🧠 #مسئله_دشوار آگاهی حتی وقتی انجام تمام کارکردهای مرتبط را تبیین کردیم، همچنان برقرار است. مثلاً برای تبیین #گزارش_پذیری کافیست توضیح بدهید چطور یک سیستم میتواند کارکرد تهیه گزارش از حالات درونی خود را انجام دهد. برای تبیین #دسترسی_درونی، نیاز به توضیح این داریم که چطور یک سیستم میتواند اطلاعات درباره حالات درونیاش را در هدایت رفتارهای بعدی به کار گیرد. برای تبیین #یکپارچه_سازی_اطلاعات و #کنترل_رفتار، لازم است توضیح دهیم که چطور فرآیندهای مرکزی یک سیستم میتوانند اطلاعات را جمعآوری کرده و در تسهیل رفتارهای گوناگون مورد استفاده قرار دهند.
🧠 چطور انجام یک کارکرد را تبیین میکنیم؟ با مشخص کردن فرآیندی که آن کارکرد را به انجام میرساند. برای انجام این کار، #مدل_سازی_شناختی و نوروفیزیولوژیک، کاملاً مکفی است.
اگر به دنبال تبیینی با جزئیات عینی هستیم، میتوانیم فرآیندهای عصبی مسئول انجام این کارکردها را مشخص سازیم. و اگر یک تبیین انتزاعیتر نیاز داریم، میتوانیم فرآیندی در قالب تعابیر محاسباتی ارائه دهیم.
در هر صورت یک تبیین کامل و قانعکننده به دست خواهد آمد. وقتی آن فرآیند عصبی یا محاسباتی را مشخص کردیم که کارکرد مثلاً گزارش شفاهی را به انجام میرساند، عمده کار تبیین گزارشپذیری به سرانجام رسیده است.
🧠 اما وقتی رویکرد فوق به #تجربه_آگاهانه میرسد، این دست تبیینها هم به شکست میانجامد. البته جنبه پدیداری تجربه در بسیاری موارد با #پردازش_اطلاعات و جنبههای کارکردی نیز همراه است. مثلاً هنگام #ادراک_بصری، چرخهای از پردازش اطلاعات و تعاملات کارکردی در #مغز و بدن ما وجود دارد. رویکرد #علوم_شناختی برای تبیین ساختارها و کارکردها، حتما در تبیین این جنبه از #ادراک_حسی کارآمدی دارد.
ولی علاوه بر این، ما یک جنبه درونی و سابجکتیو هم در ادراک بصری فوق داریم که مثلاً همان کیفیت ادراک سبزی چمنزار و لذت سابجکتیو همراه با این ادراک است. به تعبیر تامس نیگل، چیزی وجود دارد که حس و حال بودن در این حالت آگاهانه است. شناسایی ساختارها و کارکردهای نوروبیولوژیک برای تبیین این جنبه از ادراک حسی، عمیقاً ناکافی و ناامیدکننده به نظر میرسد.
🧠 توانایی تمایزگذاری و واکنش به محرکهای محیطی، یکپارچهسازی اطلاعات، گزارشپذیری حالات ذهنی، توانایی سیستم برای دسترسی به حالات درونیاش، تمرکز توجه، هدایت و کنترل ارادی رفتار، ... اینها همگی جنبههایی مرتبط با #آگاهی هستند که با پردازش اطلاعات و شناسایی ساختارها و کارکردها قابل توضیحاند. از اینرو آنها را مسائل آسان آگاهی نامیدهاند. اما #آگاهی_پدیداری که با جنبه اولشخص احساسات و هیجانات و ... سروکار دارد، با این متدولوژی تحقیقاتی رامشدنی به نظر نمیرسد و شاید احاله به پیشرفتهای آتی #نوروساینس هم بیمعنا باشد. مادام که متدولوژی تحقیقات ما بر روی کشف ساختارهای نورونی مرتبط و کارکردهای مغزی-بدنی تمرکز دارد، دشوار است که تصور کنیم به تبیین #تجربه_پدیداری راه خواهد یافت.
📚 برگرفته از کتاب The Character of Consciousness نوشته #دیوید_چالمرز
@PhilMind
#معرفی_کتاب
ویراست دوم کتاب «این فلسفه ذهن است، یک درآمد» در 288 صفحه و 17 فصل در 2023 به چاپ رسیده است.
📒 نويسنده در فصول اول تا ششم به چیستی ذهن و حالات ذهنی، و نظريات اصلي در #مسئله_ذهن_بدن، مانند #دوگانهانگاری_جوهری، #دوگانهانگاری_ویژگیها، #رفتارگرایی ، مسئله #اذهان_دیگر و #اینهمانی_ذهن_و_مغز و برخي مفاهيم ديگر پرداخته است.
📕 عنوان فصل هفتم، ماشینهای متفکر است. در این فصل درباره اینکه ماشین آیا اساساً میتواند بیندیشد و نیز درباره #ماشین_تورینگ، #آزمون_تورینگ، استدلال #اتاق_چینی جان سرل و برخی مباحث دیگر سخن به میان آمده است. سپس در فصل هشتم از #کارکردگرایی بحث شده است.
📘 فصل نهم درباره مسئله بسیار مهم #علیت_ذهنی است، شامل انواع نظریهها درباره تعامل میان ذهن و بدن و مشکل #بستار_علّی و نظریه #یگانهانگاری_غیرقانونمند.
📒 فصل دهم #مادیگرایی_حذفگرا را بررسی میکند و فصل يازدهم دربارۀ #ادراک_حسی، تصور ذهنی و عاطفه است.
📕مسائل بسيار مهم #اراده_آزاد، #حیث_التفاتی و #بازنمود_ذهنی و #آگاهی در فصول دوازدهم تا چهاردهم مطرح شدهاند.
📙 در فصل پانزدهم نویسنده درباره #اینهمانی_شخصی، و #زندگی_پس_از_مرگ سخن گفته است.
📘 فصل شانزدهم #رویکرد_4E را مطرح میکند که از بحثهای جدید در #علوم_شناختی است.
📕 فصل هفدهم (آخر) به مباحثی آیندهنگرانه پرداخته است، مانند #هوش_مصنوعی_برتر #Super_AI ، انسانهای تقویتشده #Enhanced_humans ، #پساانسانها #Posthumans و #بارگذاری_ذهنی #Mind_Uploading .
🖊 رضا درگاهیفر
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥برخی مدافعان #تقلیل_گرایی درباره #آگاهی، #تجربه_پدیداری را هم از قبیل حیات میدانند. تا مدتها طرفداران #اصالت_حیات (#vitalism) قائل به روح حیوانی یا چیزی شبیه آن، بعنوان وجه تمایز موجودات زنده و غیر زنده بودند.
#دنیل_دنت که از پیشروان #حذف_گرایی (توهمی بودن جنبه کیفی آگاهی) است هم بر چنین تشابهی تأکید دارد👆
💥اما فارق مهمی که در این قیاس وجود دارد، کارکردی بودن ماهیت حیات است؛ حیات موجود زنده را کارکردهایی مانند تولید مثل و رشد و تغذیه و ... شکل میدهد و اساسا حیات، چیزی ورای این کارکردها نیست.
آگاهی اما علاوه بر جنبه کارکردی، یک جنبه کیفی و پدیداری هم دارد که در منظر سابجکتیو و اولشخص، تجربه میشود.
💥مثلا #ادراک_حسی یا #عواطف فقط در دریافت و #پردازش_اطلاعات محیط، #گزارش_پذیری، هدایت و #کنترل_رفتار و ... خلاصه نمیشود. بلکه علاوه بر اینها - که با عنوان #آگاهی_دسترسی (#AccessConsciousness) یا #آگاهی_اطلاعاتی میشناسیم - یک جنبه کیفی و درونی هم دارد: #آگاهی_پدیداری (#PhenomenalConsciousness)
💥هر تلاش علمی که بدنبال تقلیل/ تبیین دومی به/ با اولی باشد، صرفا صورت #مسئله_دشوار را پاک میکند.
@PhilMind
♦️از جمله استدلالها در برابر ملاک حافظه برای اینهمانی شخصی (و هر ملاک روانی دیگر)، آزمایش فکریای است که برنارد ویلیامز مطرح کرده است. هدف از این آزمایش فکری نشان دادن ناکافی بودن ملاک روانی برای #اینهمانی_شخصی و در نتیجه اثبات لازم بودن ملاک بدنی برای آنست.
