◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۰۵ سلام، من معرف ازدواج هستم. در ابتدا خیلی ها وقتی با من تماس میگیرن وقتی متوجه میشن که
#تجربه_من ۲۰۶
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#رزاقیت_خداوند
من ۱۹ ساله بودم که ازدواج کردم و در دوران نامزدی فوق دیپلم حسابداری رو گرفتم و از اینکه زود بچه بیارم حس خوبی نداشتم اما بعد از اینکه رفتیم خونه خودمون نظرم عوض شد و در سن ۲۱ سالگی به اصرار خودم، پسرم به دنیا اومد و کلی زندگی منو عوض کرد...
وقتی پسرم ۱ سالش شد بازم اصرار کردم که بچه دومم میخوام...
یه کم اولش سخت گذشت و با مخالفت خانواده ها رو به رو شدیم اما فقط با همسرم واقعا توی این دوران عشق میکردیم...
اینم بگم چون پشت سر هم اومدن من اصلا اضافه وزنی ندارم و به خاطر اینکه منزل ما از خانواده ها ی کم دور هست، هر مشکلی داشتیم خودمون دوتایی حل می کردیم...
در تولد ۲ سالگی پسرم، دخترم ۴۰ روزش بود، خداروشکر
فعلا تصمیم داریم وقتی دخترم رو از شیر گرفتیم به فکر سومی باشیم، ان شاء الله تا هر وقت عمر دارم خدا بهم از این فرشته ها بده و خیلی راضیم...
بچه دار شدن واقعا آدم رو بزرگ میکنه، واقعا فاصله ات رو با خدا خیلی کم میکنه...
در زندگی باید فاطمه ی زهرا سلام الله علیها رو الگو قرار بدیم که چه عاشقانه داشتن یاران حضرت رو فزونی میبخشیدن.
این دنیا ابدی نیست و هیچکس نمیدونه کی میخواد از این دنیا بره، پس تا فرصت هست اون کاری رو که از دستمون بر میاد، برای ظهور انجام بدیم تا حداقل بگیم ما این کار رو به عشق خدا انجام دادیم...
درضمن بگم وقتی پسرم به دنیا اومد، توی این مدت خدا بهم توفیق داد که تونستم ۱۰ جزء از قرآن رو حفظ کنم و بیشتر عاشقش بشم...
🆔 @asanezdevag
🍃مرحوم #آیت_الله_مصباح_یزدی
✅ زمانهای قدیم یکی از آرزوهایی که مردم داشتند این بود که اولاد زیاد داشته باشند. هنوز این برنامههای تحدید نسل و کنترل جمعیت نبود.
📌پدر و مادرها این اندازه دنبال خوشگذرانی نبودند که زحمت بچهداری نکشند، و خود داشتن اولاد زیاد یکی از افتخاراتشان بود.
#سبک_زندگی
#فرزندآوری
🆔 @asanezdevag
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 #استاد_تراشیون
📌اینقدر که در مجلس، وقت گذاشتن که یه راهی رو باز کنن که یه چهارتا مثلاً صندلی تو یه استادیوم ورزشی برای زنها خالی کنن، ... اینقدر دغدغه داشتن که به یک مادر، نقش تربیتی بِدن؟!
#مادری
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۴۱ 💥فکر اینجا رو نکرده بودم... ۴ تا بچه دارم... دوتاشون میرن مدرسه... وقتی صحبت چگونگ
#تجربه_من ۲۴۲
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
من متولد ۶۳ هستم و فارغ التحصیل رشته فنی از دانشگاه شریف. سال ۸۵ ازدواج کردم و با همسرم که ایشون هم شریفی بود برای ادامه تحصیل به کانادا رفتیم. البته من پذیرش نداشتم و ایشون از یکی از بهترین دانشگاه های کانادا پذیرش گرفت. من بعد از رفتنم شروع کردم زبان خواندن و حدود دو سال طول کشید که تافل و امتحانات ورودی دانشگاه اونجا رو بدم. تافل اونجا دادن از ایران دادن بسیار سختتر بود و نمره ای که دانشگاه میخواست هم بالا بود. البته از اولش هم تصمیم داشتم بعد از ورود به دانشگاه بچه دار بشم و با کمک همسرم بزرگش کنیم. دوستام همه میگفتن این چه کاریه و نمیتونی خوب درس بخونی ولی من میگفتم من یه چیز با ارزش تو زندگیم رو فدای یه چیز دیگه نمیکنم. هر چیزی جای خودش رو داره و نمیخوام به خاطر درس ،سن طلایی بچه دار شدنم بگذره.
خلاصه با کلی حساب و کتاب باردار شدم. ولی اصلا حساب ویار رو نکرده بودم. من فقط به زمان بندی بارداری و تولد بچه فکر کرده بودم. درگیر ویار بسسسیار سخت شدم و نتونستم برم دانشگاه و موقعیت اون دانشگاه خوبه رو از دست دادم.
اولش خیلی غصه می خوردم چون من از خیلی دیگه از دوستام از نظر رزومه بهتر بودم و اونها داشتن درس میخوندن ولی من نه. بعد به لطف خدا، واقعا لطف خدا با خودم خیلی فکر کردم. افکارم کلا تغییر کرد. من الان معتقدم که ما قربانیه تربیت غلط و جو غلط آموزشی شدیم. من از ابتدایی تست میزدم که راهنمایی مدرسه خوبی برم که بعد دبیرستان خوبی برم که دانشگاه خوب قبول بشم. یعنی تمام عمرم فقط و فقط تنها ارزش ذهنیم درس بود و موقعیت خوب اجتماعی. خودم و خانوادم خیلی به شرایطم افتخار می کردیم.
