eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
679 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/alimaola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaola_110
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙🔴🌎 🌹کوچه ای که مسیر عشق "حاج قاسم" و شهدای مدافع حرم بود !😭😭😭 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥⭕️ واکنش مجری تلویزیون به خبر ادغام یارانه‌ مالی و معیشتی: بیایید بگید ما منظورتون رو متوجه نشدیم و اشتباه می‌کنیم! پ ن پ: دولت جایی نمی‌خوابه که به ضررش باشه
یا زهرا خورشید عنایتت طلوع نکند هیچگاه آسمون سخاوت ابری نخواهد شد وزمین ثروت برکتی نخواهد داشت. خوبان یادمان باشد چادرش دوا وشفای دل های مستضعفان بود محبتش، شمیم معرفت می وزید 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡﷽♡ 💜 🍃 امشب قرار بود خانواده حسینے مثلا براے خواستگارے بیایند. چہ خواستگارے غریبے ... حالِ خوبے نداشتم.استرس عجیبے تمام وجودم را گرفتہ بود. لباس پوشیدم و چادرِ سفیدم را بہ سر ڪردم. مامان و زهرا وسایل پذیرایے را آماده ڪرده بودند. صداے زنگ در اضطرابم را دوچندان ڪرده بود. پے در پے نفس میڪشیدم. زهرا_چتہ حُسنا ؟ تو ڪہ باید خیالت راحت باشہ ، این خواستگارے فرمالیتہ است .ڪار شما از خواستگارے و عقد وعروسے و زفاف هم گذشتہ ... بچہ تون رو باید داماد ڪنید. از حرف زهرا هم خنده ام گرفتہ بود و هم دلگیر شدم. منم دوست داشتم مثل بقیہ دخترها مراسم خواستگارے درستے داشتہ باشم. صداے زنگ در بلند شد و پشت بند آن هم ورود مهمانان . دم در همراه مامان و زهرا ایستاده بودم .نمیتونستم تو اتاق بمانم و با این تعداد مهمان بعدا روبہ رو شوم. دایے حبیب در را باز ڪرد و ابتدا آقاے حسینے وارد شدند از همان بدو ورود لبخند بہ لب داشت . پشت سرش هم حاج محسن و بعد هم مادر طوفان و طاهره و نرگس طاهره لبخند بہ لب مرا بوسید و آرام دست بہ شڪمم ڪشید. خجالت ڪشیدم اما مادرش لبخند تلخے بر لب داشت. پس طوفان ڪجاست؟ قلبم تند تند میزد. ڪسے نبود بپرسد پس او ڪجا مانده؟ دایے حبیب بہ دادم رسید . حبیب_پس سیدطوفان ڪجاست؟ حاج محسن خندید و گفت: جامون تو آسانسور نبود فرستادیمش از پلہ ها بیاد. همان موقع زنگ در بہ صدا در آمدو طوفانِ سرنوشتِ من از پشت در با سبد گل ظاهر شد. "بخت بازآید از آن در ڪہ یڪے چون تو در آید ★روےِ زیباے تو دیدن در دولت بگشاید ★ صبر بسیار بباید پدر پیر فلک را★ تا دگر مادر گیتے چو تو فرزند بزاید " کت و شلوار مشکے و بلوز سفیدے پوشیده بود. خیلی مرتب و آراستہ با تہ ریشے کہ آنکارد کرده بود . دل ربایے و دلم اے واے سر بہ زیر داخل شد.بہ همہ سلامے از راه دور کرد بقیہ سرپا ایستاده بودند. بہ طرف من قدم برداشت... ڪم مانده بود قلبم از چارچوب سینہ ام بیرون بزند. یعنے جلو همہ میخواهد این گلہا را بہ من بدهد؟ جنین درشڪمم شروع بہ تڪان خوردن ڪرده بود. او هم از دیدن پدرش خوشحال بود. من اما بیقرار ... آشفتہ و پریشانش بودم. از نگاهم حالم را فہمید .با لبخند برلب روبہ رویم ایستاد ، دستش را دراز ڪرد و سبد گل را بہ دستم داد. طوفان_بفرما بانو دستم میلرزید _ممنون از کنار گل ها چشمانش را باز و بستہ کرد و لب زد طوفان_آروم باش گل را از دستش گرفتم و بہ زهرا دادم . از ڪنار احسان ڪہ گذشت . احسان دستش را فشرد و آرام گفت: منو ببخش اگر اونجورے برخورد ڪردم. طوفان_نہ اشڪال نداره ،ڪار خوبے ڪردے برادر باغیرت ڪنار مامان نشستم .طوفان هم ڪنار مادرش و روبہ روے من نشستہ بود. سرم را بالا آوردم ونگاهش کردم، لبخندش را بہ سختے جمع و جور میڪرد. اگر ڪسے نبود حتما ڪنایہ اے بہ من میزد. مادرطوفان روبہ مادرم ڪرد و گفت : لیلاخانوم_ببخشید من سیاه پوش اومدم اینجا، آخہ هنوز چہلم برادرم نشده .صلاح دونستیم زودتر تڪلیف این دوتا جوون رو مشخص ڪنیم. مامان_بلہ ،خواهش میڪنم. پدرطوفان شروع بہ حرف زدن ڪرد. بابت اتفاقے ڪہ در سفر ڪربلاے ما پیش آمد اظہار شرمندگے ڪرد و گفت: سیدرحمان_بہتره با شرایط پیش اومده هرچہ زودتر اینہا شرعا و قانونا زن وشوهر بشن. مامان بہ دایے اشاره ڪرد . دایے سرفہ اے ڪرد و گفت: _اگر اجازه بدید من میخوام چند ڪلمہ با سیدطوفان صحبت ڪنم. پدرومادرش تایید ڪردند و دایے حبیب، طوفان را بہ اتاق من برد. هرچہ بود تذڪرات مادر بود ڪہ دایی حبیب آن را بہ طوفان منتقل میڪرد. بعد ازچند دقیقہ از اتاق بیرون آمدند.