چه خوشمون بیاد و چه نه، هر کدوم از ما وقت زیادی رو در توالت میگذرونیم! به طور میانگین یک سال و دو ماه از عمرمون!!
و اتفاقا به خاطر شرایط خاصی که داره، از جمله سکوت، تنهایی، رها بودن از نقشهای اجتماعی، اون دقایق کیفیت ویژهای هم داره.
هر کدوم از ما هم کلی خاطره از دستشویی رفتن و اتفاقات بعدش داریم که تصویرسازی اون خاطرات به صلاح نیست!
دوره کودکی هم توالت رفتن یکی از چهار کار اصلی روزانه ما بود که طبعا بخش بزرگی از فکر و زمان ما رو به خودش اختصاص داده بود. ترسها، خرابکاریها و بازیهای زیادی در همین اتاقک کوچیک تجربه کردیم.
خاطره بازی کردن با مورچهها، یکی از همین بازیهاست. محاصره کردنشون با آب، گاهی آب ریختن روشون و گاهی نجات دادنشون از غرق شدن و... جزو خاطراتیه که فکر میکنم خیلیا دارن.
خدا رو شکر میکنم که مورچهها امکان تعریف کردن خاطراتشون از دستشویی رفتن ما رو ندارن!
شما چه خاطراتی از دستشویی رفتن دارید؟!😅😉
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #مورچه #توالت #دستشویی #مستراح #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
همون طور که احتمالا میدونید، در دهه شصت ورود ماشین به کشور ممنوع بود و به ندرت پیش میومد که ماشین جدیدی ببینیم. همه خیابونها در سیطره خودروهای ژاپنی، اروپایی و آمریکایی قدیمی از دهه ۵۰ تا دهه ۷۰ و یا حداکثر ۸۰ میلادی بودند و غیر از اونها، بقیه عمدتا همه پیکان و رنو۵ بود.
حاجی بازاریا معمولا تویوتا سوار میشدن و بعضیاشون مرسدس. بچه پولدارا عشق ب ام و بودن. مخصوصا مدل تند و تیز ۲۰۰۲ و ۳۲۰. ماشینهای جنرال موتورز مثل بیوک و کادیلاک هم بیشتر دست یه قشر خاصی بود که هنوز توی حال هوای دوره قبل از انقلاب زندگی میکردن و عشقشون ماشینای بزرگ آمریکایی بود.
بعد از حمله عراق به کویت، و باز شدن مرزها به روی آوارگان جنگی، ناگهان شهر ماشینهای متفاوت و جدیدتری به خودش دید.
برای ما بچهها که ماشینهای خیلی کمی دیده بودیم و رویای ماشین و ماشین بازیمون محدود به تعدادی عکس چاپ شده روی کارتهای بازی بود، این فرصت مغتنم بود که چیزهای جدیدی ببینیم و طبیعتا ذوق کرده بودیم.
یکی از کارهایی که در عالم کودکی انجام میدادیم، خوندن آخرین عدد صفحه کیلومتر ماشین بود و فکر میکردیم اون عدد حداکثر سرعت اون ماشینه!!
توی هر کوچه و خیابونی میرفتی، چندتایی پسر بچه میدیدی که سرشون چسبیده به شیشه ماشینه!
دیدن تعداد زیاد کلیدها و اهرمهای داخل ماشین هم خیلی هیجان انگیز بود.
چقدر دلم میخواست ما هم پیکانمون رو میفروختیم و یکی از اون ماشین خارجیای خوشگل میخریدیم!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
تعارف چیز عجیبیه!
نمیدونم از کجا اومده ولی میتونم یه حدسهایی بزنم.
در جامعه ما خیلی از رفتارها، بر اساس یک مبنای صحیح شکل گرفتن ولی به مرور زمان، اون مبنا کم رنگ یا محو شده ولی رفتار مثل پوستهای درون تهی باقی مونده. مثل مهمونی گرفتن و دعوت کردن دوست و آشنا به خاطر شاد بودن از یک اتفاق، که به مرور به یک وظیفه عرفی تبدیل شده و خوشحال بودن یا نبودن نقشی در این دعوتی نداره!