ولی بعد فکر کردم که من اصلا برای این منظور خلق نشدم. وظیفه ای که خدا رو دوشم گذاشته از باب زن بودن مادر بودنه. اصلا خدا چرا من رو زن خلق کرد با تمام قابلیت های منحصر به فرد مادری؟ فرضا من اگه بهترین مهندس بشم واقعا کار من رو هیچ مردی نمیتونه بکنه؟ و اینکه چه کاری ارزشش بیشتر از انسان پروری هست؟ من اگه خودم وارد جامعه بشم فقط یه نفرم ولی با بچه هایی که تربیت کنم خیلی حضور بیشتر و موثر تری در جامعه خواهم داشت. خلاصه خیلی در این باب فکر کردم و حرف دارم که الان مجالش نیست توضیح بدم و سرتون رو درد بیارم.
من الان سه تا پسر دارم و چهارمین پسرم رو هم باردارم. انشاالله خدا بهم دختر هم بده ولی به همه دختر دارها سفارش میکنم که اول از همه چیز مادر بودن رو برای دختر هاتون ارزش کنید. دختر باید دلیل خلقت خودش رو بدونه، تمام قابلیتهای خدا دادی رو در وجودش پرورش بده تا بتونه طبق فطرت الهی از وجود خودش و مادر بودنش لذت ببره.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۴۲ #فرزندآوری #سبک_زندگی من متولد ۶۳ هستم و فارغ التحصیل رشته فنی از دانشگاه شریف. سال
#تجربه_من ۲۴۳
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#رزاقیت_خداوند
#ازدواج_آسان
من ٣١ ساله هستم و در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شدم. دو تا خواهر دارم و سه تا برادر. پدر بزرگ و مادر بزرگم هم پیش ما زندگی میکردن و خیلی خاطرات شیرین از بچگی خودم دارم.
آرزو داشتم یک خانواده پر جمعیت تشکیل بدم... در سن بیست دو سالگی ازدواج کردم. یکی از معیارهای مهم و حیاتی برای ازدواجم این بود که همسرم مرد متدینی باشه و زیبایی و ثروت برای من مهم نبود و همیشه دعا میکردم که ازدواجم خدا پسندانه باشه.
در سن بیست سالگی که راهیان نور رفتم از شهدا خواستم که همسری متدین نصیبم بشه و خدا رو شکر همسری متدین نصیبم شد. همسرم زیبایی و ثروت چندانی نداشت تنها سرمایه ای که داشت ۲ میلیون بود که همین مقدار رو هم با شاگردی کردن پس انداز کرده بود و برای من خیلی افتخار بوده و هست که خیلی به درآمد حلال مقید هست.
من خیلی بچه دوست داشتم در ٢٥ سالگی خدا یکی از نعمت های خودش رو به ما هدیه داد، چون خودم در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شده بودم دوست داشتم بچه زیاد داشته باشم. هنوز پسرم ٣ سالش رو تموم نکرده بود که باردار شدم. اطرافیان خیلی سرزنشم میکردن ولی من توجهی به حرف دیگران نمی کردم و قصد داشتم حداقل سه تا بچه داشته باشم.
الحمدالله خدا یکی دیگه از امانت های خودش رو به ما هدیه داد و من و همسرم با فرزند دوم زندگی مون شیرین تر شد. گاهی اوقات که پسر کوچیکم خوشمزه بازی در میاره همسرم میگه لازمه توی هر خونه ای همیشه از این فسقلی ها باشه😂😂 و از خدا میخوام که چند تا از این نعمت ها و برکت های زندگی رو نصیبم بکنه...
خوشبختانه با اومدن هر کدام از فرزندانم شرایط زندگی مون بهتر شد
الان هم مستأجر هستیم، ماشین نداریم، ولی خدا رو شکر از زندگیم خیلی راضیم.
تصمیم گرفتم از امر رهبر عزیزم اطاعت کنم و فرزندان زیادی بیارم به لطف خدا، نگران وضع مالی هم نیستم. کافیه که کمی قناعت داشته باشیم و زندگی رو با بچه های زیاد شیرین کنیم...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۴۳ #فرزندآوری #سبک_زندگی #ازدواج_در_وقت_نیاز #رزاقیت_خداوند #ازدواج_آسان من ٣١ ساله هست
#تجربه_من ۲۴۴
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
من یه خانم ۳۱ ساله هستم. ۱۰سال پیش ازدواج کردم. خودم مشهدی هستم و همسرم اهل اصفهان. همسرم در شهر مشهد دانشجو بودن و ما هم دانشکده ای بودیم☺️ ایشون مرد متدین و با اخلاقی هستن شکر خدا.
ازدواجمون خییلی ساده و بدون تجملات بود. خودم و همسرم با هم برا خرید وسایل خونمون به بازار رفتیم و تقریبا هفتاد درصد وسایل لازم برا زندگی مشترک رو ایشون خریدن و اصلا به خاطر جهاز و این رسم و رسومات نه تنها اصراری نداشتن بلکه اصلا اعتقادی به رسوم غلط ندارن. گفتن هرچی لازم و ضروریه برامون خودمون می خریم.
سال ۹۴ اولین بچمون به دنیا اومد یه دختر خوشگل و چشم رنگی مثل باباش😊
بارداری خیلی خوبی داشتم. اصلا ویار و... نداشتم. سختی های زیادی در طی دوران زندگی مشترکمون داشتیم اما همش با ایمان قوی همسرم و توکل کردن به خدا حل شده و شیرینی ها بیشتر نمود داشته تا سختی ها.
دخترم توی یکی از بیمارستانهای دولتی مشهد به دنیا اومد. در جوار حرم امام رضا علیه السلام.
