فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ماجرای خواستگاری شهید مدافع حرم؛
رفتیم صحبت کنیم، سرش پایین بود، گفتم نمیخواهی ببینی به خواستگاری کی آمدهای؟
🌷شهید جاویدالأثر محمد بلباسی🌷
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیـوگرافی 📿 |
اَعوذُبِااللہمنشـَرنَفسےکِہفاصِلہای
شدمیـانِمَنـوخدا و #امامزمان ...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#حرفاےدرگوشے...
وقتی شیطان فشار زیادی آورد؛
بفهمید که متاع قیمتی در دست دارید..!
[استادمیرباقری]
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
"📦🔗"
🌸شَھیدمُطھَـرۍ:
ـاَگـرـاِنسـٰانبـَرمسيرگُنـٰاهـاِصـرارولِجـاجبِوَرزدو گنـٰاهـٰانرابِہطـُورمُڪَررـاَنجـٰامدَهَـدـاینھـٰاروحِ ـاِنسـانراپَلیدمیڪُندوـاِیمـٰاندَرقَلبچِنیـنـآدَمۍ نَمـانَـد.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_318
چند روزی از یوسف خبر نداشتم.
و نمی دانم چرا با آنکه کاری هم پیش نیامده بود تا باز دکتر شهامت مرا سمت او بفرستد اما منتظرش بودم.
منتظر که در درمانگاه او را ببینم یا در محوطه ی پايگاه شاید.
ولی هیچ جا نبود!
کنجکاو شدم کمی. یک روز که سرمان در درمانگاه خلوت تر بود، بی دلیل یا با دلیل.... نگرانی یا کنجکاوی.... سراغش را گرفتم.
وارد محوطه ی پایگاه شدم و از یکی از رزمنده ها پرسیدم :
_ببخشید برادر... با فرمانده کار داشتم ولی چند روزه ایشون رو نمی بینم.
_فرمانده رفتند.
_رفتند!... کجا رفتند؟!.... مرخصی؟
_نه... خط مقدم.
حس کردم از شنیدن آن دو کلمه اضطراب در وجودم نشست.
_خط مقدم!
_بله....
من مات و مبهوت در جا خشکم زده بود که باز پرسیدم :
_ببخشید ببخشید.... برای چکاری رفتن؟ بر می گردن؟
_نمی دونم.... فرمانده از کاراشون چیزی به ما نمی گن.
_خب.... خب الان به جای فرمانده کی تو پایگاه هست؟
_فعلا فرمانده نداریم... حالا یا خود فرمانده بر می گردند یا....
باقی یا را نگفته، حدس زدم.
نمی دانم چرا بعد از اتفاقاتی که برای یونس افتاده بود، روی کلمه ی خط مقدم حساس شده بودم.
آنقدر که حتی برای یوسف هم دلشوره گرفتم.
واقعا خاله اقدس دیگر توان نداشت که خدای نکرده، یوسف را هم از دست بدهد.
و من چرا؟؟
من چرا داشتم غصه ی غم دل خاله اقدس را می خوردم؟!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_319
چند روزی گذشت.
هوای روزها گرم و خشک بود و شب ها چنان سرد و لرزآور که انگار نه انگار که در روز هوا چنان گرم بود که از آفتاب سوزانش فرار می کردیم.
چند روزی بود که یوسف رفته بود به خط مقدم و من خبری از او هم نداشتم.
نمی دانم چرا بعد از داغ یونس دیگر حتی توان فکر کردن به یک احتمال از یک اتفاق تلخ را نداشتم.
بارها بعد از نمازم از خدا خواستم که با همه کدورت ها و دلخوری هایی که از گذشته بین من و یوسف بود، اما لااقل به خاطر دل مادرش، خاله اقدس، یوسف را برایش حفظ کند.
خاله اقدس هم کم سختی نکشیده بود.
از آنکه در جوانی داغ دار همسرش شده بود و دست تنها پسرانش را بزرگ کرده بود تا اینکه یونسش را آنگونه از دست داده بود.
بعد از رفتن ناگهانی یوسف بارها برایش دعا کردم.
و ناخواسته آخرین حرفش در خاطرم زنده شد.
« به زودی می رم و شما مجبور نمی شی که به من رو بندازی.... اما هر چی گفتم به خاطر خودتون بود.... اگر می خواید اینجا بمونید باید هوای خودتون رو داشته باشید.»
شاید یک هفته ای شد از رفتن یوسف که یک روز در درمانگاه، از خط مقدم مجروح آوردند.
اولین بار نبود. در آن هفته بارها مجروح آورده بودند و من هربار با نگرانی در بین مجروح ها دنبال یوسف بودم.
دست خودم نبود. نمی دانم چرا نگرانش بودم.
اما آن روز....
صدای عادله بلند شد که:
_فرشته.... مجروح آوردند.... بیا کمک.