احتمالا تعارف زدن هم یه زمانی واقعی و بر اساس یک خواست درونی بوده ولی در ادامه جای خودشو به یک ادا و رفتار غیر واقعی داده. رفتاری که هم گوینده و هم شنونده میدونن که واقعی نیست ولی هیچکدوم تلاشی برای حذفش نمیکنن!
ما بچه که بودیم، خیلی دوست داشتیم مهمونی تموم نشه و تا جایی که میشه مهمون رو بیشتر نگه داریم. برای این کار به تکنیکهای مختلف متوسل میشدیم که یکی از مهمترینهاش مخفی کردن کفش مهمان بود و این باور کودکانه که اگه مهمون کفششو پیدا نکنه شب میمونه!!
برای همین گاهی پیش میومد که قبل از مهمونی پدر و مادرمون میگفتن بچهها باز آخر شب شروع نکنید به اصرار و مسخره بازی! مهمون وقتی میخواد بره بذارید بره خب!
ما هم میگفتیم چشم. ولی آخر شب که میشد میدیدیم پدر و مادرم دارن اصرار میکنن که کجا میخواید برید این وقت شب، بمونید همینجا صبح نون تازه میگیریم صبونه میخوریم و غیره.
ما بچهها هم روی سادگی فکر میکردیم استراتژی تغییر کرده و ظاهرا دستور کار ماندن مهمونه. و باز شروع میکردیم به اجرای عملیات لازم!
هیچ وقت نفهمیدم چرا با این حال، باز هم بعد از رفتن مهمونها با ما دعوا میکردن که مگه ما نگفتیم مسخره بازی درنیارین؟
دوران کودکی
تعارف چیز عجیبیه! نمیدونم از کجا اومده ولی میتونم یه حدسهایی بزنم. در جامعه ما خیلی از رفتارها، بر
و به این صورت ما بچهها به صورت کاملا عملی، آموزش میدیدیم که شما میتونی خواستهای داشته باشی ولی خیلی صوری و غیر واقعی خلافشو نشون بدی!!
آفتی که به شکل عجیبی جامعه ما رو فراگرفته.
صداقت فدای عادت.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #مهمانی #تعارف #مهمونی #کفش_مهمان #صداقت #عادت #فرهنگ #عرف #دور_همی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
یکی از مشکلات زمان بچگی من و خواهر و برادرهام، این بود که ما توی عالم خودمون بودیم که ناگهان مامانم در حال نماز خوندن، ذکر نمازشو با صدای بلندتری میگفت و اگر به اندازه کافی توجه ماها رو به خودش جلب نمیکرد، میزد روی پاش!
حالا ما باید به روشهای عجیب و غریب شبیه مسابقات حدس بزنید، متوجه بشیم منظور مامانمون چیه و باید چیکار کنیم که شرایط اضطراری رو به حالت عادی دربیاریم!
گاهی این مساله ساده بود و سریع متوجه میشدیم. مثلا وقتایی که خواهر یا برادر کوچیکمون چهاردست و پا میرفت و مهر نماز رو برمیداشت.
ولی یه وقتایی دیگه واقعا سخت میشد.
مامان هی صداشو بلندتر میکرد و ما بیشتر دست و پامون رو گم میکردیم. وضعیت بسیار بغرنجی پیش میومد... انقدر این وضعیت قرمز با آلارم مامان طول میکشید که نمازش تموم میشد و بقیشو نگم دیگه!
خلاصه بعدش معلوم میشد منظور مامانم این بوده که پاشو برو پایین توی آشپزخونه، قابلمه اولی نه، زیر قابلمه دومی رو کم کن و درشو بذار!!
خب آخه مامان گلم... فکر کنم شما اگه این همه تلاش و پشتکار رو روی همون نماز میذاشتی، خود خدا یکی دو تا فرشته میفرستاد یه کاری بکنن زودتر نتیجه میگرفتی!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #نماز #نماز_مادر #مادر #دور_همی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خواب تحمیلی نیمروز از اون دسته خاطراتیه که اغلب بچههای دیروز داشتن و یادشونه!
مجبور بودیم به زور دراز بکشیم و کلی به در و دیوار نگاه کنیم تا خوابمون ببره. خب توی این شرایط حوصلهم سرمیرفت ولی چون خواب پدرم از جنس هلیوم و بینهایت سبک بود، هیچ کاری نمیشد بکنم. گاهی حتی از صدای فکر کردن من هم بیدار میشد و با صدایی یا تکونی بهم حالی میکرد که بچه آروم باش بگیر بخواب دیگه!!
