⛔️کلا و در همه حال نا امیدی نداریم❌
کار نشد ندارد👌
فقط کافیه از راه صحیح اقدام کنید
تا نتیجه خوبی بگیرید.
پس نا امید نباشید و همیشه و در همه حال برای بهتر شدن زندگی تلاش کنید✅
💞خیلی خیلی مهمه که همسر رفتاری داشته باشد
که در طرف مقابل اثرگذار باشد و محبت و عشق او را برانگیزد.
پس به نحوه رفتار خودتان هم دقت کنید👌
🔸عمده مشکل ما عدم شناخت کافی از توانایی های خودمان است
یک بانو اگر از توانایی های که خداوند به او ارزانی داشته، اطلاع دقیق داشته باشد،
به هیچ وجه و در هیچ مرحله ای از زندگی نا امید نخواهد شد✅
دنیا در دستان بانوان می چرخد.
اگر مردی در این جهان موفق باشد، حتما
همسری مهربان و حمایتگر دارد.
🔸البته قبلا
در بحث تفاوتها و نیازها
از نیازهای مردان صحبت کردیم
و نحوه پاسخ صحیح به این نیازها را شرح دادیم
حتما پیام #سنجاق_شده را ببینید 👆
و مباحث را مرور کنید
ان شاءالله مفید خواهد بود✅
🔸اما در بحث
#تربیت_جنسی کودک و نوجوان
در نظر گرفتن
مسئله #طبع_و_مزاج
بسیار مهم است✅
و باید بدانیم،
🔺اولا، برای هر فرزند با توجه به طبع و مزاجش، چه روش تربیتی باید داشته باشیم.
🔺ثانیا،
غلبه مزاجی را چطور تشخیص بدهیم و چگونه درمان کنیم.
که در دوره #تربیت_جنسی کودک و نوجوان
این مباحث را برایتان شرح خواهم داد.
🔺دغدغه اکثر مادرها
رفتار صحیح با نوجوان در سن بلوغ
و
همچنین
پاسخ به سوالات جنسی فرزندان است
که در این دوره در کنارتان هستم و به این مسائل خواهیم پرداخت.✅
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
#تربیت_جنسی فرزندان را از چه سنی شروع کنیم⁉️
دوره #اسرار_تربیت_جنسی
برای داشتن زندگی توام با آرامش و فرزندانی سالم🤗
سر فصل ها
🔺تربیت جنسی چیست؟
🔺تربیت جنسی و خود مراقبتی کودک و نوجوان
🔺تعریف سازمان بهداشت جهانی
🔺پیش شرط های اموزش
🔺چطور برای فرزندم قابل اعتماد باشم؟
🔺به سوالات فرزندان مان چطور پاسخ بدهیم؟
🔺مراحل رشد جنسی کودکان
🔺چگونگی حمام رفتن فرزند
🔺دایره امنیت کودک
🔺درمان خود ارضایی کودکان
🔺رفتار صحیح والدین در مقابل فرزندان
🔺دوران بلوغ
🔺بهداشت بلوغ
و
🔺 اصلاح مزاج دوران بلوغ
با تدریس و پشتیبانی و پاسخگویی خانم فرجام پور، مشاور خانواده و تربیت فرزند.✅
شرایط دوره 👇👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
اگر سلامت جنسی و روانی فرزندانتان برایتان مهم است حتما ثبت نام کنید👌
هدایت شده از مشاور خانواده| خانم فرجامپور
شروع ثبت نام همزمان با میلاد
صدیقه طاهره حضرت زهرا(علیها السلام)
یعنی #چهارشنبه
سیزدهم دی ماه
با هزینه واقعا باور نکردنی 👏
اماده باشید✅
ان شاءالله با تخفیف ویژه میلاد
این دوره را روز چهارشنبه ثبت نام خواهیم داشت.
