eitaa logo
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
1.1هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
#تنهاڪانال‌شهدای‌ڪربلای۴🌾 دیر از آب💧 گرفتیـم تـورا ای ماهـی زیبا؛ امّا عجیـب عذابـی ڪہ ڪشیـدی تازه اسٺ #شهادت🌼 #شهادت🌼 #شهادت🌼 چه‌ڪلمه‌زیبایی... #غواص‌شهیدرضاعمادی و سلام‌بر ۱۷۵ غواص‌شهید #کپی‌ممنوع⛔ 🍃ادمیـن‌پاسخگو↓ @goomnaam_1366
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌾🌴🌾 🕊 🌾 🌴 🕊 🌴 🕊 💧 ۴ ۱۲ 🕊 🍂🍃🌾 🕊 🌾میدانستم که هر چقدر هم نیروی کار آمد و با انگیزه داشته باشم بالاخره عامل تعیین کننده برای حضور آنها در عملیات پیش رو، لباس غواصی است که تا آن زمان فقط ۷۵ دست لباس تحویل شده بود. در تکاپوی برگشتن به جبهه بودم که از با حاج محسن تماس گرفتم. حاج محسن گفت:امروز هواپیماهای دشمن، محل استقرارمان را در بمباران کردند. و انگار که از آن سوی تلفن نگرانی را در چهره ام دیده باشد گفت:بمباران خوشه ای شدیم. یک بمباران خیلی گسترده. اما فقط ۳ تا دادیم و الحمدالله گردان سراپاست. پرسیدم: اون سه نفر کیان؟ گفت:همون سه تا مهمان چند شب پیش که اومده بودن غواصی. " ، و ." پرسیدم:روحیه بچه ها چطوره؟ گفت: خوبه ، یه تعدادی هم دادیم. گفتم:برای تشییع شهدا تعدادی رو بفرست همدان خودت هم بیا. قبول نکرد و گفت:بچه ها رو میفرستم اما خودم میمونم همینجا توی منطقه. روز بعد تعدادی از بچه های غواصی همراه پیکرهای حمیدی نور، پولکی و محرابی به همدان آمدند. مردم با وجود تهدید به بمباران شهر توسط هواپیماهای عراقی، برای تشییع جنازه به شکل گسترده ای آمدند و شعار "جنگ ،جنگ، تا پیروزی" سردادند و تابوت سه را روی دستهایشان را بلند کردند.🌹 در مسیر تشییع وقتی که از کنار سر گذر(محل دوران کودکی ام) عبور می کردیم، یاد روزهایی افتادم که با دوقلوهای درویش‌خان توی این کوچه ها شیطنت می کردیم. درویش‌خان جلوتر از تابوت می رفت و می گفت:"بلندگو لا اله الا الله"🌺 ما هم با بچه های غواصی پشت سر تابوت ذکر می گفتیم و می آمدیم. همان جا بچه ها تعریف کردند که پیکر را بدون سر پیدا کرده بودند. می‌گفتند که وقت بمباران او به حالت ، پیشانی بر زمین گذاشته بود. در میان ما همزاد دوقلوی رضا هم بود. با سری پایین و افتاده که با کسی حرف نمی زد. انگار که روح او هم با جفت دوقلویش روز قبل، از بدن جدا شده بود. درست مثل که حالا بعد از چهل روز پس از برادرش، ، در به او پیوسته بود.🕊🌹 تشییع که تمام شد به قصد دلجویی سری به خانه سه شهید زدیم. در جمع ما چند نفر مجروح بمباران هم بودند که یا زخمشان سطحی بود، یا مثل شعبان تیموری راضی نمی شدند که به بیمارستان یا حتی منزل خودشان بروند. وقتی جریان این مجروح را برای مادرم تعریف کردم، عزیز گفت: "خُب بیارش منزل ما. اینجا هم مثل خونه خودشه." شعبان هم که زخم پایش عفونت کرده بود حاضر شد که مثل برادرم تا زمان مداوا توی خانه ما بماند و مادرم او را درمان کند. بعد از هماهنگی و کسب اجازه از ستاد لشکر، اتوبوسی از استانداری گرفتیم و با بچه ها آزمون قم شدیم. اما اول در مسیر، سری به پدر معنوی بچه های استان همدان، ، امام جمعه زدیم. من که از پیش با ایشان برادر شده بودم، به بچه ها گفتم:این فرصت را از دست ندهید و با این مرد خدا بخوانید. حاج آقا خواست که بیشتر پیش او باشیم.♥️ گفتیم:عازم هستیم و می‌خواهیم به خدمت برسیم.… … …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
🔴سلام‌علیکم باتوجه به فرا رسیدن سالروز #عملیات‌کربلای۴ در سوم دی ماه، از تمامی #راویان‌گرامی و بزرگ
