eitaa logo
فلسفه ذهن
892 دنبال‌کننده
138 عکس
68 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh عضو هیات علمی موسسه حکمت و فلسفه ایران با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
نشر خزان، کتاب «ذهن آگاه» نوشته دیوید چالمرز (۱۹۹۶) را با ترجمه سیدمصطفی حسینی بچاپ رسانده است. در متن ترجمه‌شده با معادل‌های مبهمی روبه‌رو هستیم که گاه با اصطلاحات رایج در میان اساتید فلسفه متفاوت است. مثلا «روی‌آورندگی» برای intentionality (بجای حیث التفاتی)، «فروکاستی» برای reductive (بجای تقلیل‌گرا) و ... . گاه حتی این معادل‌سازی‌ها دچار اشتباه هم می‌شود؛ مثلا ترجمه «هوشیاری» برای awareness که برای consciousness بکار می‌رود تا تمایز آن با وجه صرفا اطلاعاتی (و نه پدیداری) در awareness را یادآور شود و در اینجا برعکس عمل شده. ارائه راهنمایی‌های نادرست به مخاطب؛ از جمله تعبیر از دوگانه‌انگاری طبیعت‌گرایانه (نسخه چالمرز از پنسایکیزم) به اینکه نوعی کارکردگرایی غیرتقلیل‌گرایانه است. سوگیری محتوایی مترجم علیه نویسنده نیز غیرحرفه‌ای بنظر می‌رسد. برای مثال دیدگاه چالمرز درباره تفاوت بین حیات‌گرایی و مسئله آگاهی را «بشدت قابل مناقشه» معرفی می‌کند و به مقاله دنت در این‌باره ارجاع می‌دهد. یا مثلاً در مقدمه انتساب "انکار آگاهی" به حذف‌گرایی را «دیدگاه ایدئولوژیک طرفداران آگاهی» و «مدعایی بی‌اساس و بی‌دقت» نامیده؛ چراکه کسی نباید الگوی خودش از فهم یک پدیده را مسلم گرفته و دیگران را منکر آن پدیده بنامد. حال آن‌که اساسا مسئله درباره جنبه پدیداری آگاهی‌ است و حذف‌گرایان خود منکر وجود این جنبه هستند و آن را صراحتا توهم می‌دانند و تمامیت آگاهی را در جنبه کارکردی آن خلاصه می‌کنند. با تمام این‌ها اما ترجمه و انتشار یک کتاب مهم از فیلسوفی مرجع در حوزه آگاهی، کاری ارزشمند و مفید است. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️هیوبرت دریفوس - استاد فلسفه دانشگاه برکلی - درباره شکست پروژه با استفاده از متدهای کنونی می‌گوید (2022)👆 🔺دریفوس پایه‌گذار اشکال حس عمومی علیه رویکردهای محاسباتی در هوش مصنوعی است که بازنمایی مفهومی از جهان را برای تولید حس عمومی، ناکام می‌داند. بنظر وی رفتار هوشمند انسانی منبعث از معرفت گزاره‌ای نیست؛ بلکه از انباشت تجربیات آگاهانه درونی ناشی می‌شود که در هر موقعیت خاص، ممکن است واکنشی منحصربه‌فرد را اقتضا نماید. 🔻به اعتقاد او رویکرد کلاسیک مفهومی و بازنمایانه در تلقی دوهزارساله فیلسوفان از ساختار معرفت ریشه داشته که در قرن بیستم توسط و ویتگنشتاین به انتهای خط رسیده. اما مهندسان هوش مصنوعی ابتدا بدون توجه به این شیفت پارادایمی در فلسفه، برنامه تحقیقاتی خود را بر پایه تلقی کلاسیک بنیان نهاده و وقتی در دهه هشتاد (زمستان هوش مصنوعی) با شکست مواجه شدند، با درکی سطحی از دیدگاه هایدگری، را به سمت تغییر داده‌اند. تغییری که به اعتقاد دریفوس، همچنان رفتارگرایانه و فارغ از نکته هایدگر است و حتی در ساخت (رفتار هوشمندانه) هم ناکام بوده، تا چه رسد به ساخت (). @PhilMind
فلسفه ذهن
نشر خزان، کتاب «ذهن آگاه» نوشته دیوید چالمرز (۱۹۹۶) را با ترجمه سیدمصطفی حسینی بچاپ رسانده است. در
📚 دیوید چالمرز در مقدمه کتابی که 14 سال پس از The Conscious Mind به چاپ رسانده، می‌گوید این کتاب جدید (The Character of ) می‌تواند به‌ نوعی دنباله کتاب قبلی‌اش – ذهن آگاه – به حساب آید که توجّهاتی بسیار بیش از انتظارش را برانگیخته. 📗 وی در عین حال اذعان می‌دارد که: «آن کتاب از یک اثر کامل در این زمینه، فاصله زیادی دارد و بیشتر در قالب پایان‌نامه دکتری من پس از چهار سال مطالعه فلسفه نوشته شده بود. به گونه‌ای که اگر امروز می‌خواستم آن را بنویسم، بسیاری از مطالبش را تغییر خواهم داد. ضمن این‌که مباحث مرتبط متعدّدی وجود دارد که در آن‌جا دنبال نشده است و دوست دارم چنین بیندیشم که در سال‌های طی‌شده، برخی از موضوعات مهم بحث را نسبت به آن روز بهتر می‌فهمم. در این کتاب جدید – خصیصه آگاهی - می‌خواهم را با تصویری واضح‌تر، کامل‌تر و متناسب‌تر از تصویری که در کتاب ذهن آگاه وجود داشت، ارائه دهم». 📘 کلیت تصویری که در کتاب سال 2010 وجود دارد البته بسیار با آن‌چه در کتاب سال 1996 بود، سازگار است و همان‌طور که خودش تصریح کرده، دیدگاهش نسبت به آن روز، تحوّل گسترده‌ای نداشته است. اگرچه کمابیش تغییراتی به چشم می‌خورد: «مثلاً نسبت به آن موقع، کمتر با شبه‌پدیدارانگاری (Epiphenomenalism) و بیشتر با ترسیم ارتباطات نزدیک بین آگاهی و ، همدلی دارم». 📕 برخی از فصول کتاب خصیصه آگاهی، استدلال‌هایی را در همان راستا که قبلاً در کتاب ذهن آگاه مطرح شده، ارائه می‌دهند. به طور خاص، فصول 1 و 5 و 6 و 7 ... همچنین در برخی از این فصول به انتقادات مختلف از کتاب قبلی پاسخ داده‌ است. فصول بخش‌های 2 و 4، موضوعاتی را در ارتباط با علم آگاهی و مفاهیم آگاهی ارائه می‌کنند که به نحوی بسیار خلاصه در کتاب ذهن آگاه مطرح شده بود و در عین حال، بخش‌های 5 و 6 در مسیری جدید حرکت می‌کنند که اساساً در کتاب قبلی پیگیری نشده بود. 📙 هنوز ترجمه‌ای از کتاب خصیصه آگاهی منتشر نشده، هرچند ترجمه آن از سوی برخی کارشناسان در دست انجام است. @PhilMind
☀️ در مورد رابطه نفس- بدن، دیدگاه را با تغییراتی بازسازی کرده است. وجه مشترک و اینست که هر دو قائل به هستند که با پیدایش بدن و استعداد آن، حادث می‌شود. این به تعبیر سینوی از عقل فعال و به تعبیر اشراقی از نور قاهر عرضی انجام می‌شود. ☀️طبق دیدگاه بوعلی بدن از‌آن‌رو که جسم آلی و دارای قوای حساسه و نامیه است، بعد از تعلّق تدبیری نفس در دسترس آن قرار می‌گیرد و قوه‌های حیوانی و گیاهی بدن توسط نفس بکار می‌افتد. بکار انداختن این قوه‌ها در راستای تدبیر بدن، فعل ذاتی است. اما پیش از تعلّق نفس به بدن، جسم کانی از طریق قوۀ مولّده لقاح پیدا کرده و تبدیل به جسم گیاهی شده و قوه‌های مختلف نامیه در جسم گیاهی تکمیل شده‌اند. سپس این جسم گیاهی با قوای حساسه حیوانی به جسم حیوانی تبدیل شده و مستعد دریافت نفس مجرد می‌شوند. ☀️قوای گیاهی و حیوانی که پیش از تعلّق نفس بصورت گیاهی و حیوانی عمل می‌کردند، بعد از تعلق نفس به بدن در دسترس نفس قرار می‌گیرند و تحت تدبیر نفس قرار می‏گیرند و قوای نامیه و حساسه بصورت قوای بشری در می‌آیند. ☀️ولی در دیدگاه اشراقی همۀ قوا - چه قوۀ نامیه گیاهی، چه قوۀ حساسۀ حیوانی - مثل قوۀ ناطقه به نفس ناطقه (که به نور اسفهبد در موسوم است) اختصاص دارد. نور اسفهبدی همۀ این قوه‌ها را داراست و از همان ابتدا تحت سلطۀ آنست. آنچه در بدن (صیصیه) در اجزا و عضوها پدید می‌آید، سازه‌هایی هستند که بمنزلۀ‌ ابزار نسبت به قوه‌های مختلف در نور اسفهبد عمل می‌کنند. بعد از اینکه نور اسفهبد به بدن تعلّق گرفت، این سازه‌ها را بعنوان ابزار بر حسب یکی از قوای نفس مجرد یا نور اسفهبدی بکار می‌گیرد. ☀️بدین‌جهت هر گاه در یکی از سازه‌ها (مثلاً در شبکیه چشم یا پرده گوش یا ...) ناهنجاری رخ دهد، عمل قوه‌ای که به آن سازه تعلق دارد تعطیل می‌شود یا به اختلال می‌افتد. به همین منوال هرگاه دگرگونی یا ناهنجاری در یکی از قوای نور اسفهبد روی دهد، کارکرد بدنی در سازه متناظر آن دچار اشکال یا تغییر می‌شود. ☀️اما صیصیه‌ای (بدنی) که پیش از حدوث نور اسفهبد (نفس مجرد) رشد یافته و برای حدوث نور اسفهبد آماده گشته، چگونه و از چه طریقی اداره شده است؟ اگر طبق نگرش سینوی این قوای گیاهی و حیوانی قبل از تعلق نفس مجرد در بدن بوده‌اند، پس مدبر مدبر این قوا چه نفسی بوده و این مراحل گیاهی و حیوانی چگونه در بدن اداره شده است؟ و اگر طبق نگرش اشراقی این قوای نامیه (نباتی) و حاسه (حیوانی) در خود نفس مجرد است، پس منشاء رشد گیاهی و حیات حیوانی بدن قبل از تعلق نفس بدان چیست؟ این از مشکلات درون‌پارادیمی فلسفه مشائی و اشراقی است که در آثار نظریه‌پردازان این دو دیدگاه به چالش و بحث گذاشته شده است. و البته از منظر فیزیکالیستی، عمده اشکالات علیه در برابر دیدگاه اشراق هم قابل بازسازی است. @PhilMind
🤔 دانش تجربی آگاهی علاوه بر داده‌های سوم‌شخص که از مشاهده رفتار موجودات دارای تجربیات آگاهانه و نیز مطالعات فعالیت‌های مغزی آن‌ها بدست می‌آید، بر داده‌های اول‌شخص حاصل از گزارشات شفاهی اشخاص آگاه نیز تکیه دارد. اما میزان اعتبار علمی این دست داده‌های اول‌شخص چقدر است؟ دیوید چالمرز در این‌باره می‌نویسد: 🔹"در اکثر حوزه‌های دانش، داده‌ها بصورت بین‌الاذهانی در دسترس هستند؛ یعنی به یک اندازه برای طیف وسیعی از ناظران قابل دسترسی‌اند. اما در مورد ، مربوط به فقط برای سوژه‌ای که آن تجربیات را دارد، مستقیماً در دسترس است. برای دیگران، این داده‌های اوّل‌شخص صرفاً بنحوی غیرمستقیم در دسترس هستند، که بواسطه مشاهده رفتار شخص یا فرآیندهای مغزی او انجام می‌شود. 🔸اگر یک «آگاهی‌سنج» داشتیم که می‌توانست به سمت یک شخص جهت‌گیری کند و تجربیات درونی او را برای همگان آشکار سازد، مسائل ساده می‌شد. اما چنین آگاهی‌سنجی در دسترس نیست. این محدودیت عمیقی بر دانش تجربی آگاهی تحمیل می‌کند، هرچند که محدودیت فلج‎‌کننده‌ای نیست. 🔹... اگر پژوهشگر دلیل مثبتی برای باور به غیرقابل اعتماد بودن گزارش شخص داشته باشد، قضاوت در مورد آن را به حالت تعلیق در می‌آورد. اما در غیاب چنین دلیلی، پژوهشگران شخص از یک را دلیل خوبی برای این باور می‌دانند که او تجربه‌ای آگاهانه بنحوی که گزارش کرده، دارد. 🔸بدین ترتیب پژوهشگران به گنجینه‌ای غنی از داده‌های اوّل‌شخص دسترسی دارند که بنحوی بین‌الاذهانی در دسترس آن‌ها قرار گرفته است. البته دسترسی ما به این داده‌ها بستگی به فرضیات خاصی از طرف ما دارد: بویژه این فرض که دیگران واقعاً تجربیات آگاهانه دارند و گزارش‌های شفاهی آن‌ها بطور کلی منعکس‌کننده این تجربیات آگاهانه است. ما نمی‌توانیم این فرضیات را مستقیماً صحت‌سنجی کنیم؛ در عوض این‌ها بمثابه فرضیات پس‌زمینه در تحقیقات این حوزه عمل می‌کنند. 🔹ولی این وضعیت در تمامی حوزه‌های علمی دیگر هم وجود دارد. برای مثال، وقتی فیزیکدانان از برای جمع‌آوری اطلاعات در مورد جهان خارج استفاده می‌کنند، بر این فرض تکیه می‌ورزند که جهان خارجی وجود دارد و ادراک حسی، وضعیت جهان خارج را بازتاب می‌دهد. آن‌ها نمی‌توانند این فرضیات را مستقیماً صحت‌سنجی کنند. در عوض، بعنوان نوعی پیش‌فرض در پس‌زمینه کل این حوزه عمل می‌کند. با این حال بنظر می‌رسد این یک فرض معقول باشد و را ممکن می‌سازد. همین امر در مورد فرضیات ما پیرامون تجربیات آگاهانه و گزارش‌های شفاهی دیگران صدق می‌کند. بنظر می‌رسد این‌ها فرضیات معقولی هستند و را ممکن می‌سازند". Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 49-50. @PhilMind
📌در پست قبل به نقل از دیوید چالمرز درباره اعتبار داده‌های اول‌شخص در مطالعه علمی آگاهی نکاتی را ذکر کردیم. چالمرز با اذعان به اینکه راهی برای صحت‌سنجی گزارشات شفاهی در باب تجربیات درونی افراد در اختیار ما نیست، تکیه بر دو پیش‌فرض زیر را تأیید می‌کرد: ۱) افراد واقعا این حالات آگاهانه را تجربه می‌کنند، ۲) گزارش شفاهی آن‌ها بازتاب صادقانه و درستی از تجربیات درونی‌شان ارائه می‌دهد. 📌از نظر چالمرز این دو پیش‌فرض در سایر علوم (مثلا فیزیک) هم جریان دارد. فیزیکدانان از ادراک حسی برای جمع‌آوری داده از جهان خارج استفاده می‌کنند که خود در بردارنده دو پیش‌فرض خواهد بود: ۱) این ابژه‌ها در جهان خارج وجود دارند، ۲) ادراک حسی ما وضعیت جهان خارج را بدرستی بازتاب می‌دهد. 📌اما بنظر می‌رسد یک تفاوت مهم بین داده‌های اول‌شخص در مورد تجربیات آگاهانه با داده‌های سوم‌شخص درباره جهان خارج وجود دارد. همگی ما در علم فیزیک می‌توانیم از طریق ادراک حسی (بصری، شنوایی، ...) رویدادها و ابژه‌های خارجی را درک کنیم و معمولا راهی برای سنجش ادراک هرکس در اختیار ماست: این‌که ادعای او درباره اوضاع جهان خارج را معمولا دیگران هم می‌توانند امتحان کنند. مثلاً اگر مشاهده چیزی در صدمتری روبرو را گزارش کرده، دیگران هم می‌توانند از همان طریق ادراک بصری، مشاهده آن چیز را امتحان کنند. 📌این شرایط اما در مورد تجربیات آگاهانه هرکس برقرار نیست و دیگران راهی برای صحت‌سنجی ادعای او ندارند. بله؛ از این لحاظ که ممکن است ابژه‌ها و رویدادهای جهان خارج بکلی متفاوت از واقعیتی که دارند، برای همگی ما انسان‌ها بنظر برسند، مشابهتی در عدم قطعیت گزارشات برقرار است. اما این عدم قطعیت از جهتی کاملا متفاوت ناشی می‌شود 📌عدم قطعیت گزارشات در علم فیزیک، از خطاپذیری (عدم تطابق با واقع) در ادراک حسی همگانی نشأت می‌گیرد؛ در عین این‌که همگان امکان امتحان‌کردنش را دارند، و عدم قطعیت گزارشات اول‌شخص در علم آگاهی از عدم امکان صحت‌سنجی و امتحان داده‌ها ناشی می‌شود (ولو این‌که چنین ادراکی برای خود آن شخص خطاناپذیر است). 📌بدین‌ترتیب وقتی عدم قطعیت در داده‌های یک علم، حاصل احتمال خطا در تمامی مشاهدات انسانی باشد، معقول‌تر و پذیرفتنی‌تر بنظر می‌رسد تا این‌که عدم قطعیت برخاسته از احتمال عدم صداقت یا عدم دقت مشاهده‌کننده‌ای باشد که راهی برای امتحانش از سوی دیگران وجود ندارد. ممکن است در نهایت ناگزیر از پذیرش این عدم قطعیت در علم آگاهی هم باشیم، اما قاعدتاً قیاس آن با علم فیزیک چندان درست بنظر نمی‌رسد. @PhilMind
