💠بسم الله الرحمن الرحیم💠
🌷حجاب یعنی❗️
من حیا دارم ...
هر لباسی نمی پوشم ...
جلوی نامحرم مراقب رفتارم هستم ...
حجاب یعنی❗️
خواهر عزیزم همسرت اومد بیرون نگران نباش
زندگی تو برای من اهمیت داره،من با حجابم،
من مراقب رفتارم هستم نگران همسرت نباش!
حجاب یعنی❗️
من به بالا رفتن آمار طلاق کمک نمیکنم ؛
من به دلسرد شدن یک مرد از خانمش کمک نمیکنم!
حجاب یعنی❗️
برادر با خیال راحت تو خیابون قدم بزن
با خیال راحت کار کن
با خیال راحت درس بخون
من به هیچ وجه آرامش روانی تو رو بهم نمیریزم ...
حجاب یعنی❗️
همسر عزیزم من فقط و فقط متعلق به تو هستم نه هیچکس دیگری!
یعنی من به تو و این زندگی وفادار هستم
یعنی زیبایی من فقط برای یک نفر!
حجاب یعنی❗️
ای شهید من پاسدار خونت هستم ..
حجاب یعنی مادر جان ،یازهرا،من وارث چادر خاکی تو هستم ...
حجاب یعنی❗️
ای چشمان ناپاک من میدان را برای هرزگی شما باز نمیگذارم ...
حجاب یعنی❗️
لبخند رضایت امام زمان ...
#من_حجاب_را_دوست_دارم❤️
@dokhtaranchadorii
••••••••••••❥🕯❥••••••••••••
هدایت شده از خیریه سفینة النجاة
✅ #قرعه_کشی کمک هزینه اربعین شماره 19
💶مبلغ: 4 میلیون و 800 هزار تومان برای 12 نفر یعنی هر نفر 400 تومان. (توسط اعضای کانال واریز و جمع آوری شده.اجرشان با سیدالشهداء علیه السلام)
📎شرایط:
1⃣فقط عزیزانی که برای سفر #اربعین امسال به این پول نیاز دارند به نحوی که بدون این کمک هزینه امکان سفر را ندارند میتوانند این وجه را دریافت کنند و برای غیر این اشخاص دریافت کمک هزینه شرعا #حرام است.
✅جهت ثبتنام از ساعت 20 تا ساعت 21 امشب(دوشنبه) نام خانوادگی و شماره تماس خود را به @arbaein_admin ارسال نمایید.
✅حتما #فیلم نحوه قرعه کشی را مشاهده کنید👇
https://eitaa.com/arbaein1/2653
✅ #برندگان روز بعد از قرعه کشی در کانال eitaa.com/arbaein1 معرفی میشوند.
🌺لطفا این پیام را بین دوستان و در گروه های مختلف منتشر کنید شاید یک نفر به واسطه شما امسال زائر کربلا بشه🌺
به #کمپین_خیرین_اربعین بپیوندید👇👇
http://eitaa.com/joinchat/574291972C082c6f6968
♥️دختران حاج قاسم♥️
✅ #قرعه_کشی کمک هزینه اربعین شماره 19 💶مبلغ: 4 میلیون و 800 هزار تومان برای 12 نفر یعنی هر نفر 400
سلام دوستان زودتر اقدام کنید و وارد کانال بشید امشب قرعه کشی داره برای کربلا
🍃😔
#دلنوشته💔
#دلـم_کربـلامیخواهدارباب
#اشکهایم را گذاشته ام روی تل زینبیه بریزم
#بغضهایم را گذاشتهام بین الحرمین بشکنم
#دردِدلهایم را گذاشتهام کنارضریح قمربنی هاشم بگویم...
#نگاهم را کنار گذاشتهام برای دیدن شش گوشه ات...
کمتر صحبت میکنم
میترسم آنجا برای #حسین_حسین گفتن
کم بیاورم...
