eitaa logo
حماسه جنوب،خاطرات
5.4هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
72 فایل
سرزمین عشق، جایی جز وادی پر جریان دشت عاشقی نیست بشنویم این قصه ناگفته ی انسان های نام آشنای غریب را ------------------ ادمین: @Jahanimoghadam @defae_moghadas2 (کانال‌دوم (شهدا 🔸️انتقال مطالب با لینک بلااشکال است.
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 🔻 #کتاب "مهمان صخره ها" کتاب "مهمان صخره ها" به همت راحله صبوری و از طریق انتشارات سوره مهر روانه بازار کتاب شد. داستان مهمان صخره ها مربوط به خلبانی کار کشته به نام محمد غلام‌حسينی است که بعد از اتمام دوره آموزش خلبانی خود در آمریکا و با شنیدن خبر جنگ به ایران بازمی گردد و برای کشورش در ماموریت های مختلف پرواز می کند. اما در یکی از عملیات ها هواپیمایش سقوط کرده و به دست کرد های حزب دموکرات اسیر می شود.  در این میان اتفاقات بسیاری برای وی رخ میدهد تا این که نهایتا نیروهای ایرانی وی را نجات می دهند.  صبوری درباره اين كتاب گفت: کتاب «مهمان صخره ها» اولين کتاب از مجموعه خاطرات خلبانان است که درباره زندگی محمد غلامحسينی، يکی از خلبانان جنگ است. غلامحسينی در عمليات والفجر ۲ وظيفه حفاظت از پوشش هوايی کرمانشاه را برعهده داشته است که در اواسط اين عمليات در آسمان با چند جنگنده عراقی درگير می شود و طی يک تعقيب و گريز مجبور می شود به سمت کردستان و مرز آذربايجان غربی برود. خلبان غلامحسينی که به شدت مجروح شده مجبور به ايجکت( فرود اضطراری) مي شود. او بعد از اينکه ايجکت می کند ناخواسته وارد حوزه استحفاظی حزب دموکرات کردستان می شود و توسط اين گروه به اسارت در می آيد..... گفتنی است "مهمان صخره‌ها" اولين اثر از مجموعه 10 جلدی خاطرات خلبانان نيروی هوايی ارتش جمهوری اسلامی است که توسط دفتر ادبيات و هنر مقاومت حوزه‌ هنری سازمان تبليغات اسلامی توليد و در تيراژ 2500 نسخه توسط انتشارات سوره مهر انتشار يافته است . @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 در لابه‌لای این خاطرات می‌خوانیم: «شدت انفجار آنقدر زیاد بود که هواپیما در یک لحظه اوج گرفت و با شدت و شتاب به سمت بالا پرتاب شد. همه چیز در یک لحظه دور سرم چرخید و دیگر نفهمیدم چه شد... بار دیگر هواپیما چرخید و با شدت، جی بعدی را وارد کرد. شدت جی به قدری بود که سرم رفت لای دو پایم و در حالی که از شدت فشار گردنم داشت می‌شکست، با دست سالمم چنگ انداختم و با تمام توان، دستگیره ایجکت را گرفتم... لحظه‌ای بعد هواپیما چرخید و جی منفی آمد و مرا کوبید به سقف کابین و خود به خود دستگیره پرش کشیده شد و متعاقب آن کاناپی با سرعت کنده شد. تمام دودی که در کابین بود در یک لحظه محو شد و من در زمانی کمتر از چند دهم ثانیه به بیرون پرتاپ شدم.»  «... کم‌کم داشتم به زمین نزدیک می‌شدم. چیزی به سقوطم نمانده بود. برای بار آخر دل را به خدا دادم و تمام توانم را جمع کردم و چنگ انداختم. برای یک لحظه دستم به دیرینگ خورد اما باز به دستم نیامد! در حالی که زیر لب خدا خدا می‌کردم، نمی‌دانم چطور، یک لحظه بالا را نگاه کردم. چتر را دیدم که با رنگ نارنجی و سفید بالای سرم باز شده بود. سیستم خودکار صندلی در ارتفاع تنظیم شده عمل کرده بود. وقتی دیدم سالم است خیالم راحت شد. نفس عمیقی کشیدم و نیمه جان به چتر آویزان شدم.»  @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 نشان كرده ها اسفندِ سال 1362 بود و ما را به منطقه طلائیه اعزام کرده بودند 🚶. با کلاس های توجیهی و رزم های شبانه که گذرانده بودیم، فهمیده بودیم عملیاتی در پیش است. شب 🌘 عملیات، شبی به یاد ماندنی بود. بازار خداحافظی و حلالیّت طلبيدن داغِ داغ بود. در آن سرمای❄️ هوا، وارد کانال هایی شدیم که از قبل توسطّ برادرانِ مهندسیِ رزمیِ ایجاد شده بود و منتظر آغاز عملیات بودیم. همه چیز برای یک عملیات سنگین مهیّا شده بود. قسمتی که گروهان، در آن سنگر گرفته بود، نسبت به قسمت های دیگر، ارتفاع کمی داشت. به همین خاطر تصمیم گرفتیم قدری ارتفاع آن را بالا ببریم. یکی از برادران رفت تا مقداری گونی بیاورد و پُر کنیم. هنوز چند لحظه ای بیشتر نگذشته بود که یکی از برادران، درحالی که لبخند زیبایی 😃به لب داشت، با مقداری گونی به سمت ما آمد و با همه ما احوال پرسی و روبوسی کرد. آنقدر گرم و صمیمی بود که همه کنجکاو بودیم بدانیم او کیست و ما را از کجا می شناسد؟ همان طور که همه با تعجّب 😳به هم نگاه می کردیم، او گفت: "برادرا، این هم گونی." اين را گفت و برگشت. با شنیدن این صحبت، فکر کردم 🤔 او مسئول تدارکات است. چند لحظه ای که گذشت، آن نیرويي که برای تهیه گونی رفته بود، با تعدادی گونی در دست، بازگشت و ما را دید که مشغول پُرکردن گونی هستیم. با ناراحتی گفت: "من رو فرستاده بودید دنبال گونی، اینها از کجا رسیدن😳؟" ماجرا را برای او تعریف کردیم. او گفت:"چند لحظه، پیشِ خمپاره اندازِ گروهانِ 👮 کناری بودم که شهید شده بود. رفتم تا به جابه جایی این شهید کمک کنم." تازه متوجّه شده بودم آن همان کسی بوده که چند لحظه پیش برای ما گونی آورد و مثل کسی که سالها ما را می شناسد و با ما خوش و بِش مي کرد. خيلي سريع برگشته بود و همچون امام حسین(ع) در حالی که سَر از بدنش جدا شده بود، به رسید.😔 راوی: امید امیدی @defae_moghadas 🍂
آن #خاڪ ڪه بر لباس ‌های شماست ڪاش #ذره_‌ای بر تن آلودۀ ما بنشیند.. تا پاڪمان ڪند از هرچه تعلق است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 #نکات_تاریخی_جنگ 🔅 راهکار شکستن بن بست جنگ در والفجر هشت ابلاغ تشکیل نیروهای سه گانه و تشکیل قرارگاه خاتم الانبیا تحت فرماندهی مرحوم هاشمی رفسنجانی تصمیم امام برای تحول عظیم در سازماندهی و افزایش قدرت رزمی کشور که بر همین اساس دستور تشکیل نیروهای سه گانه سپاه شامل : نیروی زمینی(شمخانی) دریایی(علایی) هوایی(موسی رفان) در تاریخ 26/6/64 صادر شد و جان تازه در رگ های جنگ جریان یافت. با توجه به حداقل رسیدن زمینه های همکاری در بین سپاه و ارتش از سال 62 ، در سال 64 قراگاه خاتم الانبیاء به عنوان عنصر عالی تصمیم گیرنده در جنگ که آقای هاشمی در راس آن بود به دو نیروی ارتش و سپاه استقلال در انتخاب منطقه عملیاتی دهد و قرارگاه صلاحیت هر منطقه را عملیاتی تشخیص داد آن منطقه به عنوان صحنه عملیاتی آینده انتخاب شود و توان جنگ برای رسیدن به موفقیت در همان منطقه متمرکز شود در این مرحله، ارتش منطقه شلمچه و سپاه فاو و اروند رود را پیشنهاد داد. @defae_moghadas 🍂
