eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
166.6هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
13 فایل
داستان زندگی آدمها👥 شما فرستاده ایید⁦👨‍👩‍👧‍👦⁩📚⁦ کانال فروشگاهیمون☘️👇 https://eitaa.com/joinchat/2759983411Cdc26d961b4 تبلیغات پربازده👇✅ https://eitaa.com/joinchat/3891134563Cf500331796 ادمین گرامی کپی از مطالب کانال حرام و پیگرد دارد❌❌❌
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 سنی ازم گذشته و بچه‌ها بزرگ شده اند ولی نه تنها کارم کم نشده بلکه با بزرگتر شدن بچه ها و به تبعِ آن، توقعات و مخارج و مسئولیت هایشان نیز بیشتر شده که کار و درآمدزاییِ بیشتری را مطالبه میکند. نیروی بدنیم هم دیگر نیروی ۴۰ سال پیش نیست بدنم دیگر مثل سابق به حرفم گوش نمیدهد، احساس می کنم به یک ماشینِ فرسوده و مدل پایین تبدیل شده ام که به زور می خواهم آنرا سرپا نگه دارم بلکه بتوانم مثل سابق ازش کار بکشم. تا میایم یک طرف را درست کنم، صدای جایی دیگه در میاید! پاتوقم شده مطب این دکتر و آن آزمایشگاه و تهیه دارو و... یکی از دوستان قدیمی زنگ زد و خواست بروم به دیدنشان، آنقدر نرفته بودم و بخاطر پرداختن به کار و مشغله به منظور دادنِ رفاه بیشتر به اعضای خانواده ام، سرویس دهیِ همیشگی به خواسته های تمامی ناپذیرشان و بودنِ تمام مدت در اختیارشان؛ دوستانم را تقریبا از زندگیم حذف کرده بودم که دوباره شروع به بهانه آوردن و طفره رفتن کردم. دوستم موقع خداحافظی گفت: فلانی! تو هنوز نمردی؟ ما مدتیست که مُردیم و البته بُردیم. مکالمه که قطع شد از خودم پرسیدم این چی گفت؟ دوباره شماره اش را گرفتم و پرسیدم منظورت چی بود؟ خندید و گفت باید بیایی که بگویم فردا که شد، جزو اولین نفراتی بودم به رستورانی که آدرس داده بودند وارد شدم؛ همه که جمع شدند، دوست قدیمی که مرا به آنجا کشانده بود گفت بچه ها! دوستمان آمده که اگر عرضه اش را داشت، بمیرد و فردایش زنده بشود تا چند صباحی را هم به میل خودش زندگی کند. و آنجا بود که فهمیدم معنیِ مردن به اختیار چیست و چقدر لذتبخش است. حالا مدتیست که مرده ام! مشکلات اعضای خانواده تمام شدنی نیست.واقعا اگر بمیرم چکار خواهند کرد؟ همان‌کار را بکنند. من قرار نیست تمام زندگیم را وقف آنها کنم و به جای آنها و برای آنها زندگی کنم. کاش چند سال پیش مرده بودم و فریادِ بدنم را تا این‌حد بلند نمی کردم که به آسمانها برسد. حال مدتیست که به جای رفتن به مطب دکترها و تهیه دارو و درمان، آبمیوه ای برای خودم درست می کنم یا یک فنجان دمنوش برمیدارم و در بالکن یک متری ام خودم را به قطعه ای کیک و موسیقی مهمان می کنم. به کلاسهای ورزش و جلساتِ بگو بخندِ دوستان و پیش دوستان قدیمی میروم. تجاربِ فراوانی دارم که در اختیارِکسانیکه طالبشان هستند قرار میدهم. معلومات عمومی و زبانم را ارتقاء میدهم. هر روز ساعتی را به مدیتیشن برای بدنی که بیش از ۵۰ سال برایم بی چشمداشت خدمت کرده است، می پردازم. کتاب می خوانم و به فلسفه زندگی و چراهایی که سالهای طولانی در دلم انباشته شده فکر می کنم و به دنبال جوابشان هستم. بعد از مرگم افرادِ خانواده ام کم کم یاد گرفتند که روی پای