فرار کردن از کنار بابا از اون پروژههای عجیب بود شبیه فیلمهای فرار جنگ جهانی دوم! گاهی بیست دقیقه طول میکشید که از زیر ملافه طوری دربیام که پدرم بیدار نشه!!
یادش به خیر
این تصویر رو تقدیم میکنم به همه اون عزیزانی که پدر یا مادرشون دیگه پیششون نیست.
به همه اونهایی که توی دلشون زمزمه میکنن: بابای عزیزم... مامان گلم... تو بیا و اگه خواستی زور بگو ولی پیشم باش. بیا و بهم نق بزن ولی بذار صداتو بشنوم. بیا و اصلا نمیخواد درکم کنی... هر چی دلت میخواد اشتباه کن... همین که پیشمی برام بسه... همین که چشمام یه ساحل امن داشته باشن که نگاهش کنن و آروم بگیرن برام یه دنیا ارزش داره.
آخه شاید ندونی ... ولی بعد از رفتنت، مدتهاست که نگاه من مثل یه قایق شکسته وسط طوفان غربت سرگردونه.
پ.ن: خدا رو به خاطر این همه خوشبختی شاکرم، که پدر و مادر نازنینم رو در کنار خودم دارم.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #خواب #خواب_بعدازظهر #خواب_ظهر #پدر #مادر #پدرومادر #دور_همی
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
وقتی بین دو شهر سفر میکنیم، انواع مناظر رو میبینیم، رنگهای مختلف، صداهای مختلف، بوهای مختلف... هر لحظه از سفر با لحظه قبلش متفاوته. هر ثانیه امکان داره یک چیز جدید ببینیم. ولی اگر این مسیر رو خیلی خیلی کوتاه کنیم و این قسمت کوتاه رو تکرار کنیم، دیگه جذاب نیست.
حالا تصور کنید در فضایی زندگی کنیم که تقسیم بندی و قرارددادهای معمول رو نداره. سال و ماه و هفته و روز و ساعت اصلا وجود ندارن. ساعتها دایره نیستند و عقربهها دائم دور خودشون نمیچرخن. زندگی یه خط صاف باشه شبیه یک جاده، بین دو نقطه تولد تا مرگ. یک جاده که هر لحظه و هر نقطهش ممکنه با یه چیز جدید مواجه بشیم. توی این زندگی، تکرار معنی نداره و هر لحظه ممکنه با یک تجربه جدید مواجه بشیم. هیچ انتظار و توقع جلو جلو نداریم. عبارتهایی مثل «شنبههای کسل کننده» یا «سن» وجود ندارن که جلوجلو حس ما رو خراب کنن.
این زندگی هیجان انگیز چیزیه که ما در کودکی تجربه کردیم و لذتشو چشیدیم.
هوا روشن که میشد، بازی میکردیم، دم غروب که میشد یه بازی دیگه میکردیم. شب صفا میکردیم. برق بود یه جور، قطع که میشد یه جور دیگه... انگار تصمیم نانوشتهای داشتیم که لذت ببریم و اتفاقات بیرونی مانع این تصمیم نبود.
من معتقدم چیزی که حال آدمو خراب میکنه، اتفاقات بیرون نیست، بلکه مقدار فاصله اتفاقات بیرونه با توقع آدم.
هر چی این دوتا نزدیکتر باشن حال آدما بهتره. بنابراین اگه میخواید یه نفر رو ناراضی کنید و زندگیشو خراب، فقط کافیه فاصله این دوتا رو زیاد کنید؛ یا داشتههاشو کم کنید، یا توقعات و خواستههاشو بزرگ کنید. نتیجه تضمین شدهس!!
@alimiriart
وقتی به گذشته نگاه میکنم و سادگی زندگی رو به یاد میارم، حسرت میخورم که چرا انقدر زندگی رو سخت گرفتیم؟
در گذشته انگار بین توقعات ما و واقعیت زندگی فاصلهای نبود. کم میخواستیم ولی از کم بیشتر داشتیم. خوشبختیمونو به وسایل و امکانات گره نزده بودیم. خوشیامون توی دلمون بود و سرریز میکرد توی دل بقیه. همسایگی معنی داشت، همشهری معنی داشت، تنهایی یه جور مریضی بود.