حتما بنر را برای همه مادرها بفرستید
تا
در ثواب نشر این مطالب سهیم باشید✅
اجرتان با خدای مهربان🌹
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_119
احساس کرد که احمد آقا عمیقا در خاطرات جبهه فرو رفته.
به نظر می رسید یه چیزهایی را هم قصد گفتنشان را ندارد. اصرار نکرد و سرش را روی تخت کنار دست احمد آقا گذاشت وچشمانش را بست.
احمد آقا آهی کشید و دست بر سر امید گذاشت.
"شاید گاهی وقت ها تنهایی باید غم ها را به دوش کشید. شاید کسی نتواند شریک غم هایت شود. شاید هیچ کس نتواند همراه لحظه های درد کشیدنت شود.
شاید دردت فقط و فقط برای خودت درد باشد و کسی حتی ذره ای تو را نفهمد.
بعضی دردها فقط درد خودت است وبس.
بعضی دردها، درد دارد. سخت است. می سوزاند. جگر کباب می کند. گفتنش نیش به جانت و نگفتنش سنگینی بر دلت می شود.
اما به ناچار باید درون دل تل انبارش کرد و آتش زد به تمامش.
بسوزد و دلت را کباب کند. شعله بگیرد و تمام وجودت را به نابودی بکشد؛ ولی بیرون نمی توان ریختش.
درون خودت باشد و بسوزی بهتر است تا زبان باز کنی و دیگران را هم با خود بسوزانی.
شاید گاهی سکوت، بهترین راه باشد، برای نجات دیگران؛ نه نجات خودت.
خودت باید بسوزی تا عزیزت؛ در بسترِ بی خبری راحت و آسوده بیارامد.
پس بسوز ای دل و در سوختنت عزیزت را شریک نکن."
چه خوب که چشمانش زیرِ این باندِ سفیدِ پارچه ای مخفی بود و چهره اش در پس پرده.
چه خوب بود که کسی نمی دید، اشکِ حلقه بسته در چشمش را و دیده نمی شد؛ چهره در هم و بغض گلویش.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_120
دومرد در کنار هم شب را تا صبح غرقِ در اندیشه بودند. در سکوتی از جنس مردانه.
یکی به گذشته رفته بود و لحظه لحظه حوادث تلخ و شیرین؛ بعد از سال ها به سراغش آمده بود.
دیگری سردرگم و متحیر، بی خبر از گذشته و نا امید از آینده بود.
مرد که باشی تازه می فهمی که چقدر سخت است، بارِ مسئولیتِ امانتی را به دوش کشیدن. چقدر سخت مواظبت از عزیزی که از تو دور است و در عین حال نزدیک.
مرد که باشی تازه می فهمی که مرد بودن چقدر سخت است.
باید مرد باشی تا بارِ سنگینِ امانتداری را بفهمی. تا بفهمی که دانستنِ و نگفتن و دیدنِ درد کشیدنِ عزیزت چقدر سنگین است.
شب به نیمه رسیده بود.
صدای نجوایی به گوش امید رسید. آرام چشمانش را باز کرد.
سرش به صندلی تکیه داشت و خوابش برده بود.
به اطراف نگاه کرد. تا یادش آمد کجاست.
احمد آقا آهسته ذکر می گفت. یکی دیگر از هم اتاقی ها هم مشغول ذکر بود.
به یادِ نادر و نماز شبش افتاد.
درست همین موقع ها بود که نادر هم برای نماز شب بیدار می شد.
پس حتما این ها نماز شب می خواندند.
چشمانش را بست.
چه زیبا و دلنشین بود؛ نجوای این مردان.
دلش می خواست این نوا؛ لالایی هر شبش باشد.
لالایی که سال های سال از آن دور بود.
درست از وقتی که خانه مادر بزرگ به فروش رفت. دیگر نجوای شبانه نشنیده بود.
غرق در لذت شد. هر چند این کارها را عبث می پنداشت؛ ولی نمی توانست بگذرد از این حس آرامش.