طاهره سادات فورا بلند شد و گفت اگر اجازه بدید این دو نفر هم برن تو اتاق یہ ڪم صحبت ڪنند . طوفان با لبخند بہ خواهرش نگاه میڪرد. مامان اجازه داد ، طاهره سادات دست مرا گرفت و ڪشان ڪشان مرا بہ طرف اتاقم برد وسط اتاق ایستاده بودیم ڪہ طوفان هم وارد شد. طاهره چرخید بہ طرفم و دست بہ شڪمم گذاشت و گفت. _قربون این کوچولو بشم من .حالش چطوره؟ لبم رابہ دندان گرفتم ،از شرم و خجالت گونہ هایم داغ ڪرده بود. بہ طرف طوفان برگشت و گفت : فندق عمہ بہ باباش سلام میڪنہ طوفان دست در جیبش کرده بود و با سرے ڪج لبخند عمیقے زد و نگاهم ڪرد.معذب بودنم را ڪہ دید با همان لبخند سرش را پایین انداخت. توان ایستادن نداشتم بہ سمت تخت رفتم ونشستم ،طاهره حالم را ڪہ دید از اتاق خارج شد. خواستم بگویم نہ نرو ...بمان . من از خلوت دوباره میترسم. تمام بدنم میلرزید ، دوباره همان ترسِ خلوت اولم با طوفان سراغم آمده بود. سرم را پایین انداختہ بودم . روے تخت ڪنارم نشست. هردو ساڪت بودیم چند بار عمیق نفس ڪشید . طوفان_چقدر اینجا آرومم، خدا شما را خلق ڪرده براے آرامش من چندبار زیر لب گفت: الحمدلله ...الحمدلله...الحمدللہ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ وقتے سڪوت مرا دید بلند شد و دور اتاق چرخے زد . برگشت و با فاصلہ ڪم ڪنارم نشست. دستاشو بہ هم قفل کرده بود. طوفان_حُسنا خانوم میخوام منو ببخشے بخاطر همہ ے سختے هایے ڪہ ڪشیدے ،بخاطر همہ بلاهایے ڪہ سرت آوردم . نمےدونے اون روزها چہ ڪشیدم . داشتم دیوونہ میشدم. تو هم نمیدونے چہ بلاهایے سر من اومد. طوفان_هیچوقت فڪر نمیڪردم دلم اینجورے براے ڪسے پر بگیره و بره . میدونے میخوام اعتراف بڪنم. حقیقتش من تا حال عاشق نشدم ، یعنے اصلا نمیدونستم چے هست؟ حتے ازدواجم هم با ...با فاطمہ حقیقتا بدون عشق بود.ببخشید اسمشو آوردم نمیخواستم ناراحت بشے فقط جہت درک بہتر بود( من بہ ازدواج بہ دید تڪلیف همیشہ نگاه میڪردم .الان هم همینطورم ولے خب دروغ چرا یڪے بدجور دلمو لرزوند. از همون اول ڪہ دیدمت خاص بودے. اومد جلوم زانو زد. لبہ ے چادرم رو بہ دست گرفت و گفت _منو میبخشے؟حلالم میڪنے؟ نمیتونستم جوابش بدهم با سر تایید ڪردم . خم شد و چادرم رو بوسید . طوفان_خب خانم حُسنا حڪیمے این بار بدون هیچ اجبارے ، همدمم میشے؟ داشت از من خواستگارے میڪرد. خنده ام گرفتہ بود. براے اذیت ڪردنش وقت مناسبے بود. اخمِ ساختگے ڪردم و گفتم _اگر دست من بود ڪہ جوابم نہ بود. این بار هم با اجباره ...فقط بخاطر این بچہ احساس ڪردم لبخندش جمع شد طوفان_ یعنے اینقدر بدم؟ بلند شد وایستاد طوفان_درستہ من لیاقت تو رو ندارم . میخواست بیرون برود ولے سریع برگشت بہ سمتم  و با جدیت گفت : طوفان_چہ بخواے ،چہ نخواے زن منے .هیچ حرفیم نباشہ نگاهمون مستقیم بہ چشماے هم بود.لبم بہ خنده کش مے آمد ولے مانع میشدم ڪہ باز بشہ . عجب اخمے داشت.ولے چشماش میخندید لبم را بہ دندان گرفتم . طوفان_جلوشو نگیر بزار باز بشہ ابروهام بالا پرید این بار واقعا خنده ام گرفت .خندیدم وگفتم _عجب دیڪتاتورے هستید ڪنارم نشست . طوفان_شما کنارم باش ، همہ جا را دموڪراسے اعلام میڪنم. _لابد مثل فرانسہ ؟ طوفان_نہ استغفراللہ اونجا ڪہ ڪُشت و ڪشتاره ، لااقل یہ ڪم خشونتش ڪمتر باشہ داشتم فڪر میڪردم ڪجا رو بگم. طوفان_اینہا رو ولش کنید فقط بگو ببینم ، من واقعا دارم پدر میشم؟خودمم هنوز باور ندارم شیرینے خوشے در وجودم احساس میڪردم. _منم باورم نمیشہ بین این همہ تلاطم و سختے این هنوز هست و قلبش میزنہ طوفان_نمیدونے دختره یا پسره ؟ _پسره ...سیدعلے طوفان_واقعا؟ عمیقا نفس میکشید ...خدایا باورم نمیشہ ... وایسا ببینم اسمم واسش انتخاب ڪردے ؟با اجازه ڪے؟ –با اجازه خودم خیلے جدے گفت طوفان_میدونید ڪہ انتخاب اسم با پدره،چطورے بدون مشورت با من انتخاب ڪردی؟ برگشتم سمتش و با جدیت گفتم _نخیرم ،اینہمہ من سختے هاشو بڪشم ،اسمشو شما بزارے ؟اصلا عادلانہ نیست. ڪجا بودید اون موقع ڪہ ضعف و درد و دلہره هاشو من ڪشیدم؟ چقدر استرس تحمل ڪردم؟ اون موقع ڪہ ترسیدم ڪجا بودے؟...اون موقع ڪہ ڪتڪم زدند . من از آبروم گذشتم . نمیدونم چطور اشڪے از گوشہ چشمم بہ پایین افتاد. نگاهش بہ اشڪم افتاد .