نیازهای مشخص سادهای داشتیم و در کنار هم اونها رو محقق میکردیم. ولی انگار ناگهان یک نفر غریبه آمد و توی بلندگو داد زد: خوشبختی این نیست... خوشبختی بالای آن کوه بلنده... و اون دور دورا رو نشون داد. ما هم برای رسیدن به قله کوه، شهرمون رو رها کردیم و شروع به بالا رفتن کردیم. دچار رقابت شدیم، ترسیدیم که خوشبختی سر کوه به اندازه همه نباشه، پس دست عزیزانمون رو رها کردیم که زودتر برسیم، دویدیم، هر کی برای خودش، شیب کوه هی تندتر میشد و ما بیشتر تلاش میکردیم، خیلیامون از نفس افتادیم، بعضیامون راه بقیه رو بستیم که بالا نیان، زنی با عطش مردش را صدا زد و مرد گفت مگه نمیبینی دارم از کوه بالا میرم؟ کودکی نگاه مادرش کرد و گفت مامان میشه یه دقیقه بشینم بازی کنم؟ ولی مادرش با اضطراب گفت بدو برو بالا... نمیبینی همه بچهها دارن میدون؟
ولی این کوه قلهای نداشت و هر چه بالاتر رفتیم، قله بلندتری جلومون دیدیم.
همه خسته، خشمگین، ناامید، سرخورده و از همه مهمتر، «تنها» موندیم روی شیب تند دامنه کوه. حالا بعضی از ماها از اون بالا با حسرت به شهر قدیممون نگاه میکنیم و هر چی فکر میکنیم که چی شد که ما اونجا رو ول کردیم و آواره کوهها شدیم، چیزی یادمون نمیاد
دوران کودکی
وقتی به گذشته نگاه میکنم و سادگی زندگی رو به یاد میارم، حسرت میخورم که چرا انقدر زندگی رو سخت گرفت
کاش میشد چندنفر بشیم... ده نفر، صد نفر، هزاران نفر... هرچی. بریم یه جایی و دور هم زندگی کنیم. دور از کلیشههای تحمیل شده امروز.
ساده باشیم، مهربون باشیم، با هم باشیم، حامی هم باشیم. توی شهرمون زندگی کردن رو قدر بدونیم و روز بروز بیشتر زندگی کنیم. توی شهرمون آدما بخندن، هدیه بدن، هدیه بگیرن، عاشق بشن، صبحها برای هم نون گرم تازه ببرن، جلوی خونههاشون گل و درخت بکارن، انقدر وقت اضافه داشته باشن که وقتاشونو خرج همدیگه کنن...
کاش باور کنیم که زندگی خیلی ساده و شیرینه، اگه ما شجاعتشو داشته باشیم.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #مدرسه #زندگی #محبت #همدلی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
نشسته بودم و توی عالم خودم داشتم نگاش میکردم که یهو متوجه شدم آقای معلم بالای سرمه و تا بیام بجنبم و مخفیش کنم، برداشتش و شروع کرد به خوندن!
اون چند ثانیه یه عمر طول کشید.
چیزی که آقای معلم داشت نگاه میکرد این بود: یه کارت عروسی دستساز با یه نقاشی عاشقانه وسطش و اسم من و دختری که اون زمان توی تخیلم همسر آیندهم شده بود!!
و من ده سال یا کمتر سن داشتم!!
گویا از همون اوایل دوراندیش بودن و مرد زن و زندگی بودن از صفات بارز من بوده!!
سوتی دادن جلو معلم خودش خیلی بود ولی قسمت وحشتناکش این بود که تا مدتها اسباب خنده و مسخرهبازی همکلاسیهایی باشم که انگار از من «پسرتر» بودن و این نوع احساسات براشون در حکم پوشیدن جوراب شلواری صورتی بود!!
آقای معلم چند لحظهای بهم نگاه کرد... کارت رو گذاشت لای دفترم و خیلی آروم و متین گفت، مبارک باشه.
