eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
18.6هزار دنبال‌کننده
781 عکس
410 ویدیو
7 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_107 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) کل وسایل آشپز خونه رو خریدیم مادر شوهرم گفت مریم جان بریم خونه فردا صبح دوباره میایم اومدیم خونه، رو. کردم به مادر شوهرم. ایکاش احمد رضا زودتر آشپز خونه رو درست کنه من این وسایلها رو بچینم باشه بزار شب بیان میگم همین فردا لوله کشیش رو انجان بدن شب مادر احمد رضا رو کرد به حاج رضا این آشپز خونه رو فردا درستش کنید، میخوایم وسیله که میخریم، فوری بچینم حاج رضا گفت چشم صبح با سرو صدای چند مرد از خواب بیدار شدم، از رخت خواب بلند شدم، اومدم کنار پنجره، نگاه کردم عه پدر شوهرم رفته لوله کش و بنا آورده، احمد رضا رو صدا کردم، یه کش و غوسی به بدنش داد، بهش گفتم سلام صبح بخیر، بیا ببین، بابا رفته کارگر و بنا آورده سلام صبح تو هم بخیر بلند شد اومد کنار پنجره، نگاه کرد، گفت دستش درد نکنه، من برم ببینم کمک میخوان احمد رضا لباس پوشید رفت، منم چادر سرم. کردم رفتم، اتاق مادر شوهرم، در زدم، صداش اومد بیاید تو در رو باز کردم سلام سه تایی، پدر بزرگ مادر بزرگ و مادر شوهرم جواب سلامم رو گرفتن، مادر شوهرم گفت مریم من برای ناهار آبگوشت گذاشتم، که میریم خرید دلمون شور ناهار رو نزنه، صبحونت رو بخوری رفتیم اسم خرید اومد، خنده پهنی زدم، گفتم بزار احمد رضا رو صدا کنم، با هم بخوریم در رو باز کردم، صدا زدم احمد رضا، یه دقیقه بیا کارت دارم اومد دم در اتاق جانم چیکار داری؟ _بیا باهم صبحانه بخوریم اومد تو اتاق، صبحونه رو خوردیم، من و مامان رفتیم بازار، احمد رضا هم موند بالای سر کارگرها ده روز میرفتیم خرید، آشپزخونه هم حاضر شد، همه رو چیدیم روزها یکی پس از دیگری پشت سر هم میومدن و میرفتن ما هم زندگی خیلی خوب و اروم و بی سرو صدایی داشتیم، هر وقت هم حرفی از ارثم میزدم، حاج رضا میگفت عجله نکن، سر سفره ناهار، چشمم افتاد به احمد رضا، دیدم خیلی توهمه، آروم زدم به پاش، برگشت من رو. نگاه کرد با اشاره لبخونی کردم چی شده؟ سرش رو انداخت بالا هیچی برای هیچی اینقدر گرفته ای حالا میگم سفره ناهار رو جمع کردم، ظرفها رو شستم و. مرتب کردم، نشستم کنار احمد رضا، آروم گفتم بگو چرا توی هم و گرفته ای... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_108 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) از جاش بلند، گفت بیا بریم اتاق خودمون بهت بگم با هم اومدیم توی اتاق، نشستیم مریم حرفی که میخوام بهت بگم خیلی برام سخته، ولی من یه حس خود خواهی بهم دست داده که این حس مثل خوره افتاده به جونم. گرچه می دونم میخواد چی بگه، ولی خودم رو زدم به اون راه گفتم چه فکری؟ سر چرخوند سمت من توی چشم هام نگاه کرد _تو حقته که مادر بشی، با من نمی تونی کلافه نفس بلندی کشیدم احمد رضا من با تو همه چی دارم، تو برای من بعد از خدا همه چی هستی، ما قبلا هم در این مورد با هم صحبت کردیم آره صحبت کردیم، ولی من احساس میکنم دارم در مورد تو ظلم میکنم عزیزم، ظلم تو در مورد من اینه که نمی زاری خودم برای زندگیم، برای دوست داشته هام تصمیم بگیرم، ظلم تو به من اینه که دوستی من رو به خودت درک نمیکنی، احمد رضا چرا متوجه نیستی، الان تو دو ساله که هر از گاهی این بحث رو، وسط میکشی بغض گلوم رو گرفت، اشک