دخترم که به دنیا اومد لحظه شماری می کردم برا دیدنش تا بیارنش و بهش شیر بدم و روی ماهشو ببینم اما بهم گفتن بچتون تو بخش مراقبت های ویژه کودکان هست و مشکل تنفسی داره.
خلاصه حدود یازده روز بیمارستان بودیم و دخترم چهار روزه بود که به خاطر بیماری فتق دیافراگم عمل شد و خداروشکر الان که حدودا شش سال و نیمه هست دیگه مشکلی نداره.
با مادر همسرم توی یه خونه مشترکاً زندگی می کردم با دو تا برادرشوهر مجرد. حمام و دستشویی و آشپزخونه و همه چیز مشترک بود و فقط برای خواب می رفتیم طبقه بالا که خونه خودمون بود و فقط یه اتاق بود. از صبح که پا میشدم چادر و روسری و ساق دست و جوراب....می پوشیدم و میرفتم پایین.
اما در کنار همسرم که بودم اصلا سختی ها رو نمیدیدم. اونقدر که برای دیگران که از بیرون زندگی ما رو میدیدن زندگی تو این شرایط سخت بود، برای من سخت نبود. چون همسری همراه و باایمان دارم الحمدلله.
دخترم که به دنیا اومد، بنّایی مختصری کردیم و همون طبقه بالا یه حمام و دستشویی و آشپزخونه درآوردیم و تقریبا مستقل شدیم.😍 این هم از رزق دخترم بود. الان دومین بچه مون رو باردارم به لطف خدا وارد ماه چهارم بارداری شدم. و به رزق هر بچه ای شدیدا معتقدیم.
ان شاءالله قصد داریم بچه سوم و چهارمو با فاصله سنی کم بیاریم، با دعای شما دوستان عزیز.
زندگی بالا و پایین زیاد داره اما با توکل به خدا و توسل به ائمه علیهم السلام همه مشکلات قابل تحمله.
به جوونا توصیه می کنم زود ازدواج کنن و زود بچه دار شن تا ان شاءالله نسل شیعه هر روز بیشتر از قبل بشه. ان شاءالله سربازان امام زمان عج روز به روز بیشتر بشن الهی آمین.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۴۴ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #سبک_زندگی من یه خانم ۳۱ ساله هستم. ۱۰سال پیش ازدواج کردم. خ
#تجربه_من ۲۴۵
#ازدواج_آسان
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#قسمت_اول
من متولد ۶۳ هستم. سال ۸۱ وارد شریف شدم. سال ۸۵ هم با همسرم که ایشون هم فارغ التحصیل شریف بود عقد کردم. یکی از دوستان ما رو معرفی کردند و ما قبل از خواستگاری، همدیگر رو ندیده بودیم. وقتی همسرم به خواستگاری من اومدن سرباز بودن و ماهی سی هزار تومان حقوق داشتند. فقط یک حلقه خریدیم صد هزار تومان و یک چادر بیست هزار تومان و رفتیم محضر عقد کردیم. البته عقد ما چون همسرم پول و پس انداز نداشتن و بعد از تموم شدن سربازی سر کار رفتن، حدود دو سال طول کشید که اینم اصلا خوب نبود.
چیزی که از اون دوران تو ذهنم مونده و واقعا دوست دارم به همه جوان های تازه ازدواج کرده بگم اینه که واقعا شما خودتون مسئول حفظ زندگیتون هستید. خانواده ها گاهی از شدت علاقه به شما یه چیزهایی تو نظرشون بزرگ میاد و غیر قابل تحمل و اصلاح. ولی زوجین واقعا میتونن با محبت و زبان خوش رو رفتارهای هم اثر بذارن، به شرطی که از اول عاقلانه رفتار کنند و ذهنیت بد در ذهن همسران شون از خود ایجاد نکنند.
من به جرات میتونم بگم که به لطف خدا در سالهای اولیه زندگیم هههییچچ حرفی واقعا هیچ حرفی به همسرم نزدم مگر اینکه قبلش یه کوچولو فکر کردم که تاثیرش چی میتونه باشه...
وقتی همسرم به خواستگاریم اومدن گفتن که قصد دارن apply کنن و برای مقطع دکتری به کانادا یا آمریکا برن. چون رزومه خیلی خوب داشتند. من البته خیلی جدی نگرفتمشون، فکر میکردم که به خاطر مخارج زندگی میرن سر کار و کم کم فراموش میکنن ولی ایشون فراموش نکردن. اواخر دوران عقدمون از چند دانشگاه آمریکا و کانادا پذیرش گرفتن و ما سه ماه بعد از عروسی رفتیم کانادا.
دانشگاهی که در کانادا پذیرش داشتن از بهترین دانشگاههای کانادا بود و البته در یک شهر بسیار خوش آب و هوا و پر از ایرانی. اونجا دوستان مذهبی خوبی پیدا کردیم و زندگی بسیار ساده و ابتدایی ای بر پا کردیم تقریبا همه زندگی ها اونجا بسیار ساده بود. یعنی فکر کنید اولا خیلی از وسایل زندگی رو دست دوم تهیه میکردیم و اصلا وسایل زیادی نداشتیم. ظروف آشپزخانه ما در حد دو قابلمه و یک ماهی تابه و یک دست قاشق و چنگال و چند بشقاب و کاسه و لیوان بود. البته خیلی دورهمی داشتیم و مهمونی میگرفتیم که هر کس ظروف خودش رو میآورد یا از هم قابلمه قرض می گرفتیم.
