eitaa logo
🥀عکس نوشته ایتا🥀
3.4هزار دنبال‌کننده
18.9هزار عکس
5هزار ویدیو
47 فایل
😘همه چی تواین کانال هست😘 ⬅تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران➡ 💪تأسیس:1398/05/3💪 مدیر⤵️⤵️ @yazahra1084 @kamali220👈شنوای حرفاتونیم🎶🎶🎶 ادمین تبادلات⤵️⤵️ @Yare_mahdii313 تعرفه های کانالمون⤵️⤵️ https://eitaa.com/joinchat/4183359543C72fc8331a5
مشاهده در ایتا
دانلود
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیچ دعائی بالاتر از این نیست که خدا ما را از خودش دور نکند خداوندا دریاب بنده‌ای را که در میان شادی و خنده‌اش گفتک خدایا شکرت و در اوج غم‌ها گفت خدا بزرگ است خدایا آرامش بده به دل‌هائی که چشم امیدشون فقط خودتی و بس شبتـ🌙ـون سرشار از آرامش🌟 🌙✨🌱 @hedye110
┄┅─✵💝✵─┅┄ بنام و با توکل به اسم اعظمت میگشاییم دفتر امروزمان را ان شاالله در پایان روز مُهر تایید بندگی زینت دفترمان باشد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷   @hedye110
روزی در برگه تقویم خواهند نگاشت تعطیل رسمی – روز ظهور حضرت ولی‌عصر«ع» . . .    🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🍀 💜 🌺 آنام آهی کشید و در جوابش گفت:-خوب نیست پشت سر مرده حرف بزنیم اون الان دستش از دنیا کوتاهه! -کوتاهه که کوتاهه،شاید تو اتفاقایی که براش افتاده تو هم مقصر باشی،برای همین عذاب وجدان گرفتی اما من به این دختر جز محبت کاری نکردم اون وقت بچه ی حرومزاده یه بی شرف رو انداخته توی دامن پسرم،تقاص آدم بی عفت همینه! -من چرا حوریه خاتون؟شما همیشه تشویقش میکردین بین منو اورهان قرار بگیره،یادتون رفته میخواستین دارو به خورد پسرتون بدین؟در ضمن نشنوم دیگه لیلا رو با همچین پسوندی صدا کنین، اگه خیلیای دیگه زنده ان و دارن راست راست راه میرن دلیل بر پاک دامنیشون نیست،شاید یکی این وسط حیا میکنه حرفی به زبون نمیاره،به هر حال الان همه ناراحتن بهتره نمک روی زخم همدیگه نباشیم! با این حرف ،ننه حوری ترسیده اخمی کرد و نگاه آخرش رو به جسد سهیلا انداخت و آه کشان رفت سمت اتاقش! با رفتنش آنام دستی به سرم کشید و مهربون گفت:-یالا دختر بیا بریم پیش خواهرت روز سختی گذرونده حتما حال و روز خوبی نداره،بیا بریم امشب مثل قدیم ندیما دوباره همه کنار هم میخوابیم! *** -کیش کیش یالا برین توی لونه هاتون! -چیکارشون داری به هر حال که امروز یا فردا از تشنگی هلاک میشن بذار از آخرای عمرشون لذت ببرن! نگاهی به آیاز که این حرف رو زده بود انداختم:-هه هه اصلا هم شوخی خوبی نبود! -شوخی نکردم مگه اوضاع آبادی رو نمیبینی اهالی ده بالا آب چشمه رو بستن! ابرویی بالا انداختمو پرسیدم:-چرا بستن؟ -نمیدونم احتمالا کار رعیت باشه خان آدم فرستاده ده بالا پرس و جو کنن،اگه آب باز نشه باید بریم از چشمه پایین آب بیاریم! -کدوم چشمه؟نکنه منظورت همونجاییه که میخواستی غرقم کنی؟ -اووووف چندبار دیگه به خاطر اون باید معذرت خواهی کنم؟همه این عمارت منو بخشیدن الا تو،عجب کینه ی شتری داریا! -چیکار کنم،بلاهایی که سرم آوردی یکی دوتا نیست،هر طرف رو نگاه میکنم یکیشون یادم میاد،حالا تلاشتو بکن شاید بخشیدمت! خنده ی دندون نمایی کرد و دست برد توی جیب پیرهنش و آبنباتی بیرون آورد:-با این کارت راه می افته؟ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