♦️در این آزمایش فکری چنین فرض میشود که یک فرد خاص - مثلاً چارلز - یک روز صبح به صورتی کاملاً دگرگون شده از خواب بیدار میشود: شخصیت او کاملاً تغییر کرده و مهارتها، معلومات و خاطرات او نیز کاملاً متفاوت با مهارتها، معلومات و خاطراتی است که پیش از دگرگونی داشت.
همچنین فرض کنید که شخصیت جدید او تا آنجا که قابل تشخیص است، دقیقاً شبیه یک شخصیت تاریخی - مثلاً گای فاوکس - است؛ یعنی خصایص شخصیتی، مهارتها و دانش او دقیقاً شبیه خصایص شخصیتی، مهارتها و دانشی باشد که دربارۀ فاوکس میدانیم و آن ادعاهای راجع به خاطرات او که قابل راستیآزمایی است «بر الگوی زندگی فاوکس مطابق با معلومات مورخان منطبق است»، و بقیۀ خاطرات او که قابل راستیآزمایی نیستند «معقول بوده، توضیحاتی دربارۀ واقعیتهای توضیح داده نشده فراهم میآورند و غیره».
♦️در چنین وضعیتی ادعا شده است که ما بدون تردید وسوسه میشویم چارلز را با فاوکس یکی بدانیم و بگوییم که فاوکس به نوعی در بدن چارلز دوباره به زندگی برگشته است.
استدلال این طور ادامه پیدا میکند که ولی خوب است به دلیل ذیل در برابر این وسوسه مقاومت کنیم:
اگر دگرگونی وصف شده میتواند در چارلز واقع شود، در این صورت دقیقاً تغییری مشابه منطقاً میتواند در برادرش رابرت رخ دهد. و در این احتمال، اگر ما بتوانیم چارلز را با فاوکس یکی بدانیم، همچنین میتوانیم رابرت را با فاوکس یکی بدانیم.
ولی این یکی دانستنهای متکثر به نتایج زشتی میانجامد، از جمله این که باید بتوان به درستی گفت که رابرت و چارلز یک شخصاند و امکان پذیر است که یک شخص در یک زمان در دو مکان باشد.
این ملاحظه روشن میکند که هنگامی که فقط چارلز دستخوش تغییر یادشده است نیز یکی دانستن چارلز و فاوکس کاملاً «بیمعنا» است.
♦️به هر حال اگر در مورد تکرار، شباهت در شخصیت، مهارتها، دانش و خاطرات، اینهمانی افراد نمایش دهندۀ این مشخصهها را نتیجه نمیدهند، چرا باید هنگامی که رابرت عادی میماند و فقط چارلز دگرگون میشود چنین نتیجهای بدهند؟
به زبان ساده و خلاصه ادعای این استدلال آن است که چون بر اساس ملاک روانی احکام اینهمانی نقض میشوند، ملاک روانی ناکافی و در نتیجه نادرست است.
🖋️ احمد لهراسبی
@PhilMind
🧬 یک تلاش از سوی مدافعان #نوظهورگرایی (#emergentism) برای تبیین رابطه ذهن - بدن این بوده که تأثیر و علیت ویژگیهای ذهنی بر ویژگیهای فیزیکی را از تصویر علیت بالا به پایین خارج کنند. در توضیح ایشان، علیت ذهن بر بدن، چیزی است که باید «علیت سیستماتیک» نامیده شود.
🧬 این نسخه از نوظهورگرایی، مدل لایهلایه هستی که به سلسله مراتب مجزای لایهها تقسیم میشود را نیز رد میکند. جهان در این نگاه، بمثابه سلسله مراتبی از لایهها شامل اتمها، مولکولها، سلولها و ... نیست. بلکه جهان، تودرتو و در هم تنیده است و اینطور نیست که ویژگیهای ذهنی در لایهای بالاتر از ویژگیهای بیولوژیکی و نوروشیمیایی قرار گرفته باشند.
🧬 در نگرش سیستمها حد مرز مشخصی برای جدا کردن لایه فیزیک از لایه شیمی و ایندو از لایه زیستشناسی وجود ندارد؛ بلکه طبق این دیدگاه، در همان جایگاهی که قواعد و پدیدههای فیزیکی وجود دارند، میتوان قواعد و پدیدههای شیمیایی و زیستشناختی و ... را نیز سراغ گرفت.
در این صورت نگرانیای از نقض اصل بستار علل فیزیکی (physical clousure)، وجود نخواهد داشت؛ چرا که پدیدههای ذهنی در همان جهان فیزیکی حضور دارند و البته طبق قواعد حاکم بر خودشان، تأثیر علی میگذارند.
🧬 علاوه بر این، ویژگیهای ذهنی کاملاً بوسیله ویژگیهای نوروشیمیایی حالات مغزی تعین (determination) نمییابند، محقق (realization) نمیشوند، یا با آنها اینهمان نیستند. بلکه – هماهنگ با نظر اکثر فیزیکالیستها در باب محتوای حالات التفاتی - ویژگیهای ذهنی کاملاً وسیع و برونگرا لحاظ میشوند.
🧬 در چنین سیستمهایی، فعل و انفعالات و اتصالات پیچیده بین ذهن و بدن، و ذهن و محیط اجتماعی، بنحوی برونگرایانه (و نه صرفاً در ساختار نورونی و درونی)، تحقق مییابند و بسته به اینکه سیستم مذکور در چه زمان و مکانی واقع شود، ویژگیهای ذهنی – براساس شرایط محیطی و بیرونی – میتوانند کاملاً متفاوت باشند؛ حتی اگر وضعیت نورونی و درونی شخص، یکسان باقی مانده باشد.
🧬 هرچند به نظر میرسد این توضیحات نیز نکته قابل ملاحظهای در حل مسئله بیان نمیدارد. اینکه از سطوح و لایهها به سیستمها نقل مکان کنیم و مرتب به درجات خاصی از پیچیدگی اشاره کنیم که در گامهای بعدی تحقیقات علوم #زیست_شناسی و #علوم_شناختی روشن خواهند شد، یا بطریقی چندمجهولی و بتدریج، در تاریخ تکاملی سیستمها محقق شده، معضل شناخته شده #علیت_ذهنی را حل نمیکند؛ معضلی که بعنوان یکی از اساسیترین اشکالات فیزیکالیستها علیه #دوئالیسم دکارتی مطرح شد و همچنان نیز به قدرت خویش باقیست.
🧬 بلکه بنظر میرسد همچنان جای این پرسش فیزیکالیستی باقی است که پدیدههای ذهنی دارای قواعد خاص خودشان، چطور با پدیدههای فیزیکی دارای قواعد خاص، تعامل علی برقرار میکنند که مثلاً #تعین_علی_مضاعف: overdetermination (عاملیت موازی دو علت فیزیکی و ذهنی برای یک معلول فیزیکی) رخ نمیدهد و منحصراً پدیده ذهنی، علیت دارد؟
@PhilMind
🐦 با الهام از مقاله معروف تامس نیگل ("حس و حال خفاش بودن، چگونه است") میتوان گفت فرض کنید یک خفاش و یک قرقی وارد جنگلی یکسان میشوند و از لابلای درختان انبوه آن عبور میکنند. رفتار و مواجهه هر دو پرنده با موانع جنگل، به شیوهای تقریبا مشابه اتفاق میافتد؛ آنها سعی میکنند بدون برخورد به درختان، عرض جنگل را از نزدیکترین مسیر طی کنند و از آن خارج شوند. در این مثال، کارکرد هر دو سیستم جانوری در محیط واحد، تقریباً یکسان است.
🐦 ولی با توجه به یافتههای تجربی میدانیم که حس درونی و #تجربه_پدیداری خفاش باید علیالقاعده با حس و تجربه قرقی، تفاوت اساسی داشته باشد؛ چرا که قرقی – مثل عمده جانداران – از طریق #ادراک_بصری، محیط پیرامون را میبیند و بر این اساس، رفتارهای خود را تنظیم میکند. اما خفاش فاقد بینایی است و محیط اطرافش را از طریق ارسال پالس و دریافت تکانههای صوتی و ارزیابی شدت و کیفیت این اصوات، درک میکند.