دویدم سمت محوطه ی بیرونی درمانگاه.
و همین که دو کمک آمبولانس، تخت يکی از مجروحان را سمت درمانگاه می بردند، پرسیدم:
_چند نفر هستن؟
_سه نفر....
_ببرید درمانگاه....
و بعد با کنجکاوی که مرا سمت در باز آمبولانس می کشاند، جلو رفتم به دو مجروح دیگر نگاهی انداختم.
یکی سرش خونریزی داشت و دیگری....
نگاهم روی صورتش ماند.
شبیه یوسف بود!
در آمبولانس را کامل باز کردم و پرسیدم :
_آقا یوسف!.... شمایی؟!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
🙂🔏
بخونید
داستان خیلیامونه...
#بهقلمسرکارخانمعرفاننظرآهاری🖋
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨شهدا نیمه شب ها دنبال آرزوهاشون میگشتن اما ما چی؟؟!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جریان حمله به مسجد مقدس جمکران و معجزه اے که این حمله را دفع نمود!
امداد غیبے #امامزمان عجل الله فرجه...🍃❤️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلـنگرانهـ🚶🏽♀
خداییاینفضایمجازیچیه؟؟!
کهمابهشدلبستیـم💔"
غرقشدیمتـوش..!!
یادمهمیگفتندنیاتوولکن
آخرتوبچسب...الانمیگم
فضایمجازیولکن
دنیاتوبسازبرایآخرت🖐🏻:)
•••━━━━━━━━━🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
گــاهی
دستـــــ " مادرت" را ببــــوس👌🏻
ایـن بـوسه معجزه اے مي كند
كه وصف ناشدني ست
گاهي همین بوسه
گره گشایت مي شود
👈شك نكن...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
_ #اندکیتفکر📮🌿 _
اگه1 نفر 100هزار تومن
بهمون قرض بده
تا آخرعمر یادمون میمونه🔍
تا عمر داریم خودمونو💡
مدیونش میدونیم📦
اما
#شهدا❤️
جونشون رو برامون دادن
خیلی از حرفاشون رو زمین مونده🚶🏻♂💔
•••━━━━━━━━━
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ۴ مدل حق الناس داریم
❗️چگونه اینها را جبران کنیم!؟؟
🎙 #حجتالاسلاممحمدی
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_320
سرش را کمی بالا آورد و با دردی که داشت نگاهم.
لبخند تلخی زد و سرش باز افتاد.
نگاهم سمت پایش رفت که غرق خون بود.
_خانم پرستار برید درمانگاه ما مجروحان رو میاریم.
برگشتم سمت درمانگاه که مجروح بعدی هم آمد. همانی که سرش خونریزی داشت.
دکتر شهامت دستور فرستادن به بخش مراقبتهای ویژه را داد و یوسف را آوردند.
با قیچی شلوارش را از روی مچ پا پاره کردم تا روی زانو.
نگاه دکتر به زانویش بود که گفت :
_زانوش تیر خورده.... باید جراحی بشه.... باید بره اتاق عمل.... خانم عدالت خواه، سِرُم براش بزن که بره اتاق عمل.
و من با دستور دکتر، در حالی که سِرُمش را آماده می کردم، گفتم :
_شما نباید یه حلالیت لااقل می طلبیدید بعد می رفتید خط مقدم؟
از شدت درد، چشمانش را بسته بود که جوابم را داد:
_گفتم ....اگه طوریم بشه ....شما حتما حلالم می کنید.
با حرص نگاهش کردم. حیف که دلم به حالش سوخت وگرنه حتما جوابش را می دادم.
داشتم سِرُمش را وصل می کردم که از درد ناله ای کرد و من ... دلم لرزید.
نگرانش شدم. و او از شدت درد مرتب یا حسین می گفت.
بغض گلویم را گرفت. لحن صدایش بی شباهت به یونس نبود.
و انگار باز خاطره ی تلخ شکنجه های ساواک، و صدای یا زهرا گفتن یونس برایم تداعی شد.
اصلا نفهمیدم سِرُمش را چطور زدم و از تختش فاصله گرفتم.
دیگر طاقت دیدن زجر کشیدن یک نفر را نداشتم. اشکانم بی اراده از چشمانم می بارید که عادله سراغم آمد.
_فرشته!.... چی شده؟!
_هیچی.... سِرُم فرمانده رو زدم... آماده است که ببرنش اتاق عمل.
_تو نگران اونی؟
جوابش را ندادم و گفتم:
_تو رو خدا بگو زودتر ببرنش.... نمی خوام زیاد درد بکشه.
و عادله رفت و من آنقدر سرم را با دو مجروح دیگر گرم کردم که دیگر اصلا نفهمیدم کی یوسف را به اتاق عمل بردند!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️ خدا چرا این دنیای پر از ظلم رو آفرید؟!
