eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.8هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
آرزویم همه این است که در خیمه‌ی تو بنگــرم از کرمت بنده ی خدمتکارم 🇮🇷             @hedye110 🔸🔶🔹🔷🌹🔷🔹🔶🔸
بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد اللهم عجل لولیک الفجر 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄ با توکل به اسم الله آغـــاز روزی زیبـــا با صلوات بـــر محمـد و آل محمــــد (ص) اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم سلام صبح زیباتون بخیر 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
🔹 🦚 نشستم گوشه اتاق و چشم دوختم به در شاید قسمت منم همین بود،تموم عمر زخم زبون شنیدن! چند دقیقه ای گذشت و با صدای پایی که از بیرون اتاق به گوشم رسید دراز کشیدم کف اتاق و پلکامو آروم روی هم گذاشتم حتما گلناز بود و میخواستم همراهش به مهمونخونه برم،نمیتونستم برای نرفتن دلیلی پیدا کنمو ترجیح دادم خودمو به خواب بزنم اینجوری دلش نمیومد بیدارم کنه،چند لحظه گذشت و با بسته شدن دوباره در چشمامو باز کردم،دلم نمیخواست گلناز رو توی همچین شرایطی تنها بذارم اون تموم روزای سختمو کنارم بود اما چاره چی بود مجبور بودم به خاطر خودش تحمل کنم اگه یه درصد هم حرفایی که آناش میزد حقیقت داشت نمیخواستم من باعث بهم خوردن خوشبختیش بشم! نشستم سرجامو گردنبند خورشیدمو از صندوقچه ام بیرون کشیدم،تو این چند ماه بعد گناز تنها مرهمم فقط همون شی بی جون بود تموم حرفایی که حتی نمیتونستم با گلناز درمیونش بذارم برای اون تعریف میکردم،انگار که خود اورهان نشسته باشه رو به رومو با دقت به حرفام گوش میده! تقریبا ساعتی گذشت با صدای بیرون رفتن مهمونا دوباره سر جا دراز کشیدمو خودمو به خواب زدم،دلم نمیخواست گلناز رو به خاطر حرف مادرش برنجونم،با صدای باز شدن در غلتی زدمو به سمتش چرخیدم و با دیدن گلناز چشمامو تا آخرین حد باز کردم:-من خوابم برد چرا بیدارم نکردی دختر؟ آهی کشید و بغل دستم نشست و زانوهاشو بغل گرفت:-خسته بودین خانوم جان دلم نیومد! -چه خبر شده تو که هنوز ناراحتی؟ -به خاطر آنامه،نمیدونی چقدر اصغری رو کوچیک کرد انگار که خودش خانوم بزرگه عمارته! با تعجب سر جام نشستم:-یعنی همه چیز به هم خورد؟ -نه خدا نکنه خانوم جان،اصغری اصلا به روی خودش نیاورد،همه رو زیر سیبیلی رد کرد اما از چشمای مادرش میشد فهمید به دل گرفته،خدا بهم رحم کنه اگه نظرشو برگردونن چی؟ -مگه صیغه نخوندین؟دیگه چه کاری از دستش ساختس؟به علاوه خود اصغری مهمه اگه میخواست پا پس بکشه تا این حد جلو نمیومد! -نه چه صیغه ای هنوز نه به داره نه به باره،این مادری که من دیدم تا همه جای منو ورانداز نکنه اجازه صیغه نمیده،داشتن میرفتن گفت فکراشونو میکنن اگه نظرشون مثبت بود فردا میان منو حموم ببرن! لب به دندون گزیدمو با خنده نگاهی بهش انداختم:-پس بگو چرا زانوی غم بغل گرفتی،خجالت میکشی؟ خجالت زده سرشو پایین انداخت و سکوت کرد! -پس آنات چی میگفت ،میگفت با خودشون ملا آوردن! خانوم جان اون ملا،عموی اصغریه،شهر زندگی میکنه بزرگ خاندانشونه،برای عقد کردن نیومده بود اومده بود تا بزرگتری کنه! سری تکون دادمو رو بهش گفتم:-دیگه غصه نخور،من مطمئنم اصغری اونقدر خاطرتو میخواد که حتی شده تو روی آناش بایسته! -اگه آناش چیز خورش کرد چی؟