چشماشو با درد بست . بہ جلو خم شد. دستاشو بہ زانو تڪیہ داد و بہ پیشانے گرفت طوفان_خدا منو نبخشہ، من طاقت درد ڪشیدناتو ندارم.حتے شنیدنش هم عذابم میده من غلط بڪنم بخوام نظر بدهم . تا ابد نوڪرتم. حسُنا زودتر تمومش کن ،تحمل این دورے رو اصلا ندارم. این خواستگارے ما بود. چہ روزگار غریبے ، در خواستگارے درباره اسم پسرمان بحث میڪردیم . چہ سرنوشت عجیبے داشتیم من و او ... ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ 💜 🍃 📿پرش زمانے حدودا یڪسالہ وسایلم را توے چمدان ڪوچڪم چیدم . من از همہ دنیا فقط یڪ تسبیح داشتم یڪ تسبیح سبز شاه مقصود ڪہ دلم بہ بند بند مہره هایش بند بود. روز خواستگارے لحظہ آخر ڪہ داشت از اتاق بیرون میرفت برگشت و بہ تخت اشاره ڪرد طوفان_"اون تسبیح رو اونجا جا گذاشتم ڪہ بگم یادت باشہ دلم اینجا جا مونده ،منتظرم نذار " اشڪم چڪید روے شاه مقصود نہ الان وقت مرور خاطرات نیست. وقتے ازش پرسیدم: "طوفانِ عشق ، چرا شاه مقصود؟" تسبیح را بین دستانم انداخت . دستش را بین انگشتانم برد و دانہ هاے تسبیح را بہ حرڪت در آورد: _"شاه مقصود خواص زیادے داره ، یڪیش ایجاد صلح و دوستیہ ، یڪیش رفع نگرانے و رسیدن بہ آرامشہ ، تو ڪسب و ڪار هم اثر مثبت داره" _پس اینڪہ من و تو شب و روز در صلح وصفا با هم حرف میزنیم احتمالا از اثرات شاه مقصوده دیگہ؟ خندید و دلم را مثل همیشہ ربود ، نگاه شیطونے ڪرد و گفت: _نہ دیگہ اون از اثرات چیز دیگہ است. _از اثرات چیہ اون وقت؟ طوفان_ازاثرات زندگے ڪردن با یہ زن زشت و بداخلاقہ از سر سجاده بلند شد و فورا پا بہ فرار گذاشت . دمپاییم را درآوردم و دنبالش دویدم. دور میز میچرخید _بگو غلط ڪردم طوفان_نمیگم _نمیگے نہ؟ باشہ عواقبش پاے خودتہ. دنبالش دویدم و او هم مثل بچہ ها از روے مبل میپرید. طوفان_دختر خانم ندو برات خوب نیست. یہ لحظہ زیر دلم درد گرفت ولے توجہے نڪردم. طوفان_سُرور خانم بہ فریادم برس زشت و بداخلاق ڪہ بود دست بہ زنم داره. (سرور خانم همسایہ مابود) حرصم گرفت ،دمپایے را پرتاب ڪردم و واقعا بہ مچ پایش خورد . پاشو بہ دست گرفت. طوفان_آے ،آے ...پسرم ڪجایے ڪہ مادرت قصد جونم ڪرده نفس ڪم آوردم. دست بہ ڪمر گرفتم. زیر دلم درد میڪرد. دست بہ شڪم گرفتم. _آے طوفان_آخ دلم خنڪ شد ، پسرم داره حسابتو میرسہ . بزن بابا جون ،بزن بہ حالت قہر رویم را برگرداندم و بہ اتاق رفتم. روے تخت دراز ڪشیدم. ڪاش همیشہ قہر میڪردم برایت و تو برایم شعر میخواندے ★ موبایلم زنگ خورد. _بله رضایے_سلام خانم حڪیمے ، من پایین منتظرتون هستم. تسبیح را روے قلبم میگذارم و عطرش را بہ وجودم سرازیر میڪنم. با شاه مقصود همہ جا بوے تو مے آید. چمدان کوچکم را برمیدارم و شاه مقصود را بین دستانم سفت میگیرم، مبادا از من جدا شوے . چادرم را مرتب میڪنم و بہ پایین میروم. آقاے رضایے چمدانم را در صندوق عقب میگذارد و من سوار میشوم. استارت میزند و من از دیوارهاے این شہر دور میشوم . شاه مقصود را میچرخانم * صدایش از توے حال مے آید. طوفان_قہر قہرو شام چے داریم؟ _هیچے، بہ همون خانم خوشگلت بگو برات غذا درست ڪنہ چند ثانیہ بعد دستے دور ڪمرم پیچیده مےشود و ڪنار گوشم زمزمہ میڪند طوفان_اون خانم خوشگلہ ڪار داره نمیتونہ حرصم گرفتہ بود _پس نون و دندون بخور شب هم برو پیش همون خوشگلہ _وقتے حرص میخورے مثل بچہ ها میشے جوابش را ندادم. خواستم دستش را از ڪمرم جدا ڪنم ڪہ اجازه نداد. _برو ڪنار طوفان _نوچ _ولم ڪن طوفان_نچ _چرا؟مگہ نگفتے زشت و بداخلاقم پس چرا ولم نمیڪنے؟ طوفان_چون میخوام پیش خانم خوشگلم باشم _آهان صحبت شڪم ڪہ وسط میاد حرفات یادت میره منم میشم خوشگل منو بہ سمت خودش چرخوند با لبخند نگاهم میڪرد . دست زیر چانہ ام برد و صورتم را بہ سمت خودش برگرداند با دستهایش از روے بینے ام تا پایین چانہ ام دست ڪشید یڪ خط صاف ... طوفان_تو تاج سرے ...