راوی اصلی این خاطره می باشند که اینچنین روایت میکنند : 📚📚 کنار آب فرمانده تیم (شهید شوشتری) که شهید شد در دیگری به بچه‌ها گفت که برادران اگر امشب دشمن ما را نزند می‌زنند، کوسه‌ها نزنند دشمن می‌زند، هیچ کدام نزنند ما لای خاردار گیر می‌کنیم در تله‌های انفجاری شهید می‌شویم اگر را بشکنیم و برویم در خط درگیر می‌شویم احتمال زیاد است، اگر بشکند فردا اولی که هوا روشن شود سنگین در نخلستان‌ها شروع خواهد شد، آن‌ها را عقب بزنیم 📖 هواپیماها ما را خواهند کرد، توپخانه‌ها خواهند آمد، می‌زنند، در برابر همه این‌ها مقاومت کنیم بمباران شیمیایی خواهیم شد، بنابراین کسی به هوای این که ما می‌رویم و قطعاً پیروز می‌شویم وارد آب نشود. ما داریم می‌رویم نه برای این که برگردیم اما - این‌هایی که می‌گویم عین جملات است که شهید شدند – گفتند ما می‌رویم اما همان خدایی که موسی را از عبور داد امشب ما را از اروند عبور می‌دهد. خدای آن طرف ، خدای این طرف اروند است. ما می‌رویم برای این که به وظیفه‌مان عمل کنیم نمی‌رویم که خاک و نخلستان و آب و فتح کنیم ما می‌رویم برای این که رفته باشیم. چون امام در جماران منتظر است که به او بگویند بچه‌ها به خط زدند. 🍃✨🍃✨🍃✨ ما نمی‌رویم برای خط، ما می‌رویم تا وظیفه‌مان را انجام بدهیم. این‌ها حرف‌هایی بود که غواص و فرماندهان ما شب می‌گفتند. قبل از این که وارد اروند بشوند بچه‌های همه به رفتند و همه بلند شدند پشت جولان‌ها دو نماز خواندند و وقتی که وارد شدیم برخلاف اضطراب و نگرانی‌ای که قبل از داشتیم وقتی که وارد آب شدیم خودم و خیلی از بچه‌هایی که کنار ما بودند 🕊🌾🕊🌾🕊🌾 – من از آن‌ها هم پرسیدم – احساس کردم یک مرتبه یک عجیبی بر بچه‌ها نازل شد «أنزل السکینه» که خداوند در وعده می‌دهد. تا قبل از این که پایمان را در بگذاریم واقعاً مطمئن بودیم که یک اتفاقی می‌افتد و ما به آن طرف نمی‌رسیم ولی وقتی که غواص بعد از آن سجده طولانی و آن دو رکعت وارد آب شدند، این‌قدر حال این عوض شد که در اروند در مسیر شوخی می‌کردند و بازی درمی‌آوردند و ستون غواص ما، خط را فقط با یک ! 🌾🕊 ٤👇 @Karbala_1365
°°° اَیُّها النَّاس بخواهید که برسد بگذارید دگر به پایان برسد همگے در پس هر به گویید که به ما کند (س)برسد تعجیل درظهور سه 💚 …❀ @Karbala_1365🌹 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
«والفجر۸»  💢بچه‌ها خیلی گریه کردند. یک عده در مشغول مناجات بودند و بعضی‌ها هم تذکر می‌دادند که برادرها مواظب سر و صدا باشند که خدای نکرده صدا به آن طرف اروند نرسد و دشمن هوشیار شود. 🌾🌾🌾🌾 به گزارش ایسنا، جعفر از پیشکسوتان تخریب چی لشکر۱۰ سیدالشهدا (ع) درخاطره‌ای روایت می‌کند: از روز ۱۹ بهمن ۶۴ بعد از اینکه تمرینات در کنار کارون تمام شد به بیمارستان که عقبه‌ی بچه‌های لشکر۱۰ بود آمدیم و داخل یکی از اطاق‌های مستقر شدیم. 🌿🌿🌿🌿 ⭕️روز بیستم بهمن بعد از نماز تعدادی از بچه‌ها برای رفتند و تا ظهر همه آمدند و برای نماز ظهر و عصر بعضی از فرماندهان لشکر من جمله شهید حاج کلهر در بین حضور پیدا کردند. بعد از خوردن ناهار ماشین‌ها هم رسیدند و همه‌ی غواص‌ها را سوار کردند. به یاد دارم از جاده به سمت عرایض رفتیم و بعد از پل نو ماشین‌ها به سمت چپ گردش کردند و در یک روستای مخروبه‌ای در نزدیکی قصر خزعل پیاده شدیم... ...... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و به .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: .. سیدرضا رادیدم که را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی بود و که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی پیچید وصدای فریادها و گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل از و های طولانی حمیدی نور .. یکی زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی آرام گرفته بود . و ما هنوز همان هفتاد ودونفر بودیم.. راوی✍ 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊』
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
چیکار‌کردی‌با‌دلم‌رفیق💔
همه هویزه رو با مزار و شهدای دانشجوش بخاطر میارن... اما من با قتلگاه ش! یادش بخیر نورهای قبل از کرونا..... کاروان رو پیچوندم و تنهایی بدوبدو پابرهنه جاده آسفالتی رو طی کردم تا رسیدم به ! تو راه رسیدن با خودم فک می کردم، کاش میشد ی کم از هوای رو تو یه شیشه می ریختم و با خودم میبردم تا سال بعد...! آخه هواش برای قلبم ی خاصی داره... نمیدونم تا حالا مکه رفتین یا نه؟ اما من رفتم همون لحظه‌ای که به نیت خونه خدا هفت مرتبه دور هویزه چرخیدم و گفتم: لبیک  ، لبیک  لا شریک لک لبیک .... شاید از نگاه بعضی ها من به شرک شدم اما نه! مگه نه اینکه قلب ، رفتار شهدا، حرکت شهدا، همه پر بود از خدا ؟! من به دور جایی چرخیدم که بوی خدا میداد من روی خاکی کردم که فرشته های خدا مامور به تکلیف شدن... تکلیف انتخاب... تکلیف بردن.... ✍ ☆---🍃🌼🍃--🍃🌼🍃---☆ 🇮🇷 『شُهَــدایِ‌کـ♡ــرْبَلایِ۴🕊
