•°
#استوری🌿
درِ دنیا زدم دنیا علی بود
به عقبی سر زدم عقبی علی بود
به مسجد رفتم از بهر عبادت
بنا و بانی و بنا علی بود...
#فقط_حِیْدَرْ_اَمیرَالمُومِنینْ_است
#غدیریم
#عید_غدیر
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°
#پست_ویژه🌿
«ولایتش اصولِ دینه»
بچه بودم عاشق نامت شدم
طفل بودم #یاعلی آموختم❤️
🎙•|#کربلایی_حسین_طاهری
#هیئت_ثارالله_زنجان
#عید_غدیر
#فقطحیدرامیرالمومنیناست
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
┄┅─✵💝✵─┅┄
الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم:
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
سلاااام
الهی به امیدتو
صبحتون بخیر💖
@hedye110
🌺🌹🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌺🌹
#امام_مهدی_عج_در_آینه_غدیر
هان! کسی بر او پیروز نخواهد شد و ستیزنده ی او یاری نخواهد گشت.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصددوازدهم🌺
پا تند کردم سمت حیاط خلوت و خواستم مثل هر وقت دیگه ای که دلم میگیره برم توی باغ اما با دیدن قفل نیمه باز در پشت بوم پاهام از حرکت ایستاد،دست بردم بازش کنم که با یادآوری اون روز که از پله ها پایین افتادم منصرف شدم،دوباره قدم برداشتم سمت باغ اما فکر حال و هوای پشت بوم و اون آرامشش بر ترسم غلبه کرد:-اصلا که چی فوقش دوباره پرت میشم پایین میمیرم،اینجوری شاید خواستگاری آرات دوباره بهم بخوره...
با این فکر اشکامو پس زدمو در پشت بومو باز کردمو با احتیاط از پله ها بالا رفتمو با رسیدنم نفس عمیقی کشیدمو رفتم جایی که دفعه پیش با آرات مراسم شمع گردونی رو نگاه کردیم،با اینکه هوا حسابی خنک بود اما حس میکردم از درون دارم میسوزم،دلم برای اون روزامون تنگ شده بود،کاش اینجوری نمیشد!
با این جمله بغضم ترکید،نشستمو تکیمو دادم لبه پشت بوم:-کاش نمیرفتی آقاجون،با رفتنت همه چیزمو از دست دادم،حتی آرات،دلم میخواد مثل آنا امیدوار باشم یه روزی برمیگردی میگی تموم شد،میگی دیگه از پیشتون نمیرم،اما خودم دیدم نفس نمیکشیدی بدنت سرد بود،آقاجون اگه اون بالایی مراقبم باش،میدونم حالمو میفهمی،همیشه میفهمیدی،کمکم کن آقاجون دلم آشوبه...
با صدای باز شدن در پشت بوم اشکامو پس زدم،تپش قلبم بالا رفت حتما آرات بود جز اون کسی اینجا نمیومد،خدایا الان میبینه گریه کردم،حتما فکر میکنه به خاطر اونه…
حدسم درست بود با دیدنش نگاهمو ازش دزدیدمو نفس عمیقی کشیدمو بی هیچ حرفی سر به زیر رفتم سمت راه پله و خواستم برم پایین که همونجور که از کنارش رد میشدم بازومو گرفت:-کجا میری با این چشمای خیست؟نکنه دوباره هوس پرت شدن کردی؟
تقلا کردم تا دستمو از دستش بیرون بکشم اما زورم نرسید:-ولم کن میخوام برم پایین!
محکمتر بازومو گرفت و در پشت بوم رو بست و جدی زل زد به صورتم:-چرا اومدی این بالا؟اون پایین نمیشه گریه کرد؟
-به تو چه هان؟مگه من باید از تو اجازه بگیرم کجا میرم؟برو این حرفارو به اون دختری که میخوای بگیریش بگو!