من غلط بڪنم بہت نسبت ناروا بزنم. خوشگل تر از تو، توےعالم ندیدم . "باید بگم توے آسمونہا بودم اون لحظہ یا نہ؟" طوفان_خودت میدونے دوس دارم اذیتت ڪنم ڪہ تو قہر ڪنے و من بیام نازتو بڪشم بعد هم صدایش را بہ آواز خواندن بلند ڪرد : من پریشان شده ے موے پریشان توأم ڪفر اگر نیست بگویم ڪہ مسلمان توأم من گرفتار تو و موے سیاه تو شدم منِ سرڪش بخدا رام و براه تو شدم _موهاے من کہ سیاه نیست. طوفان_خب این تمثیلہ ... بازهم بہ آواز خواند: _ من مست همین موهاے زیتونے تو شدم . ** _رسیدیم صداے رضایے مرا از خاطراتم بیرون آورد. بالاخره بہ شہرم برگشتم. اینجا بوے تو عجیب مے آید . جلو ساختمانے نگہ داشت. پیاده شدم و چمدان را برایم بالا آورد. آسانسور را براے من زد و خودش از پلہ ها بالا آمد. طبق سوم روبہ روے در قہوه اے بزرگ ایستادیم. در باز شد و داخل رفتیم. آقاے سعیدے با خانم غفورے ڪہ مرضیہ صدایش میزدم بہ استقبالم آمدند . سعیدے_خوش اومدے دخترم ، امیدوارم بپسندے ، هم ڪوچیک و جمع و جوره هم بہرحال یہ سقف براے شماست. خانم غفورے هم کہ پیشت هست. _ممنون اطراف را نگاهے مے اندازم یڪ حال نسبتاکوچک با یک دست مبل ،آشپزخانہ اپن ، دوتا اتاق خواب ڪوچڪ هرڪدام با دو تخت. این خونہ با خونہ من فرق داشت. ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
‌■یا حضرت مـــادر ■ خبر از یک زن بیمار شود میمیرم مادری دست به دیوار شود میمیرم با زمین خوردن تو بال و پرم میریزد چادرت را نتکان عرش بهم میریزد فرارسیدن ایام فاطمیه تسلیت باد 🏴
دختران مسلمان شما ارزشتان از شمش و مروارید بالاتر است با بدحجابی و خیابان‌گردی خودتان را ارزان نفروشید آیا دیده اید جواهر فروشی در خیابان برای جواهراتش بساط پهن کند؟ http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹عزاداری رزمندگان اسلام در محضر امام خمینی(ره) به مناسبت ایام فاطمیه 🥀 سلام‌الله‌علیها تسلیت باد. 🏴
🍂 صَلَّی اللهُ عَلَیکِ یا فاطِمه الزَهرا 🍂
⭕️ او میتوانست‌پشت دَر نیآید! فاطمه(س) به اندازه کافی دلیل منطقی داشت تا در آن روز نحس و سیاه گوشه ای از خانه ی کوچک خود بنشیند و پشت در نیآید. او یک زنِ جوان باردار بود. چند فرزند خردسال داشت. از لحاظ روحی عزادار مصیبت پدر بزرگوارش بود. مردان پهلوان و جنگ آوری در خانه بودند که هر کدام آنها می‌توانستند خودشان را به پشت درب خانه برسانند. اما وظیفه دفاع از امام در برابر ظلم بر عهده همه حتی فاطمه(س) است. دلیل واضح تر اینکه او اینگونه تربیت شده است که نمیتواند نسبت به ظلم "بی تفاوت" باشد. بی تفاوتی مقدمه تولید انواع فساد در جامعه است. 🏴شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت
پوستر بسیار زیبای ام الشهداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾◾◾◾◾◾◾◾◾️◾️◾️ روضه بسیار جانسوز در خصوص شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)😭 ◼️حاج آقای قرائتی ◾◾◾◾◾◾◾◾◾️◾️◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - shoor 1 - fatemyeh 2 save 98.10.22 - mehdi rasouli.mp3
2.13M
🔳 🌴چادرت را بتکان روزی ما را برسان 🌴ای که روزی دو عالم همه از چادر توست 🎤
🍀 پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت: خدایا من خیلی تنهام، مهمان خانه من می شوی؟! خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش می رود... پیرزن از خواب بیدار شد و با عجله شروع به جارو زدن خانه اش کرد..! رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود رو پخت. سپس نشست و منتظر ماند... چند دقیقه بعد درب خانه به صدا در آمد... پیرزن با عجله به سمت در رفت و اون رو باز کرد پیرمرد فقیری بود، پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را محکم بست نیم ساعت بعد دوباره در خانه به صدا در آمد. پیرزن دوباره با عجله در را باز کرد این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست که از سرما پناهش دهد پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغرکنان به خانه برگشت نزدیک غروب بار دیگر درب خانه به صدا در آمد این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد پیرزن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیرزن فقیر را دور کرد شب شد و خدا نیامد...! پیرزن با یأس به خواب رفت و بار دیگر خدا را دید پیرزن با ناراحتی گفت: خدایا، مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی آمد؟! خدا جواب داد: بله، من امروز سه بار به دیدنت آمدم اما تو هربار در را به رویم بستی...! http://eitaa.com/cognizable_wan آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . .یک جمله زیبا از طرف خدا : “قبل از خواب دیگران را ببخش چون من قبل از اینکه بیدار شوید شما را می بخشم. خدایا! آنچه که دادی تشکر! ! آنچه که ندادی تفکر! به آنچه که گرفتی تذکر! که داده ات نعمت! نداده ات حکمت! و گرفته ات عبرت است! یا رب؛ آنچه خیر است تقدیر ما کن! وآنچه شر است از من و دوستانم جدا کن. دست هایم به آرزوهایم نرسید آنها بسیار دورند ! اما درخت سبز صبرم می گوید : امیدی هست ؛ دعایی هست ؛ خدایی هست ... همیشه شکر گزار نعمت های الهی باش با خدا باش پادشاهی کن این مطلب خیلی خوندنیه: ماهم شنیده ایم که : خداوندکلاغ و طوطی رادریک شب هردو را سیاه و زشت آفرید. طوطی اعتراض کرد زیباوقشنگ شد.ولی کلاغ به رضای خداقانع شد. حالاکلاغ آزاداست. ولی طوطی در قفس.پس راضی باشيد به رضای خدا ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ پیامی ازطرف خدا: إمروز همه مسائلت رابه من بسپار.من آنهاراحل میکنم.تنها آرام باش وشادزندگی کن.اینگونه بیشتر دوستت دارم.. 😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄 .روی هرپله که باشی خدا یه پله ازتو بالاتره،نه بخاطراینکه خداست بخاطراینکه دستت روبگیره.. 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 هرگاه خداوند تورابه لبه پرتگاه هدایت کردبه خداوند اطمینان کن چون یاتوراازپشت خواهدگرفت یابه توپروازکردن خواهدآموخت. 👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍 بخاطربسپار همراهی خدابا انسان مثل نفس کشیدن است:آرام.بی صدا.همیشگی! ☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺ خداراگفتم:بگذارجهان راقسمت کنیم؛آسمون مال تو،زمین مال من! خداخندیدوگفت:تو بندگی کن همه دنیا مال تو...من هم مال تو.. 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 اینوبه اشتراک بزار وبدون قرار نیست پولی بهت برسه یا خبرخوشی فقط ادمهایی رو الان تواین لحظه یادخداشون میندازه.... http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عزاداری شب شهادت حضرت زهرای مرضیه (س) در کنار بارگاه ملکوتی و منور حضرت علی ابن ابیطالب(ع) در نجف اشرف
🔴پاداش درود بر فاطمه‌علیها‌السلام 💠پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها فرمودند: «مَن صَلّی عَلَیْکِ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ اَلحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ» 💠 ای فاطمه! هر که بر تو صلوات فرستد؛ خدای متعال همه‌ی گناهان او را، بدون استثناء، می‌بخشد و هر جا که من در بهشت باشم؛ خدا او را در بهشت به من ملحق می‌کند. 💠 و این صلوات چقدر زیباست: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها وَ السِّرِ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ» ✍خدایا بر فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش و رازی که در وجود او به ودیعه نهادی به اندازه چیزهایی که علم تو آن را احاطه کرده درود بفرست. 📙 بحارالانوار، ج ۴۳، ص۵۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡﷽♡ 💜 🍃 غفورے_حُسنا جان این اتاق ڪہ پنجره داره براے شما ،یہ ڪم بزرگتره دلت ڪہ بگیره پنجره رو باز میڪنے منظره خوبے داره چہ خوب ڪہ تو هم میدانے دل من خیلے وقت است ڪہ میگیرد. چمدانم را در اتاق گذاشتم و روے تخت نشستم. شقیقہ هایم را ماساژ دادم. خستہ بودم از بی خوابے هاے شبانہ . روے تخت دراز ڪشیدم و چشمانم را بستم . بازهم هجوم خاطرات گذشتہ ... * بعد از سہ چہار روز ڪارهاے مربوط بہ عقد انجام شده بود. من ڪہ نمیتونستم بیرون بروم و سیدطوفان خودش و طاهره سادات و مامان دنبال ڪارهاے من بودند. قرار بود یہ عقد ساده و مختصر در منزل ما برگزار بشہ. حلقہ ام را با عڪسے ڪہ طوفان فرستاده بود انتخاب ڪردم . مامان هم چند دست لباس و چادر سفید برایم خریده بود. روز عقد الہام مرا بہ آرایشگاه برد و بہ قول خودش ڪمے بہ صورتم صفا داد. پیراهن بلند سفید حریرے پوشیده بودم .با روسرے سفید ، چادرم را برداشتم و سرم ڪردم . قرار بود حاج آقا پناهے خطبہ عقد ما را بخواند اینبار دائم . از اتاق بیرون اومدم و روے صندلے نشستم.سفره کوچکے پهن ڪرده بودند. الہام گفتہ بود از ظرف عسل نمیگذرم باید در سفره ات باشد. دراین چند روز تماس هاےپے درپے ڪامران الہام را ڪلافہ ڪرده بود. موقع چیدن سفره حالش گرفتہ بود. _الہام جان، پڪرے؟چے شده؟ الہام_ڪامران دست از سرم بر نمیداره.تو دانشگاه ،خیابون ،همه جا دنبالمہ و جلومو میگیره دیگہ ڪلافہ ام ڪرده . یعنے وقتے میبینمش حالم بہم میخوره ازش متنفر شدم .