خلاصه زندگی بسیار ساده و دلچسبی بود. من بعد ها یکی از دلایل آرامش زندگیم تو کانادا رو همین سادگی و کم توقعی از زندگی میدونستم. طبق قاعده هر چی سطح توقع پایین تر باشه رضایتمندی بالاتر میره😊(من بعد از اینکه برگشتیم ایران هم سعی کردم همین روش رو اینجا هم پیاده کنم. زندگی ساده ای تشکیل دادیم و همه چیز رو در حد رفع نیاز تهیه کردیم و بعضی از وسایلمونم دست دوم گرفتیم.)
بعد از رفتن به کانادا تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم. اون زمان تقریبا همه خانم ها همین کار رو میکردن. همسرانشان پذیرش میگرفتن و میومدن کانادا، بعد خانم ها همون جا امتحانات زبان و امتحانات دیگری که لازم بود رو در عرض دو سال میدادن و بعد وارد دانشگاه میشدند. منم اولا چون زبانم خوب نبود و هزینه کلاس زبان خیلی زیاد بود و ثانیا نمره خوب گرفتن در تافل در کانادا خیلی سختتر از ایران بود، دو سال طول کشید که بتونم ملزومات ورود به دانشگاه رو به دست بیارم. دو سال، که خیلی سخت و جدی از صبح تا شب تو کتابخونه با یکی دیگه از دوستام که اونم شرایط من رو داشت درس خوندیم.
حالا دیگه بیست و شش سالم شده بود. همش به بچه آوردن فکر میکردم و به خودم میگفتم من نباید یه امر مهم در زندگیم رو فدای یه امر دیگه کنم. به دوستام هم میگفتم زندگی ما یه بُعدی شده و فکر کردن به درس و کسب موقعیت اجتماعی ما رو از جنبه های دیگه زندگی باز داشته. بالاخره تصمیم گرفتم بچه دار شم. با یه برنامه ریزی دقیق و اینکه کی باردار بشم، کی بچه دنیا میاد، تا اون موقع واحد های که باید پاس میکردم و ... خدا هم کمک کرد و همون ماهی که تصمیم گرفتیم باردار شدم. ولی فقط حساب ویار رو نکرده بودم. ویار بسیار سخت که تنهایی و سرمای زمستان و خونه کوچیک بیست و هفت هشت متری که مثل دخمه بود هم در شدتش بی تاثیر نبود.
زمان امتحانات پایان ترم رسید و حال من خیلی بد بود. تمام تلاش های دو ساله خودم رو بر باد میدیدم. روز یکی از امتحانات که خیلی هم براش خونده بودم ولی فقط از روی تخت نمیتونستم پایین بیام، همسرم استخاره کرد و من نرفتم امتحان رو بدم. بقیه امتحانات رو هم ندادم و عملا از خیر دانشگاه به این صورت گذشتم.
💎 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۴۵ #ازدواج_آسان #فرزندآوری #سبک_زندگی #قسمت_اول من متولد ۶۳ هستم. سال ۸۱ وارد شریف ش
#تجربه_من ۲۴۵
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#قسمت_دوم
از خیر دانشگاه گذشتن خیلی برام سخت بود. تمام بچگی و نوجوانی و جوانی من به این گذشته بود که خوب درس بخونم و موقعیت خوب اجتماعی به دست بیارم. اصلا هیچ ارزشی جز این مسأله برام تعریف نشده بود و درس خواندن جزئی از وجودم بود. این هایی که میگم فقط برای من نبود ها. برای همهی دختران و پسران نسل ما و حتی همین الان بوده و هست. حالا یکی بر حسب استعداد یا موقعیت یا تلاشش به دست میاره و هم خودش هم خانواده اش باهاش حال میکنن، یا به دست نمیاره و و حسرت میخوره یا سرخورده میشه یا...
برای منم خیلی سخت بود مخصوصا وقتی دوستان دیگه ام رو میدیدم که علی رقم رزومه ضعیفتر از من دارن درس میخونن و دانشگاه میرن ولی من فقط بچه داری میکردم. البته در این برهه دچار یه دو گانه ای شده بودم. هم از دانشگاه نرفتن حسرت میخوردم، هم از اینکه کار مهمی کرده بودم و در شرایطی که هیچ کس اونجا بچه نمی آورد، بچه آورده بودم، خوشحال بودم.
وقتی پسرم شش ماهه شد دوباره تصمیم گرفتم برای یه دانشگاه دیگه که تو اون شهر بود اقدام کنم. ولی اولا پسرم فقط شیر میخورد و غذا خور نبود و من نمیتونستم حتی برای ساعاتی ولش کنم و دوماً دچار یه تغییرات فکری عمیق و خوب شده بودم که فقط از الطاف خدا بود.
گاهی بعضی تصمیمات، مسیر زندگی آدم رو کاملا عوض میکنه و البته لطف خدا را به زندگی سرشار میکنه. نمیخواستم دوران طلایی بچه آوردن رو صرف درس خواندن بکنم و از این امر مهم زندگیم غافل بشم، بچه آوردم. بعد خدا لطف کرد و دریچه های تازه فکری و معرفتی به روم باز شد.
یه استادی میگفتن آدم ها سه جور زندگی میکنن. برخی در زندگی همون کارهایی رو انجام میدن که همه انجام میدن، همه مثل هم در یه نقشهِ شکل گرفته، حرکت میکنند. زندگی اکثر ما اینجوریه... بعضی آدم ها بر اساس علایقشون زندگی میکنن. این شیوه زندگی بهتره، چون حداقل انسان بی فکر و اندیشه زندگیش رو به خاطر یه الگوی اجتماعی از پیش تعیین شده که هیچ تناسبی هم با توانایی ها و شرایط و علایق فرد نداره، تباه نمیکنه... ولی بعضی آدم ها بر اساس وظایفشون زندگی میکنن. یعنی نگاه میکنن که توی این دنیا باید چیکار کنن بعد حساب شده زندگی میکنن.
