eitaa logo
انتشارات شهرستان ادب
135 دنبال‌کننده
28 عکس
0 ویدیو
0 فایل
برای ثبت سفارش به سایت ادب‌بوک مراجعه کنید: www.adabbook.com
مشاهده در ایتا
دانلود
11 اردیبهشت روز جهانی کارگر ای سحرخیزتر از سحرها ِ ای شما بهترین پدرها سال‌ها مانده بر شانه‌هاتان جا به جا، جای زخم تبرها این همه عشق دارید و خالی‌ست جایتان در میان خبرها... @Shahrestaneadabpub
می‌شود در نگاهشان خواندن حل مشکل‌ترین معما را دست در دستشان قدم زد و رفت همۀ جاده‌های رؤیا را پای لبخندهایشان عسل است طعم صبحانه‌های هر روزم گرد گچ‌های زرد تخته سیاه بهترین جامه‌های زردوزم ... @Shahrestaneadabpub
🔷 باران گرفته است باران که سرنوشت زمین را از سر گرفته‌ است دیوار دیوانه‌وار خود را در آستانۀ باران گرفته است خاک ایستاده انگار باد از هیجان جان گرفته است دست شکوفه دامن باران را آن‌سوتر از تمام درختان، گرفته است باران گرفته است ای ابر ای شاعر همیشگی شعرهای تر شعری بگو برای زمانی که خسته است شعری بخوان برای زمینی که تشنه است اندوه را بشوی از قامت دلی که شکسته نشسته است ای ابر! ای عدالت سرریز آیا برای تو فرقی نداشت این زمین از آن مرد کشاورز خسته است یا در تملک دهقان روستاست؟... 📗 مجموعه نیمایی 🖋 📚 ☘️ @Shahrestaneadabpub
گفتیم هوا پس است، نالان رفتیم سنگین سنگین، سربه‌گریبان رفتیم هر گُل در دست کاسه‌ای داشت و ما با چتر به پیشواز باران رفتیم @Shahrestaneadabpub
چه جای شادی است و غم میان حیرت حرم فقط سکوت می‌کنیم و این علامت «رضا»ست @shahrestaneadabpub
در خاطر من هر شب، می‌خواند و می‌گرید چوپان پریشانی، با نی‌لبکی بدکوک می‌سوزم و خاموشم، در خویش فراموشم مانند بیابانی، شوریده‌دل و مفلوک چون شِمه‌ای از بوی گیسوی تو آمد دوش پیچیده در آغوشم عطر علف و شلتوک... @shahrestaneadabpub
ماجرای عاشقانۀ من و جهان سخت بود سخت بود و سخت ناگزیر بود! جیک و پوک دائم پرنده و درخت پیر بود... @shahrestaneadabpub
به فتوای من، اگر در دلتنگی و اندوه معشوقی جان بسپاری، پیش از آنکــه نکیر و منکر پرسـش آغاز کنند، بهشت تو را در شمایل آواز فرشتگان به خود می‌خواند. رب‌العالمین از دیدار هیچ گروهی به قدر عشاق خشنود نمی‌شود. به فرشتگان مقرب خود می‌گوید: «کنار بروید و بنگرید. اینک هم‌قبیلگان من». ِ زیرا که عاشق کبیر هم اوست. @shahrestaneadabpub
یک‌بار از برادرش پرسید اگر هوا روشن بود و نه از باران خبری بود نه از رعد، چگونه پیغامش را به خدا برساند؟ منصور لبخند زده و گفته بود: می‌توانی به باغ بروی و برگ درختی را مثل گوش انسانی بگیری و آرزویت را در آن نجوا کنی. درختان چون به خدا بسیار نزدیکند، پیغام تو را به او می‌رسانند... @shahrestaneadabpub
در آسمان غزل‌هام گرم پروازند کبوتران خیالی که آب‌ و دان دادی غمت به‌رغم فراوانی‌اش، مرا کم بود اگرچه سهم مرا بیش از این و آن دادی... @shahrestaneadabpub