امام رضا علیه‌السلام: «مَن زَارَ المَعصُومَةَ بِقُم كَمَن زَارَنى» هركس معصومه را در قم زيارت كند، مانند كسى است كه مرا زيارت كرده است. 📚ناسخ التواريخ ج٣ ص٦٨ شب رحلت مظلومانه و غریبانه‌ی حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها تسلیت باد... التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻قافیه راوی : عبدالرحیم کاووسی قبل از عملیات کربلای چهار با گردان فتح بهبهان درروستای گسوه آبادان مستقر شدیم . روز قبل از اعزام هر کدام از نیروها مشغول کاری بودند . یکی وصیت نامه می نوشت ، دیگری اسلحه اش را تميز می کرد آن یکی خاطره می نوشت . نگاهم افتاد به "مهدی شاهدی" او دانشجوی رشته ادبیات شهید چمران اهواز بود گفتم: آقا مهدی داری چکار می کنی؟ گفت: دارم شعر می نویسم. ببین چطوره؟ وتک بیت شعری را که نوشته بود برايم اين چنين خواند : عاشق که شدی تیر به سرت باید خورد زهری است که مانند شکر باید خورد. گفتم : شعرت از نظر محتوی و مضمون عالی است از نظر وزن هم خوب است اما قافیه ندارد گفت: چه بگويم. گفتم : عاشق که شدی تیر به سر باید خورد زهریست که مانند شکر باید خورد خوشحال شد و گفت : عالی شد همین را می نویسم. عملیات کربلای 4 در بدو شروع به دلیل عدم فتح متوقف شد و نوبت به گردان ما نرسید. چند روز بعدگردان ما به شهر فاو اعزام شد و درخطوط پدافندی منطقه عملیاتی مستقر شدیم . نیمه های یک شب "فضل الله عصایی" فرمانده دسته مرا از خواب بیدار کرد و با چشمان اشکبار گفت: می دانی برادر مهدی هم رفت. جا خورده پریدم وگفتم : کجا؟ گفت: چند دقیقه قبل سر پست نگهبانی تیرقناسه عراقی به سرش خورد و شهید شد. قطره اشکی بر گونه ام چکیده با خودم زمزمه کردم : عاشق که شدی تیر به سرت باید خورد... و دیگر نیازی به وزن و قافیه ندارد. منبع : ( زراعت پیشه ، نجف ، 1398،تپه عرفان: خاطراتی از روزهای یکدلی ،مشهد ، انتشارات شاملو ) @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرگردان میان موج، موشک، اسکله قسمت اول 👇 🔸 سهراب اعلایی، کارمند شرکت نفت فلات قاره منطقه بهرگان وقتی از اصابت موشک به سکوی «نوروز» می‌گوید چشمانش پر از اشک می‌شود. زمانی که ناوچه عراقی 12 فروردین ماه سال 62 به سکوی‌شان موشک شلیک کرد او و همرزمانش جانانه ایستادگی کردند. اعلایی موفق شد سومین موشک را با مسلسل کالیبر 50 در فاصله 100 متری سکو منهدم کند اما موشک چهارم سکوی نفتی را از بین برد. در این حمله نابرابر چند تن از سربازان نیروی دریایی به شهادت رسیدند. حالا او روبه‌روی بخش مسکونی سکوی نفتی«بهرگانسر» ایستاده و مردد است که جلوتر برود یا نه؟ خاطرات گذشته جلوی چشمش می‌آید. وقتی صبح فردای حمله عراقی‌ها همراه چند نفر از درجه‌داران نیروی دریایی و شرکت نفت به سکو بازگشت تا ببیند چه اتفاقی افتاده، با پیکر بی‌جان همخدمتی‌اش روبه‌رو می‌شود. ترکش موشک به سرش خورده بود و دم در اتاق شهید شده بود. سهراب اعلایی مردی درشت هیکل و با موهایی که سفیدی در آنها دویده روبه‌رویمان ایستاده. لباس کار آبی رنگ به تن دارد و روی دوشش دوربین انداخته. 34 سال است در این منطقه خدمت می‌کند. او از خاطراتش در این سکو و سکوهای دیگر می‌گوید. از سربازی‌اش، از اسیر گرفتن 12 عراقی، از استخدامش به‌خاطر شجاعت در دفاع از سکوی نوروز و... می‌شود از خاطرات تلخ و شیرین اهالی سکوی نفتی کتابی نوشت، از تلاش‌شان در پهنه آبی خلیج فارس که نه تنها موج‌های سهمگین بلکه موشک‌باران هواپیما و بالگرد و ناوچه‌های عراقی نتوانست آنها را تسلیم خود کند. ادامه دارد ↙️↙️↙️ @defae_moghadas 🍂
🍂 🔻 🔅 جنگ و حزب بعث ۱ جمهوری اسلامی ایران در تاریخ ۲۸/ ۴ / ۶۷ موافقت رسمی خود را با اجرای قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت که در صدر بندهای آن به لزوم برقراری آتش بس تشریح شده بود، اعلام نمود. به این ترتیب تب و تاب جنگ فروکش کرد، جنگی مملو از تحولات و رخدادها که هشت سال تمام ادامه یافت. برای درك تحولات و فراز و نشیب‌های جنگ لازم است مراحل و تحولاتی را که این جنگ در مسیر خود پشت سر گذاشته و عواملی را که موجب بروز این تحولات گردیده، تشریح نماییم. ١۔ مرحله اول این مرحله مشخصا با تجاوز همزمان نیروی هوایی و زمینی عراق به مرزهای جمهوری _ آغاز می گردد. ۲- مرحله دوم شروع زمانی این مرحله را می توان از عملیات ثامن الائمه (ع) که طی آن نیروهای اسلام ضربات مؤثری بر پیکر ارتش عراق وارد ساختند، مشخص کرد. این عملیات که روز ۲۷ سپتامبر ۱۹۸۱ (۵ مهر ۱۳۶۰) آغاز گردید، به علت ارزیابی‌های اشتباه فرماندهان عراقی از لحاظ رشد و تقویت بنیه نظامی جمهوری اسلامی ایران، برای آنها غافلگیر کننده بود. نیروهای اسلام با تداوم و سرعت بخشیدن به عملیات خودشان، نیروهای عراقی را - که فرماندهانشان امیدوار بودند جنگ طی مدت کوتاهی خاتمه یابد در تنگنا قرار دادند. بعد از عملیات ثامن الائمه، عملیات نسبتا گسترده ای همانند عملیات طریق القدس ، فتح المبین و بیت المقدس انجام گرفت. تأثیر این عملیات در متحول ساختن روند جنگ را در بخش های بعدی بخوانید. @defae_moghadas 🍂
حجره درسش را به سنگر جبهه آورده بود ، و در کنار دریافت دروس تئوری به طور عملی هم تحصیل می‌کرد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 💢 قسمت دویست و بیست و دوم: شهر پرتقال و سال پایانی اسارت پانزدهم مهر ماه سال ۶۸ عراقیا اومدن و گفتن وسایلتون رو جمع و جور‌کنید و آماده حرکت بشید. حالا طوری می گفتن وسایلتون رو جمع کنید که انگار هر کدوم یه وانت وسیله داشتیم. سر و تهش یک کیسه بود که یه دست لباس اضافی با یه خمیر دندون و مسواک و یه حوله ویه دونه صابون و دو تخته پتو توش بود. این همۀ اموال و وسایلی بود که باید جمع و جور می‌کردیم. همه خوشحال شدیم و تصورمان این بود که دوران تبعید و زندان چهار ماهه تموم شده و ما رو بر می‌گردونن پیش بچه‌ها در اردوگاه ۱۱، لحظه شماری می‌کردیم و با لبخند به صورت یکدیگه نگاه می‌کردیم. تصور اینکه همرزمانمون