خودشان بایستند هر چند که در مرگم خیلی غمگین و بهت زده شده بودند و می خواستند از آن جلوگیری کنند، ولی من مرگِ به اختیار را انتخاب کرده بودم و تازه معنی رهایی؛ آزادی و خوشبختی را درک می کردم.. پیشنهاد می کنم شما نیز مرگِ به اختیار را برای افرادی که تا بحال،زندگیتان را به پایشان ریخته اید،برگزینید و مدتی نیز به زندگیِ نکرده تان،بپردازید. تجربه ام تقدیمِ شما: مرگ به اختیار و چشیدنِ لذتِ زندگی بعد از آن نوش جانتان ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌱 فاطمه تازه سه ساله بود که پدرش رو بر اثر بیماری کبد از دست داد. مادرخیلی جوان بود و تازه داشت ۲۰ ساله می شد که بیوه شده بود. یک زن بیست ساله و یک دختر سه ساله داغ و غم بزرگی برای بزرگترها بود ، برای هر دو خانواده خیلی سخت بود. با نشست و گفتگوی بزرگترها بعد از سال پدر به پیشنهاد پدربزرگ عمو على که یک سال از پدر فاطمه کوچکتر بود با مادر ازدواج کرد. اون زمان خیلی رو حرف بزرگترها نمی شد حرف زد. على با احترام به پدرش با شهناز که تا یک سال پیش زن برادرش بود ازدواج کرد و یک شبه صاحب زن، زندگی و دختر سه ساله شد. بعد از فوت پدر کارخونه خیلی ضرر کرده بود، کسی بالای سر کارگرها نبود. با کمک پدربزرگ و عمو على کارخانه دوباره سر پا شد. شهناز بعد از ازدواج با علی سعی کرد بیشتر تو مسائل کاری و کارخونه شرکت کنه ولی پدربزرگ خیلی رضایت به این کار نداشت. تازه فاطمه پنج ساله شده بود که شهناز باردار شد و صاحب دوقلو پسر شد. على با به دنیا آمدن ماهان و مهدی به زندگی امیدوار شده بود. خیلی بیشتر در کارخانه فعالیت می کرد و برای زندگی تلاش میکرد. بعد از فوت پدر همه کاره ی کارخانه عموعلى بود. فاطمه هیچ وقت عمو على رو بابا صدا نکرد و به همان عمو على رضایت داد. چقدر زندگی گاهی بی احساس میشه برادر بزرگتر میمیره و برادر کوچک تر میشه صاحب زن ، بچه و کارخانه. شهناز بیشتر مشغول بزرگ کردن دوقلوها بود و کمتر به کارهای کارخانه رسیدگی میکرد پدرشوهرش حال نداشت ، هر چند وقت یکبار در بیمارستان بستری می شد . تا اینکه یکی از دفعه هایی که برای کهولت سن به بیمارستان منتقل شده بود فوت کرد. بعد از فوت پدر بیشتر ارث رو تقسیم کردند. و فقط منزل پدری موند برای مادر شوهرش و بقیه اموال بین خواهر و برادرها تقسیم شد تمامی ارثی که به پدر فاطمه می رسید با اینکه بعد از فوت پدر چون پدر و مادرش‌زنده بودند ارثی به فاطمه نمی رسید. طبق قانون دین اسلام ، اما به وصیت پدر بزرگ اموال پدری فاطمه به اسم فاطمه شد که شامل نصف کارخانه و زمینی در ییلاق و مغازه در پاساژ به اسم فاطمه زده شد. عمو علی دوست نداشت که اموال به اسم فاطمه تنها شود دوست داشت بین تمام بچه ها تقسیم بشه ولی فاطمه که دخترش نبود و این اموال برای پدر فاطمه بود ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