و صحابه گفتند: يا رسول‌الله چون بودى اگر تو ايشان را لعنت كردى؟ گفت: «مرا به رحمت فرستاده‌اند نه بدانكه لعنت كنم.» 📖 @shahrestaneadabpub
شوقی برای دیدن باران نداشتم از پنجره غبار نمی‌رفت قبل تو از دل بعید بود، دل بی‌خیال من هرگز سر قرار نمی‌رفت قبل تو گل داده چارچوب تمام اتاق‌ها از خانه انتظار نمی‌رفت قبل تو... @shahrestaneadabpubb
آدم‌های انگشت‌شماری توی این دنیا هستند که چهرۀ درهم و لرزانشان را هم بشـود دوست داشت. آن چشـم‌های بی‌تاب می‌خواستند تر بشوند و اگر آدم‌ها رفته بودند و تابلوها تمام شـده بود، اگر من می‌توانستم و می‌خواستم، دســت‌های نــازلی از خــودش کنــده می‌شــد و جــایی در مــن پیدا می‌کرد که غده‌های گوشۀ چشمش را بگذارد باز شوند. باز شوند و هی بتراوند یک جایی روی شانه‌های من. من چه بودم آن موقع؟ غرق طور دیگری از زیبایی، یا مانده زیر آوار ِپشت ِهم خط‌های شکسته‌ای که دلم را می‌خراشیدند. هی می‌خراشیدند و باز برمی‌گشتند و روی خراش‌ها زاویۀ تند و تیز فرو می‌کردند...
دربارۀ اعتبار معراج بپرس دربارۀ روزگار تاراج بپرس دربارۀ جشنوارۀ سبز صعود چشمی برسان به اوج، از کاج بپرس @shahrestaneadabpubb
حسین... حسین... حسین... آن‌قدر که از دیروز تا به‌حال این اسم را شنیده‌ایم، در زمان حیات حسین نشنیده بودم. ما او را کشتیم که نامش گم شود و نشانش پاک گردد، اما انگار او زنده‌تر از قبل است. دیروز با جسمش جنگیدیم و از امروز به بعد باید با اسمش بجنگیم. قیمت با تخفیف: 36 هزار تومان
برگشته‌ای بدون سوارت به خیمه‌گاه در امتداد واقعه، در عصر اشک و آه دلواپس کسی‌ست نگاهت قدم‌قدم گاهی اگر به پشت سرت میکنی نگاه یالت چقدر سرخ، خیالت چقدر سرخ چشمت به خون نشسته چرا؟ آه ذوالجناح! افتاده عرش روی زمین در کجایِ راه؟ با بادهای سرخ سماعی‌ست خون‌چکان هرسنگ روضه‌خوان شده بر خاک روسیاه تن‌ها رها به دشت، خدایا چه بی‌سپر سرها به‌روی نیزه، دریغا چه بی‌گناه ُ فریاد «یا بُنَیَّ» جهان را گرفته است بوی مدینه می‌وزد از سمت قتلگاه
همی ناگاه حسین ابن علی _طفل بود_ بر آن جایگاه رفت و پیشِ رسول و جبریل رفت. جبریل گفت: «یا رسول‌الله، این کیست؟» گفت: «پسرِ من است.» جبریل گفت: «یا رسول‌الله، او را دوست داری؟» گفت: «آری.» جبریل گفت: «امت تو او را بکشند.» رسول گفت: «امت من؟» گفت: «امتِ تو. اگر خواهی، آنجا که او را خواهند کشت به تو نمایم.» و اشارت کرد به طف از جانب عراق. و از آنجا قبضه‌ای خاک برگرفت _سرخ!_ و به رسول نمود. حسین را دید در کویی با کودکان بازی همی‌کرد. رسول فراز آمد. حسین از این سوی و از آن سوی می‌رود و می‌گریزد و رسول می‌خندد تا او را بگرفت. دستی بر سرش نهاد و دستی در زیر زَنَخَش و بوسه بر دهانش می‌نهاد... زندگی پیامبر : یاسین_حجازی قیمت با تخفیف: ۴۰۰ هزار تومان
کوچه‌ها هنوز از دعا و گریۀ کسی معطر است، کوچه‌ها هنوز داغدار مادر است، کوچه‌ها هنوز یادگار غربت برادر است، کوچه‌ها هنوز در به خنده وا نکرده‌اند، اخم کوچه‌ها هنوز درهم است. تا ابد محرم است.