من که #ندیدهام...
من که #نرفتهام...
میگویند #بین_الحرمین عجب
صفایی دارد...😭
#دلتنگ_کربلایم_یاحسین😭😢
@dokhtaranchadorii
••••••••••••❥🕯❥••••••••••••
#حیا_یعنی 🌱
🔴 شاخه هاى حيا عبارتند از:
🔸نرمش،
🔹مهربانى، 😊
🔸در نظر داشتن خدا در آشكار و نهان،
🔹سلامت،
🔸دورى از بدى،
🔹خوشرويى،
🔸گذشت،
🔹بخشندگى،
🔸پيروزى و خوشنامى در ميان مردم، 😍
👈 اينها فوايدى است كه خردمند از #حیا مى برد.
خوشا به حال كسى كه نصيحت #خدا را بپذيرد و از رسوايى خودش بترسد. ❌
پیامبر (ص)/تحف العقول، ص ۱۷
...............................
🔴 حیاء تمام #دین است. ✋
پیامبر (ص)/بحار، ج ۱۰۰، ص ۲۵۱
...............................
🔴 #حیاء دارای ده قسم است، ۹ قسم آن در زنان، و یک قسم آن در مردان است. 👌
پيامبر (ص)/كنزالاعمال، ج ۷۶۹
...............................
🔴 حيا زيباست، ولی از جانب #زنان زيباتر. 💗
پيامبر (ص)/المره و البيان، ص ۶۸
#کپی_با_ذکر_صلوات_آزاد_است ♥
@dokhtaranchadorii
••••••••••••❥🕯❥••••••••••••
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۰۹
ماشین ڪہ حرڪت ڪرد،دلم ڪہ همراہ قدم هاے #هادی رفت #سوره ے چهارم براے هر دویمان نازل شد!
سورہ ے #فراق ...
از لحظہ ے حرڪتش گویے ڪسے قلبم را دستش گرفتہ و مے فشارد!
لحظہ اے آرام و قرار ندارم...تنها دلخوشے ام جملات آخر هادیست.
بے هدف نگاهم را روے سطرهاے ڪتاب مے چرخانم و یادِ جملہ آخر هادے مے افتم!
"برات آروم و قرار ندارہ! قلبمو میگم آیہ!"
لبخند عمیقے میزنم و با یادآورے جملاتش لبم را از سرِ شوق مے گزم.
نفس عمیقے میڪشم و در دل با هادے حرف میزنم!
_تو رو خدا دو دیقہ فڪر و خیالمو ول ڪن بذار درسمو بخونم!
دوبارہ نگاهم را بہ #کتاب میدوزم و آرام میخونم،هشت روز از رفتنِ هادے گذشتہ.
اسمش هشت روز است ولے براے من هشتاد سال گذشتہ!
دو سہ روز اول ڪہ اصلا حوصلہ ے ڪسے یا چیزے را نداشتم فقط چسبیدہ بودم بہ تلفن.
یڪ روز،دو روز،سہ روز...
چهار روز،پنج روز...
شش روز گذشت و هادے تماس نگرفت!
هفت روز...هشت روز...
هادے همچنان تماس نگرفتہ!
دیروز طاقت نیاوردم و با همتا تماس گرفتم،غیر مستقیم حال هادے را پرسیدم گفت سہ بار تماس گرفتہ و حالش خوب است!
ڪمے ناراحت شدم چرا هادے با من تماس نگرفتہ اما دلم آرام گرفت ڪہ حالش خوب است.
یڪ هفتہ بہ شروع امتحانات داخلے ماندہ و من تمام تلاشم این است ڪہ بهترین نمرات را بگیرم تا وقتے هادے آمد بگویم میتوانم مثل یاس قوے باشم و در نبودش زندگے مان را ادارہ ڪنم!