سلام ایام به کام❤️ امروز با دختر عموم نشسته بودم و فیلم عروسیمو میدیدم 😍 یادش بخیر بهش که فکر کردم دیدم من خودم خیلی از اون روز چیزی نفهمیدم چون واقعا انقدر فشار و استرس روم بود که تقریبا هیچ لذتی نبردم😢 حتی شام عروسیمون که اون همه ازش تعریف کردن من نتونستم بخورم چون واقعا خسته و کلافه بودم😔 گاهی با خودم فکر میکنم اگه عروسی نمیگرفتیم چی میشد 🧐 خوب بود یا بد؟ شما چی دوستای من؟؟ عروسی گرفتین ؟؟ راضی بودین؟؟؟ نظرتون چیه درباره ش حالا که ازش رد شدین اگه بازم برگردین عقب جشن عروسی میگیرین؟؟؟ برامون تعریف کنید❤️ زیاد طولانی نباشه لطفا🙏🏻🌱 ادمین 👇🌹 @habibam1399 منتظریم ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۴۹۱ @azsargozashteha💚
4_297669198144867500.MP3
1.04M
🌞روزی یک صفحه بخوانیم 🌞 سوره ❤️ صفحه ی ۴۹۱ @azsargozashteha💚
❣ «بیا یک دلِ سیر زندگی کنیم..» بیا سخت نگیریم به دنیا، به خودمان، به آدم‌ها... بیا هر صبح که بیدار شدیم؛ بدون پیش‌بینیِ اتفاقات روزمره، حالمان خوب باشد و از تجربه‌های تازه نترسیم. ما آمده‌ایم بچشیم، مزه مزه کنیم و فرق میان خوب و بد را بفهمیم. چطور آسایش زیر دندانمان مزه کند وقتی سختی ندیده‌ایم.. و چطور شادمانی و فراغت به وجودمان بچسبد وقتی طعم تلخی و غصه را نچشیده‌ایم؟ ما آمده‌ایم که تجربه کنیم و یاد بگیریم در هرحال و شرایطی، فرکانس وجودی‌مان، مثبت بماند. در این عرصه‌ی غیرقابل پیش‌بینی، مهم‌ترین مسئله این است که یک دلِ سیر زندگی کنیم،خوشی‌ها را در آغوش بکشیم، ناخوشی‌ها را کنار بزنیم.. و قدردانِ چیزها و آدم‌های خوبی باشیم که داریم!☕️🍃 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#چالش_هشتم سلام ایام به کام❤️ امروز با دختر عموم نشسته بودم و فیلم عروسیمو میدیدم 😍 یادش بخیر
😍❣ من تقریبا ۱۸سال از زندگی مشترکم می گذره ودو تا دختر دارم. مادرم منو با جهاز ناچیزم از خونه بیرون کرد، به این دلیل که خواهرم که چند هفته بعد از من عقد کرده بود شوهرش نظامی بود وتحصیلکرده ولی همسر من شغلش ازاد بود وتحصیلات چندانی نداشت. مادرم خیلی تو سر من وشوهرم زد. از اونجایی که مادر شوهرم هر دو تا پسرش رو میخواست تو یه شب داماد کنه هیچ جوره کوتاه نیومد وعلیرغم میل باطنی ما عروسی مفصلی گرفت. شب حنا بندون من طبقه ی بالای مادر شوهرم تو خونه ی خودم بودم و شب عروسی منو از ارایشگاه بردن خونه ی عموی شوهرم .‌.... خدا می دونه چی به من گذشت البته هر روز برام مرور میشه وهیچ وقت مادرم رو نخواهم بخشید. بد جوری آبروم رو برد. اگه برگردم عقب میرم میشینم دم در خونه ی بابام تا مجبور بشن ببرن منو داخل خونه . مادر شوهرم به مادرم زنگ زد گفت نمی خواد شما عروسی بگیرین ما به اقواممون گفتیم شما عزا دارید و بزرگواری کردید اجازه دادید ما عروسمونو ببریم ولی مادرم تهمتهای ناروایی به من زد و ........ 😔😔 ۱۸سال گذشته اما تلخی اون روزا هنوز فراموش نشده. 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من که اصلا راضی نبودم از جشن عروسیم،باچشم گریه عروسی کردم،از بس مادرشوهرم ،شوهرم اذیتم کردن، نه خرید درست حسابی،دو سه روز قبل عروسی رفتم خرید،اونم درحد چنتا تیکه واسه عروسیم،حتی لباس واسه بعد عروسیم نداشتم،خیلی بد بود تمام آرزوهام به گور رفت، کسی من و آدم حساب نمیکرد فقط فکر خودشون بودن انگار نه انگار عروسی منم هست ،همیشه تو دلمه، باعث وبانیش سپردم به خدا، هروقت میریم عروسی یه بغضی گلوم میگیره،اعصابم بهم میریزه