📚 #معرفی_کتاب
📒 کتاب «روح، ذهن و مغز؛ از دکارت تا علوم شناختی» به قلم پائولو پچره – استاد فلسفه دانشگاه رم – در 140 صفحه و توسط انتشارات اسپرینگر (سال 2020) به چاپ رسیده است.
📕 نویسنده انگیزهها و استدلالهای #دوئالیسم #دکارت را در فصل 1 بررسی میکند و از نتایج این فصل در سایر مباحث کتاب درباره پیشرفتهای نوروفیزیولوژیک ادراک حسی و شناخت، محدودیتها و ظرفیتهای این پیشرفتها، زمینههای متغیر فلسفی-تجربی در توصیف ذهن و آگاهی، و ... بهره میگیرد.
📙فصل 2 بر راهحلهای جایگزین قرن هفدهمی برای ارتباط روح با تصویر مکانیکی از جهان تمرکز میکند (اسپینوزا، لایبنیتز، مالبرانش، هابز) که بستر ظهور برخی تئوریهای مهم فلسفی مدرن درباره #ماهیت_ذهن بودند.
در فصل 3، تفاسیری مکانیکی از فرآیندهای ذهنی که توسط برخی فیلسوفان و دانشمندان ارائه شده، بررسی گردیده و فصل 4، کانت و سنت کانتی در #فیزیولوژی و #روان_شناسی محوریت دارد.
📘در فصل 5 نیز مفهوم #آگاهی و حالات ناآگاه در قرن نوزدهم به بحث گذاشته شده است. درواقع زمینههای پیشرفت فیزیولوژی بسمت یک دانش مستقل و مونیسمهای فلسفی (از #ماتریالیسم تا #پنسایکیسم) در این دوره شکل میگیرند و نیز صورتبندی اولیه از آنچه امروز #مسئله_دشوار آگاهی نامیده میشود.
📗مولف در فصل 6، مروری بر مباحث معاصر (در دو حوزه #نوروساینس و #فلسفه_ذهن) ارائه میکند که بندرت در گزارشهای استاندارد از ظهور #علوم_شناختی در دهه 1950 بیان شده است. بطور خاص شکاف بین شواهد تجربی و تفاسیر فلسفی که مناقشات مداومی را در تحقیقات مشترک ذهن و مغز ایجاد کرده است.
@PhilMind
⭕️ #علوم_شناختی عمدتا با یکسری تکنیکها و یافتههای تجربی سروکار دارد و فینفسه فارغ از رویکرد متافیزیکی است. بعنوان مثال در #علوم_اعصاب_شناختی بدنبال کشف ساختارهای نورونی و کارکردهای نواحی مختلف #مغز هستیم.
⭕️ اینکه شبکههای عصبی از چه مواد و ساختاری تشکیل شده و چطور تخلیه انرژی و شلیکهای الکتریکی در شبکه اتصالات نورونی برقرار میشود و کدام پروتئینها به چه نحو انتقال پیام را به سیناپسها انجام میدهند و هر ناحیه مغز عهدهدار کدام کارکرد شناختی است و ... بخودیِ خود نه فیزیکالیستی است و نه دوئالیستی.
بلکه این تحلیلهای پسینی فیلسوفان و دانشمندان است که بر روی یافتههای فوق سوار میشود و هریک در چارچوب پیشفرضها و اولویتهای وجودشناختی ایشان، رنگ و بوی تبیین متافیزیکی میگیرد.
⭕️ به نظر میرسد این نکته تقریبا درباره تمام علوم تجربی صدق میکند. بدینترتیب سخن از الحادی یا الهیاتی بودن چنین دانشی، مقرون به صواب نیست. کما اینکه هدفگذاری تحصیل یا تحقیق در علوم شناختی با نگاه فلسفه اسلامی یا فیزیکالیستی، دقیق به نظر نمیرسد.
⭕️ دوستانی که تمایل به مطالعات آکادمیک و جدی در علوم شناختی دارند، قاعدتا باید کمر همت به تحصیل روشها و یافتههای این علم نوظهور و در عین حال پردامنه ببندند و به سطح تخصص کافی در این زمینه دست یابند. اینکه پس از آن با چه رویکرد متافیزیکی و برای چه هدفی، این یافتهها را تحلیل و استفاده میکنند، خللی به ضرورت فعلی وارد نمیآورد.