ذهنم را از فڪر و خیال خالے میڪنم و غرق درس خواندن میشوم،نیم ساعتے ڪہ میگذرد صداے زنگ تلفن بلند میشود.
ناخودآگاہ ڪتاب را مے بندم،نڪند هادے باشد؟!
صداے مادرم مے آید:بفرمایید!
ناگهان مادرم با شوق بلند میگوید:هادے جان تویے؟!
این را ڪہ مے شنوم ڪتاب را روے تخت پرت میڪنم و بہ سمت در مے دوم.
در ڪمتر از دہ ثانیہ خودم را ڪنار مادرم مے رسانم،مشغول خوش و بش با هادیست من را ڪہ میبیند میگوید:خودش اومد پسرم،از من خداحافظ مراقب خودت باش.
سپس گوشے تلفن را بہ دستم مے دهد،آب دهانم را با شدت فرو میدهم و محڪم گوشے تلفن را میفشارم.
دستانم از شادے مے لرزند! گوشے تلفن را بہ گوشم مے چسبانم.
انگار حرف زدن یادم رفتہ،چند لحظہ ڪہ میگذرد صداے شادابِ هادے مے پیچد:الو!
همین ڪہ صدایش را میشنوم بغض میڪنم،با صداے لرزان میگویم:سلام!
خندان میگوید:سلام! میدونم این چند روز نگران شدے و منتظر بودے زنگ بزنم اما دلیل دارہ،وقتم ڪمہ یہ ڪارے بخوام میتونے انجام بدے؟
بغضم را رها میڪنم،دیگر غرور برایم مهم نیست وقتے پاے #عشق وسط باشد!
_چطور تونستے بہ خونہ تون چندبار زنگ بزنے بہ من نہ؟
مے خندد و جواب میدهد:گفتم ڪہ دلیل دارہ! الان یہ ڪارے بخوام انجام میدے تا بگم چرا زنگ نزدم؟
با دست اشڪانم را پاڪ میڪنم و دماغم را ڪمے بالا میڪشم.
_چہ ڪارے؟
صداهاے درهمے مے آید هادے سعے میڪند بلندتر صحبت ڪند:میتونے نیم ساعتہ خودتو برسونے خونہ مون دوبارہ بہ موبایلت زنگ بزنم؟
ڪنجڪاو مے پرسم:چیزے شدہ؟
تند تند میگوید:برو بهت میگم،الان میتونے؟!
ڪمے نگران میشوم سریع میگویم:نیم ساعت چهل دیقہ دیگہ خونہ تونم!
با صدایش جان میگیرم:نیم ساعت دیگہ بہ موبایلت زنگ میزنم فعلا!
لب میزنم:فعلا!
با عجلہ وارد اتاقم میشود و سر در گم آمادہ میشوم،مادرم مدام مے پرسد چہ شدہ و من جواب میدهم نمیدانم فقط زودتر باید بروم خانہ ے آقاے عسگرے!
سریع آمادہ میشوم و موبایلم را برمیدارم،آژانس میگیرم و آدرس مقصد را میدهم،میخواهم با آخرین سرعت برود!
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
ماشین جلوے در خانہ مے ایستد و میگوید:بفرمایید خانم.
زیپ ڪیفم را میڪشم و ڪرایہ را حساب میڪنم،همین ڪہ از ماشین پیادہ میشوم موبایلم زنگ میخورد.
بدون معطلے جواب میدهم:بعلہ؟
صداے سرحال هادے مے پیچد:دوبارہ سلام! رسیدے؟
مقابل آیفون مے ایستم و جواب میدهم:سلام! آرہ الان جلوے در خونہ تونم.
_خوبہ! برو تو اتاقم مامان اینا چیزے پرسیدن بگو هادے گفتہ از اتاقش یہ امانتے بردارم.
ڪنجڪاوے ام بیشتر میشود و در ڪنارش نگرانے ام!