" مقصّر کیه؟ "
#تلنگرمهم👌
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
15.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من و شما چقدر پای حرف امام ایستادهایم؟
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام سلام صد تا سلام روزت بخیر دوست من☀
🌹نیایش صبحگاهی🌹
🌺الهی ای دور نظر و ای نیکو حضر
🌺و ای نیکوکار نیکمنظر،ای دلیل هر برگشته،
🌺و ای راهنمای هر سرگشته،ای چاره ساز هر بیچاره
🌺و ای آرندهٔ هر آواره،ای جامع هر پراکنده
🌺و ای رافع هر افتاده ، دست ما گیر
🌺ای بخشنده بخشاینده.
✅امروز ساحل دلم را به پروردگارم میسپارم و میدانم زیباترین و امنترین قایق را برایم میفرستد.او همواره بر من آگاه و بیناست.خدایا شکرت🙏🏻
🌼🍃 یااباعبدالله الحسین🌼🍃
⚜دلخوشم با تو اگر از دور صحبت می کنم
⚜با سلامی هر کجا باشم زیارت می کنم
السلام علیک یا ابا عبدالله✋
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#story
♥️🚦ساکنین دلت را به دقت انتخاب کن چرا که....
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
••🌾🌿••
مثلِگندمباشعزیزِمن..
زیرخاکببریمشرشدمیکنه،
زیرسنگبزاریمشآردمیشه،
آتـشبزنیمشنـانمیشه!
یعنیتـوهـرشرایطیآرامـشخودتوحفظکن؛
وسعیکنرشدکنی🧡🌱..
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_321
اما دلم طاقت صبر هم نداشت.
آنقدر که منتظر رفتم پشت در اتاق عمل.... دری که نداشت اما مشمایی زخیم بین اتاق عمل و سایر قسمت های بیمارستان فاصله انداخته بود.
چند مشمای زخیم باعث عبور گرد و غبار از بخش های دیگر به اتاق عمل می شد و البته مانع دید کامل من.
پشت همان پرده ی اولی که به عنوان در اتاق انداخته بودند ایستادم که بالاخره دکتر هاتفی، جراح اتاق عمل از اتاق خارج شد.
_دکتر عمل چطور بود؟
_خوب بود اما فقط تونستیم تیر رو از زانوش در بیاریم.... زانوش بدجوری آسیب دیده باید بفرستیمش تهران برای عمل های جراحی بعدی.
همراه دکتر رفتم و باز پرسیدم:
_یعنی!..... زانوش رو از دست میده؟
سکوت دکتر کمی سنگین شد و من آنقدر در جا خشکم زد که دکتر پرسید :
_شما نسبتی باهاش دارید؟
سری به علامت نفی تکان دادم و برگشتم درمانگاه.
عادله با دیدنم متوجه ی ناراحتی ام شد.
_فرشته!
نشستم روی صندلی کنار یکی از تخت ها.
_چی شد؟ عمل فرمانده چطور بود؟
_وضع زانوش خوب نیست.... باید منتقل بشه تهران.
_ان شاء الله خوب می شه... برو خدا را شکر کن زنده است.
_مادرش دیگه طاقت نداره عادله.... بعد یونس، نامزد من،.... دیگه مادرش طاقت یه مصیبت دیگه رو نداره.
_مصیبت چیه دختر!.... سالمه... حالش خوبه.... حالا ممکنه به خاطر زانوش یه مدت با عصا راه بره.
حق با عادله بود اما نمی دانم چرا از شنیدن حرف دکتر، حالم گرفته شد.
عادله سرش را کمی جلو کشید و آهسته در گوشم گفت :
_ولی خدایی تو هم خیلی واسش نگران شدی ها!
فوری سر بلند کردم و با اخم جوابش را دادم.
_فقط دلم واسه خاله اقدس سوخته.... مادر یونس....