در تاریکی محضِ نگاهش؛ یکباره نوری نمایان شد. اتاق تاریک روشن شد و جوانی به سمتش آمد. با تعجب نگاهش کرد. چهره آشنایی داشت.
با قدی بلند و رویی زیبا. لباسی نظامی به تن داشت.
بلند شد و نشست. همه خواب بودند. آهسته صدا زد. "شما با کی کار داری؟"
جوان لبخندی زد و هیچ نگفت.
آرام نزدیک شد. دستش را برسر احمد آقا گذاشت وآرام چیزی گفت که امید درست نشنید.
دوباره پرسید:"دوست احمد آقایی؟"
جوان لبخندی زد و بدون جواب دادن برگشت.
با بهت و حیرت نگاهش کرد. که از اتاق خارج شد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
سلام خسته نباشید ممنونم از راهنماییهای خانم فرجام پور واقعا انقدر اروم و خوب با بنده صحبت کردن که احساس کردم روبه روی ایشون نشستم حرفاشون اندازه ی مادر ارام بخش بود برام ان شاالله خدا خیر در آخرت نصیبشون بشه🙏🙏🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
آی دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی ...
ای نام توشیرین
ای ذات تودیرین
خوشم که معبودم تویی
خرسندم که مقصودم تویی
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون بخیر
الهی به امید تو💚
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیهالسلام فرمودند:
کسی که در قلبش به اندازه ذره ای کبر و خود بزرگ بینی باشد به بهشت وارد نمی شود.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
#انگیزشی💪
اگر تغییر نكنیم
حذف می شویم
برای جلوگیری از حذف شدن
در بازی زندگی
باید تغییراتی را در خودمان
و زندگی مان به وجود آوریم...
کليدهای اين تغيير عبارتند از:
کلید اول: خواستن
كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصب ها
كلید سوم: باور مثبت نسبت به خود
كلید چهارم: عمل کردن
به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی
تنها به دانستن نیست
بلکه تلفیقی از علم و عمل است...
تبدیل کردن دانایی ها به توانایی
بالقوه به بافعل💪
ما می توانیم 💪💪
خدایا به امید خودت💐
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
288_28861860871649.mp3
11.85M
◀️توسل به حضرت ام البنین(علیها السلام)
شروع👇
نزدیک ترین شب جمعه ای که قبل از نیمه ماه باشه
🔺شب جمعه اول یک مرتبه #یس هدیه به حضرت ابوالفضل
🔺شب جمعه دوم ، دو بار سوره #یس
هدیه به حضرت عباس
🔺شب جمعه سوم، سه بار سوره #یس
هدیه به حضرت عباس
🔺شب جمعه چهارم، چهار بار سوره #یس
به نیابت از قمر بنی هاشم، هدیه می کنی به حضرت ام البنین
بعد قمر بنی هاشم را واسطه قرار میدید
که حاجت شما را پیش مادرشون ببره
شک نکنید
که رد خور نداره👌
شب توسل حضرت عباس چهاردهم ماهه
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
🌺سلام عزیزان ایام به کامتان باد🌺
دوستان جدید خوش آمدید💐
لطفا فایل بالا را با دقت گوش کنید
و همیشه و در همه حال در نظر داشته باشید
که مرتب باید در همه امور
🔺توکل به خدا
و
🔺توسل به اهل بیت داشته باشیم
تا
🔺تلاش مان نتیجه مطلوب را بدهد✅
بدون توکل و توسل، نتیجه نخواهیم دید❌
التماس دعا💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بندگان شکور خدا
👈هر موقع غرق لذت و شادی نباشیم، در حال کفران نعمتیم
🤔چه کسانی میتوانند بیشترین لذت را از زندگی ببرند؟
🍀 خاطرۀ شنیدنی از ساحل دریا
👈 کیفیت بهتر + متن
#تصویری
@Panahian_ir
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_121
خواست از جایش بلند شود و به دنبال جوان برود که نتوانست. خودش را تکان داد و چشمانش را با زحمت باز کرد.