دستم را روے زنگ میگذارم و میفشارم،خطاب بہ هادے میگویم:چیزے شدہ؟
با شیطنت میگوید:آرہ!
_چے؟!
میخندد:برو امانتے تو بردار میگم!
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب.
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۱۰
صداے فرزانہ از پشت آیفون مے پیچد:بفرمایید؟
موبایل را ڪمے از گوشم جدا میڪنم و بلند میگویم:منم فرزانہ جون.
در باز میشود و فرزانہ مے گوید:بیا تو عزیزم.
وارد حیاط میشوم و دوبارہ موبایل را بہ گوشم مے چسبانم.
هادے میگوید:لطفا احوال پرسے با مامانمو بذار براے بعد از اینڪہ من قطع ڪردم،زیاد وقت ندارم.
بہ مامانمم همینو بگو.
پوفے میڪنم و میگویم:من ڪہ جون بہ لب شدم!
مستانہ میخندد:بعلہ بعلہ! خانمِ ڪنجڪاو!
خجالت میڪشم و چیزے نمیگویم،هادے سریع میگوید:شوخے ڪردم.
آرام میگویم:اشڪالے ندارہ!
مقابل در ورودے میرسم،چند تقہ بہ در میزنم،همانطور ڪہ در را باز میڪنم میگویم:سلام!
صداے فرزانہ مے آید:بیا تو آیہ جان!
وارد ڪہ میشوم فرزانہ نزدیڪم میشود،همانطور ڪہ گونہ هایم را مے بوسد میگوید:سلام! باز بے وفا شدے!
گرم گونہ هایش را مے بوسم و میگویم:شرمندہ واقعا دیگہ درگیر درسام....
میخواهم حرفم را ادامہ بدهم ڪہ صداے هادے از پشت تلفن مے آید:الو! من این پشت منتظرما.
فرزانہ هیجان زدہ میگوید:هادے پشت خطہ؟!
خجول میگویم:آرہ! گفت بیام خونہ تون برام یہ امانتے دارہ.
موبایل را بہ گوشم مے چسبانم و آرام میگویم:فڪر ڪنم فرزانہ جون میخواد باهات حرف بزنہ.
مهربان میگوید:سلام و قوربون صدقہ هاے ویژہ ے منو بهش برسون بگو سعے میڪنم شب یا فردا پس فردا باهاش تماس بگیرم الان ڪارم واقعا فوریہ!
نگاهے بہ فرزانہ مے اندازم ڪہ منتظر چشم بہ من دوختہ،من من ڪنان میگویم:فرزانہ جون! هادے سلام میرسونہ میگہ الان ڪار فورے دارہ سعے میڪنہ باهاتون زود تماس بگیرہ.
لبخند روے لب هاے فرزانہ خشڪ میشود،از چهرہ اش پیداست ناراحت شدہ!
دوبارہ بہ زور لبخند میزند و میگوید:اشڪالے ندارہ! برو ببین چے میگہ.
سرے تڪان میدهم و با قدم هاے بلند بہ سمت پلہ ها میروم،همانطور ڪہ از پلہ ها بالا میروم رو بہ فرزانہ میگویم:با اجازہ!
با هیجان در اتاق هادے را باز میڪنم و آرام میگویم:الان تو اتاقتم!
آرام مے گوید:برو سمت ڪمد لباسام.
بہ سمت ڪمد میروم و میگویم:خب!
_در ڪمدو باز ڪن!
در ڪمد را باز میڪنم،چند دست ڪت و شلوار و پیراهن و شلوارهاے مختلف ڪہ بوے عطرِ تلخِ هادے را میدهند!
_در ڪمدو باز ڪردے؟
همراہ سرم زبانم را تڪان میدهم:آرہ!
_خب الان لباسا رو بزن ڪنار پشتشون یہ جعبہ ے سفید رنگ گذاشتم.
موبایلم را بین شانہ و گوشم میگذارم و میگویم:یہ لحظہ!