حضرت زهرا سلام الله علیها یه دعایی دارن که میگن خدایا کمک کن که بر اساس وظایفمون زندگی کنیم و وظایفمون رو خوب انجام بدیم.
این چیزهایی که بالا گفتم رو بعدا خوندم و شنیدم ولی واقعیتش اینه که بعد از تولد پسرم خیلی از مادر بودن لذت میبردم و همش هم خدا رو شکر میکردم که بدون دغدغه کار و درس به بچه داری میرسم.
کم کم به این نتیجه رسیدم که اصلا از ابتدا زندگی ما اشتباه بوده. این اشتباه بود که اینهمه بُعد درس و فعالیت های اجتماعی رو در نظر ما با ارزش کردن و هیچ وقت به ارزش واقعی زن بودن و مادر بودن و حفظ حریم خانواده برامون صحبت نشد.
خیلی از دوستان و فامیل ازم سوال میکردن که چرا درسم رو تموم نکردم؟! منم میگفتم چون میخواستم به کار مهمتر از درس بپردازم. همین مسأله خیلی روی زنان فامیلمون تاثیر داشت. خوب کسانیکه ما رو به درس خون بودن و باهوش بودن میشناختند وقتی میدیدند که من با قاطعیت و از روی فکر بچه آوردم و خیلی هم راضی ام براشون جالب بود.
من بعد ها به دوستام میگفتم که ما به یک قیام و جهاد زنان تحصیلکرده در امر فرزندآوری نیاز داریم. چون از حدود مثلاً صد سال پیش که تحت تاثیر فرهنگ غربی بحث تحصیل و کار زن در جامعه ارزش شد، همزمان خانه داری و فرزند آوری بی کلاسی و بی سوادی و ضد ارزش شد. در اینچنین فضایی اگر یه خانم دیپلمه بچه زیاد بیاره و خانه دار باشه، اگرچه که در نزد خدا کارش بسیار ارزشمنده ولی جامعه فکر میکنه از سر ناچاری و بی کلاسی بچه آورده، ولی اگه یک زن در موقعیت خوب تحصیلی و اجتماعی برگرده به اصل نیاز خانواده و با اقتدار بچه زیاد بیاره، این فرهنگ و باور غلط فرهنگی در جامعه کم کم از بین میره انشاالله
پسرم که دو ساله شد، پسر دومم رو باردار شدم و بعد هم به ایران برگشتیم. اختلاف سنی شون دو سال و هشت ماه شد. البته با اینکه این بار ایران بودیم ولی مامانم مریض بودن و سر این یکی هم خیلی نتونستن کمکی کنن. همسرم هم هیات علمی یکی از دانشگاه های تهران شدند و خیلی سرشون شلوغ بود.
وقتی اومدیم ایران با همه پس انداز مون یه آپارتمان کوچیک خریدیم که چون قرض مون زیاد بود نتونستیم توش بشینیم. از وسایل هم فقط یه گاز و یه یخچال و یک ماشین لباسشویی همه ایرانی خریدیم. فرش هم از یکی از اقوام گرفتیم و با ظرف و ظروفی که از جهازم باقی مانده بود زندگی رو در ایران شروع کردیم.
💎 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۴۵ #فرزندآوری #سبک_زندگی #قسمت_دوم از خیر دانشگاه گذشتن خیلی برام سخت بود. تمام بچگی و
#تجربه_من ۲۴۵
#فرزندآوری
#سبک_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_سوم
پسر دومم رو بیست و یک ماه شیر دادم و برای بعدی اقدام کردم. میخواستم اختلاف سنی شون کمتر بشه، ولی خدا نخواست و تقریبا سه ماهه سقط شد. خیلی هم سخت گذشت. بعد از شش ماه دوباره باردار شدم و خدا لطف کرد و یه پسر دیگه بهمون داد. اختلاف این دو تا شد سه سال.
من واقعا رزاقیت خدا رو تو زندگیمون با همه وجود لمس میکنم. پدر من و پدر همسرم هر دو کارگر بودن و توانایی اینکه ما رو از نظر مالی حمایت کنن، نداشتن. ولی شرایط زندگی من و همسرم تقریبا از خیلی از دوستان اطرافمون که تحت حمایت مالی خانواده هاشون هستن هم بهتره.
واقعا اعتقاد دارم خداوند رزق و روزی و برکت رو بعد از ازدواج و بچه دار شدن تضمین کرده ولی ضمانتی بابت تجملات و زیاده خواهی های ما نداده. یعنی برکت خدا رو باید همراه با قناعت درک کرد. من به مسأله قناعت و با فکر خرج کردن همیشه توجه دارم. البته این قضیه رو از زندگی در کانادا یاد گرفتم. اونجا اگه چیزی لازم داشتیم نمیتوانستیم سریع بخریم چون قیمت اولیه شان خیلی زیاد بود. باید صبر میکردیم تا تخفیف بخوره، گاهی تو این صبر کردن، اصلا متوجه کاذب بودن نیازمون هم میشدیم.
الان در مورد بچه ها هم همین کار رو میکنم. وقتی بچه ها چیزی میخوان میگم صبر کن تا یه روز برم بازار، بعد تا من برم بازار مطالبات لحظه ای اونها هم تغییر میکنه و نهایتا از بین خاصه هاشون با رضایت خودشون یه چیز به درد بخور تر میخریم. اگر هم یه درخواست غیر منطقی باشه با دلایلی که متوجه میشن، میگم نمیتونم بخرم.
در مورد لباس بچه هم که الان به علت گرانی شاید خیلی از هزینه خانواده ها رو به خودش اختصاص بده باید بگم که لباسهای بچه های بزرگتر رو برای کوچکتر ها نگه میدارم البته بین خواهر و برادرم هم لباسهای بچه هامون رو جابه جا میکنیم.