35.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥دونالد هافمن - استاد دانشکده دانشگاه ایروین کالیفرنیا - در این گفتگو👆 که 10 روز پیش منتشر شده، از تلفیق و بنیادین بودن دفاع می‌کند. ایده‌آلیسم در نسخه رادیکالش البته همه‌چیز را ذهنی دانسته و وجود هر ابژه خارج از ذهن‌مان را نفی می‌کند. اما ایده‌آلیست‌های متأخر در ، وجود ابژه‌های خارجی را پذیرفته و بعضا حتی گونه‌ای دسترسی هم بدان در نظر می‌‌گیرند. 💥هافمن ادراکات حسی را با رویکردی ایده‌آلیستی، مخالف واقع (هرچند کاربردی) می‌داند و آگاهی را در واقعیت تعریف می‌کند. آگاهی البته در ردیف سایر ویژگی‌های بنیادین نیست. در نگاه او حتی ویژگی‌های بنیادین علم (مانند فضا-زمان و جرم و ...) در واقع بنیادین نیستند و این آگاهی است که بنیاد جهان خارج را شکل داده است. 💥نکته اینجاست که بدین‌ترتیب دسترسی ما به واقعیت نیز منقطع نیست و هرچند در با محتوایی غیرواقعی سر و کار داریم، اما از طریق آگاهی درونی خودمان می‌توانیم به بنیاد واقعی جهان دسترسی داشته باشیم. این دیدگاه را می‌توان نسخه‌ای از دانست که - برخلاف چالمرز - نظریات پایه علوم طبیعی و سیستم ادراکی ما را گمراه‌کننده می‌داند و تلاشی برای سازگاری با ندارد. @PhilMind
📨 پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇
⛄️ مثال ماشین عمه برتا (Aunt Bertha) توسط ندبلاک در مقاله Psychologism and Behaviourism (1981) علیه تعریف تورینگی از هوش ارائه شده است. بلاک این ماشین را با حافظه‌ای عظیم در نظر می‌گیرد که تمام پاسخ‌های عمه برتای واقعی برای پرسش‌های مختلف در طول یک زمان مشخص (مثلا یکساعت) در آن برنامه‌نویسی شده باشد. لذا ندبلاک استدلال می‌کند که شرط کافی برای هوش نیست. ⛄️ چنین ماشینی - بنا به فرض - خواهد توانست آزمون تورینگ را با پاسخ‌های کاملا شبیه انسان پاس کند. اما پاس‌کردن توسط این ماشین نمی‌تواند شاهدی بر هوشمندی آن باشد. درستی پاسخ‌های این ماشین به سؤالات آزمون، از آن‌جا ناشی می‌شود که پاسخ‌های عمه برتای واقعی درست و بجا هستند و این ماشین صرفا برای ذخیره و تکرار آن پاسخ‌ها برنامه‌نویسی شده است. ⛄️ باید توجه داشت که ماشین عمه برتا یک ماشین فرضی (و نه واقعی و کاربردی) است که حتی اگر امکان تحقق عملی نداشته باشد، اما صرف امکان منطقی آن برای هدف بلاک کفایت می‌کند. در واقع این استدلال در سطح مفهومی طراحی شده و می‌خواهد تحلیل مفهومی تست تورینگ از هوش را به چالش بکشد. ⛄️ ممکن است استدلال بلاک را (که ابتدای دهه 80 نیز ارائه شده)، مربوط به استراتژی کلاسیک و قدیمی در تلقی کنیم که براساس ذخیره‌سازی و حافظه در پیش می‌رفت. حال آن‌که در دهه‌های اخیر اساسا برپایه ذخیره‌سازی در حافظه نیست. بلکه ماشین در دوره کارورزی (training) یکسری موقعیت‌ها را تمرین می‌کند و پاسخ‌های بهینه برای هر موقعیت را در می‌یابد. او آن‌گاه در موقعیت‌های جدید براساس تمرین‌هایی که در دوره کارورزی گذرانده، پاسخ درست و بجا را بیرون می‌دهد. ⛄️ مسئله اما این‌جاست که چنین ماشینی کماکان از وابستگی به هوش انسانی برنامه‌نویس و از معیار تشخیص نوع موقعیت جدید خلاصی نمی‌یابد. او همچنان در نحوه مراجعه به ورودی و خروجی‌های دوره کارورزی برای پاسخ‌دهی به موقعیت جدید، از نوعی برنامه‌نویسی پیروی می‌کند که هوش انسانی برایش ریل‌گذاری کرده است. و از آن مهم‌تر، تشخیص این‌که موقعیت جدید از نوع کدام موقعیت‌های تمرین‌شده‌ی پیشین است، خود نیازمند معیاری بسیار پیچیده و گاه منحصر بفرد است. ⛄️ ممکن است ماشین قبلا موقعیت زیادی را تمرین کرده و پاسخ‌های درست و بجا برای هریک را دسته‌بندی کرده باشد. ولی اکنون با موقعیت جدیدی مواجه شده که به آسانی قابل تطبیق با موقعیت‌های (ولو پرشمار) دوره کارورزی نباشد. او با چه معیاری باید موقعیت جدید را در دسته‌بندی خود بگنجاند و تشخیص دهد؟ این موقعیت جدید می‌تواند - همانطور که دریفوس توضیح داده - کاملا منحصر بفرد و وابسته به کانتکست باشد. تطبیق ماشینی چنین وضعیتی بر موقعیت‌های تمرین‌شده‌ی قبلی، صرفا به خروجی نادرست و نابجا (irrelevant) خواهد انجامید. علاوه بر این حتی در مواردی که به دسته‌بندی درست موقعیت جدید دست یابد، تازه به پاسخ‌های ذخیره‌شده در دوران کارورزی مراجعه و آن‌ها را بنحوی متناسب تکرار می‌کند که باز در برابر استدلال‌هایی نظیر ند بلاک (آزمون عمه برتا) و جان سرل (آزمون اتاق چینی) قرار می‌گیرد. ⛄️ بدین‌ترتیب رویکردهای محاسباتی - چه رویکرد کلاسیک () و چه رویکرد پیوندگرایی () - در ساخت هوش مصنوعی با چالش‌های جدی نظری روبه‌رو هستند. هرچند که در واقع بخش عظیمی از لابراتوارهای هوش مصنوعی را در تسخیر خود داشته و دارند. @PhilMind
🌕 یکی از اعتراضات به رویکرد درباره درد، بر تفاوت منظر سوّم‌شخص بین ادراکات حسی و استوار شده است. تجربه درد نمی‏تواند با مشاهده آسیب بافتی در پای شخصی دیگر تحصیل شود، ولی تجربه ادراک قرمزی جعبه گوجه فرنگی، با مشاهده آن از سوی هر ادراک‏کننده‏ای احساس می‏شود. محتوای بازنمودی مشاهده آسیب بافتی در پای شخص دیگر، دقیقاً یکسان یا دست‏کم بسیار شبیه به محتوای بازنمودی "درد" اوست: هر دو، «آسیب بافتی» را بازنمایی می‏کنند. حال آن‏که این دو تجربه، کاملاً با هم متفاوتند. 🌖 چرا وقتی من رنگ فیروزه‏ای را روی دست شما می‏بینم، همان حس پدیداری را تجربه می‏کنم که خود شما از دیدن آن تجربه می‏نمایید؛ اما وقتی آسیب بافتی را روی دست شما می‏بینم، حس پدیداری درد شما از آن را ندارم؟ 🌗 استراتژی مایکل تای در پاسخ به اشکال فوق اینست که تجربه "درد"، بنحوی غیرمفهومی "آسیب بافتی" را بازنمایی می‏کند و نه شکل و رنگ بدن را. در حالی که تجربه "ادراک حسی" پای مجروح شخص دیگر، بنحو غیر مفهومی "شکل و رنگ پا"ی او را بازنمایی می‏کند و نه آسیب بافتی را. بنابراین محتوای بازنمودی ادراک حسی با محتوای بازنمودی ‌درد، متفاوت هستند. (See: Tye, 2000, PP. 60-62.) 🌘 ولی پاسخ تای ابهام‏آمیز بنظر می‏رسد. واقعاً چه تفاوتی میان «رنگ» و «آسیب بافتی» (در عضو بدن شخصی دیگر) در ادراک حسّی وجود دارد که اوّلی، بنحو غیرمفهومی بازنمایی می‌شود و دوّمی نه؟ چگونه است که «رنگ» چه بر عضو بدن شخصی دیگر باشد و چه بر عضو بدن خودم، بنحو غیرمفهومی و بگونه‌ای یکسان برای همه بازنمایی می‌شود؛ اما «آسیب بافتی» اگر در عضو بدن شخصی دیگر باشد، بازنمایی غیرمفهومی برای سایرین ندارد و آن‌گاه که در عضو بدن خود شخص رخ بدهد، دارای بازنمایی غیرمفهومی خواهد شد؟ 🌗 فرض کنید یک جراحت و بریدگی شدید در پای من وجود دارد و شما این بریدگی‏ها و ورم‏ها را مشاهده می‏کنید. آسیب بافتی دقیقاً چیست؟ غیر از همین بریدگی‏ها؟ هر تعریف دیگری که از آسیب بافتی داشته باشیم و هر چقدر که آن را تخصّصی‏تر و میکروسکوپی‏تر در نظر بگیریم، باز بنظر می‏رسد همین اختلالات ریزبافتی را در آزمایشگاه و زیر میکروسکوپ هم می‏توان مشاهده کرد. در این‏صورت فرق گذاشتن بین محتوای بازنمایی ادراک حسی آسیب بافتی و محتوای بازنمایی احساس بدنی آسیب بافتی، دشوار بنظر می‏رسد. 🌖 استراتژی بهتر شاید این باشد که اختلاف پدیداری بین ادراک حسی و احساس بدنی را به تفاوت در مودالیتی ارجاع بدهیم؛ محتوای یکسان یکبار از طریق ادراک حسی و بار دیگر از طریق احساس بدنی تجربه می‏شود. در تعریف بازنمودگرایی غیرخالص، علاوه بر محتوای بازنمودی، عوامل دیگری از جمله مودالیتی یا حامل بازنمایی را هم دخیل در تجربه می‏دانند؛ حال آن که بازنمودگرایی خالص فقط بر محتوای بازنمایی تأکید دارد و نقش سایر موارد را نفی می‏کند. بدین ترتیب رویکرد بازنمودگرایی غیرخالص می‏تواند پاسخی روشن به اشکال مذکور داشته باشد. 🌕 البته تای و درتسکی از چهره‏های شاخص بازنمودگرایی خالص هستند که بر تأثیر انحصاری محتوا – و نه هیچ عامل دیگر – تأکید دارند. با توجّه به این مطلب، تلاش تای برای توجیه مسئله براساس صِرف محتوا، قابل درک است؛ هرچند که قانع‏کننده بنظر نمی‏رسد. @PhilMind