پ ن۱: معلم عزیز و فرهیخته، آقای باقری... روحت شاد.
پ ن۲: اگه سوتیهایی که دادید قابل گفتنه بگید ما هم بشنویم!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #مدرسه #معلم #سوتی #کلاس #کارت_عروسی #عاشقانه #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری
#procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
چطور میشه به یه کودک امروز گفت که بازیهای دوران بچگی ما چیا بوده؟
چطور میشه لذت بازی با ذرات معلق در نور تابیده از پنجره به کف اتاق رو توصیف کرد؟
یا هیجان تابوندن نور با کمک یه آینه کوچیک؟ نوری که مثل یک موجود زنده و پر از انرژی به همه جای خونه سرک میکشید و گاهی هم وسط راه از روی لیوان بلوری (سنگ پایی!) یا کریستالهای لوستر رد میشد و تبدیل به یه نورافشانی حسابی میشد.
چطور میشه از دراز کشیدن جلوی کمد دیواری و باز و بسته کردن در کمد با پا گفت در حالی که تکرار صدای قریچ قریچ لولاهای قدیمیِ در باهامون حرف میزد، و ما همزمان غرق در تخیلات کودکانه میشدیم؟
چطور میشه با شخصیتهای همیشگی بازیهامون که ساعتها ما رو سرگرم میکردند آشناشون کرد: قرقرههای نخ، دکمههای توی قوطی خیاطی مامان، جعبه کبریت، باطری قلمی و ...؟
بچههای امروز آیا با نگاه کردن از پشت پلاستیک کوچولوی قرمز رنگ آبنبات عسلی، همون دنیای جادویی و پر از رمز و رازی رو میبینند که ما میدیدیم؟
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #آفتاب #نور_آفتاب #نوربازی #بازیهای_قدیم #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خب اینم از 10 تا پست امروزمون😊
امیدوارم که لذت برده باشین
تا فردا و 10 پست جدید دیگه😉✋
این روزا همه عادت کردیم که هر دستگاه الکترونیکی مثل موبایل یا تبلت، نشانگر باتری داشته باشه تا قبل از این که تموم بشه، یه فکری بشه براش کرد.
ولی ما بچگیامون از این آپشن محروم بودیم! توی مهمونیا با بقیه بچهها تا آخرین ذره انرژی بازی میکردیم و یهو هر کدوم یه گوشه میافتادیم و خوابمون میبرد.
بیچاره بابا مامانا آخر شبا لش کشی داشتن!! یکیو بلند میکردن اون یکی دوباره میفتاد! از توی خونه تا توی ماشین چندین بار میخوابیدیم! مهم نبود گوشه حیاط بود، توی باغچه بود یا کنار کوچه!! جمع کردن لنگه کفش و جوراب و بقیه وسایل هم داستان خودشو داشت. معمولا هم یکی دو تیکه از وسایل جا میموند.
ولی به ماشین که میرسیدیم خیلی خوب بود... روی صندلی عقب مثل چندتا بچه گربه تازه متولد شده کز میکردیم توی دل همدیگه و میخوابیدیم... چه خواب شیرینی بود همین خواب داخل ماشین.
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #مهمونی #خستگی #خواب #خوابالو #لش_کشی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
خاطرات گذشته همیشه هم شیرین نیست. همه ما خاطراتی داریم که اگرچه مدتها از اون گذشته ولی هنوز تلخی خودشو داره. تصمیم گرفتم هر چند وقت یکبار، شجاعانه یه سری هم به خاطرات تلخم بزنم. فکر میکنم برای یک تصویرگر خاطرات قدیم، رفتار صادقانهتری خواهد بود.
بین دبستان و خونه ما یک پارک بود. یک روز که داشتم از داخل پارک میرفتم خونه، کنار مسیر یک گل چیده شده دیدم. اونو برداشتم که یهو کارگر پارک بالاسرم ظاهر شد و گفت برا چی گل کندی؟
به شدت ترسیدم و با صدایی که حتی خودمم نمیشنیدم گفتم: گل افتاده بود... میخواستم ببرم برای خواهرم... که کارگر یک کشیده خوابوند توی صورتم!
چیزی در درونم شکست و ریخت... ولی کاری هم نمیتونستم بکنم.