اخمشو غلیظ تر کرد:-به اون چیکار داری؟مگه از خدات نبود من از زندگیت برم؟مگه نمیگفتی میبینیم یاد آقات می افتی نفست میگیره؟پس این رفتارا چیه؟
-کدوم رفتارا؟اصلا من با تو چیکار دارم؟
-خوب میدونی از چی حرف میزنم آیلا،اون نگاهات،رفتارت با اون پسره همین گریه هات،اینا نشونه چیه هان؟نکنه توقع داشتی تا آخر عمرم التماس کنم تا به خاطر کار نکرده ببخشیم؟
-رفتارم با اون پسره؟منظورت از این حرف چیه؟اصلا به چه حقی منو بازخواست میکنی؟
دستی به صورتش کشید و گفت:-یعنی میخوای باور کنم اون حرفات و اون اداهات برای حرص دادن من نبود؟یعنی واقعا تصمیم گرفتی به خواستگاریش جواب بدی؟بس کن آیلا،این رفتارای بچگونه رو بذار کنار،دیگه ده ساله نیستی!
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدسیزدهم🌺
شنیدن اسمم از دهنش مثل همیشه قلبمو به لرزه در آورد با بغض نگاهی بهش انداختم:-برای تو چه فرقی میکنه؟تو که انتخاب خودت رو کردی!
غمگین نگاهی بهم انداخت و گفت:-تو باعثش شدی،الانم برای پشیمون شدن دیره،نمیتونم دختره بیچاره رو وسط راه تنها بذارم،درست مثل کاری که تو با من کردی!
قطره ای اشک از چشمام سر خورد،بی هیچ حرفی مات چشماش شده بودم،دلم میخواست داد بزنم از این که از خودم روندمت پشیمونم،بهش بگم که چقدر از اینکه یکی دیگه رو کنارش ببینم زجر میکشم،اما تموم این حرفامو ریختم توی نگاهمو فقط زل زدم بهش،میدونستم گفتنشون هیچ دردی ازم دوا نمیکنه،آرات رفیق نمیمه راه نبود درست برعکس من...
نگاهشو از چشمای اشکیم گرفت و با لحن آروم تری گفت:-نمیدونم برای زندگیت چه برنامه ای داری،اما سعی کن از سر لجبازی با من تصمیم نگیری!
اشکامو با دست پس زدمو چرخیدم سمت در،دستمو گرفت،تموم تنم لرزید،منتظر بودم بگه هنوزم دوسم داره،اما با صدای آرومی گفت:-صبر کن من جلو تر میرم دوباره اتفاق بدی نیفته!
دروباز کرد و جلو تر از من راه افتاد،کاش یکم بی ملاحظه بود کاش بد بود اونوقت انقدر درد نمیکشیدم،با رسیدن به پایین پله ها قدم های لرزونمو برداشتم سمت اتاقم...
چند ساعتی خودم رو مشغول باز کردن بقچه و مرتب کردن اتاقم کردم،در حالیکه اصلا حواسم به کار نبود،همه فکر و ذهنم شده بود آرات و فکر از دست دادنش داشت دیوونه ام میکرد،به خصوص الان که میدونست چه حسی دارم و دیگه غروری برام نمونده بود،با تموم شدن کارم رفتم سمت پنجره و نفس عمیقی کشیدم،بوی شیرینی ای که توی مشامم پیچید برام تلخ تر از زهر بود، شیرینی خواستگاری آرات،حتما بی بی و آنامم داشتن هدایا رو توی سینی میگذاشتن،من نمیفهمم مگه این پسره خودش مادر نداره،این فرحناز خاتون پس چیکارست؟
از حرصم پنجره رو محکم بستم و نشستم رو به روی آیینه،قرنیه چشمم مثل تشت آبی رنگی میون دریای خون بود،خدایا چطور دلش راضی شد اینجوری پسم بزنه؟
البته حقم داشت راست میگفت رفیق نیمه راه بودم،یک سال زمان کمی نیست که هر بار تلاش کنی و هر دفعه با بی مهری رو به رو بشی،تازه داشتم به اشتباهم پی میبردم،خوشبحال دختری که قراره برای همه عمرش آرات رو کنار خودش داشته باشه...