🔻در عوالم خلقت دارای مراتب طولی متعدّدی دانسته شده که در مشهورترین بیان عارفان مسلمان، دارای سه مرتبۀ طولی ‌است: 1) عالم عقل، یا عالم ، كه آن را و عالم ارواح نیز می‌خوانند؛ 2) منفصل یا عالم تجرد ناقص، كه ، عالم برزخ، عالم خیال، و عالم مثال مطلق نیز نام دارد (مطلق بمعنای نامقید است. مرتبۀ خیالی و مثالی نفس انسانی را مثال مقید می‌گویند؛ یعنی مثالی كه مقید به انسان است. اما عالم مثال منفصل را بعنوان مرتبه‌ای از مراتب عالم خارج محسوب می‌کنند)؛ 3) عالم اجسام یا عالم مادی، كه با تعابیر ، و عالم مُلك نیز بدان اشاره می‌شود. (ن.ک: ترکه، تمهیدالقواعد، ص46 / ابن‌عربی، الفتوحات المکیّه، ج3، ص42 / قیصری، شرح فصوص‌الحکم، ص90). 🔻مراتب وجودی انسان نیز در آثار عارفان، گونا‌گون بیان شده که به سبب ملاحظۀ جهات مختلف بیان این مراتب است. در این‌جا به دو گونه تقسیم‌بندی مراتب انسان در عرفان نظری اشاره می‌کنیم: 🔻مراتب هفت‌گانه انسان از منظر عارفان دارای دو ساحت كلّی وجودشناختی ظاهری (شهود) و باطنی (غیب) است. ساحت ظاهری، ساحت بدنی اوست و ساحت باطنی را با اندكی اختلاف، دارای چند لایه و مرتبه دانسته‌اند. دیدگاه مشهور عرفا اینست كه انسان هفت مرتبه باطنی دارد كه با تعبیر «لطائف هفت‌گانه» از آن‌ها یاد می‌كنند (قونوی، النصوص، ص102): طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی. 🔻قیصری مرتبۀ قلبی را چنین توضیح داده است: قلب بر انسانی اطلاق می‌شود هرگاه بخواهد که معانی كلّی و جزئی را مشاهده كند و این همان است كه فیلسوفان، عقل مستفادش خوانند. (قیصری، شرح فصوص‌الحکم، ص763-764) 🔻مراتب چهارگانه عارفان از منظری دیگر، انسان را در عین وحدت شخصی، دارای چهار مرتبۀ كلّی دانسته‌اند: انسان طبیعی، انسان مثالی، انسان عقلی و انسان الهی. 🔻مرتبۀ طبیعی انسان، نشئۀ جسمانیت انسان است. مراد از انسان مثالی، مرتبۀ خیالی و مثال متصل انسان است كه دارای تجرد ناقص مثالی است. انسان عقلی، انسانی است كه در مرتبۀ تجرد تام قرار دارد و انسان الهی دارای مقام فوق تجرد است. 🔻تفاوت تقسیم‌بندی چهارگانه و هفت‌گانه را در اجمال و تفصیل و اختلاف منظر دانسته‌اند. می‌توان گفت مرتبۀ طبع در هر دو بیان یكسان است. مرتبۀ نفس مربوط به مرتبۀ تجرد مثالی انسان است. مراتب قلب، روح و سرّ را می‌توان مربوط به مرتبۀ تجرد عقلی انسان دانست و مراتب خفی و اخفی مربوط به مرتبۀ الهی انسان. 🔻البته انسان از دیدگاه عرفانی، موجودی واحد و دارای مراتب مختلف از مادیت تا است. انسان در این دیدگاه هم موجودی طبیعی است، و هم دارای سطح و لایۀ مثالی است و هم مرتبۀ عقلی و بالاتر را می‌تواند دارا شود. متناسب با این مراتب، قوای ادراكی متعددی هم خواهد داشت. حواس ظاهری انسان مربوط به مرتبۀ طبیعی اویند. قوۀ خیال و حواس باطنی مربوط به مرتبۀ مثالی‌اند و قوۀ عقل (شهود مجردات تام)، مربوط به مرتبۀ عقلی انسان. @PhilMind
🟥قبلا درباره رابطه ( / ) سخن گفتیم. رابطه‌ای وجودشناختی بین ویژگی‌های الف (بعنوان ویژگی‌های پایه) و ویژگی‌های ب (بعنوان ویژگی‌های ابتناءیافته)؛ بدین‌ترتیب که ویژگی ب از ویژگی الف پدیدار می‌شود و هر تغییری در ویژگی ب مستلزم تغییر در ویژگی الف است و نه بالعکس. یعنی ویژگی ب (مثلا ویژگی‌های آگاهانه) می‌تواند بر چند نوع ویژگی پایه الف (مثلا ویژگی‌های نوروبیولوژیک) ابتناء یابد/ سوپروین شود، ولی اگر ویژگی ابتناءیافته آگاهانه تغییر یابد، حتما ویژگی پایه نوروفیزیولوژیک آن هم تغییر داشته است. 🟧در این‌جا می‌خواهیم اضافه کنیم که در یک تقسیم‌بندی باید بین سوپرونینس طبیعی (قانونی) و سوپرونینس منطقی (مفهومی) تمایز گذاشت. ویژگی‌های ابتناءیافته ب بر ویژگی‌های پایه الف بنحوی منطقی سوپروین می‌شوند اگر بلحاظ منطقی هیچ دو جهان ممکنی وجود نداشته باشد که ویژگی‌های الف یکسان ولی ویژگی‌های ب متفاوت باشند. بعنوان مثال ویژگی‌های ماکروسکوپی فیزیک (مانند شکل اشیاء) بطور منطقی بر ویژگی‌های میکروسکوپی فیزیک (مانند تنوع و آرایش ذرات بنیادین) مبتنی می‌شود. در نتیجه منطقا جهان ممکنی قابل تصور نیست که ویژگی‌های میکروسکوپی ذرات بنیادین این میز بدون تحقق ویژگی ماکروسکوپی شکل آن تحقق یابد. 🟨ولی سوپرونینس طبیعی (قانونی) ضعیف‌تر است. در چنین وضعیتی ویژگی ابتناءیافته ب صرفا در جهان‌های ممکنی با مشابه جهان ما بر ویژگی پایه الف ابتناء می‌یابند. مثلا یک مول گاز با حجم و دمای یکسان در جهان‌های ممکن دارای قوانین طبیعی مشابه جهان ما، فشار یکسانی خواهند داشت. ولی منطقا جهان‌های ممکنی با قوانین طبیعی متفاوت تصورپذیر (conceivable) هستند که مثلا ثابت K گاز در pV=KT کمتر یا بیشتر باشد و در نتیجه یک مول گاز با حجم و دمای یکسان، فشار متفاوتی خواهد داشت. هرچند که K متفاوت در جهان طبیعی شبیه ما وقوع نمی‌یابد، ولی بلحاظ منطقی در جهان‌هایی با قوانین طبیعی متفاوت، امکان‌پذیر است. 🟩در مورد ویژگی‌های آگاهانه اگر دو موجود بلحاظ فیزیکی کاملا یکسان باشند، شاید بتوان گفت تا جایی که قوانین طبیعی یکسانی برقرارند، یکسانی هم خواهند داشت. بدین‌ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که بطور طبیعی (قانونی) بر فیزیک (نوروفیزیولوژی) سوپروین می‌شود/ ابتناء می‌یابد. ولی این امکان منطقی وجود دارد که موجودی بلحاظ فیزیکی با موجودی دیگر که هیچ تجربه آگاهانه‌ای ندارد یا دارای ی متفاوتی است، یکسان باشد. یعنی منطقا تصورپذیر است که موجودی با فیزیک کاملا یکسان در جهان ممکنی با قوانین طبیعی متفاوت، ویژگی‌های آگاهانه متفاوتی هم داشته باشد (یا فاقد ویژگی آگاهانه باشد). 🟦مدعای و نیازمند سوپرونینس منطقی است و نه صرفا طبیعی. زمانی صادق است که اطمینان حاصل کند ویژگی‌های آگاهانه با ضرورت منطقی بر ویژگی‌های نوروفیزیولوژیک سوپروین می‌شوند و در نتیجه، بازاء هر جهان ممکن منطقی W که بلحاظ فیزیکی با جهان ما یکسان باشد، همه پدیده‌های آگاهانه که در جهان ما صادق‌اند، در W هم صادق باشند. این با تعریفی که فرنک جکسون (۱۹۹۴) از فیزیکالیسم ارائه کرده، انطباق دارد. 🟪اما بنظر می‌رسد بلحاظ منطقی تصورپذیر است (بلحاظ مفهومی دربردارنده تناقض و عدم انسجام نیست) که در جهان‌های ممکنی با قوانین طبیعی متفاوت، موجودات دارای فیزیک کاملا یکسان با ما، ویژگی‌های آگاهانه کاملا متفاوتی داشته باشند. در این‌صورت انگاره‌های فیزیکالیستی تقلیل‌گرایانه درباره آگاهی با چالش فلسفی جدی روبه‌رو هستند. آن‌ها اگر مثلا قائل به ذهن و مغز هستند، باید بتوانند ثابت کنند این رابطه اینهمانی در تمام جهان‌های ممکن بلحاظ منطقی برقرار است (مثل اینهمانی آب با آرایش مولکولی H2O که ضرورت منطقی دارد). یا اگر از سوپرونینس ذهن فیزیکی بر مغز دفاع می‌کنند، باید بتوانند نشان دهند که ابتناء مذکور در تمام جهان‌های ممکن برقرار است. این اگر نگوییم محال، بسیار دشوار بنظر می‌رسد. @PhilMind