🐦 قرقی دارد درختان و سایر موانع پیرامونش را میبیند و تصاویر آنها را دریافت میکند، اما خفاش سایز و شکل این موانع را از طریق ادراک شنوایی، تشخیص میدهد. طبیعتاً حس درونی و منظر سابجکتیو در ادراک بصری، تفاوت قابل توجهی نسبت به ادراک شنوایی دارد.
🐦 بر مبنای دیدگاه #کارکردگرایی، آنچه در #ادراک_حسی (#perception) خفاش و قرقی میبینیم، تفاوت چندانی با هم ندارند و کارکردها تقریباً یکسانند. اما #آگاهی_پدیداری و تجربه درونی آنها قاعدتاً تفاوتی اساسی با هم دارند.
🐦 امروزه ما در #علوم_شناختی و #نوروساینس، جنبههای مختلفی از سیستم ادراک حسی خفاش را میشناسیم و جزئیات فرکانسهای صوتی و سیستم ارسال و دریافت پالسها و نواحی فعال مغز او در این مواقع را میتوانیم تشریح کنیم. ولی تمام این یافتهها – هرچقدر هم که پیشرفت کنند – همچنان از دستیابی به منظر اولشخص و حس درونی خفاش در هنگام ادراک محیط، ناتوان است؛ بلکه آن تجربه پدیداری، ورای دسترسی مفهومی و کارکردهای شناختی است.
🐦 مدلهای محاسباتی در تولید و ساخت #هوش_مصنوعی نیز با همین رویکرد کاردکردگرایانه، حداکثر تا تمایزگذاریها و شبیهسازیهای رفتاری پیش میروند و از ادراک و بازسازی آگاهی پدیداری باز میمانند.
@PhilMind
⏰ این پرسش مکرر مطرح میشود که در #فلسفه_اسلامی، بحثی متناظر با مفهوم آگاهی (#consciousness) وجود دارد و آیا از این مفهوم در استدلالهای مربوط به چیستی نفس، استفاده شده است؟
⏰ مفهوم #آگاهی (و به ویژه #آگاهی_پدیداری: Phenomenal Consciousness) در #فلسفه_ذهن معاصر، به تجربیات درونی ارجاع میدهد؛ یعنی به همان کیفیات سابجکتیو که بصورت مثلا غم و شادی و خشم و درد و لذت و ... تجربه میشوند. آگاهی بدین معنا چالش اصلی و مسئله دشوار #فیزیکالیسم معاصر قلمداد میشود و انواع تئوریها به منظور تبیین فیزیکی آن ارائه و مخدوش شده است.
⏰ در #علم_النفس فلسفه اسلامی اما عمده تمرکزها و استدلالها پیرامون #تجرد_نفس، بر محور مفهوم علم و بعضاً #ادراک_حسی میچرخد. ادراک حسی هم از جنبه اطلاع مفهومی از محتوا و نه از جنبه #کیفیت_پدیداری آن. مثلا ادراک بصری دریا (یا تصویر هر ابژه عظیم الابعاد) از این جهت مورد بحث قرار میگیرد که آیا دریافت آن صرفا توسط چشم و مغز امکانپذیر است یا نه. استدلالی که بر ابعاد محتوای ادراک حسی و مشخصههای اطلاعاتی آن تکیه دارد و نه بر کیفیت پدیداری (مثلا لذت یا ترس) حاصل از ادراک آن.
یا مثلاً استدلالهایی که بر تجرد علم تکیه میکنند، عمدتا بر امکان یا عدم امکان تحقق محتوای علم در مغز یا هر پایگاه فیزیکی دیگر تمرکز دارند.
⏰ این قبیل استدلالها در واقع محتوای التفاتی را برجسته میکنند. #حالات_التفاتی - که نزدیکترین آنها به مفهوم علم، حالاتی مانند تفکر و باور در فلسفه ذهن هستند - البته جزو مسائل دشوار فیزیکالیستی بحساب میآیند و برخی فیلسوفان معاصر، طبیعیسازی #حیث_التفاتی (#Intentionality) را در کنار طبیعیسازی #تجربه_پدیداری، دو مسئله اصلی فیزیکالیسم میدانند.
ولی به هرحال مسئله آگاهی پدیداری از مسئله حیث التفاتی جداست و آنچه در ادبیات معاصر #فلسفه_تحلیلی با توافقی گسترده به عنوان مسئله محوری تلقی شده و موضوع انواع استدلالها درباره ماهیت ذهن قرار گرفته، همین مسئله آگاهی و کیفیات پدیداریست. (بازنمودگرایان سعی میکنند آگاهی پدیداری را به حیث التفاتی تقلیل بدهند و از این طریق، راه حلی برای #مسئله_دشوار آگاهی ارائه دهند)
⏰ آنچه در نظر فیلسوفان مسلمان اما - از فارابی و #ابن_سینا گرفته تا #ملاصدرا - مهم مینمود، علم به معنای حیث التفاتی بود و اساسا آگاهی پدیداری در مباحث ایشان پیرامون نفس، جایگاه خاصی نداشته است. اینان حتی در شمارش #قوای_نفس نیز از مراتب مادون (قوای حاسه) گرفته تا قوه عاقله، جایگاهی برای قوای متناظر با تجربه #کیفیات_پدیداری در نظر نگرفتهاند.
اینکه استدلالهای سنتی فیلسوفان مسلمان در باب تجرد نفس تا چه اندازه میتواند صائب و نافذ باشد، بحثی مجزا و مفصل میطلبد. ولی در هر حال باید توجه داشت که موضوع بحث در این قبیل استدلالها عمدتا حیث التفاتیست و نه تجربه پدیداری.
⏰ سنت فلسفی اسکولاستیک در جهان غرب نیز به تبع رویکرد فوق، بر ماهیت علم و ادراک تکیه کرده و حتی #دکارت هم برای استدلال به نفع ذهن غیر فیزیکی، انواع تفکر را محور بحث و استدلال قرار داده است.
شیفت مباحث از محتوای التفاتی/بازنمودی به کیفیت پدیداری، تا حد زیادی متأثر از یافتههای جدید #علوم_شناختی در نیمه دوم قرن بیستم و تاکیدات مختلف بر هیجانات و احساسات و ... بود که مسئلهای متفاوت از تبیین محتوای اطلاعاتی را پیش میکشید.
⏰ هرچند این شیفت مهم توجهات هنوز در #هوش_مصنوعی اتفاق نیفتاده و عمده مهندسان AI به تبع تورینگ و چشماندازهای اواسط قرن بیستم، همچنان بدنبال تولید #ماشین_تفکرکننده یا روباتهای بدنمند هستند. بماند که در همین هدف نیز به #مدلهای_محاسباتی و تمایزناپذیری رفتاری و کارکردی اکتفا میکنند. رویکردهای نوین درباره ساخت #آگاهی_مصنوعی به تازگی از زیر آوار التفاتگرایی در هوش مصنوعی سر برآوردهاند؛ البته اگر همینها نیز از آفات مدلسازیهای بازنمودگرا در امان بمانند.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ مایکل گرازیانو - استاد #نوروساینس و روانشناسی دانشگاه پرینستون - در این گفتگو از دیدگاه #حذف_گرایی دفاع میکند👆
❇️ طبق نظر حذفگرایان (#دنیل_دنت و گرازیانو و ...)، اساسا تجربه پدیداری وجود واقعی ندارد و توهمی بیش نیست. آنچه واقعا بعنوان آگاهی وجود دارد، همین جنبههای اطلاعاتی و کارکردی است؛ یعنی دریافت و #پردازش_اطلاعات و خروجیهای زبانی و رفتاری مرتبط با آن. لذا بحث درباره جنبه سابجکتیو و تجربه درونی را باید کنار گذاشت.
❇️ از این منظر #هوش_مصنوعی هم دارای آگاهیست و میتوان بزودی به آپلودکردن #مغز و #آگاهی انسانها در کامپیوتر هم رسید. نه بدین معنا که روباتها و کامپیوترها #تجربه_پدیداری دارند یا خواهند داشت؛ بلکه بدین معنا که خود ما هم چنین چیزی نداریم و آگاهی (#consciousness) را باید در حد مطلع بودن (#awareness) فروکاست؛ در حد پردازش اطلاعات و دسترسیپذیری و گزارشپذیری و هدایت رفتار و ...؛ به بیان گرازیانو، در حد توجه و توصیفات این توجه.