با این فکر آیینه رو کناری گذاشتمو خزیدم توی رختخواب و از فرط غم و غصه شام نخورده به خواب پناه بردم...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#عید_غدیر_خم
دل به گندم نبست... بالا رفت
روی خودچشم بست...بالا رفت
پیش خالق شکست...بالا رفت
وحی آمد...دو دست بالا رفت
جز علی وارث پیمبر نیست
#حسن_اسحاقی
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
Ali.Fani.Tamame.Jano.Del.Mp3.256kbps_p30download.com.mp3
8.69M
#جانم_علیست
تمام جان و دل
وجود ناقابل
فدای یک موی تو علی
حواله ملک دل به نام علی باشد و...
🎤 با صدای برادر علی فانی
#عید_غدیر_خم_مبارک_باد
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#مخصوص_پروفایل
بــرای گفتـن یک السـلام زاده شدم
حلال زاده به عشق امام زاده شدم
به گوش من پدر و مادرم علی گفتند
و نذر حضرت #حیدر غلامزاده شدم
#یداللهشهریاری
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایته علي ابن ابي طالب و اولاده المعصومين صلواه الله عليهم اجمعين
کمک عید غدیری نیازمند کولر یخچال سوخته
ضمن تبریک ایام غدیر ممنون از محبت هاتون❤️💐
در ثواب کمک در ایام همه میدونیم چقدر ثواب هست
از زاهدان خبر رسیده یکی از نیازمندان یخچال قدیمی اش خراب و قابل تعمیر نیس و فرزندانش آب شیر میخورند😔 این مادر شیعه امیرالمومنین ع در سختی است و در خانه ساده بدون کولر است😔
بیایید کمک کنید به بهانه این روز مقدس غدیر دلشان شاد کنیم و یک کولر و یخچال دست دوم براشون تهیه کنیم
شماره مددکار زاهدان موجود دوستان خواستید بیشتر آشنا شوید در خدمتیم.
ان شالله خودتون و دوستانتون آستین بالا بزنید ان شالله اجرتون با علی ع بی جواب نخواهد گذاشت✌️✌️✌️
شماره کارت خیریه جهت کمک و واریز اطعام غدیر
۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۲۶۹۰۵۱
بنام مرکز نیکوکاری سردار دلها تهران
شماره کارت حساب مرکز نیکوکاری را جهت کمک ب نیازمندان و ایتام و امور نیکوکاری ب دیگران معرفی نمایید.
شماره تماس مرکز نیکوکاری :
۰۹۳۵۸۳۱۹۵۰۶ پیامک تماس ایتا واتساپ
۰۹۱۲۰۸۴۸۷۱۳ تماس و پیامک
💐
پروردگارا..... دعای خیر و مستجاب اهل بیت علیهم السلام و نیازمندان را بدرقه همه کسانی که در این طرح خداپسندانه شرکت میکنند نصیب بفرما.....آمین💐ثوابش برسد به سردار دلها حاج قاسم سلیمانی🌷🌹
ان شالله
دستگیری کنیم تاخدا دستگیری کند🌹
May 11
مداحی_آنلاین_حیدر_شدی_محمود_کریمی.mp3
4.52M
💐حیدر شدی تا ...👏
💐پشت در هی در بکوبم👏
🎙 #محمود_کریمی
@hedye110
مداحی آنلاین - ایلیا ... ایلیا - قلیچ.mp3
6.99M
🌺 #عید_غدیر
💐دنیا علی است عُقبا علی است
💐قرآن همه اش یک یا علی است
🎙 #علی_اکبر_قلیچ
👏 #نوآهنگ
👌فوق زیبا💚💚💐💐
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1401042605.mp3
3.95M
|⇦•طبق فرمان خدای....
#سرود وتوسل به امیرالمؤمنین علی علیه السلام اجرا شده به نفس حاج محمدرضا طاهری •✾•
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
قدر خود را به خاطر انتسابت به اهل بیت علیهم السلام بدان و شکر این نعمت را که موجب سعادت و افتخار زیاد است به جای آور.
توصیه آقا بقیه الله به آیت الله مرعشی نجفی
@emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
@hedye110
🇮🇷🌸🌺🇮🇷🌸🌺🇮🇷
دلی دارم که رسوای جهان است / گرفتار بتی ابرو کمان است
نگاهم سوی طاووسی بهشتی است / که نامش مهدی صاحب الزمان است
به امید ظهورش . . .