اتاق در سکوت و تاریکی فرو رفته بود.
چند بار پلک هایش را به هم فشرد و باز کرد؛ ولی انگار نه کسی آمده بود و نه کسی رفته بود.
از جا بلند شد و به سمت راهرو رفت.
پرستاری دارو به دست به سمتش آمد و وارد اتاق شد.
ولی از جوانی که دیده بود خبری نبود.
دانست که خواب دیده. اما تا به حال خوابی به این شفافی ندیده بود.
اصلا به این راحتی نتوانسته بود بخوابد.
هر چه بود خیلی عجیب بود.
لقمه کوچکی درست کرد و به دست احمد آقا داد. دلش می خواست جریان خوابش را بگوید. ولی به نظرش مسخره می آمد.
خواب که نباید مهم باشد.
اما احمد آقا عجیب ساکت بود.
با تردید پرسید :"به چی فکر می کنید؟"
احمد آقا به سمتش برگشت و لقمه را در دستش نگه داشت و گفت:"به هیچی... یعنی... راستش .. ولش کن...فکر کنم دیشب زیاد از محمد حرف زدم. آخه اومد به خوابم." بعد هم خندید.
امید با تعجب پرسید:"چه شکلی بود؟"
احمد آقا با لبخند گفت:"شکل ِخودش. شکل اون موقعی که با هم جبهه بودیم.
خیلی خوش هیکل و خوش قیافه.
مخصوصا توی لباس نظامی خیلی جذاب ودوست داشتنی بود."
امید به فکر خواب دیشبش افتاد. با خودش گفت:"درست شبیه همونی که من دیدم. اما این یعنی چی؟ یعنی منم همون خواب رو دیدم؟"
احمد آقا لبخند زد وگفت:"چی شد مهندس؟"
امید به خودش آمد و لقمه بعدی را به او داد.
این مرد چه داشت که دلش نمی خواست ازش جدا یا دور شود.؟ چرا اینقدر برایش عزیز و دوست داشتنی بود.
ضربه ای به در خورد و خاله زری و دخترها و مادرش آمدند.
متحیر به آن ها نگاه کرد. این وقت صبح اینجا چه کار می کردند؟
یکی یکی سلام دادند و وارد شدند.
امید هم جلوی پایشان ایستاد و بعد از احوالپرسی کنار رفت تا آن ها به احمد آقا نزدیک شوند.
مادرش جلو آمد و گفت:" خوبی؟ دیشب خوب خوابیدی؟"
امید لبخند زد و گفت:"بله خوبم. کنار احمد آقا بد نمی گذره."
همه به سمتش برگشتندو خاله زری هم تشکر کرد وگفت:"امید جان من می تونم روزها کنارش باشم. شما برو به کارت برس. دیروز تا حالا خیلی اذیت شدی."
خاله زری خیلی اصرار کردتا امید توانست دل از احمد آقا بِکند. و قول گرفت که حتما شب دوباره کنارش بماند.
فقط خاله زری ماند و بقیه همراه امید رفتند.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#سالها_در_انتظار_یار
#قسمت_122
با عجله خودش را به دفتر استاد تهرانی رساند. وارد اتاق که شد؛ نفس عمیقی کشید و نگاهی به ساعت روی دیوار انداخت. چیزی به ظهر نمانده بود.
محسن غرقِ در کار بود و متوجه ورودش نشد. با عجله جلو رفت و سلام داد.
محسن سر بلند کرد و با خوشحالی به طرفش آمد و دستش را به گرمی فشرد و گفت:" به به مهندس؛ خوبی؟ خوش اومدی"
امید با شرمندگی گفت:"ببخشید همه زحمت ها گردنت افتاد."
محسن گفت:"نه باباچه حرفیه؟ همیشه من نیستم به خاطر مادرم. یه بار هم شما.