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و به .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: .. سیدرضا رادیدم که را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی بود و که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی پیچید وصدای فریادها و گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل از و های طولانی حمیدی نور .. یکی زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی آرام گرفته بود . و ما هنوز همان بودیم.. راوی✍ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌷 داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ رفت وهمانطور ماند... دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے(ع) افتادم این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم بود... ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
『شـُ℘َـدٰآۍِ‌ڪـَـرْبَلآۍِ۴🕊』
وقتی تعداد #غواص ها ، هفتادو دونفر شد همه بغض راه گلویشان را گرفته بود عجب عدد #مقدسی! آن روز سه ناش
نامه آمده بود که باید برگردند پولکی وحمیدی نور به واحد اطلاعات عملیات دزفول و به .. نمیدانستم چطورباید به آنها بگویم چهره های نور بالای آنها ... چادر از ها خالی شد که صدای انفجاربلند شد . دوبار از میان کوه . بمب های خوشه ای و مداوم ، پناه گرفته بودیم و صدای کسی درنمی آمد .. کریم فریاد میزد: .. سیدرضا رادیدم که را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان داد . آن طرف تر بچه ها زده بودند دور کسی وبرانکارد میخواستند جلو رفتم یک لبخند با عینک شکسته روی بود و که .. احساس گنگی داشتم وبه رفتن محرابی رشک ورزیدم ... دنبال نور گشتم میدانستم بعدازنماز کنارنیزار میرود . آنجا پیکری بی سر افتاده بود ... یکدفعه بوی پیچید وصدای فریادها و گلوله ها و آن گشت رویایی و اخرین شناسایی قبل از و های طولانی حمیدی نور .. یکی زد یک سر اینجاست . دویدم سمتش ودیدم چشم های حمیدی نور سمت آسمان خیره است سر کنار یک بوته ی آرام گرفته بود . و ما هنوز همان بودیم.. راوی✍ ⊰❀⊱ ۴ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
📩 ملک ابراهیم زمانی ( ) و گروه و از واحد اطلاعات و ویژه ۲۵ #شهادت : ۱۳۶۶_ : . 🔖 خدایا، اعتراف می کنم با اینکه می دانم موقعیت من فقط در ذکر الله و تفکر در نظام آفرینش است لذا نمی دانم چرا این فرصت را به عقلم نمی دهم چرا؟ چرا در مورد زندگی فکر نمی کنم، نمی دانم. آیا می توانم معنای زندگی را درک کنم؟ به نظر من زندگی یعنی ، زندگی یعنی ، یعنی ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، ، زندگی یعنی ، ، برای ، تکه تکه شدن برای ، زندگی یعنی بقا، زندگی یعنی یاد حق، نظاره کردن به آیات حق، زندگی یعنی دادن در راه حضرت دوست.  .  ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🦋 : « اگر بنا بود آمریکا را سجده کنیم نمی کردیم ما بنده هستیم و فقط برای او می کنیم سر حرفمان هم ایستاده ایم اگر همهٔ دنیا ما را نظامی و تسلیحاتی کنند باکی نیست ، سلاح ما ماست» ⊰❀⊱ 👣 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🌷 داشتیم براے عملیات آماده مے شدیم گفتند، سریع آمدیم توے چادر تا نماز بخونیم و حرڪت ڪنیم منطقہ شناسایـے شده بود و بمباران شروع شد توے چادر مشغول نماز خواندن بودیم ڪہ دو سہ تا راڪت افتاد ڪنار چادر ما برادرے ڪہ درحال تشهد بود یڪهو بہ رفت وهمانطور ماند... دیدم از ڪنار پیشانے اش رگہ خونے بیرون زد یاد ضربت خوردن حضرت علے(ع) افتادم این بچہ ها بہ آقاے خودشان اقتدا ڪردند حتے شهادتشان هم بود...   ⊰❀⊱ 🌊🥽 …❀ @Karbala_1365🌾 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