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدچهاردهم🌺
***
دختر خودتو بپوشون سرما میخوری!
با غم سری رو به آنام که این حرف رو زده بود تکون دادمو جلیقه پشمی بی بی رو دور خودم پیچیدمو مسیر باقیمونده تا عمارت رو توی سکوت طی کردم،حوصله حرف زدن با هیچکس رو نداشتم،امروز عصر خواستگاری آراته تقریبا یکی دو ساعت دیگه،اصلا به همین خاطر راضی شدم همراه آنام و لیلا برم حموم،فقط برای اینکه یوقت چشمم به چشمش نیفته!
با سقلمه ای که لیلا به پهلوم زد از فکر بیرون اومدم:-چیه چرا انقدر ناراحتی؟طوری شده؟
به زور لبخندی روی لبم نشوندموگفتم:-چیزی نیست آبجی یکم سردم شده!
-الان رو نمیگم از دیروز تا حالا ناراحتی،نکنه به خاطر خواستگاری آراته؟هنوزم...
پریدم توی حرفش و با عصبانیت گفتم:-چه ربطی داره آبجی مدام اینو میگی،بهت گفته بودم نمیخوام راجع بهش حرفی بزنم!
با دلخوری ابرویی بالا انداخت و کمی ازم فاصله گرفت،نفس عمیقی کشیدمو بهش نزدیک شدمو دستشو گرفتم:-ناراحت نشو آبجی،فقط چون برگشتیم به عمارت یکم دلم گرفته،یاد آقاجون افتادم،فقط همین!
لبخندی زد و با مهربونی دستمو فشرد:-خیلی خب پس امروز با هم بریم سر خاک آقاجون،منم دلتنگش شدم!
سری تکون دادمو با غم رو ازش گرفتم،هنوزم دیدن مزار آقاجون نفسمو بند میاورد اینکه بهم یادآوری میکرد دیگه هیچوقت قرار نیست ببینمش،اما به خاطر اینکه لیلا بیشتر از این پاپیچم نشه قبول کردم!
با رسیدن به عمارت نگاهی زیرچشمی به اتاق آرات انداختم بلاخره بعد از یه سال یه شب رو هم توی اتاق خودش گذرونده بود،آهی کشیدمو پا تند کردم سمت اتاقم دلم نمیخواست دوباره باهاش چشم تو چشم بشم،حتی سر سفره ناهارم سرمو بالا نگرفته بودم،چند لقمه ای هم بیشتر نخوردم چون دیدن سینی هایی که برای خواستگاری آرات حاضر کرده بودن بغض بدی تو گلوم نشونده بود!
-به به پسر عافیت باشه،اینجوری که چشمت میزنن،عصمت یالا هر چی دستته بذار زمین برو برای پسرم اسپند دود کن!
با شنیدن این حرف بی بی هل خوردم توی اتاق و درو پشت سرم بستم،حتما به خاطر امشب خیلی به خودش رسیده،انگار به کل منو فراموش کرده،پس من چرا انقدر بهم ریختم،معلومه دیگه اونی که باخته منم، آرات الان دلباخته کسی دیگه هست چرا باید شب خواستگاریش ناراحت باشه؟
با این فکر بغضمو فرو دادمو موهای نم دارمو باز کردمو با صبر و حوصله بافتم و انداختم پشت سرم،لباس یشمی رنگی به تن کردمو روسری هم رنگش رو سرم کردم و چارقد مشکی انداختم روش،همیشه همینجوری میرفتم دیدن آقاجونم با بهترین لباسام،حس میکردم اینجوری خوشحالش میکنم!
بسم اللهی گفتمو دستگیره در رو کشیدم و مستقیم رفتم سمت اتاق لیلا و آروم ضربه ای به در زدمو خواستم ضربه ی بعدی رو بزنم که با دیدن آرات دستم توی هوا خشک شد،لباس محلی چقدر به تنش زیبا بود،دوباره حلقه اشک توی چشمم نشست،عمو بهش نزدیک شد،یقه لباس آرات رو با دست مرتب کرد و ضربه ای روی شونه اش نشوند:-الهی خوشبخت بشی پسر…ماشاالله هیچ کس نمیتونه بهت نه بگه شدی مثل جوونیای خودم…
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
#آیلاماهبانو🍀
#داستانواقعی💜
#قسمتسیصدپانزدهم🌺
معلومه حسابی خوشحالی،همینجا بمون میرم با زنعموت صحبت کنم برمیگردم!