🍀 💜 🌺 با دیدن آبنبات چشمام برق زد پشت چشمی نازک کردمو از دستش گرفتمش:-فکرامو میکنم! کلافه سری تکون داد و گفت:-از دست تو... -یدونه هم برای لیلا آوردم میرم بهش بدمش فعلا با اجازه آبجی کوچیکه! لبخندی مهربون بهش زدمو با رفتنش پوست آبنبات رو باز کردمو درسته گذاشتمش گوشه لپم و همین که خواستم دوباره مشغول کارم بشم صدای آنام توی گوشم زنگ خورد:-عصمت چرا هنوز رخت و لباسای خان رو نشستی؟میدونی که چقدر روی لباساش حساسه! عصمت در حالیکه ترسیده بود و داشت با انگشتای دستش بازی میکرد نزدیک شد و گفت: -خانوم جان تقصیر از من نیست،آب نداریم،یکی دو تا دبه مونده گذاشتیمش برای خورد و خوراکمون! -یعنی چی که آب نداریم خب قاسم رو میفرستادی چشمه! اینبار به جای عصمت ننه حوری جواب داد:-نفست از جای گرم بلند میشه دختر؟کدوم چشمه؟آب چشمه بالا رو بستن تا چشمه پایین هم که یکساعتی با گاری راه هست،روزی یک مرتبه بیشتر نمیشه رفت،که اونم مردم سر لجبازی برداشتن! آنام نا امید سری تکون داد و گفت:-خیلی خب پس بیاین حداقل سفره رو حاضر کنین تا ببینیم چی پیش میاد! پس آیاز راست میگفت،حالا باید چیکار میکردیم؟بدون آب که نمیشه زندگی کرد! -دختر کجا رو نگاه میکنی یالا مرغ و خروسا رو بنداز تو لونشون تا حیاط رو به گند نکشیدن شنفتی که چی گفتم،آب برای شستن نداریم! تند تند سری تکون دادمو با چوب توی دستم یکی یکی مرغ و خروسا رو کردم توی لونشون و در قفس رو بستم و دستی به پیشونی عرق کرده ام کشیدم،چند روزی از مردن سهیلا خاتون و حسین میگذشت و اونطور که از آرات و عمو و بقیه شنیده بودم اوضاع ده حسابی بهم ریخته بود،هیچ کس حاضر نمیشد برای آقام کار کنه به جز تعداد کمی از کارگرا که حاضر بودن حتی جونشونم براش بدن،بقیه یه جورایی اعتصاب کرده بودن عمو میگفت چون آقام حاضر به کشتن سهیلا خاتون نشده بهش انگ بی غیرتی زدن و مردم نمیخوان همچین آدمی خانشون باشه،حتما بستن آب چشمه هم کار خودشون بود! با دیدن آقام که همراه عمو عصبی داخل میشد سربه زیر سلامی کردمو به سمت مهمونخونه دویدم،عصمت و ننه حوری سفره ناهار رو پهن کرده بودن و آنام تنها نشسته بود و به نقطه ای نامعلوم خیره بود:-آنا آقاجون اینا اومدن! هنوز حرفم تموم نشده بود که آقامو عمو یا الله گویان داخل شدن و کلافه همون ورودی در نشستن، آقام عصبی با دست صورتش رو پوشند،حتما مثل روزای قبل مجبور شده با رعیت سر و کله بزنه!💚💚💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 🦋 🌹🦋 🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🦋 🌹🌹🌹🌹🦋                    @Aksneveshteheitaa                🌻❤️🌻
مولودی.mp3
12.74M
|⇦•هر کی که نوکرت شد... ویژهٔ دهۀ کرامت و ولادت حضرت امام رضا علیه السلام اجرا شده در سال۱۴۰۲ به نفس سید مهدی میرداماد •✾• 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🕊❣🌸بیا تا قدر یکدیگر را بدانیم 🍃🕊❣🌸که تا ناگه زیکدیگر نمانیم 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
به دعوت امام رضا عليه السّلام تشریف بیارید کانالش⤵️⤵️⤵️ http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال🤔🤔🤔 بعیده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به دعوت امام رضا عليه السّلام تشریف بیارید کانالش⤵️⤵️⤵️ http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال🤔🤔🤔 بعیده
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