⭕️ و ذکر این نکته نیز جا دارد که هر تحلیل و تبیین متافیزیکی از یافتههای تجربی باید محققانه و جامعنگر باشد.
معالاسف مشاهده میشود که برخی استنادات فلسفی به شواهد تجربی در #نوروساینس یا #هوش_مصنوعی یا ...، بصورت ناقص یا گزینشی انجام میگیرد تا در تقویت و تأیید آموزهای متافیزیکی (فیزیکالیستی یا دوئالیستی) به کار آید.
⭕️ این نحوه استناد شاید بطور موقت در میان مخاطبان ناآشنا با ادبیات بحث موفق باشد. اما دانشپژوهان آشنا با این حوزه تخصصی به خوبی رویکرد غیرعلمی چنین تحلیلهایی را تشخیص میدهند و سایر مخاطبان نیز به تدریج از آن مطلع خواهند شد.
بنابراین هرتلاش فلسفی در زمینه تحلیل دستاوردهای علوم شناختی نیازمند آشنایی کامل با تمام یافتههای مرتبط با موضوع و ارائهای متواضعانه همراه با دیسیپلین علمی است.
@PhilMind
💥آنچه از پردازش اطلاعات متناظر با #awareness (اطلاع) در #نوروساینس دانسته شده، در واقع آن دسته از محتواهای اطلاعاتی است که برای کنترل سرتاسری در دسترس سیستم است. مستقیما گزارشپذیر و در دسترس کنترل رفتار و تصمیمگیری و ... .
💥مفهوم awareness بدینترتیب یک مفهوم کاملا کارکردی (functional) است. این در حالیست که #Consciousness (#آگاهی/هشیاری) با حس و حال درونی و تجربه پدیداری سروکار دارد.
مثلا شخص در اثر #ادراک_بصری (visual perception) محیط، یکسری اطلاعات درباره ابژههای اطراف دریافت میکند و نحوه تعاملات و رفتارش را براساس این دادههای دریافتی تنظیم میکند. اما علاوه بر این جنبههای کارکردی، او یک حس و حال سابجکتیو هم از مشاهده سبزی چمنزار و آبی آسمان و ... تجربه میکند.
💥در همین مثال ادراک بصری، مجموعهای از پردازش اطلاعات مرتبط با شباهتها و تفاوتهای ادراکات، ساختار هندسی میدان بصری و ابژه روبرو، شدت نسبی ادراک، مکان ادراک و ... در نواحی مختلف #مغز اتفاق میافتد که در واقع خصیصههای ساختاری ادراک بصری است. این اطلاعات بنحوی گسترده در دسترس شخص و قابل گزارش شفاهی توسط اوست.
💥ولی اگر تمام این فرآیندهای #پردازش_اطلاعات در مغز آن شخص و محتواهای گزارشپذیر متناظر با آنها در اختیار ما قرار گیرد، نمیتوانیم ماهیت پدیداری تجربه او را درک کنیم. چراکه تمام ویژگیهای تجربه ادراک رنگها، از سنخ ویژگیهای ساختاری نیستند.
به یاد بیاوریم که در نمونههای طیف معکوس (شخصی که مثلا رنگ زرد را آبی و آبی را زرد میبیند)، تمام این ویژگیهای ساختاری یکسان است. او موز رسیده را آبی میبیند، اما در قیاس با انسانهای نرمال، همان مکان ادراک و ساختار هندسی ابژه و میدان و شدت نسبی ادراک و ... مشابه را دارد.
💥این در واقع بیان دیگری از آزمایش فکری اتاق مری است که مری - دانشمند خبره نوروساینس - تمام عمرش را در اتاقی سیاه و سفید گذرانده و تمام حقایق نوروفیزیولوژیک درباره ادراک بصری را بخوبی میداند. اما پس از بیرون آمدن از این اتاق و اولین مواجهه با چمنزار سبز، درک جدیدی از مشاهده سبزی دارد که از طریق فرآیندهای عصبشناختی و مفاهیم ساختاری/کارکردی قابل درک نبود.
💥این البته غیرمنتظره نیست. دانش روزافزون بشر درباره #همبستههای_عصبی حالات ذهنی، یک معرفت سومشخص و ابجکتیو از یک حقیقت اولشخص و سابجکتیو است. متد #علوم_شناختی اساسا راهی فراتر از awareness - که مربوط به جنبههای کارکردی و قابل مشاهده سومشخص است - ندارد.
