eitaa logo
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
1.9هزار دنبال‌کننده
3.4هزار عکس
2.9هزار ویدیو
29 فایل
حجاب تو نشانه ریحانه بودن توست🧕🌱 جزئی ازبخشِ قشنگ زندگیِ اکیپ چهارتا دهه هشتادی❤️👭 کپی از پست ها؟حلالت رفیق‌ فقط یک ذکر استغفار‌ به نیت ما‌ کپی‌از روزمرگی‌؟ راضی نیستم شروع نوکری ۱۴۰۲/۸/۱۸ ارتباط با خادم کانال: @Rahele_Rr «1k... 🛩 ...2k
مشاهده در ایتا
دانلود
🤍🤍 با حرف استاد صدای خنده هابلند میشود خونم به جوش آمده دیگر صبرم تمام شده قبل از اینکه حرفی بزنم پسر جوان و لاغری می گوید +نه استاد به جای آشپزی برن کهنه بچه بشورن اینار کلاس منفجر میشود استاد شفیعی با تمسخر به من نگاه میکند به نرگس می نگرم با استرس و اضطراب به من خیره شده! _اولا من آشپزی خوب بلدم نیاز نیس برم پیش مامانم خودم درست میکنم دوما نیاز به کهنه شستن نیس چون علم پیشرفت کرده و مایبیبی اومده اینبار بچه ها به حرف من میخندن، لبخند پیروزمندانه ای به استاد میزنم و ادامه میدهم _بعدشم من حاضر نیستم جایی باشم که آدم هاش مدام غر بزنن.. اینبار همه با تعجب و بعضی با حیرت به من نگاه میکنن همهمه های بچه ها شروع میشود صدای یکی از دخترهای جوان که حجاب خوبی هم نداشت حالم را بدتر میکند +یکی نیست بگه آخه تو یه اُمل که نمی تونی یه پروژه ساده رو انجام بدی چرا بیخود پامیشی میای دانشگاه که مجبور بشی انقدر چرت و پرت بگی وسایلم را جمع میکنم و بی توجه به صدازدن های نرگس و عصبانیت استاد شفیعی کلاس را ترک میکنم نرگس سریع به دنبال من می آید +وایسا دیوونه.. _خودتی +دختر تو واقعا خلی چرا اونطوری کردی میدونی دفعه بعد که بیای چی میشه؟ _مهم نیست حالا تو چرا دنبالم اومدی؟ +خب منم خُلم دیگه!! آرام میخندم اما درون ام پر از ترس و نگرانی است نرگس گوشی به دست از من دور میشود بعد از چند دقیقه برمیگردد +به داداشم زنگ زدم گفت الان میاد سراغمون بیا بریم _چی؟؟؟؟ نرگس پشت چشمی نازک میکند و در جوابم میگوید.. نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی
🤍🤍 نرگس موبایلش را در دستش میگرد واز من دور میشود بعد از چند دقیقه برمیگردد +به داداشم زنگ زدم گفت الان میاد سراغمون بیا بریم _چی؟؟ نرگس پشت چشمی نازک میکند و در جوابم می گوید: +وا کجای حرفم و نفهمیدی؟ _نه منظورم اینه که چرا ایشون خودمون بریم +دیره دیگه الان مطمئناً توراهه _باشه پس خداحافظ +میگم دیوونه شدی قبول نمیکنی. با خنده پاسخ میدهم _چراا؟ +خب وقتی مهدی داره میاد چرا این همه راه رو پیاده بریم. _مگه من گفتم پیاده بریم بعدشم من خونه نمیرم نرگس مشکوک میپرسد +عه به سلامتی کجا میری؟ _بیمارستان با ترس میپرسد +بیمارستان چرا چی شده؟ اشاره به دستم میکنم و او آهانی می گوید +خب میبریمت بیمارستان در همین حین صدای زنگ موبایل نرگس بلند میشود +الو سلام ............. +باشه داداش اومدیم ............. +خداحافظ +بدو بریم ریحانه که داداشم منتظره دستم را میگیرد و به همراه خودش مرا از دانشگاه بیرون میبرد. نرگس با دیدن ماشین مهدی لبخندی میزند و باهم به سمت ماشین میرویم. سوار ماشین میشوم و سرم را پایین می اندازم بعد از چند دقیقه می گویم: ببخشید مزاحمتون شدم مهدی پاسخ میدهد +نه بابا چه مزاحمتی شما مراحمید. نرگس میان صحبت ما میپرد و می گوید:داداش برو بیمارستان با تعجبی که در چشمانش موج میزد می پرسد +بیمارستان برای چی؟اتفاقی افتاده!؟ +هیچی بابا ریحانه میخواد بخیه دستشو بکشه سرش را تکان میدهد و باشه ای می گوید یعنی اصلا برایش مهم نبود چه اتفاقی برای من افتاده؟ نویسنده: سرکار‌خانم‌مرادی
🤍🤍 سرش را تکان میدهد و باشه ای می گوید یعنی اصلا برایش مهم نبود چه اتفاقی برای من افتاده؟ یا حتی کنجکاو نبود به چه دلیل دست من بخیه خورده؟ با صدای نرگس رشته افکارم پاره میشود +احیاناً نمیخوای پیاده شی بانو؟ به اطرافم نگاه میکنم روبه روی بیمارستان هستیم _ببخشید حواسم نبود نرگس خنده ای میکند و می گوید: بله دیگه عروس خانم قبلا هم گفته بودم درد عاشقیه دوست نداشتم مهدی درمورد این بحث ها چیزی بداند _عروس خانم چیه؟چی داری میگی +عه پس آقا احسان هم کشک ِ؟ مهدی میان حرف نرگس میپرد +احسان؟ نرگس:اره پسردایی ریحانه نمی دانم چرا نرگس این چیزها را به او می گوید اما هرچه که بود دوست نداشتم مهدی ادامه میدهد +فامیلی ایشون چیه؟ _رستگار،ببخشید اما برای چی می پرسید؟ +با یکی از دوستان قدیمیم اشتباه گرفتمشون! مطمئن بودم چیزی را پنهان میکند. این روزها همه چیز عجیب شده بود یا شاید هم من حساس شده بودم *مهدی* در آیینه ماشین نگاهی به خودم می اندازم دستی به موهای لختم میکشم در این چندماه که ماموریت بودم شبی را در آرامش به سر نبرده بودم و چشمانم بد جور قرمز شده بود و می سوخت هرکس که نمی دانست شاید فکر میکرد، گریه کرده ام پوزخندی به افکار خودم میزنم دستم را روی شقیقه هایم میگذارم با نگاهم اطرافم را میکاوم که متوجه نرگس و دوستش میشوم نرگس با خوشحالی به ماشین نزدیک میشود _سلام داداش با لبخند جوابش را میدهم دوستش هم آرام سلام میکند و در صندلی عقب ماشین جای میگیرد جواب او را با تکان دادن سرم میدهم بعد از چند دقیقه نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی
🤍🤍 بعد از چند دقیقه ریحانه سکوت را می شکند +ببخشید مزاحمتون شدم از آیینه آهسته نگاهش میکنم صورت سفید و خجالت زده اش باعث خنده ام میشود و کمی از سر دردم کم میکند حجاب و حیا در رفتارش برایم تحسین برانگیز بود البته او را فقط به عنوان دوست نرگس میدیدم و نه چیز دیگری! تازه به خودم می آیم که متوجه میشوم جواب او را نداده ام _نه بابا چه مزاحمتی شما مراحمید نرگس میان صحبت های ما میپرد +داداش برو بیمارستان مانند برق زده ها به او نگاه میکنم _بیمارستان برای چی؟