آدم اینقدر ذلیل _تو همون آدم عاشق نبودے میگفتے نمیتونم فراموشش ڪنم؟ الہام_اون براے اوایل بود. خب بہش وابستہ بودم فقط ، یعنی از اینڪہ این ڪارها رو میڪنہ اینقدر بدم میاد . واقعا خداروشڪر میڪنم کہ فہمیدم بدردم نمیخوره. اصلا براش قابل هضم نیست ڪہ میگم ما بدرد هم نمیخوریم .میگہ اینقدر باهم بودیم و بہم گفتے دوستت دارم دروغ بود؟میگم خب اون بخاطر ارتباطمون بہم وابستہ شده بودیم .خب،اون دوره رو گذاشتن براے شناخت .نمیبینے مداوم باهم ڪل ڪل داریم. من هرچے فڪر میڪنم معیارهام بہت نمیخوره . میدونے چے میگہ ؟ میگہ هرچے تو بخواے من همون میشم. خب من عمرا چنین آدمی روبخوام ڪہ بخاطر من خودشو عوض ڪنہ.تازه اومده تلاش ڪنہ عوض شہ اصلا نمیتونہ خیلے بچہ است. میگہ نمیزارم ازدواج ڪنے. خداروشڪر ڪہ شیرازه .دیگہ پامو شیراز نمیزارم دنبال ڪارهاے انتقالیمم _میبینے اینڪہ بہت میگفتم خوبہ آدم عاقلانہ انتخاب ڪنہ براے این بود ڪہ این دردسرها رو نداره .اول عقل ،بعد احساس . اون پسر بخاطر حرفہا و رفتارهاے تو دلش رفتہ حالا جمع ڪردن این ماجرا چقدر سختہ. الہام_حُسنا برام دعا ڪن سر سفره عقد _دعا میڪنم، تو هم تا میتونے استغفار ڪن و براش دعا ڪن و صدقہ بده زنگ در خبر از آمدن مهمانہا میداد. مهمانان آن شب خانواده طوفان بودند بہ اضافہ حاج اقا پناهے و خانم دڪتر. طاها و خانمش براے عقد ما از بندرعباس بہ اینجا آمده بودند. برادرش خیلے مرد آرام و ڪم حرفے بود. برعڪس طاهر ڪہ خیلے شوخ و بذلہ گوبود. مریم، خانم آقا طاها هم سرگرم پسرڪوچڪش مرصاد بود. لیلا خانم لباس سیاهش را بہ اصرار طاهره موقتا درآورده بود. بعد از صحبت و قرار بر سر مہریہ ڪہ من ۱۴سڪہ گفتہ بودم و یڪ سفر ڪربلا حاج آقا خطبہ را شروع ڪرد بسم اللہ الرحمن الرحیم النکاح السنتے ... "میبینے هنوز خاطرات شیرین زندگیم جلو چشمانم رژه میروند. هنوز تحمل فڪرڪردن بہ خاطرات تلخ راندارم، بے وفا لااقل یہ خبر از من بگیر" حاج آقا پناهے_خانم حڪیمے وڪیلم؟ _با توکل بخدا و با اجازه امام زمان بله تسبیح را در دستش گذاشتم . _اینہم دلِ جامونده تون طوفان_دل جامونده ام ڪہ اینجا ڪنارم نشستہ خداروشکر کہ مال من شدے مشغول دعا ڪردن شد. "بہ حلقہ ام نگاه میڪنم .هنوز از دستم جدا نشده .من هنوز بہ تو تعہد دارم اما تو ... اصلا حواست بہ من هست؟" _اصلا خوشم نمیاد ازاین مردهایے ڪہ متاهل اند و حلقہ نمیپوشن. مرد باید حلقہ اش دستش باشہ. همیشہ دستت ڪن باشہ؟ طوفان_چشم خانم مگہ جرأت دارم نپوشم. طاهره سادات حلقہ ها را جلویمان گذاشت . طوفان دست برد و حلقہ ظریف مرا برداشت. دستامو بہ دست گرفت و دستم ڪرد. دستم را گرفتہ بود و رها نمیڪرد. _زشتہ بزار میخوام حلقہ ات رو دستت ڪنم. بزور دستم را ڪشیدم و حلقہ اش را دستش ڪردم. الہام ظرف عسل را برداشت و چشمڪے زد . اینجا رو دیگہ نمیتونستم ، جلو بقیہ خیلے خجالت میڪشیدم اما من همیشہ براے هرچیزے راه حلے داشتم ظرف عسل را جلویم گرفتم و دست چپم را داخل ظرف بردم .طوفان بہ سمتم برگشتہ بود وبا لبخند نگاهم میڪرد .بادستِ راستم چادرم را لحظہ اے بالا آوردم و جلو صورتمان گرفتم . بہ سرعت هرچہ تمام عسل را در دهانش گذاشتم . شیرینے زندگانے ما پنهانے بود مگر؟ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═
♡﷽♡ 💜 🍃 نصف شب با درد بدے در سینہ ام از خواب پریدم. بلند شدم و دنبال قرص مسڪن میگشتم. بخاطر باقے ماندن شیر ، سینہ ام دچار عفونت و تورم شده بود. چراغ آشپرخونہ رو روشن ڪردم ڪہ مرضیہ از اتاق بیرون اومد مرضیہ_دنبال چے میگردے؟ _مسڪن میخوام درد دارم مرضیہ_بیا برو بشین من برات پیدا میڪنم . روے مبل نشستم . اگر الان سیدعلے بود ...من اینجور ... بہ یاد نوزاد چہارماهہ ام افتادم دلم گرفت.بہ اتاق رفتم و گوشیم را برداشتم ، عڪسش را باز ڪردم و نگاهش ڪردم. _مامان قربونت بره ...ڪجایے ڪہ طاقت دوریتو ندارم .الهے بمیرم ڪہ بے مادرے ... گشنتہ، ڪے بہت شیر میده؟ سرم را روے تخت گذاشتم از دلتنگے پسرم بغضم ترڪید و هق هق گریہ ام بلند شد. مرضیہ لیوان آب و قرص را ڪنارم گذاشت. روے تخت نشست. مرضیہ_پاشو عزیزم ،پاشو اینوبخور ،کمپرس آب گرم برات گذاشتم بعد بزار رو سینہ ات _مرضیہ فردا زنگ میزنم فاطمہ ، سیدعلے رو برام بیاره، یڪ هفتہ گذشتہ ،دیگہ طاقت ندارم مرضیہ_باشہ اون بنده خدا هم از ڪار و زندگے افتاده ... _میدونم ، اگر فاطمہ نبود، نمیدونم باید بہ ڪے اعتماد میڪردم. از اتاق ڪہ بیرون میرفت. لحظہ اے ایستاد وگفت : مرضیہ_ این جور وقتہا براے شش ماهہ امام حسین و دل رباب گریہ ڪن. صداے هق هقم اوج گرفت. بمیرم براے دلِ رباب ...