این یافتهها کاملا سودمند و قابل استفاده در عرصههای مختلف انسانی و فنی است. اما در نهایت باید به خاطر داشت که تقلیل Consciousness به awareness یا جایگزین کردن اولی با دومی، کمکی به حل #مسئله_دشوار آگاهی نمیکند.
@PhilMind
10.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻ویدیو درباره خصوصیبودن #تجربه_پدیداری صحبت میکند و به نمونههای #طیف_معکوس هم ارجاع میدهد که مثلا قرمز را سبز میبینند و بالعکس.
طیف معکوس عموما بعنوان مثالی علیه #کارکردگرایی استفاده میشود که ورودی دیتاها از محیط و خروجی رفتاری و گفتاری یکسان است، اما همچنان تجربه درونی از رنگ متفاوت باقی میماند.
🔻توضیحاتی که ویدیو درباره غیرمفهومیبودن #ادراک_بصری رنگها یا تجربه درد ارائه میکند، بمعنای دسترسیناپذیری تجربه پدیداری برای گزارشات شفاهی است. برخی فیزیکالیستهای تقلیلگرا مانند #مایکل_تای خصیصه غیرمفهومیبودن را دلیل #بازنمایی_پدیداری ویژگیهایی از ایندست دانستهاند.
هرچند #شکاف_تبیینی بین غیرمفهومیبودن ویژگی و پدیداریبودنِ بازنمایی آن همچنان برقرار مانده که: چرا و چطور اولی به دومی منجر میشود؟
🔻برخی دیگر مانند #دانیل_دنت ویژگیهای پدیداری را هم مفاهیمی توصیفپذیر و قابل انتقال به یکدیگر میدانند. به اعتقاد ایشان ناتوانی زبانی ما مانع تحقق چنین هدفیست و یک زبان قدرتمند و توصیف کافی و وافی (ولو در حد میلیونها کلمه) خواهد توانست حتی یک شخص کورمادرزاد را از کیفیت ادراک بصری رنگهای مختلف آگاه سازد. دیدگاهی که البته بنظر میرسد ناشی از نادیدهگرفتن ماهیت تجربه پدیداریست.
@PhilMind
🎙وبینار :
🔺🔺بازگشت همه روانانگاری به نوظهورگرایی؛ چالش مشترک دو ایده متعارض معاصر درباره آگاهی🔺🔺
🎤سخنران : دکتر مهدی همازاده
⏰زمان: چهارشنبه 23 شهریور 1401 ساعت 18
چکیده:
همه روانانگاری (پنسایکیزم) به عنوان جایگزینی برای نوظهورگرایی (ایمرجنتیزم) پیشنهاد شد تا آگاهی را نه برآمده و حاصل پیچیدگی سطوح پایین، بلکه حقیقتی بنیادین و پایه در جهان بداند و از این رهگذر، بر چالشهای پیشروی نوظهورگرایی فائق آید. من در این سخنرانی ابتدا رویکرد نوظهورگرایی و دو نسخه ضعیف و قوی آن را توضیح میدهم و به نقد و بررسی آن از منظر فیزیکالیزم میپردازم. سپس با تبیین رویکرد همه روانانگاری و تطوار نسخههای آن طی دهههای اخیر، سعی میکنم نشان دهم نسخههای معقولتر همه روانانگاری - که مبتلا به مسئله ترکیب نیستند - با چالش اصلی نوظهورگرایی مواجه میشوند و عملا ذیل همان چارچوب قرار میگیرند. همچنین ضمن اشاره به دیدگاه حدوث جسمانی ملاصدرا، مشابهت اساسی آن با نوظهور گرایی قوی و چالش مشترک آن با دو ایده فوق را توضیح خواهم داد.
🔻🔻اطلاعات بیشتر :
http://scs.ipm.ac.ir/talk.jsp
IPM_Dr. Homazadeh.mp3
28.05M
صوت ارائه بحث با عنوان «بازگشت پنسایکیزم به ایمرجنتیزم؛ چالش مشترک دو تئوری متعارض معاصر درباره آگاهی»،
دکتر همازاده، پژوهشگاه IPM، چهارشنبه 23 شهریور 1401
@PhilMind
🚩 شواهدی قوی وجود دارد که در یک سیستم بیولوژیک شبیه ما، #آگاهی بر یک پایهی متشکّل از کالبدشناسی (آناتومی)، شیمی و میدانهای الکتریکی گسترش مییابد.