❇️ دیدگاه حذفگرایی البته اقبال چندانی در میان فیلسوفان ندارد؛ چراکه مبتنی بر انکار امر شهودی و همگانیست. ضمن اینکه توهمیبودن پدیده سابجکتیو، بسیار چالش برانگیز مینماید. توهم در مورد ادراک امر آبجکتیو از لحاظ مثلا تطبیق محتوای ادراک با دنیای خارج، سنجیده میشود. اما توهم بمعنای عدم تطابق محتوای تجربه درونی با جهان سابجکتیو عجیب است.
و اینکه آیا توهم #حالات_پدیداری مختلف، خودش یک حالت ذهنی پدیداری نیست؟
@PhilMind
📜پیشهمایش بینالمللی فلسفهٔ ذهن
📣 با حمایت ستاد توسعه علوم و فناوریهای شناختی،
انجمن مغز و فلسفهٔ ذهن برگزار میکند
🔥مسابقهٔ ذهن: علم و فلسفه🔥
📚علاقهمندان لازم است آثار خود را در وبسایت ویرگول بارگذاری کرده و سپس فرم درخواست شرکت در مسابقه را پر
کنند. آثار پس از بررسی اولیه توسط «انتشارات مغز و فلسفه ذهن»، در آدرس blog.mindphilosa.ir منتشر شده و در مسابقه شرکت داده میشوند.
🔶اطلاعات تکمیلی دربارهٔ نحوهٔ شرکت در مسابقه بهزودی در کانال انجمن اعلام خواهد شد.
محدودیتی در تعداد و انواع آثار ارسالی وجود ندارد.
@Mindphilosa (تلگرام)
📣 پیش همایش بین المللی فلسفه ذهن
🔔 با حمایت ستاد توسعه علوم و فناوریهای شناختی،
انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علومپزشکی شهید بهشتی برگزار میکند:
🔥مدرسه تابستانه فلسفه ذهن ۱۴۰۲
💥این رویداد با تدریس اساتید شناخته شدهٔ این حوزه امسال به مدت ۴ روز از ۳۰ مرداد تا ۲ شهریور در دانشگاه علومپزشکی شهید بهشتی برگزار میشود.
⭐️ مبلغ ثبتنام: ۱۰۰ هزار تومان
🌕 به دلیل محدودیت در تعداد، جهت ثبت نام در رویداد لازم است که علاقهمندان از طریق فرم زیر اطلاعات خود را جهت بررسی ارسال نمایند:
https://forms.gle/p5uQZ1nt5vDQVjG67
✅ اطلاعرسانیهای بیشتر از طریق کانالهای اطلاع رسانی ستاد علوم شناختی، سایت و کانال فلسفه ذهن، و انجمن مغز و فلسفه ذهن انجام خواهد شد.
www.cogc.ir
@PhilMind / www.philmind.ir
@Mindphilosa / www.mindphilosa.ir
4_5904316920772956400_1_1.mp3
22.05M
🔖 صوت جلسه آشنایی با فلسفهٔ #هوش_مصنوعی👆👆
🎙 دکتر مهدی همازاده
⏰ زمان: سهشنبه، ۲۳ خرداد ۱۴۰۲
📍 مکان: قم، دانشگاه ادیان و مذاهب
📌 «انجمن علمی دانشجویی فلسفه دانشگاه ادیانومذاهب» با همکاری «انجمن علمی فلسفه و حکمت اسلامی دانشگاه تهران» و «انجمن علمی فلسفه دانشگاه اصفهان»
@PhilMind
📌 در ادبیات #فلسفه_ذهن معمولاً دو ویژگی اصلی برای تمایز میان حالات ذهنی و حالات بدنی ذکر میشود: #حیث_التفاتی #intentionality و #آگاهی #consciousness.
حیث التفاتی بمعنای دربارهگی (aboutness) است. یعنی برخی از حالات ذهنی درباره چیزی هستند؛ مثلاً این عبارت را در نظر بگیرید: «علی باور دارد که آسمان آبی است». عبارت «آسمان آبی است» یک گزاره است. باور هم یک حالت ذهنی و معطوف به این گزاره است (یا به این گزاره التفات دارد).
📌 برنتانو شاید اوّلین فیلسوفی باشد که معتقد است آنچه میان حالات ذهنی و حالات بدنی افتراق میدهد، همین خصوصیت دربارهگی یا حیث التفاتی حالات ذهنی است (Brentano,1874, Psychology from an Empirical Standpoint, p.8).
برنتانو واژه “Intentional inexistence” را استفاده ميكند؛ يعني فرد میتواند باور به چیزی داشته باشد که وجود ندارد یا درباره چیزهایی فکر کند که وجود ندارند. به عبارت دیگر باورهای ما میتوانند درباره گزارههایی باشند که کاذب باشند. بدین دلیل برنتانو ویژگی التفاتی بودن حالات ذهنی را مشخصه ذهن میداند.
📌 بدنبال برنتانو، برخی فیلسوفان ذهن مانند تیم کرین #ویژگی_بازنمودی (representational) حالات ذهنی را همان التفاتیبودن #حالات_ذهنی در نظر میگیرند (Crane, 2001, Elements of Mind, Ch.1).
حالات ذهنی وقتی معطوف به چیزی باشند، در واقع آن چیز را بازنمایی میکنند. بازنمایی یعنی حکایت از چیزی کردن یا نمایش دادن چیزی.
مثلاً باور به این جمله را در نظر بگیرید: «ارسطو مبدع منطق بود». اگر ارسطو مبدع بوده باشد، پس این جمله صادق است و بازنماییکننده واقعیتی در جهان. و اگر این جمله غلط باشد، پس واقعیت را درست بازنمایی نمیکند.
📌 با اینحال به نظر برخی فیلسوفان - برخلاف تعمیم برنتانو - تمام حالات ذهنی خصوصیت التفاتی ندارند. از دید ایشان احساسات و عواطف، ویژگی دیگری دارند که مشخصه این حالات است که همان کوالیاست: #ویژگی_پدیداری سابجکتیو یک حالت ذهنی که هرکسی بیواسطه و مستقیم، این کیفیت حالات ذهنی را تجربه میکند.
📌 اما فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی (repesentationalism) قائل به تعمیم حیث التفاتی به تمام حالات ذهنی (از جمله #حالات_پدیداری شامل احساسات و عواطف و ...) هستند. به نظر این دسته از فیلسوفان ذهن، حالات پدیداری نیز یک ویژگی از جهان خارج یا از بدن ما را بازنمایی میکنند.
مثلاً در ادراک شنوایی موسیقی مرغ سحر، یکسری ویژگیهای فیزیکی از جنس امواج صوتی در محیط برای ما بازنمایی میشود و احساس خاص سابجکتیو که از شنیدن این موسیقی برای ما پدیدار میشود، در واقع ویژگی بازنمایی کنندۀ همان ویژگیهای فیزیکی صوتی است. یا کوالیای درد زانو مثلاً همان ویژگی بازنمایی کنندۀ آسیب بافتی در زانوی من است.
📌 درواقع بازنمودگرایان، آگاهی پدیداری یا کوالیا را به حیث التفاتی تحویل میبرند و تمام حالات ذهنی را حالاتی التفاتی میدانند که چیزی را بازنمایی میکنند. در نتیجه به نظر ایشان، حل مسئله حیث التفاتی (به هر طریق)، به حل #مسئله_دشوار آگاهی نیز خواهد انجامید.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙 کتاب "اراده آزاد و چالشهای علمی و فلسفی معاصر" به مهمترین مسائل کنونی پیش روی اراده آزاد/اختیار از منظر علمی و فلسفی میپردازد.
📗 فصول اول و دوم، به چالش دیرپای ویژگی آزادی اراده و #تعین_گرایی میپردازند. این مسئله به اجمال چنین است که ویژگی آزادی اراده که در آن ما خود را در مقام تصمیم آزاد مییابیم، چگونه با جهانی متعین که در آن تنها یک سلسله از رویدادها قابلیت تحقق دارد قابل جمع است.