در اردوگاه از بازگشت دوباره ما چقدر جا می‌خورن و خوشحال می‌شن، مثل نسیمی فرح‌بخش ما رو نوازش می‌داد، اما این خوش‌خیالی‌ها دوام زیادی نداشت و با اومدن اتوبوس‌ها رشتۀ همه این افکارِ خوب و خوشایند پاره شد. ظاهر قضیه این بود که تصمیم گرفته بودن ماها رو به جایی دیگه بفرستن. به همین خاطر فرمانده اردوگاه دستور داده بود تموم مخالفین رو جمع کنن و تبعید کنن تا از سرشون خلاص بشن. برامون محرز شد که قراره دوباره به مکان دور دستی تبعیدمون بکنن. اگه می‌خواستن ببرن اردوگاه ۱۱ که دیگه نیازی به اتوبوس نبود. حدود صد نفری هم از مشعوذینِ(خلافکارها) جدید از اردوگاه خودمون -یازده تکریت- بهمون اضافه شد و سوار تعدادی اتوبوس شدیم و به راه افتادیم. حالا باید منتظر جای جدید با نگهبانایِ جدید و روحیه‌های متفاوت بودیم و باز آینده مون در هاله ای از ابهام قرار گرفت. از همه نگران کننده‌تر همون تکرار تونل مرگ بود که دیگه واقعاً طاقتشو نداشتیم. اگه آدم بفهمه مثلاً قراره ببرنش جوخۀ اعدام، باور کنین تحملش از بلا تکلیفی و تشویش ذهن خیلی بهتره. یکی از تشویشای همیشگی‌مون تو جابجایی‌ها سردرگمی و مبهم بودن آینده بود. ادامه دارد ⏪ خاطرات طلبه آزاده رحمان سلطانی @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_56208235.mp3
941.3K
🔴 نواهای ماندگار 💠 حاج صادق آهنگران از سری نوحه های فتح المبین ❣آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم حماسه جنوب @defae_moghadas 🍂
🍂 صدای منحصر به فرد و خلوص بالای حاجی ، حسابی او را در دل بچه ها جا داده بود. علاقه رزمندگان به او در نوع خود جالب و دیدنی بود. خاطرات زیادی از این ارادت دوطرفه وجود دارد که در فرصتی باید بدان پرداخت. تصویر زیبایی از حاج صادق که در سال ۱۳۶۱ در جبهه‌های نبرد از او برداشته شده است. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 "رُنج" رمان «رُنج»؛ برگزيده جشنواره كتاب سال شهيد غني پور كتاب "رنج"با يك سوژه بسيار بكر و تازه براي نخستين بار توسط نشر شاهد در بيست و ششمين نمايشگاه بين المللي كتاب عرضه شده است. داستان اين كتاب در يك جامعه عشايري با آداب و رسوم وفرهنگ خاص آنها مي گذرد و داستان از زمان قبل از انقلاب با كشته شدن فردي توسط مرد جواني شروع مي شود و با ازدواج خواهر قاتل با پسر مقتول ادامه مي يابد اما اين كينه با اين خون بس تمام نمي شود و بقيه داستان در جزيره مجنون و زمان جنگ ادامه خواهد داشت و تقابل اين دو شخصيت در داستان خواننده را براي كشف گره داستان با خود همراه خواهد كرد. اين اثر نوشته محمد محمدي نورآبادي در تيراژسه هزار نسخه در شبستان اصلي راهروي 24 غرفه نشر شاهد عرضه مي شود. "كاش چشمهايش دروغ گفته باشد " و "سرريزون" از ديگر آثار اين نويسنده است كه توسط نشر شاهد به چاپ رسيده است. گفتني است؛ هيئت داوران دوازدهمين جشنواره كتاب سال شهيد غني پور در بخش رمان و داستان بلند با موضوع انقلاب اسلامي رمان «رُنج» را به دليل روايت پركشش و هيجان انگيز داستاني به عنوان اثر شاييسته تقدير معرفي كرد. @defae_moghadas 🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂 🔻 سرگردان میان موج ، موشک ، اسلکه قسمت دوم 👇 🔸 سهراب اعلایی اهل شهرکرد است، از طایفه قشقایی‌ها: «سال 1362 در نیروی دریایی ارتش درجه‌دار وظیفه بودم. ما را برای حفاظت از تأسیسات و سکوهای نفتی، وسط دریا می‌فرستادند. تمام 2 سال خدمتم را روی سکوهای نفتی خدمت کردم. 40 روز روی سکو بودیم و چند روز مرخصی می‌رفتیم. دقیقاً یادم نیست چه ماهی بود. خبر دادند به سکوی بهرگانسر که قدیمی‌ترین سکوی خلیج فارس است حمله شده و بخشی از آن نابوده شده‌. صبح روز بعد با چند نفر نظامی‌ و شرکت نفتی، خودمان را به سکو رساندیم. وقتی وارد سکو شدیم، دیدیم یکی از موشک‌ها به یکی از پایه‌های سکو خورده و آن را به‌طور کامل از بین برده‌. شب حمله به سکو، همه کارکنان موفق به فرار شده بودند جز سربازی که احتمال می‌دادند شهید شده باشد. همه جا را دنبالش گشتیم و خودمان را به قسمت مسکونی رساندیم. من از بقیه جلوتر می‌رفتم. وقتی به راهرو رسیدم، دیدم سرباز وظیفه رمضانی روی زمین افتاده. سمتش رفتم، نفس نمی‌کشید. ترکش به سرش خورده ‌بود. صحنه دلخراشی بود. دکتری که همراهمان بود گفت رمضانی تا دم صبح زنده بوده و شاید نیروهایی که سکو را تخلیه کرده‌اند با تصور اینکه او شهید شده پیکرش را به بهرگان منتقل نکرده‌اند. پیکر شهید رمضانی را به منطقه بردیم تا به شهرشان بفرستند. خاطرات زیادی با او داشتم. هر وقت سری به این سکو می‌زنم سعی می‌کنم به این قسمت نیایم. دلم از غصه می‌گیرد.» اعلایی نمی‌تواند جلوی اشک‌هایش را بگیرد. وقتی کمی آرامتر می‌شود، باقیمانده پایه‌های سکوی غرق شده را نشان‌‌مان می‌دهد که بعد از گذشت 34 سال همچنان در دل دریا خود را به نظاره‌گران نشان می‌دهند. او از پله‌های زنگ زده بالا می‌رود و جایی که سرباز رمضانی شهید شده برایش فاتحه می‌خواند. جای ترکش‌هایی روی بدنه سکو بخصوص منطقه مسکونی جا خوش کرده‌اند. این زخم‌های دوران جنگ است که اهالی آن با شجاعت نفت را زیر موشک‌باران دشمن از دل دریا بیرون می‌کشیدند. سهراب اعلایی از حمله ناوچه عراقی به سکوی «نوروز» می‌گوید که او هنگام حمله روی سکو حضور داشته و با مسلسل به موشک‌های عراقی شلیک کرده‌ است: «ساعت از 12 شب گذشته بود که با نور شلیک موشک ناوچه عراقی متوجه حمله آنها شدیم و پشت مسلسل‌ها نشستیم. من طبقه دوم سکو بودم. شلیک اول و دوم آنها خطا رفت. موشک سومی را با کالیبر 50 قبل از اینکه به هدف بخورد منهدم کردم. بچه‌ها از فرط خوشحالی روی سرم ریختند و لحظه‌ای نگذشت که ناوچه یک شلیک دیگر کرد. موشک چهارم از سطح پایین شلیک شد و نتوانستیم آن را ردیابی و منهدم کنیم. به سکو خورد و قسمت تأسیسات آتش گرفت. دو سربازی که آنجا بودند به شهادت رسیدند. آن شب از بوشهر به ما دستور دادند که سکو را ترک کنیم چون احتمال اسیر شدن‌مان زیاد است. بلافاصله با قایق سکو را ترک کردیم و قرار بود به سکوی «ابوذر» برویم. تعدادمان زیاد بود، نزدیک 30– 25 نفر بودیم. قایق کشش نداشت. تا ساعت 8 صبح توی آب سرگردان بودیم. امواج دریا ما را به آب‌های مرزی کویت برده ‌بود.» ادامه دارد ↙️↙️↙️ @defae_moghadas 🍂