📚 📙مجموعه بزرگ 6 جلدی تاریخ (انتشارات راتلج)، موضوعات و صاحبنظران کلیدی در این حوزه از یونان باستان تا عصر حاضر را پوشش می‌دهد. ادیت هرجلد برعهده یکی از پژوهشگران معتبر بوده و مقالات آن توسط گروهی بین‌المللی از اساتید شناخته‌شده نوشته شده است. 📕جلد ششم این مجموعه با عنوان «فلسفه ذهن در قرون 20 و 21» مشتمل بر 350 صفحه می‌باشد که در سال 2019 بچاپ رسیده است. عناوین فصول جلد 6 عبارتند از: فلسفه ذهن در سنت ، مسئله ذهن-بدن در فلسفه قرن 20، تاریخچه‌ای کوتاه از نظریات فلسفی در قرن 20، نظریه‌های در قرن 20، در قرن 20، مباحث در قرن 20، از برنتانو تا ، و میراث او، مرزهای ذهن، ظهور در قرن 20، فلسفه ذهن چگونه می‌تواند آینده را شکل بدهد؟ 📗مجموعه تاریخ فلسفه ذهن علاوه بر دانشجویان و پژوهشگران فلسفه، برای سایر علاقمندان از رشته‌های مرتبط مانند ، علوم‌شناختی، ادبیات، ادیان و ... نیز کارآمد بنظر می‌رسد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 در این ویدیو که دوبله‌ی اختصاصی شده👆 استدلال کریپکی علیه اینهمانی ویژگی پدیداری با ویژگی نورونی توضیح داده شده است. 🟢 البته برای ساده‌سازی، صرفا مثال اینهمانی «شلیک اعصاب c» و «حالت پدیداری درد» در استدلال کریپکی ذکر شده. ولی این مسیر استدلال می‌تواند علیه انواع اینهمانی بین حالات ذهنی پدیداری و حالات نوروفیزیولوژیک بکار گرفته شود. 🟢 بعنوان مثال اینهمانی حالت پدیداری m با پردازش اطلاعات p در شبکه نورون‌ها. از این منظر چنانچه تئوری یکپارچه‌سازی اطلاعات (Integration Information Theory: IIT) را در قالب اینهمانی «تجربیات پدیداری» و «شدتی از اطلاعات یکپارچه‌شده» (Φ) تفسیر کنیم، با چالش فوق روبه‌رو خواهد بود. 🟢 نکته مهم اینست که درد (یا هر حالت پدیداری دیگر) را با خصیصه پدیداری مختص آن می‌شناسیم و آن‌چه ذاتیِ درد بنظر می‌رسد، همان خصیصه آزاردهندگی پدیداری است و نه رویدادهای نورونی متناظر با آن. اما مثلا در اینهمانی آب با آرایش مولکولی H2O آن‌چه ذاتیِ آب است، همین آرایش مولکولی‌ست. و از قضا همین اختلاف منظر اول‌شخص و سوم‌شخص است که دانش آگاهی (Science of Consciousness) را ویژه و‌ دور از دست می‌نماید. @PhilMind
اصل انسجام بین ساختار آگاهی (Consciousness) و ساختار اطلاع (Awareness) ❓اطلاع (Awareness) برای ارجاع به پدیده‌های کارکردی متنوعی استفاده می‌شود که با آگاهی در ارتباط هستند. محتواهای awareness باید بعنوان آن دسته از محتواهای اطلاعاتی درک شود که برای سیستم‌های مرکزی قابل دسترسی است و به شیوه‌ای گسترده در کنترل رفتار مورد استفاده قرار می‌گیرد. در واقع، اطلاع ارتباط نزدیکی با آگاهی دسترسی (access consciousness) دارد. پس این اصل دارد انسجام خاصی را بین ساختار آگاهی دسترسی و آگاهی پدیداری پیشنهاد می‌دهد. ❓در موارد آشنا، هرجا که آگاهی را می‌یابیم، اطلاع را هم خواهیم یافت. هرجا تجربه آگاهانه وجود دارد، برخی اطلاعات متناظر در سیستم شناختی هم وجود دارد که در دسترس کنترل رفتار و گزارش شفاهی است. بالعکس، بنظر می‌رسد هروقت اطلاعات برای گزارش و کنترل سرتاسری در دسترس باشد، یک تجربه آگاهانه متناظر نیز وجود دارد. بدین ترتیب تناظری مستقیم بین آگاهی و اطلاع وجود دارد. ❓این تناظر را می‌توان پیشتر برد. این یک واقعیت محوری درباره تجربه است که ساختاری پیچیده دارد. برای مثال حوزه بینایی، هندسه پیچیده‌ای دارد. همچنین روابط شباهت و تفاوت در تجربیات، و نیز روابطی در شدت نسبی وجود دارد. تجربه هرشخص را می‌توان لااقل تا حدی براساس این ویژگی‌های ساختاری توصیف و تجزیه کرد: روابط شباهت و تفاوت، مکان ادراک، شدت نسبی، ساختار هندسی و غیره. این نیز یک واقعیت اساسی است که برای هرکدام از این خصوصیات ساختاری، یک خصوصیت متناظر در ساختار پردازش اطلاعات وجود دارد. ❓بنحوی سرراست‌تر، هر رابطه هندسی متناظر با چیزی است که می‌تواند گزارش و در نتیجه بلحاظ شناختی، بازنمایی شود. اگر فقط جریان پردازش اطلاعات در سیستم بصری و شناختی یک عامل به ما داده شود، نمی‌توانیم تجربیات بصری او را مستقیماً مشاهده کنیم؛ ولی با این وجود می‌توانیم ویژگی‌های ساختاری آن تجربیات را استنباط نماییم. بطور کلی هر اطلاعاتی که بصورت آگاهانه تجربه می‌شود، بنحو شناختی نیز بازنمایی می‌گردد. ❓همین نکته در مورد سایر انواع تجربیات نیز صادق است. تصاویر ذهنی درونی، ویژگی‌هایی هندسی دارند که در پردازش اطلاعات بازنمایی می‌شوند. حتی عواطف هم دارای ویژگی‌های ساختاری هستند؛ مانند شدت نسبی که مستقیماً با ویژگی ساختاری پردازش اطلاعات تناظر دارد: هرجا که شدت بیشتری وجود داشته باشد، تأثیر بیشتری بر پردازش‌های بعدی می‌یابیم. بطور کلی، دقیقاً از آن‌جا که ویژگی‌های ساختاری تجربه در دسترس و گزارش‌پذیر است، این ویژگی‌ها در ساختار اطلاع نیز بازنمایی خواهند شد. ❓این هم‌شکلی بین ساختار آگاهی و اطلاع است که اصل انسجام ساختاری را درست می‌کند. این اصل به ما اجازه می‌‎دهد که ویژگی‌های ساختاری تجربه را از ویژگی‌های پردازش اطلاعات بازیابی کنیم، ولی تمام ویژگی‌های تجربه از سنخ ویژگی‌های ساختاری نیستند. ویژگی‌هایی در تجربه وجود دارد – مانند ماهیت ذاتی ادراک حسی قرمزی – که نمی‌تواند بطور کامل در یک توصیف ساختاری ترسیم شود. معقولیت سناریوهای طیف معکوس – که در آن‌ها تجربیات قرمزی و سبزی معکوس هستند، اما تمام ویژگی‌های ساختاری یکسان می‌ماند – نشان می‌دهد که ویژگی‌های ساختاری، تمامیت تجربه را استخراج نمی‌کند. ❓در عین حال، این واقعیت که وقتی تجربیات معکوس بین سیستم‌های با کارکرد یکسان را تصور می‌کنیم، باید ویژگی‌های ساختاری را بدون هیچ جایگزینی کنار بگذاریم، نشان می‌دهد چقدر اصل انسجام ساختاری در مفهوم ما از حیات ذهنی‌مان محوریت دارد. این یک اصل ضرورت «منطقی» نیست؛ چراکه با تمام این اوصاف می‌توانیم همه پردازش‌های اطلاعات را بدون هیچ‌گونه تجربه‌ای تصور کنیم. ولی با این وجود یک قید آشنا و قوی بر اتصالات روان-فیزیکی است. ترجمه‌ی گزیده‌ای از: Chalmers, 2010, The Character of Consciousness, pp. 21-22. @PhilMind