📕 کتاب در فصل سوم بر چالش میان عدم تعینگرایی و ویژگی #عاملیت_ارادی تمرکز میکند و در فصل چهارم و پنجم، دو چالش برآمده از علم جدید در برابر ویژگی عاملیت ارادی را محور قرار میدهد: چالش اخیر برخاسته از #علوم_اعصاب و روانشناسی تجربی، و چالش "#بستارفیزیکی و #علیت_ذهنی" در برابر ویژگی عاملیت ارادی.
فصل ششم نیز با تبیین ویژگیهای کنشگری انسان، چالش میان نظریه استاندارد کنش و ویژگی سوم #اراده_آزاد، یعنی عاملیت شخص کنشگر و در واقع خودتعینبخشی او را موضوع بحث قرار میدهد.
📒 این کتاب با دبیری علمی دکتر نیما نریمانی و زیر نظر دکتر سید حسن حسینی از سوی نشر پارسیک و در ۲۷۰ صفحه منتشر شده است.
@PhilMind
فلسفه ذهن
📣 پیش همایش بین المللی فلسفه ذهن 🔔 با حمایت ستاد توسعه علوم و فناوریهای شناختی، انجمن مغز و فلسفه
برنامه مدرسه تابستانی فلسفه ذهن؛
انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
تئوری علّی محتوا ۱
🚨جری فودور در نظریه علّی محتوا یا «تئوری وابستگی نامتقارن» (asymmetric dependence) سعی دارد با استفاده از ارتباط علّی مصداق خارجی با نماد آن مصداق در ذهن، #دربارگی این نماد راجع به آن مصداق (که همان معنای نماد هم است) را توضیح دهد.
🚨تلاش فودور از آنجا که به #فیزیکالیسم تعهد دارد، معطوف به این است که محتوا و معناداری #حالات_التفاتی را به مفاهیم و حقایق فیزیکی تقلیل دهد؛ بگونهای که در تبیین #حیث_التفاتی، مجدداً از واژگان و مفاهیم التفاتی و معنایی بهره نبرده باشد. #طبیعی_سازی معنا در واقع تلاشی است برای تصویرکردن فرآیندی که تبیین میکند چگونه اُبژههای [بیرونیِ] تفکر با نمادهای آن در زبان فکر (LOT)، جفت میشوند و در نتیجه، این نمادها دارای آن محتوا و درباره آن اُبژهی بیرونی خواهند بود؟
وی صراحتاً این اقدام را به منظور سد یکی از مهمترین مسیرهای استدلال به سود #دوئالیسم (و هرگونه تجردگرایی) انجام میدهد.
🚨فودور اعتقاد به یک سیستم #بازنمایی درونی دارد که با زبان تفکر کار میکند و یک ارگانیسم در هریک از گرایشات گزارهای (باور، میل، تردید، ...)، با این سیستم درونی، رابطهای محاسباتی برقرار میکند. این سیستم بازنمایی درونی، باید محتوایی شبه گزارهای داشته باشد. مثلاً اگر گرایش گزارهای من عبارت است از: "باور" به اینکه "باران میبارد"، یا "میل" به اینکه "باران ببارد"، محتوای سیستم بازنمایی درونی، "باریدن باران" خواهد بود. و انواع مختلفی از گرایشات (باور و میل و آرزو و تردید و ...)، از طریق انحاء مختلف رابطه محاسباتی ارگانیسم با این سیستم بازنمایی درونی، شکل میگیرد.
🚨بنابراین طبق دیدگاه فودور، در سیستم بازنمایی درونی، مثلاً محتوای "باریدن باران" را در قالب نمادهای زبان تفکر (یا همان زبان ذهن) داریم که بر حسب نوع ارتباط ما با این سیستم بازنمایی، میتواند باور به این محتوا یا میل به این محتوا یا آرزوی این محتوا یا ... در ما ایجاد شود.
🚨در سنت #فلسفه_اسلامی، محتوا و دربارگی فکر، در چارچوب #اتحاد_عالم_و_معلوم تبیین میشود؛ چه آنکه اصل محتوا از قبیل ادراک حضوری است؛ حتی اگر معلوم بالعرض، حصولی باشد و نه حضوری. به هر حال در موارد #علم_حصولی نیز، معلوم بالذات، از سنخ #علم_حضوری و حاصل اتحاد جوهر نفس شناسا با مرتبه وجودی مجرد اُبژه خواهد بود و مواجهه با مرتبه مادی آن (در کنار سایر شرایط ادراک حصولی)، زمینهساز اتحاد درست (یا اشتباه) نفس مدرِک با آن مرتبه وجودی مجردِ معلوم و در نتیجه درک درست (یا اشتباه) اُبژه میباشد. (ر.ک: #ملاصدرا، 1430ه.ق، اسفار اربعه، ج3، صص264-247)
روشن است که این راه حل، تا چه اندازه مبتنی بر پذیرش #تجرد_نفس و حتی تجرد معلوم بالذات است.
🚨فودور در ابتدای تئوری خویش، این سؤال را مطرح میکند که "چه چیزی، کانتکست را با بازنماییهای ذهنی تنظیم میکند؟ مثلاً اگر در زبان محاوره، لفظ یا نماد water را برای بیان H2O بکار میبرند، چنین وضعیتی در زبان ذهن نیز برای نمادهای این زبان باید برقرار باشد." و سپس برای پاسخ به این پرسش، مینویسد: "من فکر میکنم داستان علیت، یک مسیر امیدبخش برای طبیعیسازی هر محتوایی در تئوری بازنمایی ذهن پدید میآورد" (Fodor, 1989, psychosemantics, pp.97-98.)
ادامه دارد ...
@PhilMind
🔻#محاسبات_شناختی - بعنوان یکی از رویکردهای معاصر در #هوش_مصنوعی - شامل روباتیک شناختی، روباتیک توسعهیافته، سیستمهای محاسبه خودآگاه و ... است.
🔻#روباتیک در روزهای اول پیدایش، با مسئله «چگونگی انجام عملکردها» پیوند میخورد و غالباً زیرمجموعه رشته مهندسی مکانیک قرار داده میشد. در سالیان اخیر اما تأکید بر روی انتخاب عملکرد رفته است؛ یعنی «تصمیمگیری» درباره اینکه «چه عملی انجام گیرد».
🔻روباتیک توسعهیافته نیز - که بسیار به روباتیک شناختی مربوط است - #یادگیری_ماشین و روانشناسی توسعهیافته را با هم تلفیق میکند. ایده این تحقیقات، توانمندسازی روباتها برای «یادگیری» مستمر است. چنین یادگیریای باید روباتهای شناختی را برای عملکرد در محیطی بسیار پیچیده و بسیار دینامیک با احتمالاتی فراوان، توانمند سازد.
🔻رون برچمن (Ron Brachman) در توضیح مطلب میگوید: «یک سیستم شناختی واقعی باید بتواند تبیین کند که در حال انجام چه کاری بوده و چرا؟ این به قدر کافی خردمندانه خواهد بود اگر "بداند" چه زمانی در حال فروافتادن در یک بنبست است و چه زمانی نیاز به درخواست اطلاعاتی دارد که از طریق استدلال بیشتر، قابل دستیابی نیست. با بهکارگیری چنین ظرفیتهایی قدرت مقابلهای بلوغآمیز با شرایط پیشبینی نشده را داراست».
🔻چالش عمیق در این تعاریف و رویکردها اما پسوند «شناختی» است که همچون صفتی رایج و مدشده، برای طیف وسیع و بیمرزی از پدیدهها و خصوصیات بکار میرود.
آیا «تصمیمگیری» (در #روباتیک_شناختی)، «یادگیری» (در #روباتیک_توسعه_یافته)، و «دانستن» (در توضیح برچمن) دارای جنبهای سابجکتیو و پدیداری هم هست یا صرفاً در قالب یکسری رفتارها و خروجیهای قابل مشاهده از منظر سومشخص سنجیده و تعریف میشوند؟
آنچه عملا در حوزه فنی هوش مصنوعی جریان دارد و حتی محققان و مهندسان این حوزه بر آن اصرار دارند، در همین حد است.
🔻اگر ماشین بتواند از بین چند گزینه عملکرد در شرایط s1، گزینه درست را به معرض نمایش بگذارد، واجد «تصمیمگیری» دانسته میشود.