با هر دو دست لباس ها را ڪنار میزنم و چند لحظہ بعد دستم بہ شے سفتے میخورد.
شے را بیرون میڪشم،جعبہ ے چوبے متوسطے بہ رنگ سفید ڪہ با پاپیون قرمز ڪم رنگ بستہ شدہ!
سریع میگویم:پیداش ڪردم.
صداے هادے شاداب تر میشود:خوبہ! میتونے بازش ڪنے؟
بہ سمت تخت میروم و جعبہ را رویش میگذارم،همانطور ڪہ مے نشینم چادرم را با یڪ دست از روے سرم برمیدارم و میگویم:الان بازش میڪنم.
دوبارہ موبایل را میان شانہ و گوشم میگذارم و با احتیاط پاپیون را از دور جعبہ باز میڪنم.
نمیدانم چرا هیجان دارم! قبل از اینڪہ در جعبہ را بار ڪنم میگویم:توش چیہ؟!
هادے میخندد:بمب!
لبخند عمیقے میزنم:بعید نیست!
مُردد در جعبہ را باز میڪنم و ڪنجڪاو محتویات داخلش را نگاہ میڪنم،با دیدن محتویاتش گیج میشوم!
دو ڪلہ قند ڪوچڪ ڪہ رویشان پارچہ ے تورے نباتے رنگے ڪشیدہ شدہ و بالایش بہ شڪل پاپیون بستہ و رویش مروارید ڪارے شدہ!
ڪنارش چند شاخہ نبات و گل هاے یاس خشڪیدہ شدہ است!
مبهوت مے پرسم:اینا چیہ؟!
صداے هادے ڪم لرز دارد،دیگر از آن شادابے و انرژیِ چند ثانیہ قبل خبرے نیست!
مضطرب و آرام میگوید:گلاے یاسو ڪنار بزن!
سریع گل هاے یاس را ڪنار میزنم،شے سفتے زیرشان پنهان شدہ!
دستم را تا آخر داخل جعبہ میبرم و میڪشمش بیرون،جعبہ ے ڪوچڪے با روڪش پارچہ ے مخمل قرمز!
شبیہ جعبہ ے انگشتر!
صداے نفس هاے عمیق هادے مے آید،گویے هوا را مے بلعد!
آرام میگویم:یہ جعبہ ے ڪوچیڪہ قرمزہ.
صدایے از هادے در نمے آید،دستانم مے لرزند من هم سڪوت میڪنم.
صداے چند مرد غریبہ مے آید ڪہ چیزهایے میگویند و مے خندند.
بہ زور لب میزنم:الو!
هادے من من ڪنان میگوید:لُط...لطفا...
لطفا جعبہ رو باز ڪن.
ضربان قلبم روے هزار میرود،نفس عمیقے میڪشم و در جعبہ را باز میڪنم.
برقِ نگینِ حلقہ ے سادہ ے نقرہ اے رنگے باعث میشود اشڪانم سرازیر شوند!
لبم را بہ دندان میگیرم،نہ باورم نمیشود! حتما خواب و خیال است!
اما صدایِ لرزانِ هادے واقعے تر از این حرف هاست!
_میخوام سوال یڪ ماہ پیشمو دوبارہ بپرسم.
آب دهانم را با شدت فرو میدهم و چیزے نمیگویم،هادے میگوید:_آ...یہ!
مقطع تلاوتم میڪند!
من براے دیگران نامفهوم و رمز آلودم اما براے تو نہ!
درست ادایم ڪنم!
درست بگو "آیه"
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
❄️❄️❄️
❄️❄️ ﴾﷽﴿
❄️
💠 #رمان_آیه_های_جنون 🍂
💠 #قسمت_۲۱۱
صدایش آهنگِ عجیبے دارد.
آهنگے مخلوط از بغض،پشیمانے،خوشحالے و عشق...!
بے اختیار با صداے لرزان پاسخ میدهم:جانم!