تا خونه اشک ریختم و این خاطره رو فرستادم ته صندوق خونه ذهنم... تا امروز.
.
پ ن: خواهر جون، اون روز قیمت زیادی برای یه گل دادم ولی برات نیاوردمش❤️❤️
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #خاطرات_تلخ #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
شبهای محرم و رفتن به هیات فرصتی بود که ما بچهها خودمون رو بزرگتر از چیزی که بودیم ببینیم.
یادمه به بچههایی که از من کوچکتر بودند ولی پیراهن مشکی نداشتن یا بلد نبودن قاطی مراسم بشن چه نگاهی داشتم! احساس میکردم یک مرد جهاندیده و با تجربهام که نگاه یک بچه کوچولو میکنه و گاهی هم آهی میکشه و زیر لب میگه: آخی... یادش بخیر!!
اگر هم یه وقت وظیفه طبل زدن یا سنج زدن بهمون داده میشد که دیگه پادشاه بودیم!
ولی از همه اینها مهمتر، این مراسم فرصتی بود برای آشنا شدن با بچههای جدید. مینشستیم لب جوب(!) یا اگه شانسمون یاری میکرد عقب وانت پارک شده یه آشنا و گعده میکردیم. از موضوعات جدی شروع میکردیم و خیلی سریع غرق صحبتهای خودمونی میشدیم. شیرینترین حرفها هم تعریف کردن صدباره فیلمهایی بود که همه دیده بودیم ولی بازم از گفتن و شنیدنش کیف میکردیم. فیلم «قانون»، فیلم «کمیسر متهم میکند»، بروسلی و...
خاطرات اون شبها، بوی کنده و آتیش و دیگهای غذا، تماشای برو بیای بزرگترها برای تهیه تدارکات و کمکهایی که گاهی بهشون میکردیم، مخصوصا ساختن نوار نقاله انسانی و دست به دست کردن غذا از پای دیگ تا توی اتاقها... همه هنوز برام لذت بخشه.
کیا به چشماشون تف میزدن که مثلا یعنی ما هم گریه کردیم؟!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #محرم #امام_حسین #هیات #روضه #عزاداری #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
«.... همینطور داشت توی تاریکی میرفت که یهو از پشت سرش یه صدایی شنید...»
در حسرت شبهایی هستم که توی حیاط یا روی پشت بوم رختخواب پهن میکردیم و تا دیروقت یا بهتره بگم تا درومدن صدای اعتراض بزرگترها حرف میزدیم... چقدر با ماجراهای ترسناک همو میترسوندیم. جن و پری و آل و روح و... هر چیزی که تخیلمون اجازه میداد.
میترسیدیم و در عین حال کیف میکردیم.
گاهی هم یه لرزی به تنمون میافتاد که نمیدونم از سردی هوا بود، از سردی قسمتهای دست نخورده لحاف و تشک بود یا از ترس. ولی به هر دلیلی که بود، فرو رفتن تا زیر چونه، زیر لحاف و پتو، احساس امنیت عجیبی بهمون میداد. حسی شبیه مخفی شدن در یک دژ نفوذ ناپذیر.
حدس میزنم خاطرههای ترسوندن و ترسیده شدن زیادی داشته باشید😉
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #شب #حیاط #پشت_بام #ترس #جن #روح #قصه_ترسناک #خوابیدن_روی_پشت_بام #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
اون قدیما توی خونه ما (و حدس میزنم خیلی خونههای دیگه) رسم نبود که بچهها خارج از زمان رسمی غذا، غذا بخورن!! بله میدونم... میدونم...! ولی اون زمان خیلی جاها اینجوری بود دیگه!
ما بچهها هم البته سرمون گرم بازی خودمون بود و توقع نداشتیم ولی این باعث نمیشد که گاهی که امکانش بوجود میومد، از خوردن چشم پوشی کنیم. ناخونک زدن به اندوختههای مخفی مادر و مادربزرگ جای خودش، ولی بعضی چیزا حکم بازی هم داشت برامون. مثلا رقابت سر خوردن اون لایه سفید باقی مونده ته ظرف شیرجوش، بعد از جوشوندن شیر، یا چیدن تک تک دونههای برنج باقی مونده لای سبدهای بافته شده از شاخههای نازک درخت که اون موقعها برای صافی آبکشی برنج استفاده میشد.