پسر سومم که بیست و یک ماهه شد برای بعدی اقدام کردم ولی این بار هم خواست خدا نبود و سقط شد، با شرایط بدتر از سقط قبلی😒
حالا دیگه قرضهای خونه اولمون هم تموم شده بود، یه همتی کردیم و با لطف خدا یه آپارتمان خیلی بزرگتر خریدیم.
مامانم خیلی بهمون تاکید میکردند که بچه زیاد و پشت سر هم بیاریم. ایشون یک سال و نیمه به رحمت خدا رفتن. معلم بازنشسته بودن و همیشه میگفتن: "ثمره و حاصل کل زندگیم شما چهارتا هستید و ای کاش شش تا آورده بودم. بعد هم میگفتن بچه پشت هم به زندگی آدم نظم و برنامه میده." مادرم میگفتن: "من هفت سال شیر دادم و کهنه شستم، در طول هفت سال شما مدرسه رفتید، وقتی برادر آخری رفت کلاس اول رفتم دانشگاه و ادامه تحصیل دادم." خلاصه تا روز آخر یکی از سفارش هاشون به ما تعداد بچه زیاد بود.
اما اقوام خیلی از نظر فکری و سبک زندگی با ما فاصله دارن ولی از اونجایی که همیشه به ما به عنوان بچه های زرنگ و درس خوان و اهل فکر نگاه میکردن (برادرم هم شریفی بودن، ایشونم الان پنج تا بچه دارن ) و مهمتر از اون اینکه ما خودمون با قاطعیت در مورد فرزندآوری صحبت میکنیم، اونها هم کاملا در موضع ضعف هستن. چند وقت پیش یکی از اقوام بهم گفت بچه های من تنبلن و مثل شما چندتا بچه نمیارن. این برام خیلی جالب بود که ایشون دلیل بچه نیاوردن رو تنبلی میدونست.
در مورد کار خونه و بچه داری و خستگی هم همیشه به خودم میگم هر چی کار ارزشمند تره، سختیش بیشتره. البته در مورد کار بسیار ارزشمند زنان، به لطف خدای مهربون مون سختیش با شیرینی و لذت بردن فطری همراهه. من وقتی تو خونه کار میکنم و خسته میشم، مدام به خودم روحیه میدم که خدا داره کارهام رو میبینه، انشاالله خدا ازم راضیه و این همون کاریه که من باید تو این دنیا انجام بدم و ...
خدا شاهده اینقدر این فکر ها روحیه بخشه و خستگی رو از تن آدم در میاره که حد نداره. حتما امتحان کنید😊😉
شدیداً اعتقاد دارم این روح آدمه که جسم رو سر پا نگه میداره. من تا قبل از ازدواج، از نظر پدر و مادرم و خواهر و برادرام خیلی ضعیف و بی جون بودم. تازه برادرام به شوخی میگفتن ما تو جلسه خواستگاری به شوهرت میگیم که چقدر ضعیفی که جنس بد دست مردم ندیم😁 ولی من الان واقعا احساس ضعف در بارداریهام نمیکنم. حتی با وجود اون دو تا سقط بد که از ده تا زایمان هم بد تر بود. چون خیلی روحیه ام خوبه و اعتقاد دارم که خدا تواناییش رو بهم داده و ایشالا توانایی بیشتری هم بهم میده.
من الان به لطف خدا چهارمین پسرم رو باردارم و فعلا دختر ندارم، البته به فضل خدا امیدوارم☺️، ولی اگر دختر داشته باشم اولین و مهمترین ارزشی که سعی میکنم براش جا بندازم بحث مادری هست. بحث مسئولیت خطیر انسان سازی و جامعه سازی. بحث مدیریت امور خانه و آرامش دهی به خانواده و البته در کنارش بحث تحصیل در رشته هایی که باعث ارتقای خودش و خدمت به جامعه اسلامی باشه.
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۵۸ #فواید_و_برکات_فرزندآوری #رزاقیت_خداوند #برکت من سال ۸۶ ازدواج کردم، خودم ارشد و ه
#تجربه_من ۲۵۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی
#قسمت_اول
من متولد سال ۶۸ هستم. از همون ابتدای بچگی دختر پرانرژی و با روحیه ای بودم و معمولا تو جمع ها ناخودآگاه میشدم سرگروه هم سن و سال ها و بقیه به دنبالم... راهنمایی و دبیرستان تیزهوشان رفتم. همیشه توی زندگیم دنبال هدف خاصی بودم و دنبال اون «نقش خاصِ خاصی» بودم که خدا برام تعیین کرده چون همیشه معتقد بودم و هستم که خدا به هر فرد یک نقش خیلی خاص در زندگی میده که در تاریخ به هیچ کس داده نشده و چون همیشه بلند پرواز بودم، احساس میکردم نقش خاص من در دنیا نقشی هست که باید دنیا رو تغییر بده.
از دوره ی راهنمایی میدونستم میخوام تو دانشگاه حقوق بخونم. به خاطر همین، با رتبه ی دو رقمی حقوق دانشگاه تهران قبول شدم. از همون اول هم میدونستم میخوام حقوق بین الملل بخونم. چون قصدم این بود که با یادگیری و استفاده از قوانین اسلامی، تئوری یک نظام حقوق بین الملل جدید رو بنویسم و به دنیا عرضه کنم... این شد که در کنار درسهای دانشگاه، درسهای مرتبط حوزه رو هم خودم میخوندم و زبان انگلیسی رو کامل یاد گرفتم و ...