نفس ڪشدارے میڪشد:میتونے با یہ مدافع حرم زندگے ڪنے؟! مے...مے تو...مے تونے با من زندگے ڪنے؟!
ڪم ماندہ موبایل از دستم لیز بخورد،بہ زور موبایل را نگہ داشتہ ام.
لبم را محڪم گاز میگیرم و مبهوت بہ حلقہ خیرہ میشوم!
هادے تند تند میگوید:این چند روز زنگ نزدم ڪہ خوب فڪر ڪنے و متوجہ شرایط من بشے! الان جوابمو میخوام!
الان جوابمو میخوام.
اشڪانم شدت میگیرند،اشڪِ شادیَ...
بہ زور میگویم:من...من نمیدونم باید چے بگم!
آرام میگوید:بگو جوابت بہ خواستگاریم چیہ!
این را ڪہ میگوید صداے سوت زدن و ڪل ڪشیدن چند مرد مے آید! هادے خجول میخندد و چیزے نمیگوید!
لبم را بہ دندان میگیرم و دستم را روے قلبم میگذارم،طاقت این همہ هیجان را ندارد.
هادے با خندہ میگوید:تو رو خدا زود جوابمو بدہ بچہ ها فال گوش وایسادن آبرومو بردن!
آرام میخندم و چیزے نمیگویم،ادامہ میدهد:اگہ الان بہ جاے من حلقہ رو دستت ڪنے یعنے جوابت مثبتہ اگہ دستت نڪنے تا برگردم مدت محرمیتمون تموم شدہ و مزاحمت نمیشم!
قاطع میگویم:دستم نمے ڪنم!
صداے نفس ڪشیدن هاے هادے قطع میشود! چند ثانیہ بعد انگار بہ خودش مے آید،با صدایے ڪہ انگار از تہ چاہ مے آید میگوید:باشہ! بالاخرہ...
زبانش بند آمدہ،طورے نفس عمیقے میڪشد ڪہ صدایش ڪمے آزارم میدهد.
_بالاخرہ تو حق انتخاب دارے،منم نباید با این شرایطم توقع داشتہ باشم ڪہ راحت بگے بعلہ و سختیاے زندگے با منو بہ جون بخرے!
پوفے میڪند و جدے میگوید:خدانگهدار!
میخواهد قطع ڪند ڪہ سریع میگویم:دستم نمیڪنم تا خودت بیاے دستم ڪنے!
صدایے از پشت تلفن نمے آید،خندہ ڪنان میگویم:الو! فرماندہ؟!
هادے شروع میڪند بہ خندیدن:منو سر ڪار گذاشتے؟!
قهقهہ میزنم:نہ!
نفس نفس میزند:ممنونم ازت! ممنونم عزیزم!
لبم را محڪم بہ دندان میگیرم و با ذوق گاز میگیرم،میترسم خواب و خیال باشد!
دوبارہ صداے همهمہ و دست زدن بلند میشود،هادے قهقهہ میزند:من برم تا اینجا پدرمو درنیاوردن همینطوریش داستان داریم! اما میخواستم از اینجا خواستگاریت ڪنم از ڪنارِ بے بے زینب میخواستم بلہ رو همینجا بهم بدے!
چشمانم را میبندم و آرام زمزمہ میڪنم:پاے قول و قرارمون نموندیم!
پر انرژے میگوید:گور باباے اون قول و قرارا!
آب دهانم را قورت میدهم،نمیدانم چرا آهنگ صدایش نگرانم میڪند،حرف هایش نگرانم میڪند،ڪاش بگوید ڪے قرار است برگردد...
با شرم و جان ڪندن براے اولین بار صدایش میزنم:هادے!
و صدایِ خوشش برایم تلاوت میڪند:جانم!
قطرہ اشڪے روے لبخندم سُر میخورد...
_زود برگرد!
_چشم!