چه اتفاقی افتاده؟! نرگس با بیخیالی پاسخ میدهد +هیچی ریحانه میخواد بخیه دستشو بکشه دلم میخواهد بدانم به چه دلیل دست او بخیه خورده اما سکوت را ترجیح میدهم ماشین را جلوی بیمارستان متوقف میکنم اما ریحانه آنقدر غرق در فکر است که متوجه نمیشود نرگس صبرش تمام میشود +احیاناً نمی خوای پیاده شی بانو؟ از حرف های نرگس خنده ام میگیرد اما خودم را کنترل میکنم و نگاهم را به روبه رو میدوزم با صدایی که از ته چاه در می آمد و خجالت در آن موج میزد می گوید: ببخشید حواسم نبود سرم خیلی درد میکرد برای همین متوجه بقیه حرف ها و بحث هایشان نشدم اما اسم آشنایی به گوشم خورد ((احسان)) با بُهت میپرسم:احسان؟ نرگس:آره پسردایی ریحانه _فامیلی ایشون چیه؟ _رستگار،ببخشید اما برای چی می پرسید؟ صدای ریحانه در گوشم می پیچد و مغزم سوت میکشد! برای اینکه به من شک نکند چیزی سرهم میکنم و تحویلش میدهم نرگس:ریحانه بیا بریم دیگه ریحانه سری تکان میدهد و ارام خداحافظی میکند نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی
🤍🤍 نرگس را صدا میزنم _ابجی جان من یه جا کار دارم میتونید خودتون برگردید سری تکان میدهد از من دور میشود سریع موبایلم را برمیدارم و شماره ی جواد را میگیرم _الو جواد +سلام جانم؟ _سلام،پیداش کردم با خنده می گوید: کی رو نیمه ی گمشدتو؟ _چرا چرت و پرت میگی!شهاب و پیدا کردم. صدایش رنگ ترس میگیرد +چطوری اصلا کجاست الان؟ _میگم تو فقط با اقای سماواتی تماس بگیر گزارش بده +باشه _کار نداری +نه،یاعلی تماس را قطع میکنم... *ریحانه* درخانه را باز میکنم برای اینکه از سوال و جواب های مادرم فرار بکنم خیلی آهسته قدم برمی دارم +ریحانه! پوکر به سمت مادرم برمیگردم _به به سلام بر مادر گلم +سلام چرا این موقع روز برگشتی؟ _اِم هیچی زود تعطیل کردن دیگه نگاه نافذ و تیزش را به دستم میدوزد +کی بخیه دستت رو کشیدی؟ _برادر نرگس اومد سراغش منم تا بیمارستان رسوندن سری تکان میدهد. میخواهم به سمت اتاقم بروم که صدای مادرم سرجایم میخ کوبم میکند و مانند پتک برسرم کوبیده میشود. +راستی بعدازظهر آماده باش شام دعوتیم خونه داییت با نگرانی میپرسم _کدوم دایی؟ +حسین اب دهانم را به زحمت قورت میدهم و چشم ارامی در پاسخ مادرم میگویم 💞💞 روی مبل می نشینم دایی لبخندی به روی من میزند +خب دایی جون از درسات چه خبر؟ نویسنده:سرکار‌خانم‌مرادی
ٖؒ﷽‌ریحانة الحسین(ع)‌﷽ؒ
بسم‌رب‌الشهدا‌و‌الصدیقین ‌.
أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ یه‌نیم‌نگاهی‌به‌پست‌ها شبتون‌در‌پناه‌اللّٰه .🌱
بسم‌رب‌آرامِ‌دل‌علی🌱
‌‌حَیَّ عَلَی الصَّلاة📿.
- اونجا که حُسین طاهری میگه ؛ - امام‌منی، مخاطب سلام منی ❤️‍🩹
اگر نمازتان‌ را‌ محافظت‌ نکنید حتی‌ میلیاردها‌ قطره‌ اشک هم برای‌ِ اباعبدالله‌ بریزید ، در آخرت‌ شمارا نجات‌ نمی‌دهد ..! ‹ آیت‌الله‌بهجت ›