اما در تمام طول این مدت ته دلم راضی نبود، با اینکه هدف والایی رو برای خودم تعیین کرده بودم و براش تلاش میکردم، اما همیشه یک علامت سوال تو ذهنم بود: واقعا این بالاترین هدفیه که خدا برام تعیین کرده؟ واقعا خدا از من همینو میخواد؟ واقعا این همون «نقش خاص خاص» منه؟
خلاصه، تو این مدت خواستگارهای خیلی زیادی هم داشتم که دونه دونه به خاطر سختگیری های شدید پدرم رد میشدند، تا جایی که اطرافیان میگفتند پدر فلانی نمیخواد دختر شوهر بده و تعداد خواستگارها کم شد و من هم ناامید.
سرتون رو درد نیارم، پیش خانم مشاور عزیزی میرفتم. همون ایام سفر کربلا قسمتم شد. اون خانم مشاور نازنین به من یاد داد که برو زیر قبه ی امام حسین علیه السلام و به خدا بگو خدایا، فرشته ای از میان فرشته های خودت نصیب من کن. من هم همین کار رو کردم، اما از اونجایی که همیشه دنبال بهترین ها بودم، به نظرم رسید که از فرشته بهتر هم داریم، پس در اوج ناامیدی از اسباب و واسطه ها، چنگ به دامن امام حسین علیه السلام زدم و از خدا یکی از ۳۱۳ یار امام زمان علیه السلام رو خواستم.
بعد از این سفر دل من به طرز عجیبی آرام گرفت، دیگه حالا منتظر اون شاهزاده ی اسب سوار بودم😊 چیزی از سفر کربلا نگذشته بود که شاهزاده اسب سوار من هم رسید اما از جایی که هیچ وقت فکرش رو نمی کردم، از کانادا...
👌ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۵۹ #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی #قسمت_اول من متولد سال ۶۸ هستم. از همون ابتدای بچگی
#تجربه_من ۲۵۹
#ازدواج_آسان
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی
#قسمت_دوم
همسرم اون موقع دانشجوی دکتری بود و برای تحصیل چند سالی بود که کانادا زندگی میکرد. با یک بار تلفنی حرف زدن به این نتیجه رسیدم که در کلیات با هم توافق داریم و دیگه نیازی نمیدیدم در جزئیات بحث بیشتری بکنیم، دلم خیلی آروم بود. خدا واقعا همه چیز رو جور کرد.
این رو هم بگم که این بین، برادرم نقش مهمی ایفا کرد. بعد از اینکه پدرم خیلی سخت گیری میکرد و به هیچ خواستگاری جواب مثبت نمیداد، کسانی که واسطه بودند، دیگه مورد جدید معرفی نمیکردند، چون میگفتند اینها دختر شوهر بده نیستند. من هم دچار افسردگی و دلزدگی شده بودم، طوری که به پدرم گفتم اگر ازدواج نکنم به زودی، دیگه ادامه تحصیل نمیدم و میمونم تو خونه، چون دیگه با این وضع توی اجتماع رفتن به دینم صدمه میزنه...
خلاصه تو این شرایط، برادرم بدون اینکه به من بگه رفته بود با چند نفر انسان امین و معتمد صحبت کرده بود و شرایط من رو گفته بود و ازشون خواسته بود اگر مورد مناسبی میشناسند، معرفی کنند. آخر سر هم همین شد که اتفاقا برادرم شرایط من رو با دایی همسرش (که اون موقع استاد برادرم بود و از دوستان قدیمی خانوادگی) در میان گذاشته بود و نهایتا این وصلت سر گرفت. می خواهم بگم خیلی خوبه اطرافیان دختر، با رعایت حریم ها و حفظ حرمت دختر خانم واسطه گری کنند. و هم اینکه اگر خواستگارها رو بی جهت رد کنند، ممکنه درهای رحمت الهی بسته بشه و آدم تا آخر عمر مجرد بمونه یا مجبور بشه با موردی که عالی نیست ازدواج کنه.
خلاصه، کارهای خواستگاری و عقد ما خیلی سریع پیش رفت و واقعا من دست معجزه گر امام حسین عزیزم رو در تمام مراحل میدیدم. همسرم تونست مرخصی دو هفته ای بگیره، اومد ایران و عقد کردیم. سر مهریه هم من با خانواده ام خیلی اختلاف داشتم، من میگفتم ۵ تا سکه، مامانم اینا میگفتن ۱۴ تا😂. آخرش هم مهریه ام شد ۱۴ سکه و سفر حج و عتبات، که البته الان مهریه ام رو تمام و کمال به همسرم بخشیدم (ان شاء الله بعداً میگم چرا).
توی مراسم خواستگاری ما، الحمدلله به هیچ وجه حرفی از مادیات نشد، آقای داماد خونه داره؟ درآمدش چقدره؟ ماشین داره؟ اصلا این حرف ها نشد. حتی مادرشوهرم میخواستند ما رو دعوت کنند منزلشون، که مامانم گفتند: اگر منظور این رسم اینه که ما بیایم و خونه زندگی شما رو ببینیم، ما خودتون رو پسندیدیم و خونه زندگیتون برای ما مهم نیست.
مراسم عقد هم گرفتیم که مراسمی فوق العاده زیبا و معنوی شد، نه تنها از آهنگ خبری نبود، بلکه یکی از قاریان خوب کشورمون که از فامیلهای همسرم بودن، برامون سنگ تمام گذاشتند و با صوت زیباشون مراسم ما رو غرق در نور قرآن و مدح اهل بیت کردند.
من و همسرم نمیخواستیم مراسم ازدواج بگیریم، اما نهایتا به خاطر اصرار خانواده همسرم یک مهمانی زنانه توی تالار گرفتیم به عنوان عروسی و من هم سعی کردم به انتخاب های خانواده ایشون احترام بذارم و دخالتی در چگونگی برگزاری مراسم نکنم.