راستی حالِ فامیلتون چطوره؟"
امید آهی کشید وگفت:" خودش و خانواده اش را بدبخت کرده. دیگه تا آخر عمر نمی تونه ببینه. واقعا که:"
محسن دستی بر شانه اش زد و گفت:"متأسفم. حالا چرا این اتفاق براش افتاده؟"
امید سرش را بلند کرد و گفت:"نمی دونم. رفته سوریه که این بلا سرش اومده.".
محسن با تعجب گفت:"آفرین! یعنی مدافع حرمه؟ لازم شد بیام ببینمش. چه شجاعتی داره این مرد. خوش به حالش."
امید متحیر نگاهش کرد وگفت:"بد بختی که دیگه خوش به حالی نداره. یعنی اگر نمی شناختمش و این قدر براش احترام قایل نبودم، فکر می کردم عقلش را از دست داده."
محسن دستش را بر شانه امید چند بار ضربه زد و گفت:"امید جان، عاشقی یعنی دیوانگی. عاشق نشدی که درکش کنی. عشق؛ آدم را مجنون می کنه. "
امید که چیزی از حرف هاش نفهمید.
پای عشق هم که وسط می آمد، فقط و فقط چهره معصومِ زهرا در برابر چشمانش نقش می بست و بس.
برای امید؛ عشق یعنی "زهرا" که یادش هم برایش آرامش بخش بود.
پس چیز دیگری نمی توانست معنای عشق بدهد. عشق آن شادی بود که دلش را به وجد می آورد ولبخند برلبش می نشاند. عشق آن طعمی بود که مثلِ طعم میوه نوبرانه، دلش را آب می کرد و لرزه بر قلبش می انداخت. عشق، آن عطر روح نوازی بود که با یادش باید مثل پروانه پرواز کرد و به تک تک گل های زیبا سر زد و جستجویش کرد. وقتی یافتی باید به تک تک سلول های وجودت هدیه اش دهی تا جان بگیرند و زنده شوند.
غیر از اینها عشق معنای دیگری ندارد.
🖋نویسنده (فرجام پور)
⛔️کپی و فروارد حرام❌
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
#نظر_شما
#مشاوره_تلفنی
#نظر_شما
سلام خانوم فرجام پور
بنده به توصیه شما اصلاح تغذیه انجام دادم،وتمام صحبتها وتوصیه های شمارو به کار بستم،شاید خود شما هم باورتون نشه من حالم چقدر عالی شده،من غلبه سودا داشتم با اصلاح تغذیه که انجام دادم،حال عالی پیدا کردم،آرامشی دارم که قبل نداشتم،تمام استرس نگرانی ها ودغدغه و افسردگی شدید وصفات رزیله مثل کینه ولجبازی و خودخواهی ،مخصوصا افکار منفی و بدبینی من تماما ازبین رفت.من فوق العاده شدم،این محبت خدا بود که من با شما آشنا شدم.شک ندارم خداوند در بهشت برای شما جایگاه ویژه ای با امام زمانمون قرار خواهد داد،چون خیلی ها از این طریق نجات میدید
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
خدا را شکر🌺
هر چه هست لطف خداست🌺
ای دی جهت هماهنگی مشاوره تلفنی👇
@asheqemola
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
خرد هرکجا گنجی آرد پدید
ز نام خدا سازد آن را کلید
به نام خداوند لوح و قلم
حقیقت نگار وجود و عدم
خدایی که داننده رازهاست
نخستین سرآغاز آغازهاست
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
الهی به امید تو💚
سلام امام زمانم🌺
سلام صبحتون پر نور🌹
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨حضرت محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند:
همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات.✨
#التماس_دعا_برای_ظهور
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
┄┅─✵💝✵─┅┄
مداحی آنلاین - ظهور را نزدیک نبینیم، منتظر نیستیم - استاد پناهیان.mp3
7.1M
♨️ظهور را نزدیک نبینیم، منتظر نیستیم!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
http://eitaa.com/joinchat/2376597514Cd7df27c490
●➼┅═❧═┅┅───┄