🟧 قوای حسی (بینایی، شنوایی، چشایی، بویایی، لامسه و حس مشترک) را با آنکه در زمره قوای حیوانی هستند، مجرد می‌داند. در عین حال به این تمایز شهودی مهم، اذعان دارد که صور حسی مشروط به تاثیرپذیری اندام حسی (چشم و گوش و بینی و ...) از ابژه مادی خارجی است. بنحوی که با حذف ابژه مادی خارجی، صورت حسی ادراک‌شده (تصویر یا صدا یا بو یا مزه یا ...) توسط قوای حسی هم از بین می‌رود. (اسفار، ج۹، ص۹۵) 🟫 برخی محققان اعتقاد دارند معنا و نتیجه این سخن آنست که صور حسی و در نتیجه، نفس، مادی‌اند. زیرا بدون وجود ماده‌ای مانند اندام حسی و اثر حاصل از ابژه مادی در آن اندام، بقا ندارند. (عبودیت، نظام حکمت صدرایی، ج۳، ص۹۳) 🟧 از سوی دیگر صدرا به تفاوت خیال و ادراک حسی اشاره می‌کند که بقای صور خیالی، مشروط به وجود ابژه خارجی و تأثیر بالفعل آن بر اندام حسی نیست. او بنا به استدلال‌هایی - برخلاف و در تأیید نظر - اعتقاد به تجرد صور خیالی دارد. هرچند که تجرد صور خیال و نفس را از سنخ می‌داند که دارای جسمانیت و ابعاد و مکان‌مندی خاص خودش است اما جرم ندارد. 🟫 بدین‌ترتیب طبق دیدگاه مؤسس ، فقط نفس آن دسته از حیوانات پس از مرگ و قطع ارتباط با ماده باقی می‌ماند که دارای قوه خیال باشند. یعنی طبق نظر وی نفوس حیواناتی که صرفا دارند، واجد بقای پس از مرگ نیستند. (اسفار، ج۸، ص۲۳۲) 🟧 شاید به نظر برسد ملاصدرا با توجه به این‌که اعتقاد به انقسام‌ناپذیری قوای ادراکی و صور حسی دارد، باید نفوس حیوانی فاقد خیال را هم دارای و حیات پس از مرگ بداند. ولی به نظر این محققان فلسفه صدرائی، او معیار تجرد را نیاز یا عدم نیاز به ماده می‌داند، و در نگاه وی امتداد و انقسام‌پذیری را می‌توان هم با مادیت و هم با تجرد سازگار دانست؛ انقسام‌پذیری نهایتا در شدت و ضعف مادیت یا تجرد تأثیر می‌گذارد: شدت در جواهر مادی و ضعف در جواهر مجرد. (عبودیت، نظام حکمت صدرائی، ج۳، ص۹۵) 🟫 هرچند به نظر می‌رسد سخن این محققان با قاعده اتحاد علم و عالم و معلوم که خود صدرا بسط داده و بر آن تأکید دارد، سازگاری نداشته باشد. بنا بر قاعده مذکور، نفس یک حقیقت بسیط مجرد است که در هنگام ادراک حسی، به یک اعتبار، قوه حاسه است و به اعتباری دیگر، صورت محسوس. نفس به نظر او در عین وحدت و بساطت، کل قوا (از جمله قوای حسی) است و در هنگام ادراک حسی در مرتبه قوای حسی حضور و جلوه دارد. بدین‌ترتیب قوای حسی و صور حسی که مشروط به وجود ابژه مادی و نیازمند آن هستند را باید براساس یک معیار (نیاز به ماده)، مادی و براساس معیاری دیگر (وحدت نفس مجرد و اتحاد عالم و معلوم) مجرد دانست. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔐 سیستم بر مبنای تمایزناپذیری خروجی‌ها با یک انسان خبره و کارشناس، هوشمند نامیده می‌شود؛ یعنی می‌تواند مقاله‌ای پیشرفته یا نقاشی‌ای خلاقانه در هر موضوع تخصصی که سفارش بدهید، به شما تحویل دهد؛ بنحوی که از یک پژوهشگر برجسته انسانی یا هنرمند مجرب انسانی، تمایزناپذیر باشد. این همان استراتژی و معیار آلن در طراحی آزمونی برای سنجش ماشین «تفکرکننده» بود؛ معیاری رفتارگرا و کارکردگرایانه که البته همواره مورد مناقشات فراوان هم بوده است. 🔐 به هرحال مادام که ، ساخت مصنوعات توانمند برای ارائه تمایزناپذیر یکسری خروجی‌ها و کارکردها را هدف بگیرد، می‏توان گفت با چیزی سر و کار داریم که اصطلاحاً می‌نامند. این هوش البته کاربردهای فراوانی در تسهیل زندگی بشر دارد، اما ارائه خروجی‌های غیر قابل تمایز با یک متخصص متبحر انسانی، بدان معنا نیست که ماشین درکی از معنا و حالتی سابجکتیو از اندیشیدن هم داشته باشد. استدلال‌هایی مانند «اتاق چینی» از جان سرل و «مغز چین» از ند بلاک، برای نشان‌دادن همین خلاء صورت‌بندی گردیده است. 🔐 این یادآور تفکیک مهمی است که فیلسوفان ذهن بین جنبه کارکردی و جنبه پدیداری آن می‌گذارند. حالت ذهنی "اندیشیدن" یا "تفکر" دارای یک جنبه کارکردگرایانه است که با ورودی داده‌ها و پردازش آن‌ها و ارائه خروجی‌های متناسب و بعضا پیچیده سر و کار دارد. اما بعلاوه، یک جنبه سابجکتیو و پدیداری هم دارد که شخص تفکرکننده بنحوی اول‌شخص در هنگام تفکر آن را تجربه می‌کند. 🔐 در پست بعد درباره رویکرد کارکردگرا برای ارائه پاسخ‌های پیچیده خواهیم گفت: @PhilMind
🖥 نول و سیمون در 1957 نسخه به‌روز از برنامه کامپیوتری «نظریه منطق» را با نام «حل مسئله عمومی» عرضه کردند که تکنیک‏های جستجوگر بازگشتی را برای حل مسائل ریاضیاتی به کار می‏گرفت. نظریه منطق و حل مسئله عمومی، توانایی یافتن اثبات‏هایی برای بسیاری قضایا در کارهای اولیه برتراند راسل و آلفرد وایتهد در نظریه مجموعه‏ها را دارا بود. 🖥 این موفقیت‏ها‌ سیمون و نول را بر آن داشت تا در مقاله 1958 خویش با عنوان Heuristic Problem Solving بگویند: «هم‏اینک ماشین‏هایی بر روی زمین وجود دارند که "فکر می‏کنند"، "یاد می‏گیرند" و "خلق می‏کنند". علاوه بر این، توانایی آن‏ها برای انجام چنین کارهایی بسرعت در حال افزایش است، تا این‏که در آینده‏ای نزدیک،‌ طیف مسائلی که می‏توانند رسیدگی کنند، با طیف مسائلی که ذهن انسانی بکار گرفته، برابری خواهد کرد» و یک دهه بعد، سیمون پیش‏بینی کرد که تا سال 1985 «ماشین‏ها توانایی انجام هرکاری که انسان‏ها انجام می‏دهند را خواهند داشت» (Kurtzweil, 1999, The Age of Spiritual Machines; When Computers Exceed Human Intelligence, p. 58). 🖥 در طول دهه 60، حوزه آکادمیک کار بر روی دستورالعملی را آغاز کرد که آلن برای نیم قرن بعدی پیشنهاد کرده بود. کارهایی که نتایجی بعضاً دلگرم‏کننده و بعضاً ناامیدکننده به دنبال داشت. برنامه دنیل بابرو می‏توانست مسائل جبر را از زبان طبیعی حل کند و آزمون‏های ریاضیات دبیرستان را بخوبی پشت سر بگذارد. مشابه همین موفقیت برای برنامه توماس ایونس گزارش شده که می‏توانست مسائل قیاس هندسی را در آزمون آی‏کیو حل نماید. حوزه سیستم‏های کارشناسی نیز با سیستم DENDRAL ساخته ادوارد فیجنبام آغاز شد که می‏توانست پرسش‏ها درباره ترکیبات شیمیایی را پاسخ گوید. 🖥 با فاصله کمی اما انتقادات گسترده‏ای وارد شد که ناتوانی این برنامه‌ها برای انجام واکنش‏های بجا در محیط‏های متنوع را هدف می‏گرفت. دیگر مشخص شده بود مسائلی که همگان فکر می‏کردند مشکل باشند، از حل قضایای ریاضیاتی و بازی ماهرانه شطرنج گرفته تا استدلال در حوزه‏هایی مانند شیمی و داروسازی،‌ آسان بودند و کامپیوترهای دهه 60 و 70 با چندهزار فرمان در ثانیه، غالباً می‏توانستند نتایج رضایت‏بخشی را در این زمینه‏ها فراهم آورند. مسئله گریزپا اما مهارت‏هایی بود که هر بچه پنج‏ساله هم داراست؛ مثل درک یک کارتون انیمیشینی. 