توی چشمم جمع شد _من دوست دارم، کمی صدام رو بردم بالا میفهمی، دوستت دار، بدون تو میمیرم انگشتش رو. گذاشت روی بینی ایش هیس، صدات رو میشنون اشکهام از چشمم سرازیر شدن، من رو بغل کرد، سرم رو بوسید _منم خیلی دوستت دارم، مریم منم بدون تو نمیتونم زندگی کنم، ولی خودم رو از آغوشش جدا کردم _دیگه ولی نداره، خواهش میکنم در این مورد هیچی نگو لبخند تلخی زد باشه نمیگم _فردا هم نوبت دکتر داریم من از این دکتر رفتن ها خسته شدم، الان دو ساله میریم و میام بی نتیجه آدم نباید نا امید بشه پرسش های مامانم و او نگاهش که چرا بچه نمیارین دیگه هسته ام کرده من که گفتم، بیا بگیم تقصیر مریمِ، بگو دکتر گفته مریم بچه دار نمیشه یعنی دروغ بگیم نه خب نمیشم دیگه اخه تو مشگلی نداری، مشگل از من احمد رضا ما زندگی مشترک داریم، پس چیزی به اسم، من یا تو نداریم، باید بگی ما، ما مشگل داریم، ما بچه دار نمیشیم، دیگه ام وقتشه که به مامانت بگی دکتر گفته مریم اصلا بچه دار نمیشه و تمام... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دادماد روز عروسیش عکس برادرشهیدشومیبینه😭 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 🌹اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada ╰─┅🍃🦋🍃
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_109 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) نگاه با محبتی بهم انداخت، لب زد تو یه فرشته ای مریم، خیلی خوبی دستش رو گرفتم، خودم رو لوس کردم، کش دار گفتم واقعا لبخند ملیحی زد، سرش رو تکون داد بله، واقعا واقعا، اما من هیچ جوره راضی نیستم که مشگل من بیفته گردن تو ببین تو که مشگلت حل نشدنی نیست، دکتر میگه حل میشه، ولی ممکنه زمان ببره، پس صبر میکنیم، صدای زنگ گوشیم بلند شد، موبایلم رو از روی اپن برداشتم، نگاه کردم به صفحه گوشی، شماره خاله کبری است سلام خاله جون _سلام عزیزم حالت چطوره خوبی : ممنون خاله جون، ما هم خوبیم _ببینم شما سه نفر شدید یا هنوز دو نفرید _نه خاله ما دو نفریم، هیچ علاقه ای هم به نفر سوم نداریم _چی میگی خاله جان، بچه میوه زندگی، به خونه آدم صفا میده، الان دو سال شده دیگه، بسه باید یه بچه بیاری _خاله هم من حوصله بچه ندارم هم احمد رضا، فعلا میخواهیم یه خورده بگردیم، تا بعد ببینیم خدا چی میخواد _من دارم میام شیراز خونه شما خوشحال گفتم چه کار خوبی میکنی، چقدر خوشحال شدم _آدرس خونتون رو برام پیامک کم _چشم خاله حتما پیامک میکنم، ولی شما اومدید ترمینال شیراز، زنگ بزن، احمد رضا میاد دنبالتون _باشه خاله دستت درد نکنه بعد از خدا حافظی تماس رو قطع کردم، رو کردم به احمد رضا خاله کبری داره میاد اینجا شنیدم، بیاد قدمش سر چشم از خونه مادر شوهرم سر و صدای حرف میاد، به احمد رضا گفتم مامانت مهمون داره؟ _آره عمه ام اومده _بیا ما هم بریم پیششون _نه، این عمه ام یه خورده زبونش تلخه ادم رو ناراحت میکنه _پس من میرم اومدم در اتاق مادر شوهرم، صدا زدم مامان اجازه هست بیا تو عزیزم در رو باز کردم، رو به جمع گفتم سلام همه جواب گرفتن، سر چرخوندم سمت عمه پری خوش اومدی عمه با خوشی شما، احمد رضا کجاست؟ موندم چی بگم، ان و منی کردم گفتم، خوابیده عمه _خواب چه وقته _من چی بگم، خوابش اومد خوابید _ببینم مریم خانم از بچه مچه خبری نیست؟ _عمه ما خودمون بچه ایم بچه میخوایم چیکار _وااا چه حرفهایی میزنی من به سن تو بودم دو تا بچه داشتم _شما برای قدیم هستید زل زد توی چشم های من _ببینم نکنه نازایی این طوری میگی که مثلا خودتون بچه نمیخواین... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| زیارت با چشم دل 🌺 که شنیده شد / که برآورده شد 🔹 که امکان زیارت حرم امام علیه‌السلام از مدت‌ها قبل برایشان فراهم نشده بود، به همت خادمین حرم مطهر به زیارت بارگاه ثامن‌الحجج علیه‌السلام مشرف شدند.👌 صل الله علیک یاعلی بن موسی الرضا(ع)✋🌺 به حقه این شب عزیز، زیارتش قسمته همه یه آرزومندان بشه انشالله🤲🌹 ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_110 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر بزرگ احمد رضا گفت پری چیکارش داری، یا بچه دار میشن یا نمیشن، سرت توی کار همه هست پدر بزرگ احمد رضا، گوشش سنگینِ نشنید که چی شد رو کرد به خانمش گفت عفت چی شده، چرا پری رو دعوا کردی پری، زن احمد رضا رو ناراحت کرد، بهش گفتم تو. کاری به کار اینها نداشته باش پدر بزرگ به عمه پری گفت پاشو برو خونتون عمه پری رفت نشست کنار برادرش، دست انداخت گردنش صورت رو بوسید داداش مرتضی من، قربون این ریشهای سفیدت برم کجا برم حاج بابا تبسمی زد خب نرو ولی کاری به مریم و احمد رضا نداشته باش کار من از سر دلسوزیه، داداش مادر شوهرم اشاره کرد بیا بشین کنار من نشیتم کنارش خودت که عمه پری رو میشناسی، زبونش یه خورده تند هست، ولی هیچی توی دلش نیست، سرم رو ریز تکون دادم، نفس بلندی کشیدم، گفتم مامان زبون تند هم خوب نیست، آدم رو ناراحت میکنه آره راست میگی، ولی من دیگه عادت کردم عمه پری از کنار برادرش بلند شد اومد نشست کنار ما، رو. کرد به من ببین مریم خانم، الان هیچ شوخی در کار نیست، من فردا میام، با هم بریم دکتر خودم میخوام بپرسم، ببینم مشگل شما دو تا چیه عمه پری خیلی پی گیر کار هست، اگر الان هیچی نگم، واقعا فردا میاد من رو میبره آزمایش، بهش گفتم عمه، من بچه دار نمیشم چشم هاش گرد شد، نگاه تعجب آمیزی به من ا نداخت، گفت یعنی چی؟ دکتر به من گفت، شما هیچ جوره بچه دار نمی شید، حتی موسسه رویان هم نمیتونه برات کاری بکنه عمه پری کمی جا به جا شد، پس دیگه تو. باید رضایت بدی برای احمد رضا زن بگیریم سرم رو انداختم پایین، هیچی نگفتم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
لینک پارت اول رمان حرمت عشق👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 عزیزان خوش امدید🌹
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_111 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) مادر شوهرم ناراحت شد، اخم هاش رو. کرد توی هم عه، عمه، حالا من هیچی نمیگم شما هی دور برمیداری، این چه حرفیه میزنی، مریم تازه هفده سالشه، دکترا یه چیزی میگن، خدا که نیستند، خدا اگر بخواد به کسی بچه بده میده دور برداشتی چیه خانم، میخوای صبر کنی ده سال دیگه برای احمد رضا زن بگیری، الان این کار رو بکن، بزار این دختر هم تکلیف خودش رو بدونه، اگر میتونه با هوو کنار باید که بمونه اگر نمیتونه، تا کم سن و ساله طلاقش رو بگیره بره با یه مردی که مثل خودش بچه دار نمیشه ازدواج کنه مادر شوهرم با چهره ای کلافه روش رو از عمه برگردوند، حالم داشت از حرف زدن عمه بهم میخورد، از کنار مادر شوهرم بلند شدم، از اتاق اومدم بیرون، رفتم توی اتاق خودمون، احمد رضا تا چشمش افتاد به من، زد زیر خنده، : چی شده، عمه مخت رو تیلیت کرد به خودم گفتم اگر بهش بگم در مورد چی حرف زد که من ناراحت شدم، خیلی بهش بر میخوره، منم گفتم به من کاری نداشت مامانت رو ناراحت کرد پس به خاطر اینکه مامان من ناراحت شد، رنگ و روت پریده خودم رو زدم به اون راه عه مگه رنگم پریده؟ آره برو خودت رو توی آینه ببین، لبات سفید شده رفتم جلوی آینه، صورتم رو نگاه کردم، سر چرخوندم سمت احمد رضا دست اورد عمه جاننِ، مامانتون هست دیگه، ولش کن احمد رضا بیخیال، میای بریم شاهچراغ زیارت، من خیلی دلم هوای حرم آقا احمدابن موسی علیه السلام رو کرده آره، حاضر شو بریم هر دو اماده شدیم از در اتاق اومدیم بیرون، هم زمان عمه هم چادر سر کرده اومد بیرون، احمد رضا با عمه ش سلام و احوالپرسی کرد، عمه گفت دارید میرید بیرون، منم ببرید بزارید خونمون احمد رضا گفت، ما داریم میریم زیارت عمه خنده پهنی زد آخی منم خیلی وقته نرفتم، باهاتون میام. احمد رضا با بی میلی گفت باشه عمه بیاید من که از حال روز احمد رضا خبر داشتم، که الان داره چه حرصی میخوره، بمب خنده شده بودم، نه به حرص خوردن احمد رضا بخوام بخندم، از اینکه احمد رضا تلاش میکنه از دست عمه اش فرار کنه ولی عمه، احمد رضا رو غافلگیر کرد، خنده ام گرفت... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_112 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) رسیدیم حرم، عمه رو کرد به احمد رضا عمه جون شما چقدر تو حرم میمونید؟ _زیارت کنیم میریم _پس شما برید من میخوام اینجا یه خورده دعا کنم رو کرد به من به نیت تو میخوام دعا کنم سر چرخوند سمت احمد رضا شما زیارت کنید برید من خودم میرم خونمون با عمه خداحافظی کردیم، قدم برداشتیم سمت حرم، احمد رضا رو کرد به من چرا عمه بهت گفت، به نیت تو میخوام دعا کنم خودم رو زدم به ندونستن، خنده مصنوعی کردم چه میدونم، حتما از من خوشش اومده نه این نیست، من فهمیدم منظورش چیه؟ _به نظرت چیه؟ نگرانه چرا ما بچه دار نمیشیم، فکر میکنه اشکال از توعه من به فکر اون کار ندارم، ولی ما بچه دار نمیشیم، چون ما مشگل داریم، بچه هم نمیخواهیم دستش رو گرفتم، فشار دادم چون خیلی همدیگر رو دوست داریم و خوشبختیم، واااای که چقدر دلم میخواد، الان اینجا بچرخم داد بزنم بگم، آهای مردم، ما خییییلی خو شبخیتم، همه بدونید، عشق من توی دنیا تک احمد رضا کمی دست من رو فشار داد بسه مریم، جَو گرفتت ها، دستم رو از دستش رها کردم، ایستادم رو به روش، یقه کتش رو گرفتم خودم رو لوس کردم بگو تو هم دوستم داری بازوی من رو گرفت، لبخند زد منم دوست دارم، عاشقتم، ولی اینجا جای این حرفها نیست خب چیکار کنم الان حسش اومد با متانت گفت الان شما حس خودتون رو کنترل کنید، ان شاالله رفتیم خونه، اونجا همش قربون هم میریم یقه کتش رو ول کرد اطاعت قربان این حسی که ما نمیتونیم بچه دار بشیم، احمد رضا رو خیلی آزار میده ، تا جایی که بعضی وقتها احساس میکردم، داره افسرده میشه، هر وقت حس میکردم داره اینطوری میشه، با حرکتهای نمایشی تلاش میکردم از این حال درش بیارم... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/49516 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌤⸤⸣ 🍃اٜٜین همه لاٜٜف زنٜٜ مدعیٜٜ اهل ظٜٜهوࢪ 🍃پسٜٜ چࢪا یارٜٜ نیامد کهٜٜ نثاࢪش بٜٜاشیم 🍃سالٜٜ ها منتظٜٜࢪ سیصد وٜٜ اندی یاࢪ اٜٜست 🥀آنقٜٜدر مࢪد نٜٜبودیم کٜٜه یارشٜٜ باشیمٜٜ ✋🏽✨ ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada 🦋🦋🦋