اما سیستمهای کامپیوتری برای مشارکت و حمایت از فرآیندهای شناختی ما «برنامهنویسی» میشوند و دادههای ورودی براساس توانمندی ما در فهم معنای اطلاعات مختلف، سازماندهی میشوند.
ما این دادهها را با استفاده از لگاریتمها و فرمولهای منطقی و ریاضیاتی و علمی پردازش میکنیم؛ لگاریتمها و فرمولهایی که برای توصیف درک شناختی ما از جهان بیرون و درون، توسعه داده شدهاند.
🚩 عوامل مختلفی، توانایی خلق سیستمهایی با #آگاهی_مصنوعی – که قابل مقایسه و سازگار با آگاهی بیولوژیکی ما باشد – را محدود میسازد؛ مثلاً:
1⃣ سیستم ادراک حسّی ما، اطلاعات را با استفاده از مودالیتههای حسّی بیولوژیکی در انسان، یکپارچه میسازد. در نتیجه سیستمهای #هوش_مصنوعی را وا میداریم با ما در محدودیتهای این مودالیتههای حسّی شریک شوند.
2⃣ در حال حاضر تعامل با این سیستمها، مقیّد به ظرفیتهای حرکتی و ادراکی ماست.
3⃣ سیستمهای کامپیوتری از طریق سوئیچکردنهای الکترونیکی، قدرتهای الکتریکی، و بر پایه تراشهها کار میکنند؛ یعنی کاملاً متفاوت از شیوههای چارچوب سهگانه بیولوژی آناتومی و الکتروفیزیولوژیک و شیمی.
4⃣ سیستمهای کامپیوتری با استفاده از سطوح بسیار پیچیده و سنگین پردازش موازی اطلاعات کار میکنند.
5⃣ سیستمهای کامپیوتری با بکارگیری منطقهای ریاضیاتی، برنامهنویسی میشوند. ولی مشخّص نیست که سیستمهای پردازش بیولوژیک انسانی، بر هیچ شکلی از گونههای منطقی استوار باشد.
🚩 یکی از اعتراضات مهم که امثال جان سرل بر مدلهای محاسباتی و رایج در تولید سیستمهای هوش مصنوعی داشتند، این بود که نوروفیزیولوژی و بیوشیمی را نادیده میگیرند و صرفاً بر فرآیندهای پردازش اطلاعات تمرکز میکنند.
🚩 هرچند همانطور که پگل و کریستین (2017) توضیح دادهاند، سیستمهای هوش مصنوعی در توسعههای اخیر، جایگزینی معدنی از اجزای بیولوژیک آگاهی، شبکههای مصنوعی عصبی بجای نورونهای سلولی، قدرت الکتریکی بجای نوروشیمیایی، و منطق فازی منعطف بجای دستورالعملهای برنامهنویسی براساس پروتئین و DNA را بکار میگیرند.
آیا میتوان منتظر چشمانداز جدیدی از تولید #آگاهی_ماشین بود؟
@PhilMind
فلسفه ذهن
💥ند بلاک – استاد دانشگاه نیویورک و از پیشگامان #فلسفه_ذهن – در برابر دیدگاه #توهم_گرایی امثال #دانیل
🌕 یکی از بحث برانگیزترین موضوعات در #فلسفه_علوم_شناختی و #فلسفه_ذهن، تفسیر #همبسته_های_عصبی مشاهده شده برای تبیین آگاهیست.
استانیسلاس دهاین، یکی از دانشمندان برجسته در این حوزه، چهار "امضا" برای #آگاهی در #مغز تعریف می کند: یک محرک آگاهانه به فعالسازی شدید نورونی می انجامد که آن هم باعث جرقه ناگهانی مدارهای آهیانه ای و پیش پیشانی مغز می شود. دوم، در EEG دسترسی آگاهانه با یک موج آهسته به نام موج P3 همراه است که تا یک سوم ثانیه پس از محرک ظهور می یابد. سوم، جرقه آگاهانه همچنین باعث شلیک متأخر و ناگهانی نوسانات با فرکانس بالا می شود. در نهایت، بسیاری از نواحی مغز، پیامهای دو جهته و همگام را در فواصل طولانی در کورتکس مغز مبادله میکنند. بنابراین یک شبکه مغزی سرتاسری شکل میگیرد (Dehaene, 2014, Consciousness and the Brain, Viking-Penguin, Ch. 4)
🌕 در پاسخ به دهاین برخی منتقدان اشاره کردهاند که چنین همبستههای تجربی برای تبیین حضور تجربه آگاهانه کافی نیست. به گفته کوخ، دهاین مشخص نمی کند چه نوع داده ای که در چه سیستمی تبادل می یابد، باعث ایجاد تجربه آگاهانه در موجودات بیولوژیک یا مصنوعی می شود (Koch, "In the Playing Ground of Consciousness", Science, 343 (6170), p. 487.