من ڪجا و خانم تو ڪجا ؟ بانو حالِ دلم خرابہ .بچہ امو میخوام بہ یاد علے اصغرت ... وقتے اومدے بالا سر حسین ، گفتے بزار یہ بارِ دیگہ ببینمش ...چہ حالے داشتے خانم من این روزها رو ندیدم ولے دورے فرزند ڪشیدم. بچہ مو بہم برگردونید ... حالم خراب بود. توے حمام دویدم و سرم را زیر شیر آب سرد گرفتم. _آروم باش ، تو باید طاقت بیارے فردا میبینش ...با یاد اینڪہ فردا میبینمش آروم شدم. خدایا تسلیم توأم .خوب دارے میچزونیم نہ؟ قرص مسڪن رو خوردم و دستمالے بہ چشمام بستم و دراز ڪشیدم **** الہام_ پاشو پاشو خواب آلود ،فڪر خودت نیستے فڪر این بچہ بے زبون باش از گرسنگے تلف شد. _الہام خانم بذارید بخوابہ،دیشب خیلے خستہ شد. صداے طوفان بود . الہام_آره خستہ شده ولے اون بچہ گناه داره ،باید بہش غذا برسہ چشمامو با یڪ روسرے بستہ بودم. دیشب خیلے خستہ شدم. بعد مراسم عقد و شام مہمونا ساعت یڪ صبح از اینجا رفتند. روسرے را از رويے چشمام باز ڪردم . _سلام طوفان_سلام بہ روے ماهت _شما ڪے اومدے؟ طوفان_بیست دقیقہ اے میشہ، پاشو برات حلیم خریدم باهم بخوریم. _ساعت چنده مگہ؟ طوفان_ساعت۱۲ _دیشب خیلے خستہ شدم طوفان_میدونم عزیزم ، براے همین برات صبح زود رفتم حلیم خریدم تا بخورے یہ ڪم قوت بگیرے،دیشب ڪہ چیزے نخوردے. _ممنون پاشدم برم بیرون همونجورے داشت با لبخند خیره نگاهم میڪرد . _چیہ قیافہ ام بعد از بیدار شدن مضحڪ شده؟ خندید طوفان_نہ _پس چے؟ طوفان_هیچے برو دست و روتو بشور بیا بریم صبحونہ بخور _ظهرونہ است دیگہ وقت ناهاره * باصداے مرضیہ از خواب بلند شدم. _پاشو بیا رضایے رفتہ حلیم خریده برامون .بلند شو یہ صبحونہ اے بخور بعد از خوردن حلیم ، با مویابل مرضیہ شماره فاطمہ رو گرفتم . فاطمہ_بلہ _سلام فاطمہ جان _سلام تویے حُ...خوبے؟چند لحظہ صبر ڪن برم جایے ...آهان نمیخواستم جلو بقیہ صحبت ڪنم . خوبے تو؟ ڪے برگشتے؟ _خوبم ،دیروز فاطمہ_بخدا این چند روز خیلے تو فڪرت بودم . _ممنون عزیز ،فاطمہ میتونے سیدعلے رو برام بیارے بہ این آدرسے ڪہ برات میفرستم ؟دلم خیلے براش تنگ شده فاطمہ_باشہ ، اگرچہ امروز نمیخواستم برم مهد ڪودک ولے میرم یہ جورے برش میدارم بہ بهونہ مہدڪودڪ میارمش. _ممنون فاطمہ ، تا همیشہ مدیونتم فاطمہ_این حرفو نزن حُسنا ، ڪارے نڪردم _منتظرتم براے دیدن سیدعلے لحظہ شمارے میڪردم . وقتے فاطمہ زنگ زد و گفت پایینہ ، مرضیہ با رضایے هماهنگ ڪرد و فاطمہ بالا اومد. در ڪہ باز شد با هول و ولا رفتم سمت پسرم . خدایا شڪرت _بیا قربونت بشم بیا ڪہ مامان بدون تو میمیره فاطمہ_بیا اینہم پسر خوشگل شما، تقدیم مامان جونش بغلش ڪردم و رفتم توے اتاق .خواب بود . از خودم جداش نڪردم ، باهاش حرف میزدم و اشڪ میریختم . _سیدعلے ، مامانے ، حال بابایے چطوره؟ از من سراغ تو رو نمیگیره ؟ معلومہ ڪہ نہ ... بہش حق میدهم .از دستش ناراحت نشو باشہ مامان. فاطمہ وارد اتاق شد .اومد و ڪنارم نشست . _ممنون بخاطر همہ چیز ، من اگر تو رو نداشتم چیڪار میڪردم ؟ فاطمہ، میتونے هر روز سیدعلے رو برام بیارے اینجا ؟ میخوام تا جایے ڪہ بشہ خودم بہش شیر بدهم . فاطمہ_یہ ڪم سختہ ولے سعیمو میڪنم . _ببین رفت وآمدت با ما ، هماهنگ میڪنیم برات راننده بفرستن فاطمہ_از اون جہت مشڪلے نیستـ باید شرایط اونجا رو ببینم چطوریہ. _باشہ پس خبرشو بده ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ 💜 🍃 صداے گریہ سیدعلے بلندشد. خیلے تلاش ڪردم تا تونست درست شیر بخوره . فاطمہ_اون مقدار شیرے ڪہ خودت داده بودے فریز ڪردم .سعے میڪردم بهش بدهم .ولے دیگہ تموم شد. _میشہ بہ مرضیہ بگے کمپرس آب گرم برام بیاره.ممنون فاطمہ رفت و با ڪمپرس آب گرم اومد. نمےدونستم چطور ازش بپرسم _از ...طوفان چہ خبر؟ فاطمہ نفس عمیقے ڪشید و گفت: _خبر خاصے ندارم ،جدیدا صبح میره و شب میاد. کلا هم خونه عمہ ایناست. با هیچڪس هم حرفے نمیزنہ ... حُسنا اون هنوز دوسِت داره از دستش دلگیر نباش ، اونہم حق داره اشڪم چڪید . _میدونم ...میدونم بہش حق میدهم.اگر بہش حق نمیدادم ڪہ اینطورے نمیتونستم تحمل ڪنم.