تمام آرزوهای یه دختر عروسیشه مادرشوهرا خواهش میکنم واسه عروساتون ارزش قائل باشید ،همنجور که شما آرزو واسه عروسی دخترتون دارید،همنطور که دخترتون واسه عروسیشون آرزو دارن، عروستونم آرزو داره ،دلش که سنگ نیس بخدا فقط کدورت بین هم دیکه به وجود میارید، آدم که یه بار بیشتر عروسی نمیگیره،چرا واقعا عروس باید باچشم گریه عروسی کنه ،چرا عروس باید خورد بشه، آقای داماد توروخدا شماهم مواظب دل خانومتون باشید،یه بار که بیشتر عروس نمیشه درکش کنید بزارید خوشحال باشه اگه دست وبالتون تنگه ،بازبون خوش بهش بگید،بشینید باهاش حرف بزنید خواهش میکنم دهن بین نباشید التماس دعا برا حاجت من دعا کنید اللهم صل علی محمد وال محمد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
💚 خیلی از مردا نمیگن دوست دارم، اما : _ وقتی تو خیابون باهات راه میرن، خودشون وایمیستن سمتی که ماشین داره رد میشه. _ وقتی میرید خرید، برای تو انتخاب میکنه نه خودش. _ وقتی میرید رستوران، اول جلو تو غذا میزاره بعد خودش. _ وقتی گریه میکنی، تلاش میکنه آرومت کنه و نذاره گریه کنی. _ بیشتر مواقع ازت مراقبت میکنه صدمه نبینی. _ واسه خودش هم پول نداشته باشه بازم تو رو اولویت میذاره که خوشحالت کنه. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#پرسش_اعضا 🌸 سلام روزتون بخیر تشکر می کنم از کانال خوبتون می خواستم از عزیزان کانال بپرسم چطور می
🌹 سلام جیگری که ۱۶ ساله شه و عقدن . دمت گرم که این قد باشعور و با کمالاتی. منم یکی رو دارم عین شوهرت، برم بیام بخوابم باخبر باشه😁 اینا از عشق بیش از حدشونه، از دوست داشتن شونه ، یه کم بگذره برین زیر یه سقف درست می شه چند بار که نبود برا خرید مجبور می شه بگه خودت برو😉 ببین کی بهت گفتما😁 صبر کن با اخلاق خوش با صحبت حلش کن . صحبت خیلی مهمه و قشنگه از ناراحتی هات بگو ولی خیلی تکرارنکن سر و ته صحبتمم دوست داشتنش باشه . از خدا هم بخواه درستش کن واستعینو بالصبر و صلات من تمام حرفهایی که می زنم تجربه کردم 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 سلام وقتتون بخیر در جواب اون دختر خانم که خواستکارشون راننده ای و با خانما سروکار داره اولا عزیزدلم مرد ذاتش درست باشه مشکلی پیش نمیاد آقایون خودشون حوتسشون هست من بخاطر کار همسرم با کلی خانم در ارتباطه و خداروشکر مشکلی نبوده. حالا اگه خودتون دوست ندارید این شغل و داشته باشه باهاشون صحبت کنید ولی اگه درآمد خوبه چرا از این کار بیاد بیرون چون توی شرایط اقتصادی الان نمیشه کاری که درآمد داشته باشه پیدا کرد یا باید چند سال صبر کنید چون این روزا کار استخدامی کم شده و باید کارآفرینی کنید. در پناه خدا ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
✅ آدمیزاد سختشه که بگه "به من توجه کن" برای همین قیل و قال راه میندازه عصبی میشه، داد میزنه قهر میکنه، فرار میکنه، با خودش و زمین و زمان لج میکنه برای اینکه به چشم بیاد برای اینکه دیده شه! تو فقط میبینی که چشماشو میبنده و داد میزنه و هیچی نمیشنوه اون داره میپره و دستاشو تکون میده و میگه "هی! من اینجام، ببین منو..!!" داره میگه "به من توجه کن" و میدونی چقدر درموندست این جمله؟! سراسر استیصاله و وقتی به زبون بیاد.. اگه به زبون بیاد دیگه گفتن و نگفتنش فرقی نداره... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد🔞⛔