حبقوق با مهربانی به تک‌تک آن آدم‌ها لبخند زد. -بگذار دردهایشان را بگویند. اگر گوش‌های ما از شنیدن خسته شود، بازهم گوش‌هایی هست که همیشه برای شنیدن دردها و نیایش‌های ما، باز است و هرگز خسته نمی‌شود؛ خداوند، خدای بزرگ ما! آن قدوس که از ازل بوده، نخواهد گذاشت که ما نابود شویم. خدا صخرهٔ ماست... چشمان خدا پاک‌تر از آن است که بر گناه بنگرد، و او عادل‌تر از آن است که بی‌انصافی را تحمل کند. قیمت با تخفیف: 105 هزار تومان رمان_فارسی
مورچه‌ها در صف قند و شکر مورچه‌ها در صف نان و برنج مورچه‌ها مثل قطاری بزرگ بیش‌‌تر عمرشان نوبتی پشت‌ِ سرِ هم گذشت مثلِ ما در صف قند و شکر مثل ما در صف نان و برنج ؟ قیمت: 19 هزار تومان
پرده پیچ‌وتاب می‌خورد و تا وسط اتاق می‌دود. دود را به سینه می‌دهم. پنجره غیژغیژ صدا می‌کند. بویی عجیب به کندی همه جا پر می‌شود. باد همیشه بوهای عجیب می‌آورد. پنجره صدا می‌کند. پرده در وسط اتاق می‌رقصد. دود را بیرون می‌دهم. آرزو می‌کنم همیشه مغزم سالم بماند. آرزو می‌کنم او کنارم باشد، نه به این خاطر که دهانش بوی نارنج می‌دهد. نه! این نیست و به‌خاطر موج موهایش هم نیست. دوستش دارم و می‌خواهم کنارم باشد. می‌خواهم آرام باشم. می‌خواهم به عمق چشم‌های سیاهش خیره باشم و چیزی نبینم. می‌خواهم بایستند که من آرام باشم. کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد. می‌گویم: «کاش همه‌جا بوی نارنج می‌داد.» و پرده آرام می‌شود. قیمت با تخفیف: 29 هزار تومان
آرام و صبور از کنار تو گذشت چون سایۀ گنگی از حصار تو گذشت شب نیز رفیق نیمه‌راهی‌ست مرا من ماندم و او در انتظار تو گذشت قیمت با تخفیف: ۱۶ هزار تومان www.adabbook.com
ستاره‌ها خودشان را تا سر شاخه‌های درختان چنار میدان رسانده بودند که شجاع دست لای در خانه برد؛ کلون چوبی آن را کشید و وارد دالان تنگ و تاریک‌شان شد. صدای شِروِه‌خوانی مادرش را که شنید،‌ آهسته و پاورچین خودش را به پشت در اتاق رساند و از لای درز در نگاه کرد. بچه‌ها ردیف خوابیده بودند، و مادرش نشسته بود زیر نور نارنجی رنگ چراغ‌موشی و لباس‌های‌شان را وصله‌پینه می‌کرد. سوزن می‌زد، شعرهای باباطاهر همدانی را زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت. سوز صدایش دل سنگ را کباب می‌کرد. مرا روز ازل چون آفریدند/ پریشونم، پریشون آفریدند/ پریشون خاطرون رفتند در خاک/ آی... مرا از خاک ایشون آفریدند. قیمت با تخفیف: ۸۰ هزار تومان www.adabbook.com