و اگر عملکرد درست در محیطهای بسیار پیچیده دینامیکی (با احتمالات فراوان) را به اجرا درآورد، متصف به «یادگیری مستمر» خواهد شد.
و خروجیهای محاسباتی و رفتاری در راستای دریافت اطلاعات بیشتر و پرهیز از گیرافتادن در بنبست، به معنای «دانستن» ماشین نسبت به شرایط مختلف مواجهه تلقی میشود.
🔻اما تمام این حالات شناختی (تصمیمگیری، دانستن، یادگیری، ...) علاوه بر جنبههای کارکردی و رفتاری، دارای یک جنبه درونی هم هستند که از منظر اولشخص فاعل شناسا تجربه میشود. روباتیک شناختی با تمام هیجان و کاربردهایی که دارد، اما عمیقاً مبتنی بر رویکرد تورینگی (تمایزناپذیری رفتاری و زبانی) است که ماشین "تفکرکننده" را در حد ماشین "عملکننده مشابه انسان خردمند" تقلیل میدهد. فارغ از اینکه چنین اعمالی آیا مبتنی بر جهان پدیداری تفکر و تجربه سابجکتیو آن هم هست یا نه؟ آیا مشابهت با عامل انسانی از منظر پدیداری و درونی هم برقرار است؟
🔻استدلالهای مختلف فلسفی (مانند استدلال اتاق چینی از جان سرل) نشان دادند که متد تمایزناپذیری رفتاری، علیالاصول و فینفسه نمیتواند دربردارنده چنین جنبهای باشد.
بدین ترتیب چه بسا استعمال پسوند «شناختی» برای این روباتها کمی سخاوتمندانه و بلکه اسرافآمیز به نظر میرسد (هرچند که این روزها در مورد بسیاری پدیدهها و پروژهها و رویکردها رواج دارد).
🔺کما اینکه خود «هوش» هم از این منظر دچار یک تقلیل بزرگ پدیدارشناختی بوده است. البته مادام که هوش مصنوعی را چیزی شبیه این تعریف کنیم، انتظار بیشتری هم نباید داشت: «یک حوزه تخصصی برای ساخت مصنوعاتی با توانایی نمایش رفتارهای تحت کنترل در محیطهای مختلف و دورههای زمانی پایدار» (برینگسجورد، 2014)
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📒ویراست سوم کتاب ذهن پدیدارشناسانه به قلم گالاگر و زهاوی در سال ۲۰۲۱ و در ۲۵۷ صفحه توسط انتشارات راتلج به چاپ رسیده است.
📘نویسندگان در این کتاب با تکیه بر سنت #پدیدارشناسی - به معنای رویکرد #هوسرل و #هایدگر و #مرلوپونتی و ... در #فلسفه_قاره_ای - به دنبال تبیین ماهیت ذهن و نحوه عملکرد آن هستند.
📗این کتاب هرچند پرسشهای معروف فلسفی در باب ذهن را پیگیری میکند، اما درآمیخته با یافتههای تجربی در #نوروساینس و #روانشناسی_شناختی و ... است و منبع قابل توجهی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی بر پایه سنت قارهای فراهم آورده است.
📕ذهن پدیدارشناسانه که تاکنون به ۸ زبان ترجمه شده، دارای ۱۰ فصل است.
در فصل ۱و۲ مقدمهای در باب فلسفه ذهن و علوم شناختی و روشهای پدیدارشناسانه آمده است. فصل ۳ نیز بر #آگاهی و #خودآگاهی تمرکز دارد.
📔فصل ۴ زمان- آگاهی و ساختار خُرد آگاهی و خودآگاهی را محور بحث قرار میدهد و فصل ۵ به #حیث_التفاتی و بازنمایی ذهنی میپردازد. نویسندگان در تمام این تاملات بر رویکرد پدیدارشناسی و #برونگرایی تکیه دارند.
📓فصل ۶ با موضوع #ادراک_حسی و فصل ۷ با موضوع #بدنمندی، مسائل مهم پیرامون این دو موضوع را بررسی میکنند. فصل ۸ نیز عاملیت را با رویکرد پدیدارشناسی میکاود. خود، شخصیت و #اذهان_دیگر هم موضوعات فصول ۹و۱۰ کتاباند.
@PhilMind
🔸 جان سرل اعتقاد دارد در سالهای اخیر، پیشرفتهای زیادی درباره رابطه ابتناء (#سوپرونینس) بین ویژگیها صورت گرفته است. معنای ادعای ابتناء در #فلسفه_ذهن این است که #حالات_ذهنی بطور کامل به حالات نوروفیزیولوژیک متناظرشان وابسته هستند؛ بدینترتیب که هر تغییر در حالات ذهنی، ضرورتاً با یک تغییر در حالات نوروفیزیولوژیک متناظر، درگیر خواهد بود. مثلاً اگر من از حالت ذهنی «تشنه بودن» به حالت ذهنی «نه چندان تشنه بودن»، تغییر وضعیت بدهم، باید تغییراتی در حالات مغزی من که متناظر با این تغییرات ذهنی من است، اتفاق افتاده باشد.
🔹 سرل تأکید دارد که این نوع از ابتناء، ابتناء علّی است. بحثهای ابتدایی درباره رابطه ابتناء که در #فلسفه_اخلاق مطرح شد، از سنخ ابتناء علّی نبود. در نوشتههای ابتدایی مور (1922) و هِر (1952)، ایده این بود که ویژگیهای اخلاقی بر ویژگیهای طبیعی مبتنی میشوند. بدین معنا که اگر چیزی نیکتر از دیگری است، باید بواسطه خصیصهای طبیعی (رفتاری) باشد که آن را نیکتر گردانیده است.
اما این مفهوم از ابتناء اخلاقی، یک مفهوم علّی نیست؛ یعنی خصیصهای که یک چیز را نیکتر میسازد، علّت نیکترشدن آن نیست؛ بلکه نیکی آن را برمیسازد و تشکیل میدهد (Constitute). ولی در مورد ابتناء ذهن بر مغز، پدیده نورونی، علّت پدیده ذهنی است.
🔸 بنابراین حداقل دو تصویر از ابتناء وجود دارد: مفهوم تشکیلدهنده (Constitutive) و مفهوم علّی. سرل اعتقاد دارد که فقط مفهوم علّی برای ابتناء ذهن - بدن مهم است. این در حالی است که جیگون کیم اعتقاد دارد ما نباید ارتباط بین رویدادهای نورونی و رویدادهای ذهنی مبتنیشده بر آنها را از نوع ارتباط علّی تصور کنیم. ضمن اینکه او ادعا میکند رویدادهای ذهنی مبتنیشده، هیچ شأن علّی جدا از ابتناء آن بر رویدادهای نوروبیولوژیکی – که نقش علّی کاملاً مستقیم دارند – نخواهند داشت.
🔹 سرل با هر دو ادعای کیم مخالف است. با توجه به آنچه درباره مغز میدانیم، بنظر سرل واضح میرسد که ماکروپدیده ذهنی، کاملاً معلول میکروپدیده سطح پایینتر است. بعلاوه، این واقعیت که خصیصه ذهنی بر خصیصه نورونی مبتنی میشود، بهیچ وجه تأثیر علّی آن را تقلیل نمیدهد. همانطور که جامدیت پیستون، بنحو علّی بر ساختار مولکولیاش مبتنی میشود؛ اما این مطلب، جامدیت را شبهپدیدار (فاقدتأثیرگذاری علّی) نمیگرداند. به همینترتیب ابتناء علّی سردرد من بر میکرو رویدادهای موجود در مغزم، درد را شبهپدیدار نمیسازد. (See: Searl, 2008, "Reductionism and Irreducibility of Consciousness", pp.78-79)
@PhilMind
روح حیوانی یا #روح_بخاری در #فلسفه_اسلامی و از جمله در نظر #ملاصدرا، واسطه اتصال بین نفس غیرفیزیکی و بدن مادی است که ارتباط بین این دو سطح غیر همسنخ را ممکن میسازد. روح حیوانی دارای ماهیتی میانه (نه مادی تام و نه مجرد تام) تعریف شده و البته اعتقاد به آن را میتوان تا زمان فیلسوفان یونان باستان ردگیری کرد و #دکارت نیز در تبیینهای خود از آن بهره گرفته است.