دو چیز انسان را نابود میکند مشغول بودن به گذشته مشغول شدن به دیگران هر کس درگذشته بماند آینده را از دست میدهد و هر کس نگهبان رفتار دیگران باشد، آسایش و راحتی خود را از دست میدهد 🌸🍃 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🔸هروقت ڪه دستت از همه‌جا ڪوتاه شد با همه‌ٔ وجودت بگو : وَ أُفَوِّضُ أَمْرِ‌ی إِلَى اللَّـهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ‌ بِالْعِبَاد ڪارم را به خدا می‌سپارم،خداوند بینا به بندگان است 🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
🇮🇷                    @Aksneveshteheitaa                💠❤️💠
هدایت شده از ❣کمال بندگی❣
سلام دوستان عزیزم عیدتون مبارک به عشق امام رضا علیه‌السلام امروز و فردا زیر پستهامون لینک کانال امام رضا علیه‌السلام قرار میگیره شماهم به عشق امام رضا علیه‌السلام عضو کانال امام رضا علیه‌السلام بشین🌸🌸🌸 عیدتون مبارک ⤵️⤵️⤵️  🇮🇷 🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
شبتون امام رضائی ○ارسالی یکی از اعضای محترم کانال○  🇮🇷 #ایران‌قوی🇮🇷 #آقاجان‌سلام #عاشقانِ‌امام‌رضا @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💝✵─┅┄ برخیز و سلامی کن ولبخند بزن که این صبــح نشانی زغم وغصـه ندارد. لبخنـد خـدا در نفس صبح عیان است بگذار خـدادست به قلبـــ💗ـــت بگذارد. الهی به امید تو ســلام سه شنبه تون پراز لبخند الهی به امید تو💚 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
شـیـرین‌‌تر از نامِ شــما، امڪان‌ نــدارد مخـروبه باشـد هـر دلـی جانـان‌ نـدارد جانِ مـن و جـانـانِ مـن، مهـدیِ‌ زهـــرا قلبم به جز صاحب‌زمان سلطان‌ ندارد @emame_mehraban            🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 آنام خواست چیزی بگه که با اشاره عمو ساکت شد و عمو‌ نفسی بیرون داد و گفت:-حالا چی شده مگه؟به جهنم که نمیخوان کار کنن،فردا آرات رو میفرستم ده پایین از اونجا آدم بیاره! -نمیشه آتاش نمیشه اوضاع خیلی خرابه میبینی که آب چشمه رو هم بستن اینجوری پیش بره رعیت هم طاقت نمیارن! -خیلی خب حالا چه فکری توی سرت داری؟نکنه میخوای جا بزنی؟ -مجبورم مگه راهی برام مونده؟ -زمینا رو که تا فصل برداشت بخشیدی به کشاورزا حالا میخوای این عمارت آبا و اجدادیمونو دو دستی تقدیم این جماعت ابله کنیمو بذاریم بریم؟ -کی گفته بخشیدم،دستشون امانت سپردم،خودتم با این قضیه موافق بودی میگفتی رسیدگی به تموم زمینا آسون نیست،بسپاریم دستشون محصول رو که برداشت کردیم درآمدش رو نصف کنیم، فصل برداشت رسید میتونیم زمینارو به خودشون بفروشیم و با پولش بریم شهر،پیش ساواش،اگه فکر بهتری داری بگو! -فعلا رفتن صلاح نیست صبر کن ببینیم چی پیش میاد مثل همیشه حلش میکنیم! با غم نگاهی به صورت آنام انداختم،آهی کشید و گفت:-فعلا بیاین ناهارتون رو بخورین تا ببینیم خدا چی میخواد و اشاره ای به من کرد و ادامه داد:-برو لیلا و آیاز رو خبر کن به ننه هم بگو ناهار رو بیاره! چشمی گفتمو از جا بلند شدم و خواستم برم که آرات نفس نفس زنون اومد‌ و رو به روم ایستاد،سلامی کرد، در جوابش سری تکون دادمو از سر راهش کنار رفتم و همونجور که نفس نفس میزد رو به آقام گفت:-مثل اینکه کشاورزای ده بالا آب چشمه رو بستن،انگار خبرا به گوششون رسیده،گفتن...گفتن تا وقتی خان ده عوض نشه آب چشمه رو باز نمیکنن! -معلوم نیست این فرحناز چه مرگش شده؟