#ایشان فوق العاده انسان #درون گرایی بودند هیچ وقت پیش من و فرزندانمان از #شهید و #شهادت حرفی به میان نمی آوردند احساس می کردند اگر حرفی بزنند شاید ما #مانع رفتن #او به #سوریه شویم.
🍃🌷🍃
به من گفت من ساکم را آماده میکنم و پشت صندوق عقب ماشینم میگذارم تا وقتی که زمان #اعزامم فرا برسد بدون #هیچ اطلاع قبلی من میروم و بعد از #ورودم به #سوریه شما رو #مطلع میکنم.
🍃🌷🍃
#روز موعود؛ روزی که #رضا با #بچه ها #وداع کرد😭صبح زود ،برای ادای فریضه از خواب بیدار شدم ناگهان از پشت در اتاق بچه ها دیدم که #رضا با #چشمانی گریان تک تک #بچه ها را #می بوسد و مورد #نوازش قرار می دهد و به #سرعت از در خارج شد.😭😭😭
🍃🌷🍃
نمیدانستم که این #آخرین #وداع ما با #رضا است، تقریبا نزدیک #مغرب همان روز بود که با منزل تماس گرفت و خبر از #رفتنش به #سوریه را داد.😭
🍃🌷🍃
به روایت از همسر #شهید :
در خانواده ای مذهبی در شهر کرج بدنیا آمدم، آشنایی من و #همسرم به سال 1370#برمی گردد، از طریق معرفی یکی از همسایگانمان که با مادرشوهرم دوستی نزدیک داشتند بود.
در همان جلسه اول با معرفی #خود و #سابقه #فعالیتشان در #هشت سال جنگ تحمیلی و #جانبازی که #سی ماه در #جبهه حق علیه باطل #حضور داشتند صحبت خود را آغاز نمودند.
🍃🌷🍃
#حجاب و #دیانت از #نکات مورد تاکید ایشان برای #انتخاب #همسر بود. من #مجذوب #حیا و #اخلاق خوب #رضا شدم، و باعث شد که من بدون #هیچ شرط و شروطی با #چشمانی باز و #آگاهانه جواب #مثبت را به او بدهم.
🍃🌷🍃
مراسم ازدواج ما خیلی #آبرومند و #ساده و بدون #هیچ معصیتی برگزار شد و زندگی خود را با توکل به #خدا🤍 شروع نمودیم.
🍃🌷🍃
یک سال بعد از ازدواجمان #خداوند پسری زیبا به ما هدیه کرد، به دلیل #حب و #علاقه خاصی که به
#امام جواد(ع)🌷 داشتند، نام #جواد را برای #پسرمان انتخاب کردند.
🍃🌷🍃
بعد از جوادم، خداوند آقا مرتضی و زینب خانم را به ما موهبت فرمودند. با بدنیا آمدن #دخترمان، #حس پدری #رضا #شیرین تر شد و #زینب نازدانه #پدرشد.😭
🍃🌷🍃