آرات با لبخند سری تکون داد،انگار سنگینی نگاهمو حس کرده بود که با رفتن عمو سرچرخوند سمتمو برای لحظه ای نگاهمون با هم تلاقی کرد و همون لحظه در اتاق لیلا باز شد:-مگه نمیشنوی،میگم بیا تو،نه به اون موقع که هل میخوردی داخل نه به الان...
مضطرب لب زدم:-ببخشید آبجی نشنیدم!
لیلا مسیر نگاهمو دنبال کرد و با دیدن آرات چشم غره ای رفت و هدایتم کرد به داخل و درو بست!
با صدای بسته شدن در چشمام سیاهی رفت دستمو گرفتم به دیوار تا تعادل حفظ بشه،خدایا چطوری باید تحمل میکردم؟
-یه چند دقیقه ای همین جا باش میرم اورهان رو بدم دست آنا برگردم با هم بریم!
-مگه آنا نمیاد آبجی؟
-اگه بیا د کی از اورهان مراقبت کنه؟عمو و بی بی و آرات و ننه اشرف که دارن راهی میشن،ننه حوری حوصله بچه نداره به عصمت هم اعتباری نیست،به علاوه آنا نیاد بهتر هم هست،میترسم دوباره داغ دلش تازه بشه،میبینی که هر بار میره اونجا و برمیگرده تا چند روز حال خرابه،همینجا باش الان بر میگردم!
سری تکون دادمو با رفتن لیلا خودمو رسوندم لب پنجره،آروم پرده رو کنار زدمو نگاهی به بیرون و جایی که آرات ایستاده بود انداختم،نبودش،یعنی رفته بود؟با این فکر زانوهام شل شد،با غم نشستم همونجا و زانوهامو بغل گرفتم!
چند دقیقه ای گذشت و با اومدن لیلا هر دو با هم راهی شدیم،تموم مسیر رو نگران به صورتم نگاه میکرد،انگار اونم فهمیده بود چه حسی دارم!
با رسیدن به قبرستون که به خاطر زودتر اومدنمون تقریبا خلوت بود نزدیک خاک آقاجونم شدمو نا خودآگاه سد چشمام شکست و سیل اشکام جاری شد، خودم که میدونستم برای چی دارم گریه میکنم اما حداقل خیالم راحت بود لیلا اینو به پای غم از دست رفتن آقاجونم میذاره!
سرم رو گذاشتم روی مزار و تا میتونستم هق زدم،حتی توی دعا کردنام دست به دامن آقاجونم شدم که خودش حالمو بهتر کنه...
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
🦋
🌹🦋
🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🦋
🌹🌹🌹🌹🦋
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
🌻❤️🌻
✍ حاضران به غائبان برسانند؛
وارث #غدیر هنوز ایستاده است و منتظر!
تا برسند؛
آنان که از قافله دل جا ماندند،
و برگردند؛
آنان که جلوتر از ولیّ خویش گام برداشتهاند!
💫 #ظهور تحقق پیمان غدیر است؛
روزیکه همه بیاموزند نه یک قدم جلوتر
و نه یک قدم عقب تر، در رکاب ولی، باشند!
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
✾ ✾ ✾ ══════💚══
#فرازی_از_خطبه_غدیر
#مبلغ_غدیر_باشیم
پروردگارا! اکنون به فرمان تو چنین می گویم: خداوندا! دوستداران او را دوست دار. و دشمنان او را دشمن دار. پشتیبانان او را پشتیبانی کن.
یارانش را یاری نما. خودداری کنندگان از یاری اش را به خود رها کن. ناباورانش را از مهرت بران و بر آنان خشم خود را فرود آور.
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️سلام و روز بخیر
☀️لحظاتتون بشادی و خوشبختی
☀️روزگارتون وفق مراد
#فقط_حیدرامیرالمومنین_است
#کانالعکسنوشتهایتا
@Aksneveshteheitaa
💠❤️💠