صدرالمتالهین در بیان ضرورت نیاز به روح بخاری مینویسد:
«جوهر نفس از آنجا که از جنس ملکوت و عالَم نورانی محض است، در بدن غلیظ مادّی جرمانی تصرف نمیکند تا بگوییم از ترکیب آنها یک نوع طبیعی واحد تشکیل میشود، مگر آنکه واسطهای بین این دو واقع شود که همان جوهر لطیف است و اطباء آن را روح [حیوانی] مینامند».
البته او از آنجا که همچنان ارتباط علّی میان روح حیوانی (بعنوان یک سطح دارای جسمانیت و ابعاد و البته بدون جرم) با دو سطح مجرد تام و ماده تام را مبهم میبیند، دو واسطه دیگر در دو سوی بالا (ارتباط با نفس مجرد) و پایین (ارتباط با بدن مادّی) در نظر میگیرد: "جسم مثالی" برای تعامل روح بخاری با نفس ناطقه، و "خون لطیف" برای تعامل روح حیوانی با بدن مادی. (اسفار اربعه، 1368، ج۹، صص۷۶-۷۵)
صدرا روح حیوانی را در واقع یک نوع «جرم لطیف روحانی» قلمداد میکند که ورای این «جسم غلیظ ظلمانی» واقع شده و لطافت و وساطت آن بین ماده و مجرد، گونهای اسباب برای قوای نفس پدید آورده تا در اعضاء بدن سریان یابند. در واقع قوای نفس در وهله اول به این جرم لطیف بخاری تعلق مییابد و بواسطه آن در وهله ثانی، در اعضاء بدن منتشر میشود. (همان، ج۴، صص۱۵۲-۱۵۱)
وی همچنین در مفاتیح الغیب، تأثیر علّی نفس بر مغز را بواسطه روح حیوانی معرفی میکند که "بوسیله رشتههای عصبی از مغز در سایر اعضاء بدن جاری میشود". (مفاتیح الغیب، 1363، ص27)
مهمترین دلیلی که صدرا بر وجود روح بخاری ارائه میدهد این است که اگر قطع رشتههای عصبی یک عضو اتفاق بیفتد، آن عضو هم چه بسا فاقد حس و حرکت شود. وی این مسئله را به معنای نفوذ و سریان روح بخاری – بعنوان یک جرم لطیف حار - از طریق رشتههای اعصاب در تمامی اعضاء بدن میداند که به دلیل شدت لطافت، توانسته در شبکه عصبها نفوذ یابد. (ن.ک: اسفار اربعه، ج۹، ص۷۶)
میدانیم که امروزه با یافتههای #نوروساینس، علت و بستر ارتباط رشتههای عصبی با مغز و نحوه تأثیرگذاری آنها مشخص شده و تصورات و استدلالهای فوق را ابطال کرده است.
اما صرفنظر از نقض فرضیه روح بخاری در علوم جدید، چنین تصویری نمیتواند یک تبیین اقناعکننده برای نحوه ارتباط نفس غیرفیزیکی و بدن مادی فراهم آورد. چراکه همچنان ارتباط علّی بین جوهر غیر مکانمند فاقد ابعاد و ... با یک واسطه دارای ابعاد و جسمانیت لطیف، با چالش از سوی #فیزیکالیسم مواجه خواهد بود.
بلکه تعریف یک جرم لطیف واسطه که هم بخشی از خصوصیات مادی و هم بخشی از خصوصیات مجرّد را داشته باشد، بر ابهامات میافزاید. آیا مکان و مکانمندی را باید دارای طیف و درجات مختلف از شدت و ضعف بدانیم که در تمامی مراتب مادی تا مجرد حضور دارد، یا اینکه بالاخره زمانمندی و مکانمندی در نقطهای به پایان میرسد و موجود فراتر از آن، به تجرید کامل میرسد؟
اگر شقّ دوم صحیح است - که در ظاهر بسیاری عبارات صدرا و سایر فیلسوفان اسلامی نیز همینگونه آمده است - همچنان پرسش از قوانین و چگونگی اتصال علّی دو طرف این مرز، وجود خواهد داشت.
در مورد تأثیر و تأثر جرم لطیف (روح بخاری) از و بر جرم غلیظ (بدن مادی) هم پرسشهایی مشابه رخ مینماید و اینکه چطور یک نیروی علّی از جرم لطیف (بدون وزن) به / از جرم غلیظ منتقل میشود، خود ابهامی مجزا درست میکند.
@PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♠️ کریستوف کوخ در کنفرانس سال ۱۹۹۸ با دیوید چالمرز شرط بسته بود که طی ۲۵ سال آینده، پرسش از تبیین تجربی #آگاهی حل خواهد شد.
حال کوخ پس از گذشت ۲۵ سال قبول دارد که شکست خورده، اما شرطبندی را برای ۲۵ سال دیگر (تا سال ۲۰۴۸) تکرار میکند.
♣️ تکه کلام دانشمندانی که وعده تبیین علمی و تجربی آگاهی را در آیندهی #علوم_اعصاب میدهند، بر پیشرفتهای روزافزون این علم و جوانی و نوپایی آن تکیه دارد.
مسئله اما بر سر #متدولوژی این علم است و نه پیشرفت تکنیکهای آن.
♦️دانش تجربی بطور عام و #نوروساینس بطور خاص، از منظر سومشخص به مطالعه موضوعات میپردازند؛ حتی اگر این موضوع از سنخ سابجکتیو و منظر اولشخص باشد.
آنچه از متد نوروساینس برمیآید، مطالعه و شناسایی ساختارهای نوروفیزیولوژیک از یکسو، و کارکردهای این ساختار از سوی دیگر است.
♥️ ما در این دانش مدام به همبستههای عصبی حالات مختلف آگاهانه پی میبریم، کارکردهای هر ناحیه مغز و هر همبسته نورونی را دقیقتر بررسی میکنیم، و ساختار بیوشیمیایی سیستم عصبی را بهتر و بیشتر میشناسیم.
اینها - با تمام فوایدی که برای بشریت دارند - اما هیچکدام به کار تبیین جنبه اولشخص و تجربه سابجکتیو نمیآیند.
📣 در واقع #شکاف_تبیینی بین یافتههای علوم اعصاب شناختی از یکسو، و #تجربه_پدیداری از سوی دیگر بنحوی علیالاصول (و نه فقط فعلا) برقرار است. بنظر میرسد برای رسیدن به علم تجربی آگاهی - اگر چنین علمی ممکن باشد - نیازمند متدولوژی متفاوتی هستیم که چیزی بیش از ساختارها و کارکردها در اختیار ما بگذارد و اصول پلزننده بین منظر سومشخص و اولشخص را برقرار سازد.
@PhilMind
🚩 تفاوت مهمی که بین #نوروساینس و شیمی وجود دارد اینست که ما در علم شیمی همچنان درباره ابژههای بیرونی (مانند آرایش مولکولی آب که مثال زدید) تحقیق میکنیم. متدولوژی شیمی – و بطور کلی تمام #علوم_تجربی - با مطالعه چنین موضوعاتی سازگار است. اما موضوع بحث در #علم_آگاهی، تجربیات درونی و سابجکتیو ماست.
🚩 دادههای #علوم_اعصاب از منظر سومشخص به بررسی رفتار و فرآیندهای مغز و کارکردهای #سیستم_عصبی و ... میپردازد. این دادههای نوروفیزیولوژیک البته مواد مورد علاقه #روانشناسی_شناختی و #علوم_اعصاب_شناختی را فراهم میکند که برای بسیاری اهداف کاربردی، مفید و ارزشمند است؛ ولی مسئله اینست که با دادههای اوّلشخص مربوط به تجربیات درونی سیستمهای آگاه همسنخ نیست. چطور میتوان از دادههای سومشخص که تبیینکننده ساختارها و کارکردهای سیستم هستند، به تبیین و توضیح چگونگی تجربیات درونی و دادههای اوّلشخص پدیداری رسید؟
🚩 نکته اینست که بما هو داده، دادههای اوّلشخص قابل تقلیل به دادههای سومشخص نیستند و بالعکس. اگر فقط دادههای سومشخص را تبیین کنیم، همهچیز را تبیین نکردهایم.