آخه شنیدم میشه با خوروندن دعا آدمارو مطیع خود کرد! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 بلند شدمو رختخوابشو کنارم انداختم:-شما چرا خانوم بذارین خودم انجامش میدم! -بیا بخواب گلناز دیگه داری هذیون میگی! -حق دارین خانوم به خدا دیگه نمیدونم به چی فکر کنم حس میکنم دارم دیوونه میشم! -نگران نباش به خاطر بی خوابی دیشبه یکم بخوابی درست میشه! سر جاش دراز کشید و زل زد به سقف،نگران بهش خیره موندم دلم میخواست بهش میگفتم همه چیز فقط اصغری نیست مادرشم به همون اندازه توی خوشبختیت تاثیر داره باید خودتو قوی کنی،اما ترسیدم به اضطرابش اضافه کنم،آهی کشیدمو پلکامو روی هم گذاشتم! -خانوم جان کاش با اورهان خان عروسی نمیکردین! از جمله ی بی مقدمه اش شوکه شدم یه تای ابرومو بالا انداختمو پرسیدم:-چرا این حرف رو میزنی؟ -اگه با اورهان خان عروسی نمیکردین هیچ کودوم از این اتفاقا نمی افتاد! -منظورت چیه گلناز؟کودوم اتفاق؟نکنه فکر کردی همون اول عاشق آتاش میشدم و کنارش میموندم؟ازدواج با اورهان و همون چند روزی که کنارش زندگی کردم برام بهترین لحظات عمرم بود هر چند کوتاه بود اما اگه بازم به عقب برگردم دوباره باهاش ازدواج میکنم فقط اینبار سعی میکنم قدر تموم لحظات کنارش بودن رو بیشتر بدونم هرچند این حرفا دیگه بی فایده اس! سر جاش نیم خیز شد و به چشمای نم زدم نگاهی انداخت:-قربون این چشماتون برم منظورم این نبود، اصغری از عموش شنیده که اگه ازدواج نکرده بودین الان به اورهان خان حروم نمیشدین،میگفت چون شوهرتون زنده بوده با هر مرد دیگه ای که ازدواج میکردین و رابطه داشتین بهتون حروم میشده،حالا چه برادر شوهرتون باشه چه مرد دیگه ای،برای همین گفتم! اگه اورهان خان هم مثل آتاش بهتون دست نزده بود الان میتونستین باهاشون عروسی کنین و از این جا بذارین و برین می دونم خیلی سخته به خدا خودم و که می زارم جاتون دلم می... ! نفسم سنگین شد با شک دستم و بالا آوردم و نذاشتم ادامه بده با دهن خشک شده و مضطرب رو بهش گفتم:-چی گفتی گلناز؟گفتی اگر اورهان بهم دست نزده باشه حروم نیستیم؟ آهی کشید و با نگاه ترحم آمیز آروم گفت:-آره خانوم جان عموی اصغری ملای خیلی داناییه همه چیز رو میدونه خودش به اصغری گفته،البته ببخشیدا من نه که میدیدم چقدر اورهان خان‌رو دوست دارین و مدام غصه میخورین به اصغری در موردتون گفته بودم،اونم کنجکاو شده و از عموش علتش رو پرسیده،کاری که نمیشه کرد حداقل الان میدونیم چرا! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
حسادت یه بیماریه سعی کن زود خوب بشی! 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
برایم مهم نیست مرا چگونه قضاوت میکنند,چون قاضی فقط خداست و همین 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
AUD-20210305-WA0095.m4a
3.38M
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی به سفارش اقاصاحب الزمان ارواحنا له الفداء🌸 هرعملی رودرعصر جمعه ترک کردی این صلوات رو ترک مکن. التماس دعای فرج.🌹 🦋🌹💖
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