🌕 همچنین ند بلاک و دیگران استدلال می کنند که #تجربه_آگاهانه می تواند بدون دسترسی شناختی بالفعل وجود داشته باشد و در نتیجه مدل دهاین محدودیت دارد.
دهاین در مقابل بر روی #آگاهی_دسترسی (جنبه های کارکردی آگاهی که در دسترس هدایت های رفتاری است: access consciousness) تمرکز می کند و تصور #آگاهی_پدیداری که متمایز از آگاهی دسترسی باشد را بسیار گمراه کننده و نوعی گام نهادن در یک شیب لغزنده به سوی #دوگانه_انگاری می داند (Dehaene, 2014, Ch. 7). استدلالی که در واقع بر فرضیات پارادایمی و ترجیحات متافیزیکی تکیه دارد.
🌕 قبلاً درباره تفکیک جنبه پدیدارانه آگاهی از جنبه کارکردی و شناختیِ آن مباحثی را منتشر کرده ایم. ند بلاک با تعابیر آگاهی پدیداری در مقابل آگاهی دسترسی از این تمایز یاد می کند و فلاناگان با تعابیر حساسیت تجربه ای در مقابل حساسیت اطلاعاتی و چالمرز نیز با تعابیر آگاهی پدیداری در برابر آگاهی روان شناختی.
🌕 ندبلاک در ویدیویی که ریپلای کرده ام، برخی شواهد از #نوروساینس در توضیح این تمایز بیان می دارد.
می توان گفت تقلیل جنبه پدیداری آگاهی به جنبه کارکردی، رایج ترین و ساده ترین استراتژی برخی از دانشمندان #علوم_اعصاب برای پاک کردن صورت #مسئله_دشوار آگاهی است که دیوید چالمرز در مکتوبات خود به تفصیل درباره این مسئله و این استراتژی سخن گفته است.
@PhilMind
22.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥کروزول - از پیشتازان #هوش_مصنوعی - به آزمون "اتاق چینی" جان سرل پاسخ میدهد👆 (توضیح این آزمون در پستهای قبلی آمده که قابل جستجوست).
💥سرل البته فهم زبان را بمعنای سابجکتیو آن برای کامپیوترها نفی میکند و نه بمعنای کارکردی. به بیان وی نمادها برای ماشینهای محاسباتی فقط یکسری شکل هستند. فهم هر نمادی وابسته به مشاهدهگر است و فهم نمادها توسّط ماشین، نمیتواند موکول به برنامهنویسی دیگر باشد و این تسلسل ادامه یابد.
💥سرل خود در سال 1980 تعدادی اشکال به استدلال خویش، مطرح کرده که یکی از آنها همین پاسخیست که کروزول در اینجا (سال 2016) داده است: «جواب سیستمها».
ممکن است دور سیستم – شامل فرد داخل اتاق و کتاب راهنما و ... – یک خط بکشیم و بگوییم کلّ سیستم است که پرسشها را درک میکند. این پاسخ میخواهد بگوید فقط یک بخش خاص از سیستم (مانند مرد داخل اتاق چینی) زبان را نمیفهمد؛ بلکه این کلیّت سیستم اتاق چینی است که درک زبان بدو منتسب میشود.
💥جواب سرل اینست که فرض کنید شخص این کتابچه را کاملاً به خاطر سپرده باشد و برنامه را با مراجعه به حافظه خویش، اجرا نماید. در نتیجه کل سیستم دیگر با بدن شخص، یکسان است و او (بمثابه کل سیستم) هنوز چینی را نفهمیده است. (See: Searle, 1980, "Minds, Brains, and Programs)
💥همچنین او خود تصریح دارد که در صدد نفی #آگاهی بمثابه یک ویژگی نوظهوریافته نیست. ادّعای محاسباتی که سرل هدف گرفته، اینست که صِرف پیادهسازی برنامه درست در ماشین، دربردارنده حالات ذهنی خواهد بود. (See: Searle, 1997, pp. 12-13) او خود حامی #نوظهوریافتگی آگاهی از مغز است.
@PhilMid