به چشم می‌آمد وقتی روحش زخم خورده بود.) انگار آسیب جسمی بشری به هیچ وجه نگران کننده نیست. خب خدا رو شکر اما روحش خسته است. بشری جان واقعا بهت خسته نباشید میگم و بعدش هم بدون که کار برا خدا خستگی نداره. به خودش توکل کن و با قدرت پیش برو (ما هم تا آخر کنارتیم🤭) (می‌خواست با نظر پدرش تصمیم بگیرد. از او پرسید که چه تصمیمی بگیرد. به وعده‌ی دانشگاه مبنی بر تامین امنیتش دل خوش کند و یا به سفارت مراجعه کند.) آفرین به بشری که به فرمان خداوند مبنی بر مشورت کردن با افراد آگاه عمل میکنه و حالا که مشورت براش مقدوره سرخود تصمیم نمیگیره. (برای خودش هم عجیب بود اما با آرامشی سرشار خوابش برد.) این هم از نتایج همون توکلی هست که به خدا داره. امام صادق میفرمایند هرکس میخواهد قوی ترین مردم شود پس به خدا توکل نماید. وَمَن يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ خسته نباشید🌷
📜 تصویرسازی 🌷 رهبر من اثر هنرمند: سید محمدرضا میری خامنه‌ای خام، نه‌ای 🌿👌🏻
تو که باشی . . . معجزه‌ای در من رخ می‌دهد، به نام آرامش!
💠💠💠✨ 💠💠✨ 💠✨                 ⚜بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمَنِ‌الرَّحیم کپی‌حرام🚫 شاید کار طهورا از این صحبت‌ها می‌گذشت و به مراسم بله برون و نامزدی می‌رسید. آن هم در نبود بشری ولی مگر مهم بود؟ ماگ نسکافه‌اش را لبه‌ی پنجره گذاشت. هم بیرون را تماشا می‌کرد و هم جرعه جرعه می‌نوشید. مهم که هست ولی مهم‌تر از حضور من، انتخاب خوب و خوشبختی تنها خواهرمه! لبخند دوباره روی لب‌هایش نقش بست. خوشبخت می‌شه. مطمئنم؛ -حالت خوب باشه یا بد باید این رو بخوری؟! به بیرون سرک کشید. سوفی نزدیک‌تر شد. پیراهنی یقه شل پوشیده بود و موهای بازش در هوا تاب می‌خورد. -سلام. چه موهای خوشگلی! انگشت‌های کشیده‌اش را لای موهای فر شده‌اش کشید. -خوب شده؟ -عالی سوفی دوباره سرگرم موهایش شد. -بذار در رو باز کنم بیای تو سوفی پا روی پا انداخته بود و در حالی که هنوز دستش لای فرهای درشت موهایش بالا و پایین می‌شد، گفت: -روحیه‌ات بهتر شده دلش نمی‌آمد خودش را از آن هوای مطبوع محروم کند. پنجره را باز گذاشت. شالش را مرتب کرد. -چون دیگه کسی نیست که راه به راه، تن و جونم رو بلرزونه -ولی نباید کوتاه می‌اومدی -اون که جریمه نقدی رو پرداخت و زندانش رو هم داره می‌کشه. همین که به دانشگاه ثابت شد که حرف‌های من حقیقت داره و دانشگاه قبول کرد که امنیت من رو فراهم کنه برام کافیه نگفت که من با پدرم هم مشورت کردم و در واقع به نظر پدرم این تصمیم رو گرفتم. -خیلی خب. من الآن این‌جا هستم که بهت کمک کنم. مگه نمی‌خوای برای سال نو تدارک ببینی؟ -تو از کجا می‌دونی سال نو ایرانی‌ها نزدیکه؟! -از همون جایی که می‌دونم غذای معروف شهرت چیه چشمکی زد. -و خبر دارم تو پارتی‌هاتون چی می‌گذره گوشه‌ی لبش را به دندان گرفت و ریز نگاهش کرد. -نمی‌خوای بکی که شما از اون مدل پارتی‌ها ندارین! شونه‌ای بالا انداخت. -خب داریم ولی اون منافاتی با عقاید ما نداره -کدوم عقاید؟ عقایدی که مادربزرگت داره یا... سوفی حرفش را قطع کرد. -خب، خب. الآن می‌خوای دوباره شروع کنی نشست رو به روی میهمانش. -تو که خودت می‌دونی چی به چیه چرا الکی بحث راه می‌اندازی؟ خب تو ایران هم مثل این‌جا. بعضی‌ها یه قواعدی از دین رو زیر پا می‌ذارن. این دلیل نمی‌شه که شما بخواین همه مسلمون‌ها رو زیر سوال ببرید. همون طور که من حق ندارم اگر خطایی از یک مسیحی دیدم اون رو به پای مسیحیت بذارم ✍🏻 کپی یا انتشار به هر شکل است🚫 ╭━━⊰⚜⚜⊱━━╮    @In_heaventime  ╰━━⊰⚜⚜⊱━━╯
طرف بود به شه-یدان علاقه داشت- یک جا خواند شهی-دی زندگینامه شهدا را می خواند با خودش گفت: چرا زندگینامه می خونند مگر زندگینامه چقدر جالب است؟🤔 اما یک روزی کسی کتاب زندگینامه به اوداد و او هم خواند ....... حالا چندین و چند کتاب زندگینامه دارد که قبلا می گفت مگر چقدر جالب است؟ :-) 🌹🍃🌹🍃🌹