بعد از مرگ اصغر خان اختیار روستا از دستش در رفته باید خودم برمو باهاش صحبت کنم! آقام نگاهی به عمو که این حرف رو زده بود انداخت و گفت:-نیازی نیست،کاری از فرحناز بر نمیاد،مگه ما از پس رعیتمون بر میایم؟تازه اون مشخصه با ما چپ افتاده از اون روزی که افتادم توی جا هنوز خبری ازش نیست،بهتره خودمون رو کوچیک نکنیم... با حرف آقام،شوک زده زل زدم توی صورت آرات انگار اونم ذهنمو خوند که با چشمای گشاد شده بهم زل زد،حتما کار فرهان بود،مطمئنم با این کارش خواسته از من انتقام بگیره!       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
🍀 💜 🌺 یخ کرده رفتم سمت اتاق آیاز و ضربه ای به در کوبیدم و همراهشون برگشتم به مهمونخونه،حالا دیگه جو کمی آروم تر شده بود و به جز نگاه های نگران آرات،که منظورش رو خوب میفهمیدم کسی چیزی نمیگفت،احتمالا داشتن مراعات حال لیلا رو میکردن،آخه از وقتی فهمیده بود دختر واقعی آقام نیست رفتارش تغییر کرده بود،انگار کنار ما معذب بود و این زندگی رو حق خودش نمیدونست و با اینکه به روی خودش نمیاورد اما خوب میدونستم از مرگ سهیلا و‌حسین حسابی ناراحته،حقم داشت آخه اونا پدر و مادر واقعیش بودن عزاداری که نه اما شاید به حالشون دل میسوزوند،به هر حال آقام سعی میکرد جلوی لیلا از شرایط ده حرفی به میون نیاره،چون اگه لیلا میفهمید مردم ده به خاطر حضور اون توی آبادیشون انقدر عصبانی اند یک لحظه هم آروم نمیگرفت،حتی شاید خودش رو از بین میبرد و آقام به سلامتی ما بیشتر از هر چیزی اهمیت میداد! مضطرب تکه ای نون برداشتمو توی کاسه آبگوشت تلیت کردم با اینکه اشتهایی نداشتم اما حوصله ی شنیدن غرولندای آنامو هم همینطور،چند دقیقه ای گذشت و همه مشغول خوردن بودیم که عمو مرتضی هول زده داخل مهمونخونه شد،کلاه از سرش برداشت و در حالیکه داشت از ترس میلرزید گفت: -بدبخت شدیم آقا،بدبخت شدیم،رعیت رم کردن دارن درو از جا در میارن،تنهایی جلو دارشون نیستم،کسی هم توی عمارت نداریم تموم نوکرا رفتن با اونا! با این حرف مردا بی درنگ از جا بلند شدن و دویدن سمت حیاط،با یادآوری خاطرات سوختن حسین و مردن سهیلا ترسیده خودمو چسبوندم به آنام،لیلا هم رنگ به رو نداشت و با ترس به در مهمونخونه خیره مونده بود،انگار هر لحظه احتمال میداد مردم بیان و مثل دفعه پیش کشون کشون ببرنش بیرون و قصد جونش رو کنن،نکنه واقعا دوباره پی لیلا اومده باشن؟ با این فکر لب به دندون گزیدمو خودمو رسوندم به در و کم کم صدای آنام که داشت لیلا رو دلداری میداد میون همهمه جمعیتی که با بیل و چماق بیرون ایستاده بودن گم شد،آقام دستش رو گذاشته بود روی سینشو عمو آتاش سعی داشت بفهمه چی شده،عصبی داد کشید و گفت:-چه خبرتونه؟باز چی شده؟اینبار اومدین جنازه کیو بندازین گوشه این حیاط و برین؟به شما هم میشه گفت آدم؟       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.💐✨       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
کفتران قوقوی شادی در حرم سر می‌دهند نـوکـر نقـاره زن شـادان و خنـــــدان آمـده ای خوشا مشهــد شود کنعان وما بینیم که یوسف گم گشته ی زهـــــرا به کنعان آمده 🔸شاعر: اسماعیل تقوایی       http://eitaa.com/joinchat/3378184385Cded59ab28c امام رضائی باشی نیای تو این کانال بعیده 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