ولے مطمئن نیستم هنوزم دوسم داشتہ باشہ. فاطمہ_مطمئنم دوسِت داره .اون اوایل داشت دیوونہ میشد. _بقیہ درمورد من ازش سوال میپرسن؟ _آره عمہ و طاهره و مامانت مرتب سوال میپرسن اونہم میگہ هیچ خبرے ندارم .ممنوع الملاقاتہ فاطمہ خندید و گفت: راستے چند روز پیش باهام دعوا ڪرد _براے چے؟ لبخند زد وگفت _اومدم بہ سیدعلے شیشہ شیرش رو بدهم ، شیشہ رو از دستم گرفت و سرم داد زد و گفت :این ڪارها واسہ چیہ؟ ڪہ جاے خودتو اینجا باز ڪنے؟ دارے براے علی مادرے میڪنے هوا برت نداره .فڪر گذشتہ رو از سرت بیرون ڪن. بنده خدا فڪر میڪرد من هنوز بہش فڪر میڪنم. منم بہش گفتم من فقط بخاطر حُسنا اینجام .اونہم تا اسمتو شنید حالش بد شد. "پس هنوز رو حرفت هستے مردِ من. مَردتر از تو در دنیایم سراغ ندارم بامرام خوب یادم است بعد از عقدمون وقتے بہت گفتم : _طوفان میخوام یہ چیزے بہت بگم. طوفان_جانم ،بگو _من قبل عقدمون با فاطمہ صحبت ڪردم ؟ طوفان_خب _یہ چیزهایے بہش گفتم. طوفان_مثلا چہ چیزے؟ _ بہش گفتم طلاق نگیره ناگهانے سرش را بالا آورد و گفت: طوفان_یعنے چے؟ _بہش گفتم من نمیخوام زندگیتو خراب ڪنم. فقط بعد دنیا اومدن بچہ ام و گرفتن شناسنامہ میرم .نمیخوام آهت پشتم باشہ با شنیدن این حرفہا صورتش برافروختہ شد .دستاشو مشت ڪرد و با صداے بلند سرم داد زد : طوفان_تو بیجا ڪردے . با اجازه ڪے این چرت وپرتہا رو گفتے؟ دیوونہ شدے حُسنا ؟ قاشق حلیم رو پرت ڪرد تو سفره و بلند شد.از صداے دادش مامان و الہام هم داخل اومدند . مامان_چے شده ؟ طوفان_هیچے دخترتون دیوونہ شده سریعا پاشدم و جلو دهانش رو گرفتم. _هیچے مامان جون بحث زن و شوهریہ، خودمون حلش میڪنیم. مامان و الہام با اکراه بیرون رفتند. در وبستم وقفلش ڪردم طوفان از عصبانیت دور اتاق راه میرفت. طوفان_چرا با احساسات اون دختر بازے میڪنے؟من اهلش نیستم. نمیتونم ... حُسنا من دوسِت دارم . یعنے تو فقط بخاطر این بچہ میخواے با من ازدواج ڪنے؟بہ من علاقہ ندارے؟ اونقدر مظلوم گفت ڪہ خودم هم از حرفم پشیمون شدم. _چرا عزیزم ، معلومہ دوسِت دارم.من فقط ...فقط چطور میتونستم بگم ترسم من از اینہ آه این دختر منو بگیره .ترسم از اینہ ڪہ بچہ ام بدون مادر بزرگ شہ طوفان_فقط چے؟ڪدوم زنے میاد براے شوهرش نامزد سابقشو پیشنہاد میده؟ من مثل تو ندیدم . من از اون مردها نیستم ڪہ بگم آخ جون دوتا دوتا ... با دستاش صورتمو قاب گرفت .پیشونیشو بہ پیشونیم چسبوند طوفان_حُسنا من فقط تو رو میخوام .میفہمے؟.نمیتونم عشقمو تقسیم ڪنم براے رضاے خدا ... اهلش نیستم. اینو مطمئن باش من هیچوقت بہ گذشتہ برنمیگردم.دیگہ هم نمیخوام اسم فاطمہ رو بشنوم .تمام من آنروز از حرفہایت قند در دلم آب و تبدیل بہ شڪر میشد.تا شڪرستان شدنم چیزے نمانده بود." ★★★★ فاطمہ_حُسنا برام سوالہ چرا از بین این همہ آدم منو انتخاب ڪردے؟ چرا بہ زهرا نگفتے؟ _چاره دیگہ اے نداشتم.ڪسے دیگہ اے نبود ،بہ زهرا نمیتونستم بگم .زهرا غیبتش نباشہ جلو حبیب دهانش چفت وبست نداره .حتما بہ حبیب میگفت ،حبیب هم سر از خود راه میفت دنبال من . خندیدم و گفتم :مجبورم بہ تو اعتماد ڪنم .چاره اے ندارم _فاطمہ مطمئنے ڪسے از ماجراے منو طوفان خبر نداره؟ فاطمہ_آره مطمئنم ، همہ فڪر میڪنن تو بخاطر قضیہ جاسوسے زندانے. مطمئن بودم اون مرد تر از این حرفاست ڪہ بہ ڪسے چیزے بگوید. _از مامانم چہ خبر؟ نگاهش رنگ نگرانے گرفت. _فاطمہ اگر چیزے شده بہم بگو فاطمہ همچنان نگاهم میڪرد. _توروبہ خدا بگو ،جون بہ لبم ڪردے فاطمہ_یہ سڪتہ خفیف ڪرده . _یازهرا دیشب خوابشو دیدم اینبار براے مادر بیچاره ام گریہ میڪنم. چقدر بخاطر من فشار و سختے را تحمل ڪرده . خدایا منتظرم تا ڪجا میخواے منو ببرے؟ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
سلوک معنوی ✍ هرگز فکر نکن که از نیروی غذا زنده‌ای! ؛ آن قدرتی که خوراک و اشتها و گرسنگی را آفرید - حتماً - مراقبِ زنده ماندنِ بنده‌اش خواهد بود . http://eitaa.com/cognizable_wan
😭😭😭یازهرا😭😭😭 امام باقرعلیه السلام: بخداقسم ای جابر! در روز قیامت حضرت فاطمه علیهاالسلام جدا میکند و نجات میدهد شیعیان ومحبین ودوستدارانش را همچنان که مرغ دانه ی خوب را از دانه ی بد جدا میکند. 📗📚📒📒بحارالانوار:ج43ص65 👈👈👈 خوشابحالمان که محب حضرتش هستیم... 🔻 http://eitaa.com/cognizable_wan