•• 🌩🌱 یادت باشه یک رویای خرد شده هزاران تکه رویاست! ناامید نشو و ادامه بده..✨🫧 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨امشب قبل از خواب 🍁زمزمه کنیم ✨اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ 🍁امُورِنا خَیْراً ✨خداوندا 🙏 🍁آخر و عاقبت کارهاے ✨ما را ختم به خیرکن 🍁آمین شبتون پراز آرامش🌙✨ 🍁🍂 @emame_mehraban
┄┅─✵💖✵─┅┄ اِلهی یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد یا عالی بِحَقِّ علی یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان           @hedye110
اللّٰهـمَ ڪُـڹ لـولیـڪَ الحُجَّـــة بـْـن الـحَسڹ صلواٰتڪ علیہِ و علےٰ آبائٖہ فےٖ هذہ السّاعة وَ فـےٖ ڪُلّ ســٰاعة ولیّاً وحافــظاً و قائــداً ًوَ ناصِــراً وَ دَلیــلـاً وَ عَیــناً حتـے تُســڪِنہُ أرضَـڪ طوْعـــاً و تُمتِّـــعَہُ فیٖـــھٰا طویــلـٰا 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔹 🦚 گوشام‌ کر شد دیگه هیچی نمی شنیدم فقط حرف گلناز تو گوشم زنگ می زد بغضم گرفت،یعنی تموم بزرگای ده اشتباه کردن؟ممکن نبود این همه آدم از عموی اصغری کمتر بدونن،با یادآوری حرفایی که اورهان بعد از برگشتن آتاش بهم زده بود با اضطراب از جا بلند شدم! همش تقصیر آقا مظفر بود اون بود که از اورهان خواسته بود بگه که با من رابطه داشته بهش گفته بود اینجوری صد روز مهلت داره تا حداقل طلاقمو از آتاش بگیره،حتما میدونست،مطمئنم ،مگه میشه که بلد نباشه،حتما از عمد گفته بود، به بهونه دادن سه ماه عده به اورهان تموم عمر خوشبختیمونو ازمون گرفته بود،می خواست جلوی پامون سنگ بندازه،تا دخترش خوشبخت بشه،گوشام داغ شدن و دستام می لرزید،احساس دوگانه ای داشتم‌ غم و شادی با هم،حالا باید چیکار میکردم؟ حالا که همه چیز اینجور خراب شده بود؟حتما اگه به هم حرومم نبودیم رسیدنمون به هم سخت ترین کار دنیا بود! دستمو گذاشتم روی سرم تموم تنم میلرزید شوکه بودم،صدای گلناز توی گوشم پیچید: -خانم، چتون شد؟الهی دورتون بگردم ،کاش من لال بشم همش با حرفام فقط ناراحتتون میکنم اصلا دیگه هیچی نمیگم به خدا فقط میخوابم بیاین بنشینین بیاین! دستمو کشید و کنارش نشوند:-دیگه نمیشه حسرت گذشته رو خورد،کاریه که شده! -گلناز اورهان به من دست نزده! با چشمای گشاد شده بهم خیره موند:-چی دارین میگین خانوم جان؟پس چرا زودتر نگفتین؟ -نمیدونم گلناز فریبمون دادن،همش تقصیر آقای سهیلاس،باید با اورهان حرف بزنم هر جوری که شده،باید بفهمه چه بازی خورده،حتی اگه بهم نرسیم باید متوجه بشه نباید به اون مردیکه اعتماد میکرد که الان حال و روزمون این باشه... با ترکیدن بغضم نتونستم حرفامو ادامه بدم گلناز سرمو‌توی بغلش گرفت و مهربونانه لب زد:-حالا میخواین چیکار کنین خانوم؟آقاتون که اجازه نمیده از ده بیرون برین وضعیت منم خودتون بهتر میدونین،میخواین از اصغری همه کمک بخوایم؟ نگاهی به چهره ی معصومش انداختم،درست نبود حالا که میخواست ذره ای طعم خوشبختی بچشه اون رو هم درگیر مشکلاتم کنم،به علاوه میخواستم خودم رودر رو با اورهان صحبت کنم دیگه با شیره ای که آقا مظفر سرمون مالیده بود از واسطه قرار دادن آدما میترسیدم حتی اگه اون آدم گلناز میبود،بینیمو بالا کشیدمو با غم لب زدم:-نه گلناز نیازی نیست،خودم یه فکری براش میکنم فعلا بیا یکم استراحت کن،مگه نگفتی فردا مادر اصغری میاد تا ببرتت حموم؟