🖥 تأکیدی که یکی از مهم‌ترین منتقدین - هیوبرت دریفوس - بر اهمیت «ارتباط» قائل بود، موضوعیت توانایی انسان در تشخیص امر ذاتی از غیر ذاتی را برجسته می‌کرد. این‏که انسان‌ها می‏توانند بدون زحمت براساس خویش در هر موقعیت مرتبط، واکنشی درخور ارائه بدهند. می‌گفت قائل‏شدن به چنین توانایی‏ای برای کامپیوترها، لغزشگاهی در برابر هوش مصنوعی قرار می‏دهد که او معضل بافتار کل‌گرا (holistic context) نامید. معضلی که همچنان بمثابه یک چالش کلیدی در برابر هوش مصنوعی – قوی و ضعیف – و نیز محاسباتی باقی مانده است. 🖥 یک مربی مهدکودک یا یک مادر در مواجهه با رفتار لجبازانه یکی از بچه‌ها در موقعیتی خاص، ممکن است واکنشی داشته باشد که با واکنش در برابر رفتار مشابه همان بچه در موقعیتی دیگر یا در برابر رفتار مشابه بچه‌ای دیگر در همان موقعیت متفاوت باشد. این نوعی معرفت چگونگی است که از سنخ معرفت گزاره‌ای و مفهومی نیست و بیشتر بر تجربیات پدیداری آن مادر یا مربی تکیه دارد و بسیار وابسته به کانتکست عمل می‌کند. 🖥 البته این ادعا که مردم در فعالیت‏های روزمره‏شان دستورالعمل‏های گزاره‌ای را پیاده نمی‏کنند، همواره معضلی در برابر هوش مصنوعی و نظریه محاسباتی بوده است. این انتقاد در قالب‏های متنوع از سوی فیلسوفان مختلف – از ویتکنشتاین و کواین تا دریفوس و سرل و دیگران - مطرح شده و بر تمایز بین توصیف و علیت،‌ و همچنین بین پیش‏بینی و تبیین دست می‏گذارد. 🖥 یک دسته از قوانین (یا بنحو منطقی‎‏تر، یک برنامه کامپیوتری) باید یک پدیده شناختی را به اندازه کافی توصیف نماید. آن‏ها باید تمامی داده‏های تجربی را متناسب‏سازی کرده و پیش‏بینی‏های درست را بسازند. اما این بدان معنا نیست که یک بازنمایی کدگذاری‏شده از قوانین (یا برنامه) درون سر ما وجود دارد که بنحوی علی درگیر تولید پدیده است. برای مثال، گروهی از قوانین گرامری G می‏توانند بنحوی درست، قیود خاص موجود در نحو زبان انگلیسی را توصیف نمایند. ولی این بدان معنا نیست که گویندگان زبان انگلیسی یک کدگذاری از قوانین G درون مغزهایشان دارند که باعث تولید سخن مطابق G از سوی آن‏ها می‏شود. بنابراین با این‏که G می‏تواند بدرستی رفتار زبانی انسان‌ها را پیش‏بینی نماید، اما ضرورتاً آن را توضیح نمی‌دهد. @PhilMind
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️ند بلاک در گفتگویی که 11 روز پیش منتشر شده👆 درباره «مسئله دشوارتر آگاهی» و تفاوتش با سخن گفته است. او ناکامی تلاش‌ها در تبیین علمی را زمینه ظهور دیدگاه‌های مانند دانسته که منکر وجود واقعی چنین جنبه‌ای از هستند. ♦️وی تحلیل‌های برگرفته از که آگاهی پدیداری را در قالب یکسری کارکردها یا بازنمایی‌ها تبیین می‌کند، نوعی کوچک‌شمردن و کنارگذاشتن مسئله اصلی می‌داند: جنبه پدیداری آگاهی (). ♦️این در واقع ترجمانی دیگر از مرور چالمرز بر تلاش‌ها برای تبیین آگاهی (پدیداری) است: 1⃣ استراتژی اول اینست که تصریح می‌کند معضل برای امروز بسیار دشوار است و شاید بکلی از قلمرو علوم خارج باشد. 2⃣ استراتژی دوم به انکار حالت پدیداری دست می‌زند و اعتقاد دارد وقتی کارکردها مانند دسترسی‌پذیری و گزارش‌پذیری را تبیین کردیم، هیچ پدیده دیگری با نام باقی نمی‌ماند تا توضیح بدهیم. 3⃣ در استراتژی سوم ادعای تبیین کامل این تجربه مطرح می‌شود. اما گام مربوط به این تبیین، بسرعت نادیده گرفته و معمولاً بنوعی معجزه‌آسا خاتمه می‌یابد. 4⃣ استراتژی چهارم در پی تبیین «ساختار» تجربه آگاهانه است که برای بسیاری اهداف، مفید است، اما درباره اینکه چرا باید ابتدائاً چنین تجربه‌ای وجود داشته باشد، چیزی نمی‌گوید. 5⃣ استراتژی پنجم برای توضیح همبسته‌های نورونی تجربه است. این استراتژی نیز بوضوح کامل نیست و به ما نمی‌گوید چه فرآیندی به این تجربه آگاهانه ختم شده و چرا و چگونه؟ (Chalmers, 1996, The Conscious Mind, pp. 11-13) @PhilMind
📚 📒زوال ماتریالیسم باهتمام کونز و بیلر توسط آکسفورد در سال2010 و 460 صفحه بچاپ رسیده است. 📕کتاب دارای4 بخش اصلی‌ست. بخش اول باعنوان «استدلال‌هایی با موضوع » حاوی 6مقاله است که با استناد به ، کوربینی، قیود فرگه‌ای، فروپاشی محتوای و... سعی در نشان‌دادن ناکارآمدی نسخه‌های مطرح در حل مسائل آگاهی دارد. 📙بخش دوم تحت عنوان «استدلال‌هایی با موضوع وحدت و هویت» شامل3 مقاله است که با استفاده از ترکیب‌ناپذیری فاعلان تجربه‌ها، ، استمرار موجودات خودآگاه و ... بدنبال تشریح قوت برخی نسخه‌های دوگانه‌انگارند. 📗بخش سوم باعنوان «، ، و معرفت» از 5مقاله تشکیل شده که استدلال برج درباره محتوا، همبسته‌های علی، استدلال درباره علیت ذهنی (علیه جاگون کیم)، نوظهوریافته (در مقابل غیرتقلیل‌گرا)، امکان معرفت ریاضیاتی و متافیزیکی و ... را مبنای بحث قرار داده‌اند. 📘بخش چهارم نیز باعنوان «جایگزین‌های مادی‌انگاری» سعی در پشتیبانی از برخی دیدگاه‌های جایگزین درباره ذهن دارد؛ مثل « حداقلی» (برای تبیین آگاهی)، «ماتریالیسم دوئالیستی» (برای تبیین اتصال ذهن- بدن)، « لیبرال» (برای گریز از طبیعی‌گرایی دیکته‌شده از سوی علم)، «دوئالیسم غیردکارتی» (برای حل مشکل علیت ذهنی) و ... . 📓نویسندگان مقالات را آکادمیسین‌هایی مانند تایلر برج، چارلز سیورت، تیموتی اُکانر، تری هورگان، استفان وایت، ویلیام هسکر و... شکل می‌دهند. @PhilMind
⭐️⭐️ پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇👇
🔸ما بلحاظ عرفی با معیاری رفتارگرایانه، حالات پدیداری را به یکدیگر نسبت می‌دهیم. مثلا من می‌بینم که صورت کامران سرخ شده و به خود می‌پیچد و ناله می‌کند. از این مشخصه‌های رفتاری کامران نتیجه می‌گیرم که او "درد" دارد. ولی هیچ قطعیتی وجود ندارد که احساس کامران از حالتی که در آن قرار دارد، مشابه احساس من از حالت درد باشد. 🔹در واقع درد - یا هر p - دارای یک منظر اول‌شخص و سابجکتیو برای فاعل آن (s) است، و ارجاع به نمودهای رفتاری آن که از منظر سوم‌شخص و آبجکتیو در دسترس دیگران قرار دارد، راه مطمئنی برای درک p و سنجش یکسانی‌اش با تجربیات دیگران نیست. 🔸 البته در استدلال ، الزام به یک معیار عمومی و مشاهده‌پذیر برای را نتیجه گرفته بود و همین معیارهای رفتاری را بعنوان شرط لازم و کافی برای تعیین درستی یا نادرستی هر گزارشی درباره معرفی کرده بود. 🔹ولی مشکل اینجاست که ممکن است فردی معیار عمومی درد را برآورده سازد، بدون آن‌که واقعا احساس درد داشته؛ بلکه بخوبی تمارض کرده باشد. همچنین مرتاضان یا سربازان میدان جنگ گاه بدلایل مختلف احساس درد را بدون هیچ بروز رفتاری تجربه می‌کنند. پس از معیار رفتارگرایانه - حتی اگر در حد یک راهنمای معرفتی هم لحاظ شود - نمی‌توان بود یا نبود حالات پدیداری و مشابهت آن‌ها در افراد مختلف را نتیجه گرفت. 