#داستان_زندگی 🌱 #فاطمه فاطمه تازه سه ساله بود که پدرش رو بر اثر بیماری کبد از دست داد. مادرخیلی جو
تازه ماهان و مهدی دو ساله شده بودند که شهناز باردار شد ، و على و شهناز صاحب دختری به نام شیرین شدند. فاطمه برخلاف دوتا برادر ها ، شیرین رو خیلی دوست داشت و ازش نگهداری می کرد. على با تلاش زیاد تونسته بود کارخانه رو گسترش بده و صادرات به شهرهای دیگه داشته باشه. با بزرگتر شدن فاطمه و دیپلم گرفتنش سر و کله ی خواستگار از فامیل پیدا شد ، ولی اکثرا به خاطر پول و ثروتی که به ارث برده بود سراغ فاطمه اومده بودند. على و شهناز خیلی دوست داشتند که فاطمه با پسر عمه اش ازدواج کنه ، ولی فاطمه اصلا علاقه ای به ازدواج فامیلی نداشت. وقتی دانشگاه اراک قبول شد خیلی خوشحال بود که از تهران ميره و دیگه مجبور نیست به اجبار مامان و عمو على تن به ازدواج با پسر عمه اش بده. دانشگاه آزاد بود و خوابگاه نداشت ، مجبور به اجاره ی سوئیتی در شهر اراک شدند که نزدیک دانشگاه باشه. فاطمه با دو تا از همکلاسی هایش که موقع ثبت نام با هم آشنا شده بودند سوئیت را اجاره کردند و به صورت شریکی وسایل مورد نیاز اولیه ی زندگی دانشجویی رو خریدند. فاطمه با رفتن به اراک زندگی تازه ای رو شروع کرد ، همخونه شدن با سمیرا و کتایون برای فاطمه فصل تازه ای از زندگی رو براش ساخته بود. اولش اصلا بهشون نگفت که پدرش فوت کرده و آقایی که همراه مادرش برای ثبت نام و اجاره خونه اومده بود عمویش بوده. یه جورایی دوست نداشت کسی بدونه عموش آمده با مادرش ازدواج کرده. از بچگی این موضوع برایش قابل درک نبود ، هرچی بزرگتر شد باز نتونست با این مشکل کنار بیاد. همیشه عموشو یه مرده خور میدونست که بعد از مرگ پدرش جای اونو گرفته .. همخونه های فاطمه ، سمیرا از مشهد آمده بود و نامزد پسر عموش بود و قرار بود بعد از اتمام درسش عروسی کنند. کتایون هم بچه تبریز بود و به زور دانشگاه قبول شده بود. خیلی تو دار بود و از خانواده اش خیلی زیاد توضیح نمی داد ولی خوب گفته بود که مادرش فوت کرده و با پدرش و برادر و زن برادرش زندگی میکنه. پدرش خیلی اصرار داشته که کتایون بره دانشگاه و تحصیل کنه. ترم اول خیلی زود گذشت و تعطیلات میان ترم شده بود .... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••
❤️ سلام ممنون ازکانال خوبتون واجرتون باخدا که باراهنمایی گره از کاربنده های خداباز میکنین.ممنون میشم دوستان به منم کمک کنن یه ماهه بچه دومم بدنیا اومده ولی شیرم خیلی کم و رقیقه وپسرم سیر نمیشه دوست ندارم شیرخشک بدم یه پسر دونیم ساله دارم که شیرخشک اونم بصورت کمکی میدادم هم خودم هم پسرم خیلی اذیت شد وهمین که گرونه. واسه همین میخام شیرخودموبدم.دوستان اگه راهکاری برای افزایش و چرب شدن شیر مادر میدونن ممنون میشم راهنمایی ام کنین🌹 ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام عیدتون مبارک .امیدوارم منو راهنمایی کنید .من تقریبا یه سال ک عروسی کردم .ووتو این یک سال مادرمو از دست دادم ب رحمت خدا رفت .