شاید الان کار بیخودی به نظر بیاد ولی باور کنید خیلی حال میداد!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #آشپزخونه #غذا #ناهار #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بعضی خاطرات هم که دیگه نگم براتون...!
خاطره مشترک خیلی از پسرهای قدیم.
قدیما باباها صبر میکردن خرس گنده بشیم بعدش میبردن و یه کاری باهامون میکردن و به خاطرش سور میگرفتن!! سور چی آخه؟!
حالا همه اینا یه طرف، نمکدونهای فامیل و دوست و آشنا و خوشمزگیهاشون هم یه طرف. مخصوصا برای من که کلا بچه محجوب و خجالتیای بودم. خب داداش من سرت توی چیز خودت باشه... من همین دامن و درد خودم بسه!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #ختنه #ختنه_سوران #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
قدیما قربونی کردن گوسفند توی خونهها کار غیر معمولی نبود. مخصوصا خونه ما که پر از برو بیا بود و مصرف گوشت هم زیاد بود. بعضی از این وقتها که قربونی مناسبتی بود، پیش میومد که گوسفندا چند روزی مهمون خونمون بودند که اون مناسبت برسه. مثلا حاجی از مکه بیاد یا عید قربون بشه و غیره.
یه بار از این دفعات سه تا گوسفند توی حیاط باغ مانند خونه ما واسه خودشون میچریدند که من احساس کردم هیکل یه کدومشون خیلی بزرگ و ورزشکاریه! و خلاصه هوس کردم به رسم کابوها، سوارش بشم و رامش کنم! ولی هیچ جور نمیشد نزدیکش شد. منم با یه نقشه عالی، جلوی تراس کوتاهی که داشتیم، براش ارزن ریختم و تا اومد بخوره از روی تراس پریدم رو پشتش!! ناگهان مثل یک «گوسفند خود موستانگ پندار» از جا پرید و خیلی زود منو پرت کرد یه گوشه. ولی مگه میشد هیجان به این خوبی رو ول کرد... خلاصه من ساعتها کارم شد همین!
و با این کارم باعث شدم حیوون مریض بشه.
شاید فکر کنید که سوار گوسفند شدن باعث مریضی میشه ولی نه، فکر میکنم خوردن ارزن زیاد باعث اسهال گوسفند میشه!!
پیشاپیش از همه طرفداران حقوق حیوانات که الان خودشون رو با یه پسر هفت ساله در سال ۶۲ مقایسه میکنن کمال تشکر رو دارم!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #قربان #عید_قربان #گوسفند #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنا به درخواست و استقبال دوستان از تایم لپس روند کار؛
ویدیوی مراحل اجرای «بازی دختران».
(پست قبل)
اجرای پیانو از هنرمند عزیز مهدی کیانپور
بر اساس موسیقی مجموعه تلویزیونی «علی کوچولو»، ساخته مرحوم بابک بیات.
#تصویرسازی #تصویرگری #نقاشی_دیجیتال #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تایم_لپس #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting #timelapse #procreate
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سالها پیش، در خردسالی، فکر میکردم که حمام چقدر چیز خوبیه! بازی میکنی، با کف برای خودت بستنی خیالی میسازی، حیوونای پلاستیکی رو از غرق شدن یا از تمساحها نجات میدی، شعر میخونی، ... خلاصه خوش میگذره...
ولی کمی بعدتر، متوجه شدم که حمام نبود که خوب بود، بلکه مادرم بود!
و این واقعیت رو اولین بار زمانی فهمیدم که پدربزرگم منو حمام برد!!
خدا رحمتش کنه... فکر میکنم معتقد بود بچه تا وقتی جیغ میزنه و نفس داره، یعنی هنوز کاملا تمیز نشده و باید بسابونیش!
بزرگوار برای آب سرد و ولرم هم هیچ ارزشی قائل نبود، فقط آبجوش!!
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #جمعه #حمام #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
تاب رو بزرگترا برامون میبستن... ولی گردش فلک در دستان کوچیک ما بود☺️
نکن... نککککنننننن... تو رو خدااااا.... نچرخوووووون... واااااااای... جیییییغ...!!