🔸برخی معنای واژگان ذهنی را از طریق رفتار بالقوه (dispositional) تحلیل می‌کنند؛ مثلا "تمایل" کامران برای سیگار کشیدن به این صورت تحلیل می‌شود که کامران این بالقوه‌گی و آمادگی را دارد که رفتار سیگار کشیدن را از خود بروز دهد. در نتیجه آمادگی و بالقوه‌گی برای یک رفتار خاص، مواردی مانند تظاهرکردن یا مرتاضان را از دایره خارج می‌سازد. 🔹اما در اینجا هم ممکن است کامران تمایل به نوشیدن آب داشته باشد، ولی لیوان آبی که جلوی او می‌گذاریم را نمی‌نوشد. چون ممکن است باور نداشته باشد که آبی در آن لیوان است. بنابراین رفتارگرایان ناچار از بازسازی معیار خود بدین‌ترتیب شده‌اند که: کامران تمایل دارد آب بنوشد = کامران آمادگی و بالقوه‌گی نوشیدن چیزی را دارد که باور دارد آب است. 🔸می‌بینیم که گزاره اخیر با غرض اولیه در تعارض است. این گزاره حالت ذهنی "تمایل" را از طریق حالت ذهنی "باور" تحلیل کرده و باز معیاری ذهنی برای تشخیص یک حالت ذهنی بدست داده است. تلاش‌ها برای تحلیل باور در گزاره فوق نیز مجددا به استفاده از واژگان و حالات ذهنی منجر شده و این روند بی‌پایان است. 🔹استفاده از معیارهای رفتارگرایانه در طراحی و ساخت نیز مادام که صرفا برای مقاصد کاربردی و تسهیل زندگی بشر انجام می‌گیرد، کاملا راهگشا و مفید به نظر می‌رسد. اما آن‌جا که از این معیار رفتارگرایانه (acting humanly یا acting rationally) برای انتساب حالات ذهنی به روبات‌ها و مقاصد روان‌شناختی و متافیزیکی استفاده می‌شود، به شدت مخدوش و ناامیدکننده جلوه می‌نماید. @PhilMind
♦️ در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر مادی، از هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸) بدین‌ترتیب مؤسس ، سه مؤلفه و بدن مثالی و را تشکیل‌دهنده انسان می‌داند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسان‌ها صرفا دارد و نه تام (). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن. ♦️بدن مثالی در تعابیر همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی می‌بیند و با گوش آن می‌شنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همان‌طور که تحت تأثیر ناشی از بدن طبیعی قرار می‌گیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر می‌شود (مثل احساس درد یا لذت در خواب) ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ می‌دهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند (NDEs) و ... . ♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی می‌تواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمی‌آید که نفس همان بدن مثالی‌ست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰) در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیل‌دهنده بدن مثالی‌اند. بدین‌ترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفی‌ست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد () و مکان‌مندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز می‌شود. ♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث می‌شود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید می‌آورد؛ پیدایشی که از پیچیدگی‌های سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ می‌دهد و ناشی می‌شود. نفس (و بدن مثالی) بدین‌ترتیب متأخر از بدن طبیعی‌ست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی می‌یابد. ♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه و از ویژگی‌های ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که می‌تواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگی‌های مادی لحاظ شود. اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمی‌توان از ویژگی‌های بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف ). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل می‌شود. @PhilMind
❄️بحث درباره اخیراً بر روی ایده متمرکز شده، همراه با مواضعی در باب که همواره در پس‌زمینه وجود دارد. ... نکته بحث برانگیز این است که آیا ، تماماً بوسیله محتوای بازنمایی تأمین می‌شود؟ من می‌گویم نه، و فکر می‌کنم احساسات بدنی (Sensation) غالباً و شاید همواره، علاوه بر محتوای بازنمایی دارای خصیصه پدیداری هم هستند. ❄️آن‌چه من انکار می‌کنم اینست که محتوای بازنمایی، تمام آن چیزی است که در خصیصه پدیداری وجود دارد و اصرار می‌کنم که خصیصه پدیداری از محتوای بازنمایی، پیش می‌افتد. من این دیدگاه را phenomenism می‌نامم. یک phenomenist اعتقاد دارد که خصیصه پدیداری، نه فقط از محتوای بازنمایی، بلکه از خصوصیات شناختی و کارکردی هم پیشی می‌گیرد؛ بنابراین او به کوالیا اعتقاد دارد. (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.553) ❄️فرض کنید که دارید در نور مناسب، به یک گوجه‌فرنگی رسیده نگاه می‌کنید. شما یک با خصوصیات کیفی خاص یا کوالیا دارید که همان قرمزی و گِردی است. فیلسوفان طرفدار ، کوالیا را محتوای بازنمودی می‌دانند که در واقع، ویژگی‌های ابژه بیرونی‌اند. ... کوالیای قرمزی تجربه بصری شما از گوجه‌فرنگی، چیزی است که تجربه شما از رنگ گوجه‌فرنگی بیرونی بازنمایی می‌کند. بنابراین دیدگاه فوق، یک نوع در باب کوالیاست ... . ❄️این موضع که کوالیا را در جهان بیرون قرار می‌دهد، ما را قادر می‌سازد که کوالیا را بعنوان یک کیفیت درون‌نگرانه خصوصی، رد کنیم و این رویکرد برای آنان که متعهد به جایگاهی فیزیکال برای هستند، خوشایند می‌نماید ... . اما چه دلیلی برای تشکیک در بازنمودگرایی وجود دارد؟ ❄️ اول آن‌که رنگ‌ها را در نظر بگیرید؛ یعنی وقتی شما قرمزی می‌بینید، من سبزی می‌بینم و بالعکس. ما هر دو می‌گوییم که گوجه‌ها قرمز هستند و کاهوها سبزند. کاربردهای لفظی ما کاملاً مشابه و یکسان است. اما کیفیت تجربه بصری شما وقتی که به یک گوجه نگاه می‌کنید شبیه کیفیت تجربه بصری من است وقتی که به یک کاهو می‌نگرم؛ و بالعکس. بنابراین محتوای بازنمودی نمی‌تواند تمام آن چیزی باشد که به کوالیا مربوط است. ❄️دوم آن‌که حتی اگر در یک – مثل بینایی – شباهت‌ها و تفاوت‌های کوالیا به بیش از شباهت‌ها و تفاوت‌های محتواهای بازنمودی نرسد، مسلماً تفاوت‌های کوالیا در کیفیات احساسی مختلف داریم که صرفاً تفاوت‌هایی در محتواهای بازنمودی نیستند. مثلاً ما می‌توانیم باوری – بازنمایی‌ای درباره یک ابژه یا ویژگی خارجی – شکل بدهیم که مثلا: "گربه من الان روی لباسم پرید"؛ هم بر اساس تجربه بینایی و هم بر اساس تجربه لامسه. آیا واضح نیست که یک اختلاف کیفی بین این تجربیات وجود دارد؛ حال آن‌که محتوای بیرونی بازنمودی در این دو تجربه، این‌همان است. (Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.159-160) @PhilMind