و متوجه شدم ک شماره زنی در گوشیه همسرم هست تا سوال کردم ک این زنه گفت اشتباه میکنی این دوستمه و... منم حوصله بحث نداشتم واصلا برام مهم نبود چون دوری مادرم خیلی سخت بود و تووعزا بودم ک تو خودم بودم وبد جور بعد فوت شدن مادرم افسردگی گرفتم ولی اون شماره زن یه جا نوشتم وکلا بیخیال زدم وگذشتم برای همسرم هیچ کم وکسری نذاشتم وخودس هم گفت ک بهتر تو گیرم نمیاد کلا اخلاقش بام خیلی خوبه الان بعد 8 ماه امروز گوشی شوهرمو گرفتم و داشتم تماس رو نگاه کنم یه لحظه ب اسم ب نام یک مرد سیو کرده بود ک کنجکاو شدم و رقم ها دیدم ک انگار این شماره قبلا دیدم ورفتم شماره ک قبل 8 ماه نوشته بودم دیدم واقعا همین شماره خلاصه ب همین شماره ک تماس گرفتم و متاسفانه صدای زن بود و احساس کردم سرم گیچ رفت و چیزی نفهمیدم بعدا ربع ساعت حالم جا امد و خودم روی زمین دیدم و گوشی پرت شده از دستم .حالا من نمیدونم چطور این موضوع ب همسرم بفهمونم ک این خانم کی هست وچ نسبتی باش داره ؟؟؟؟از همسرم بدجور بدم امد .فقط دلیل بخوام و طلاق بگیرم . راهنماییم کنید لطفا ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام من سال دیگه میرم کلاس نهم میخوام بدونم چه کتاب کار هایی باید بگیرم که به دردم بخوره نظر خودم روی مجموعه شب امتحان خیلی سبز و ایکیو از گاج هست میشه نظرتون رو در مورد این دوتا مجموعه و کتاب کار بگید و اینکه از کجا که معتبر باشه میتونم با قیمت مناسب تهیشون کنم و اینکه آیا کتاب کار بهتری با قیمت مناسب سراغ دارید؟ ❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣❣ سلام عزیزان لطفا سوال منو بزارید و خواهش میکنم تمام دوستان در حد توانشون همفکری کنخن چون مطمئنن این فقط مشل من نیست من یه پسر ۹ ساله دارم و اهواز زندگی میکنم با اتمام مدارس تنها سرگرمی بچه من و شاید بچه های شما دوستان عزیز گوشی و تلویزیون باشه و صد البته گوشی اسیب های زیادی داره اهواز هم همه در جریان هستید که خیلی گرم و نمیشه گذاشت بچه تو کوچه بازی کنه چون زود گرما زده میشن و خون دماغ میشن البته دازیم بچه هایی که مقاوم باشن و مشکل حادی نداشته باشن اما بچه هایی مثل پسر من مثل جوجه ماشینی میمونن و دوست دارم تمام دوستان نظرشون بدن که چطور میشه بچه هارو تو این روزهای تعطیل سرگرم کرد و با چی سرگرم کرد و این که فرستادن باشگاه هم هذینه باشگاه هست هم هذینه سرویسی که باید گرفته بشه و امکانش نیست اهواز هم هوای الوده داره و بیرون رفتن هم باز امکانش نیست برای بچه ایی هم که پسر باشه لطفا بگید چطور سرگرمی سالمی براش تو خونه ایجاد کنم همبازی هم اصلا نداره و برادری هم نداره خودش هست و دختر بزرگترم که اون هم برای کنکور میخونه و با برادرش اصلا بازی نمیکنه لطفا بازی ها وسرگرمی های سالمی که بعضی خانواده ها برای بچه هاشون در نظر دارن و بگن و کمک حال من و مادرهایی مثل من بشن چون اسیب دنیای مجازی بیش از حد زیاد شده چه جسمی چه روحی با تشکر از دوستان 🌹 ایدی ادمین❣👇🏻 @habibam1399 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ••-••-••-••-••-••-••-•• ~JOIN↴🌸{ @azsargozashteha} ••-••-••-••-••-••-••-••