(پنج دقیقه بعد):
یه بار دیگه... یه بار دیگه.. تو رو خداااا...!! .
.
(البته من چون حال تهوع میگرفتم، همیشه نظاره گر و یا محرک سایرین بودم🤢)
. .
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #بازی #تاب #تاب_بازی #پیک_نیک #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #علی_میری #alimiriart #alimiri #illustration #digitalart #digitalpainting
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
بوی گرم شیرینی خونگیهای مادربزرگ که تمام خونه رو پر میکرد...
سبزههایی که از چند هفته قبل کاشته شده بودن...
درومدن ظرفهایی که همیشه منتظر یک مراسم ویژه بودن که گلهاشونو نشون بدن...
پهن شدن اون سفره شیک مهمونی با لبههای توری و اون بوی خاصش...
چیدن هفت سین روی سفره...
جمع شدن کل فامیل دور هم و بگو بخند از ته دل...
تعریفهای بابابزرگم از لباسهای جدیدی که پوشیده بودیم...
انتظار و هیجان جلوی تلویزیون برای اعلام تحویل سال...
اسکناسهای ده تومنی تانخورده بابابزرگ...
...
اینها همه تصویر من از چیزیه که بهش میگیم «نوروز».
چیزی که برای من تا وقتی معنی داشت که پدربزرگ و مادربزرگم بین ما بودند.
چند سالیه که این دو فرشته رو در کنار خودم ندارم و نوروز برام تبدیل شده به عوض شدن یک عدد روی تقویم
#تصویرسازی #تصویرگری #نوستالژی #خاطره #خاطرات #خاطره_بازی #دوران_کودکی #کودکی #حال_خوب #عید #نوروز #سال_نو #هفت_سین #گذشته #دل_خوش #دهه_شصت #یادش_بخیر #قدیم #قدیما #تصویرگر_خاطرات #نقاش_خاطرات #علی_میری #procreate #alimiriart #alimiri #digitalart
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
سال نو برای همه هموطنان عزیزم مبارک و سرشار از خوبی باشه.
هر کسی اعتقادی داره و من معتقدم روزی مردی خواهد آمد و با خودش عید حقیقی را خواهد آورد. عیدی که شادی اون نه از سر اعتبار و قراردادهای بشری، بلکه یک شادی ناب و بینظیر خواهد بود که از درون قلبها فوران خواهد کرد. او، شبیه به هیچ کسی که ما میشناسیم نخواهد بود. حرفش شبیه هیچ حرفی که شنیدهایم نیست. رفتارش قابل قیاس با هیچ کسی که ما دیدهایم نیست. او مرزها را از بین میبرد. مرز بین انسانها، مرز بین شرایع، مرز بین سرزمینها را. او باعث اتحاد و صلح واقعی خواهد شد. او که بیاید، به همه چیز معنا خواهد بخشید. همه چیز را در جای خود قرار خواهد داد و برای اولین بار انسان نفس خواهد کشید.
امیدوارم به زودی، این عید حقیقی را جشن گرفته و به هم
تبریک بگیم.
#عید #نوروز #جشن #شادی #امید #نجات #منجی #پسر_انسان #امام_زمان #ظهور #عید_حقیقی #منجی_آخر_الزمان #نجات_دهنده_انسان #اللهم_عجل_لوليك_الفرج #عدل #صلح #رفاه #آزادی #کرامت #رشد #سعادت
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6
صدای بابا: گرفتین...؟ بزنم؟...
و بعدش باران توت و جیغ ما بچهها... شولولولوووووو....
و مسابقه برای برداشتن توتهای سفیدتر و تپلتر از رو زمین
جای مادربزرگم با پارچ پر از دوغ محلی خالی... جای بابابزرگم
خالی که کلی توت تو ظرف کنه برا همسایهها...
فصلها میگذرند، درختها توت میدن، ولی خوشی گذشته توی همون زمان موند و تکرار نشد.
#تصویرسازی #خاطرات #خاطره #خاطره_بازی #خاطره_بسازیم #نوستالژی #قدیم #کودکی #توت #توت_تکانی #دوران_کودکی #دوران_قدیم #گذشته_ها #یادش_بخیر #علی_میری
@alimiriart
عکس ها و داستان های بیشتر 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1049624617Cb56a7be9f6