مراسم ازدواج ما هم صورت گرفت اما همچنان همسرم کانادا بود و من ایران، چون هنوز نتونسته بودم ویزا بگیرم. باید بار سفر می بستم و میرفتم کانادا. اما متاسفانه دوری ما یک سال و نیم طول کشید و تو این مدت چند بار درخواست ویزای من رد شد. خلاصه بعد از یک سال و نیم عذاب آور، بالاخره زندگی مشترک ما رسماً در کانادا شروع شد.
🍀 ادامه دارد....
🆔 @asanezdevag
◉✿ازدواج آسان✿◉
#تجربه_من ۲۵۹ #ازدواج_آسان #ازدواج_در_وقت_نیاز #سبک_زندگی #قسمت_دوم همسرم اون موقع دانشجوی دکتری
#تجربه_من ۲۵۹
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی
#سبک_زندگی
#قسمت_سوم
زندگی مشترک ما رسما در کانادا شروع شد. اونجا برای اینکه من هم بیکار نباشم برای ادامه تحصیل اقدام کردم و به خواست خدا برای ارشد حقوق انرژی در یکی از بهترینهای دانشگاه های دنیا در این زمینه قبول شدم.
در تمام طول اقامتم در کانادا توفیق داشتم تا پوشش چادرم رو حفظ کنم. از دوست و آشنا تحقیق کرده بودم و شنیده بودم چند نفری با حجاب چادر تو کانادا زندگی کردند، همین برای من قوت قلب شد تا همین کار رو انجام بدم. با چادر دانشگاه رفتم، خرید رفتم، جنگل و کوه نوردی رفتم و ... مسلما خیلی پوشش من برای دیگران عجیب بود، اما در مجموع میتونم بگم بازخوردهای مثبتی که دریافت کردم بسیار بسیار بیشتر از بازخوردهای منفی بود. وظیفه ی من هم به خاطر همین پوششم چند برابر بود تا بهترین تصویر رو از یک زن با حجاب مسلمان نشون بدم. جالبه تو دانشگاه خیلی ها ازم میپرسیدند مگه زنها در کشور شما اجازه ی تحصیل دارند؟ و با شنیدن اینکه دانشجوهای زن در ایران بیش از مردان هستند واقعا شگفت زده میشدند.
خلاصه، یک ترم از تحصیل من گذشت و تصمیم گرفتیم که یک فرشته به خانواده مون اضافه کنیم. ترم دوم هم در بارداری گذشت و پسر نازنین من در تعطیلات بین دو ترم به دنیا اومد😊 و من یک هفته بعد سر کلاس نشسته بودم😅 خیلی سخت گذشت ولی الحمدلله اون ترم هم تمام شد.
در مورد زایمانم باید بگم تاکید و اهتمامی زیادی در سیستم بهداشت کانادا به زایمان طبیعی وجود داشت. مثلاً همین پسر اول من، تقریبا یقین دارم که اگر ایران بودم من رو سزارین میکردند، چون هم از ۴۱ هفته شده بودم، هم مدفوع کرده بود و هم در زمان انقباضات ضربان قلب بچه پایین میومد. اما تو بیمارستان با اینها به عنوان مسائل عادی زایمان طبیعی برخورد میشد و اصلا استرس به من وارد نمیکردند و حتی حرفی از سزارین نشد.
هنوز درسم تمام نشده بود و پسرم ۶ ماهش بود که تصمیم گرفتیم فرشته ی بعدی رو به جمع خانواده مون اضافه کنیم. هم من و هم همسرم (البته بیشتر خودم) ، دوست داشتیم فاصله سنی بچه هامون کم باشه. از طرفی چون به نسبت دیر ازدواج کرده بودم، دوست داشتم تا سنم پایین تره بچه دار بشم، چون هم توان جسمی آدم بیشتره، هم حوصله اش.
خلاصه پسر اولم ده ماهه بود که من به لطف خدا دوباره باردار شدم. وقتی پسر دومم رو باردار بشم، تنها دغدغه ام این بود که چقدر میتونم به پسر اولم شیر بدم. تحقیقات زیادی در این مورد کردم و از دکتر هم پرسیدم. متوجه شدم تا زمانی که لکه بینی پیش نیاد میشه با وجود بارداری به شیردهی هم ادامه داد. البته فقط تا هفته ۲۴ بارداری مادر شیر داره و بعد از اون شیر دوباره به آغوز تبدیل میشه. در نتیجه هم مقدارش خیلی کم میشه و هم طعمش فرق میکنه. بعضی بچه ها باز اینو هم میپسندن، بعضی دیگه هم نمیپسندن و خودشون دیگه نمیخورند. من هم تونستم تو بارداری دوم و سومم تا چند ماهی شیردادن به بچه قبلی رو ادامه بدم.
همزمان با بارداری دوم، فوق لیسانس هم تمام شد با نمره ی عالی، با آینده ی کاری و مالی فوق العاده، و احتمال قبولی بالا در مقطع دکتری... اما من که با آمدن پسرم در زندگی مراحل جدیدی از رشد و تعالی در خودم رو احساس کرده بودم، به این نتیجه رسیدم که برای درس خواندن وقت هست، اما «دوره ی طلایی فرزندآوری» زود میگذره و اگر از دستش بدم دیگه برنمیگرده.
احساس میکردم کم کم دارم به نتایج جدیدی در مورد «نقش خاص خاص» خودم میرسم، نقشی که توی دنیا فقط و فقط به من داده شده، که هیچکس به جز من نمیتونه انجامش بده و قراره دنیا رو تکون بده.
👌 ادامه دارد...
🆔 @asanezdevag