عادله ابرویی بالا انداخت و رفت و همان روز یوسف در همان حال که هنوز بی هوش بود با آمبولانس به بیمارستانی در شهر منتقل شد تا با هلیکوپتر به تهران اعزام شود.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
هدایت شده از سابقه گسترده طلایی💛
❤مهربانو قلب همسرت رو تسخیر کن ❤
فرقی نمیکنه تازه عروسی👰💍یا ۳۰ سال از زندگیت گذشته👴👵
بهت قول میدم با رعایت تکنیک ها ۳۰ روزه آرامش رو به زندگیت برگردونی.💪🙂
تکنیک ها رو برات به صورت رایگان توی کانال سنجاق کردم📎
پس فرصت و از دست نده
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/554762398C1ad254f3c8
۳۰روز همراه من باش تا خوشمزگی یه زندگی عاشقانه و اهل بیتی رو بچشی🥰
هدایت شده از 🌱 حـــديثــــ عـــشـــق (رمان)
سلام، من مریم هستم🙂
یه خانوم متاهل ۳۰ ساله👌
سرکوچکترین چیزا با همسرم اختلاف داشتم😑
همدیگه رو درک نمیکردیم😔
با خانواده همسرم رفت و آمدمو قطع کرده بودم ، قطع رفت و آمد من رو هم اذیت میکرد😒
تا اینکه با کانال خانم هژبری آشنا شدم😊
انگاری دیدم به زندگی عوض شده😍
با یاد گرفتن کلی تکنیک آرامش رو به خودم و خونوادم برگردوندم🥰
تکنیک ها رو تو کانالشون سنجاق کردن
به رایگان میتونین ازشون یاد بگیرید
چرا معطلی بانو ؟عجله کن🏃
https://eitaa.com/joinchat/554762398C1ad254f3c8
♥️͜͡🕊
ناممقدّسٺنمڪزندگےماسٺ
جزشورِ«یاحسین (ع)»دگردمنمیدهیم
♥️¦⇠#صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
🕊¦⇠#اربابمحسینجانـ
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را
از بلاها، سختیها،
مصیبتها و گرفتاریها
خدایا خودت پناه و
تسڪینِ دردهایشان باش
خدایا دلشوره و دلواپسے را
از ڪشور ما دور ڪن
آمیـــن
🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#story | #استورۍ
.
•(❤ یامولانا... یاصاحبالزمان🕊)•
💠امام زمان عجل الله فرمودند:
♦️دنیا رو به نابودی و زوالش نزدیک گردیده و در حال وداع است، و من شما را به سوی خدا و پیامبرش که درود خدا بر او و آلش باد و عمل به قرآنش و میراندن باطل و زنده کردن سنّت، دعوت می کنم.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_322
یوسف به تهران منتقل شد و من دیگر خبری از او نداشتم.
بعد از دوماه ماندن در بیمارستان صحرایی با فرستاده شدن چند پرستار و دکتر به جمع ما، برای دوماه به ما مرخصی داده شد.
به تهران برگشتم. پشت در خانه ی خاله طیبه، چند دقیقه ای ایستاده بودم اما قصد زنگ زدن نداشتم.
شب بود و هوا تاریک.... زمستان بود و سرد.... و من چند دقیقه ای مکث کردم و نگاهم رفت سمت در خانه ی خاله اقدس.
هنوز هیچ خبری از یوسف نداشتم از اعزام او به تهران یک ماه می گذشت و نمی دانستم تکلیف زانوی آسیب دیده اش چه شد.
زنگ خانه ی خاله طیبه را که زدم، کمی بعد صدای خاله طیبه را شنیدم.
_بله.....
جوابی ندادم تا مجبور شود در را باز کند.
و در را گشود و نگاهش چند ثانیه روی صورت خسته ام و لبخند روی لبم ماند که قبل از اظهار خوشحالی خاله طیبه، من پیش دستی کردم.
_سلام خاله... اینقدر قیافه ام عوض شده که منو نشناختی؟
ناگهان جیغی کشید و بلند گریست.
مرا در آغوش کشید که با نگرانی پرسیدم :
_چیزی شده؟!.... تو رو خدا بگو چی شده این جوری گریه می کنی؟!
همچنان می گریست که مرا نگران کرد.
_فهیمه حالش خوبه؟.... خاله اقدس خوبه؟.... چی شده بهم بگو؟
مرا کشید سمت حیاط و در را بست و بعد چند تا ضربه با حرص به شانه ام زد.
_همه خوبن.... فقط دلم واسه تو تنگ شده بود.
از شنیدن این حرفش خندیدم و این بار من او را در آغوش کشیدم.
_قربونت برم خاله جون.... منم دلم برات تنگ شده بود.
_بیا بریم تو هوا سرده.
ساک دستی ام را از من گرفت و جلوی پایم راه افتاد.
_چه خبر.... اونجا هوا چطور بود؟... کارت سخت بود اونجا؟
_همه چی خوب بود.... شما چه خبر؟
انتظار داشتم خاله خبری از یوسف به من بدهد اما نداد.
_همه خوبن... تو بگو.
کنج اتاق کنار همان علاءالدین قدیمی خاله نشستم و در حالیکه دستانم را که از سرما یخ کرده بود، گرم می کردم گفتم :
_می گم خاله اقدس چطوره؟
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢در آخرالزمان یکی از هدفهای اصلی شیطان #خانواده است
↩️ صمیمیت را در خانواده بیشتر کنید پیوندها را قویتر کنید خانه و خانواده یکی از مقدسترین #سنگرهایی است خداوند متعال آن را دوست دارد
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
14.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال ها نبودت روتا کی آخه بشمارم؟💔
#امامزمان ❤️🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بدونشرح👌🏼
گوش هایی که نمی شنوند❌
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