البته این بدان معنا نیست که دادههای اوّلشخص و سومشخص هیچ ربطی با هم ندارند؛ بلکه یک ارتباط واضح بین این دو برقرار است. ما دلایل خوبی برای این باور داریم که تجربیات درونی با رفتار و فرآیندهای مغزی بنحوی سیستماتیک همبستهاند. به بیان دیگر، هروقت اشخاص دارای یکسری فرآیندهای مغزی مناسب باشند، یکسری تجربیات درونی مرتبط هم خواهند داشت. ولی حتماً لازم است که بین «همبستهگی» و «تبیین»، تمایز بگذاریم.
🚩 به بیان #دیوید_چالمرز، یک استدلال ساده برای تردید در این تصور که متدولوژی رایج نوروساینس برای تبیین #تجربه_آگاهانه کفایت میکند، به قرار زیر است:
۱) دادههای سومشخص، دادههایی درباره دینامیکها و ساختار عینی در سیستمهای فیزیکی است.
۲) دینامیکها و ساختار در سطح خُرد، فقط واقعیاتی درباره دینامیکها و ساختار در سطح بالا (کلان) را تبیین میکنند.
۳) تبیینکردن ساختار و دینامیکها برای تبیین دادههای اوّلشخص کافی نیست.
۴) پس: دادههای اوّلشخص نمیتوانند به طور کامل در قالب دادههای سومشخص تبیین شوند.
🚩 مقدمه اوّل دربردارنده نکتهای درباره دادههای سومشخص است: ایندادهها همواره بر ساختارهای فیزیکی و دینامیکهایشان تمرکز دارند.
مقدمه دوم میگوید تبیین در قالب فرآیندهایی از این دست، فقط فرآیندهایی بیشتر از همان سنخ را تبیین میکند. البته میتواند تفاوتهای قابل توجهی بین این فرآیندها وجود داشته باشد؛ ولی به هرحال هیچ خروجی از دایره ساختاری/دینامیکی اتفاق نمیافتد.
مقدمه سوم خلاصه نکاتی است که میگوید تبیین ساختار و دینامیکها فقط عبارتست از تبیین کارکردهای عینی، و تبیین کارکردهای عینی برای تبیین دادههای اوّلشخص درباره تجربه درونی کافی نیست.
از این سه مقدّمه، نتیجه 4 به دست میآید.
🚩 آیا این بمعنای منتفیبودن هرگونه علم آگاهی (science of Consciousness) است؟ الزاما نه. ممکن است بتوان دانشی فراهم آورد که حاوی اصول پلزننده بین دادههای اولشخص و سومشخص باشد. ولی آن علم با متدولوژی رایج در نوروساینس محقق نمیشود.
@PhilMind
فلسفه ذهن
برنامه مدرسه تابستانی فلسفه ذهن؛ انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
🔥صوت و اسلاید تمام کلاسهای مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲) در کانال تلگرامی فلسفه ذهن با همین آیدی @PhilMind بارگذاری شد.
https://t.me/PhilMind
متاسفانه در ایتا بدلیل محدودیت حجم ۵۰ مگابایت، امکان بارگذاری فایلها فراهم نشد.
دوستانی که علاقمند هستند، میتوانند از کانال تلگرام دریافت نمایند.
🌕حالت ذهنی تفکر درباره ابژهای (مثلاً اسب) را فرض کنید. تئوری علّی محتوا میگوید علامات نمادین در ذهن، بر علتهای خودشان در خارج دلالت میکنند و انواع نمادها، ویژگیهایی را بیان میدارند که مصادیق این ویژگیها، علت بارگذاری آن نمادها هستند (Fodor, 1989, Psychosemantics, p.99).
🌖اما تئوری علّی با معضل بسیار مهمی روبهروست که به معضل ترکیب فصلی (Disjunctive Problem) مشهور است. طبق تئوری علّی محتوا، تمام اُبژههایی که علّت بارگذاری نماد «الف» میشوند، معنا و محتوای آن خواهند بود. در نتیجه تمامی موارد اشتباه در بارگذاری نیز، باید محتوا و معنای نماد در نظر گرفته شود.
به بیان جیگون کیم، باور به اینکه اسبی در مزرعه است، فقط معلول مصادیق اسب در مزرعه نیست؛ بلکه میتواند معلول وجود گاو یا گوزن در تاریکیِ مزرعه، یا معلول وجود اسبی کاغذی در فاصله دور و ... باشد. در نتیجه وقتی شما دارید به یک اسب در مزرعه نگاه میکنید، باور شما یک محتوای فصلی صحیح خواهد داشت: «اسب یا گاو یا گوزن یا اسب کاغذی یا ... در مزرعه است»! (Kim, 2010, Philosophy of Mind, P.132)
🌗فودور برای حل این معضل به "وابستگی نامتقارن" دو ارتباط علّی بین گاو و نماد «اسب» و بین اسب و نماد «اسب»، توسل میجوید و آن را در قالب عدم تشابه دو حالت بازنمایی صحیح و بازنمایی اشتباه در ویژگیهای خلاف واقعشان، تبیین میکند: "شناسایی غلط گاو بعنوان اسب، مرا وانمیداشت که آن را «اسب» بنامم، مگر آنکه یک ارتباط معنایی مستقل بین نماد «اسب» و خود اسب وجود داشته باشد. ... [اما] این واقعیت که وجود اسب علّت بارگذاری نماد «اسب» شده، وابسته به این نیست که یک ارتباط معنایی بین نماد «اسب» و گاو، برقرار باشد. ... پس ارتباط علّی بین گاو و نماد «اسب»، یک وابستگی نامتقارن دارد با ارتباط علّی بین اسب و نماد «اسب». حال ما یک وضعیت ضروری برای این داریم که نماد «الف» ناشی از ب، غلط باشد؛ نماد «الف» ناشی از ب، غلط است، فقط اگر وابستگی نامتقارن به نماد «الف» ناشی از الف داشته باشند." (Ibid, pp.107-108.)
🌘اما اشکال مهم و اساسی بر تئوری علّی محتوا (همانطور که زیگِر در 1993، آدامز و آیزاوا در 1994، والیس در 1995 و گیپسون در 1996 خاطرنشان کردهاند)، اینست که وابستگی نامتقارن از سوی فودور پیشنهاد شده تا معناداری به سمت جهان خارج را نتیجه دهد؛ نه اینکه از آن نتیجه شود.
🌓بعبارت دیگر، اینکه مصداق ب - فقط بخاطر علیت مصداق الف برای بارگذاری نماد «الف» - باعث بارگذاری نماد «الف» میشود، نباید ناشی از هیچ واقعیت سمانتیکی درباره نماد «الف» باشد. اما چه فرآیندهایی میتوانند سبب چنین وابستگی نامتقارنِ نحوی (سینتاکتیک) باشند؟
🌔یک اسب واقعی را فرض کنید که از پهلو، روبهروی مشاهدهگر «م» نشسته است. شرایط مناسبی را فرض کنید (مانند نور کافی و فاصله مناسب) که نماد «اسب» در ذهن شخص «م» بارگذاری میشود. حال بدون اینکه شخص مشاهدهگر بفهمد، نصف اسب را از خط عمودی جدا میکنیم. واضح است که در اینصورت، نماد «اسب» همچنان در ذهن شخص «م» بارگذاری میشود، در حالیکه هیچ هویتی که دارای ویژگی اسببودن باشد، بعد از این اقدام در آن محل باقی نمانده است. این آزمایش نشان میدهد که بسیار بعید است ویژگی اسببودن، بدون هیچ ربط معنایی اوّلیه، در ابتدای زنجیره ارتباط علّی به بارگذاری نماد در ذهن مشاهدهگر قرار گیرد.
🌕توجه داشته باشیم که وابستگی نامتقارن نمیتواند این مسئله را حل کند؛ زیرا برای بکار افتادن وابستگی نامتقارن باید قبلاً یک رابطه قانونی بین ویژگی اسببودن و نماد «اسب» وجود داشته باشد. در واقع وابستگی نامتقارن فرض شده تا علیت را بنحوی طبیعیسازی شده و بدون پیشفرض معنا، تبیین نماید. اما اشکال اساسی این است که چطور میتوان بدون لحاظ معناداری برای اسب بودن، رابطه قانونمند آن با نماد «اسب» را استوار کرد؟
@PhilMind