خوب نیست بی رمق و رنگ و رو رفته باشی! -نمیشه خانوم،خیالم راحت نیست،دلم پیش شماست میترسم خدایی نکرده تصمیم اشتباهی بگیرین اینبار دیگه کسی جلودار آقاتون نمیشه! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🔹 🦚 آهی کشیدمو خودمو انداختم روی تشک:-نترس گلناز کاری که از دستم ساخته نیس نصف شبی که نمیتونم برم پی اورهان! -خانوم جان شما که این همه تحمل کردین یکم دیگه هم صبر کنین تا مادر اصغری حرف آخر رو بزنه اونوقت خودم شده به بهونه دعوت عقدمون میرمو به اورهان خان همه چیز رو میگم آخه آقاتون گفت اگه همه موافقت کنن برای منو اصغری یه جشن کوچیک توی همین عمارت میگیرن دستشون درد نکنه برام پدری کردن! باشه ای گفتمو نفسی پر صدا بیرون دادم:-گلناز میشه فردا منم‌ همراهت بیام حموم؟ ذوق زده سرجاش نشست:-آره خانوم جان خیلی خوب میشه،اینجوری جلوی چشممین منم دلم قرص تره البته اگه مادر اصغری بیاد! با لبخندی که به روش زدم،سرجاش دراز کشیدو با خیال راحت پلکاشو روی هم گذاشت،دوست نداشتم سرشو شیره بمالم اما از نظرم بیشتر از این صبر کردن جایز نبود،همین الانشم دیر بود از فکر اینکه اورهان خواطرخواه کس دیگه ای شده باشه اخمام در هم شد هر جور شده باید همین فردا میرفتمو میدیدمش! با این فکر پلکامو روی هم گذاشتمو هر جور شده سعی کردم چند ساعتی بخوابم! با صدای خروس پلکامو از هم باز کردمو چشم چرخوندم توی اتاق خبری از گلناز نبود،از فکر اینکه تنهایی رفته باشه حموم شوک زده از جا پریدم و در اتاق رو تا آخر باز کردم و با دیدن گلناز که داشت عمارت رو آب و جارو میکرد نفسمو پر صدا بیرون دادم آخه این تنها راهی بود که میتونستم بدون اینکه مواخذه ام کنن از عمارت بیرون برم و نمیخواستم از دستش بدم،صدای عزیز توی گوشم پیچید:-بسه دختر بلند شو برو حاضر شو الانه که مادرشوهرت سر برسه، پیغوم فرستاده که حاضر باشی،همینمون کم مونده بود که رعیت جماعت هم برای ما پیغوم پسغوم بفرستن و امر و نهیمون کنن! گلناز سری تکون داد و جارو رو بغل حیاط گذاشت و هول زده به سمت اتاق اومد،سعی کردم حال و روزم و‌عادی نشون بدم تا به چیزی شک نکنه:-خانوم جان مشتلق بدین مادر اصغری پیغوم فرستاده که داره میاد،باید بقچمو ببندم الانه که برسه! -من که گفتم میاد الکی مضطرب بودی مکثی کردمو ادامه دادم:-گلناز میشه یکی از لباساتو هم بدی من بپوشم؟ دست از کار کشید و متعجب نگاهی بهم انداخت:-خانوم جان انگار شما بدتر از من دستپاچه شدین،این همه لباس ابریشمی خوب دارین لباس کلفتی من به چه کارتون میاد؟ در حالیکه با انگشتای دستم بازی میکردم لب زدم:-نمیخوام اونارو بپوشم شاید خدایی نکرده مادر اصغری گمون کنه خواستم بهتون فخر بفروشم،فقط یک روز میپوشمش بعد برش میگردونم! با غم رو ازم گرفت و بقچه لباسشو باز کرد و کف اتاق گذاشت:-حق دارین خانوم جان،اخلاقای خاصی دارن،من فقط همین دو‌سه تیکه لباس رو دارم خودتون یکی انتخاب کنین،گرچه هیچ کودوم برازنده شما نیست! 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
زخمی‌به‌جگرداشت ودرتب‌میسوخت از داغ بــرادرش مـرتـب میسوخت هر جا که سر درد دلش وا میشد😭 میگفت: امان ازدل زینب.... میسوخت😭 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