چند ثانیہ مڪث میڪند و میگوید:مجبورم قطع ڪنم،فعلا ڪارے باهام ندارے؟!
گرم میگویم:سپردمت دست خدا،یاعلے فرماندہ!
محڪم میگوید:یاعلے!
سپس صداے بوق ممتدد تلفن مے پیچد،موبایل را بہ زور از گوشم جدا میڪنم و بوسہ ے عمیقے رویش مے نشانم!
بویِ صدایِ #یار را میدهد...
جعبہ ے حلقہ را برمیدارم و با احتیاط حلقہ را از داخلش بیرون میڪشم.
همانطور ڪہ با انگشت اشارہ و شصت نوازشش میڪنم با دست دیگر قفل گردنبندم را بہ سمت جلوے گردنم میڪشم و بازش میڪنم.
حلقہ را نزدیڪ زنجیرم میبرم و ردش میڪنم،حلقہ لیز میخورد و خودش را بہ پلاڪ نامم مے چسباند!
همانطور ڪہ سعے میڪنم دوبارہ قفل گردنبند را ببندم براے نشانِ عشقمان زمزمہ میڪنم:همینجا بمون...نزدیڪِ قلبم! تا خودش بیاد بندازتت سر جات!
این را میگویم و قفل گردنبند را میبندم،گردنبند را داخل پیراهنم برمیگردانم.
میدانم ضربان قلبم خودش را بہ این حلقہ مے ڪوبد و تا وقتے بیاید صدایِ بے قرارے هایش را بہ گوشِ قلبش مے رساند!
دوست دارم همہ مرا با او تلاوت ڪنند،
او سورہ ام باشد و من آیہ اش...
آیہ یِ هادے...
#ادامہ_دارد...
نویسنده این متن👆🏻:
#لیلی_سلطانی 👉🏻
💠 #فدایی_خانم_زینب
♥️دختران حاج قاسم♥️
: 🌺}عــــشـق را ... خواهے بسنجـے عهـد و ایمانـش بسنـج آنکه پاے دین خود جان میدهد عاشــــق ٺر اسـٺ .
:
معرفی شهید
#شهید_حاج_حسین_همدانی
🔸نام :حاج حسین
🔸 نام خانوادگی : همدانی
🔸محل تولد: آبادان
🔸تاریخ تولد : ۲۹/۹/۲۴
🔸تاریخ شهادت: ۹۴/۷/۱۶
🔸محل شهادت: حلب، سوریه
🔸محل دفن: همدان
#فرازی_از_وصیتنامه_شهیدهمدانی
🔰بنده حقیر #حسین_همدانی شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف می کنم که وظایف خودم رابه خوبی انجام ندادم🚫
🔰و بعضی مواقع این #نفس_سرکش سراغم می آمد😔، وسوسه می شدم و نق میزدم
🔰اما خدا من را متوجه می کرد💥 وپشیمان می شدم 😞و از خدا طلب #عفو و بخشش می کردم و این اواخر هم دلم خیلی #هوای_رفتن کرده بود🕊…
🔰از آقا #حلالیت می طلبم که نتوانستم سرباز خوبی باشم .عشق به ولایت و تبعیت از ایشان، #سعادتمندی را به همراه دارد.
♨️ #مثل گذشته بدهکار انقلابیم نه طلبکار
🔸امروز پاس صحبت یار قدیم دار
🔹فردا چه سود که بگویند “حبیب” رفت
به مناسبت
#سالروز_شهادت
#روحمان_با_یادش_شاد
🖤
@dokhtaranchadorii
•••••••••••❥🕯❥•••••••••
هردو دلبرے میکننـد !
یکے باآرایش غلیظش و یکے با چادرے کہ به سر ڪرده!
حجابے ڪہ بخواهد با انتشار عکسهاے چادریَش تَرویج
دهد 👈 بـی حیائی خاموش است 👉
این نوع عکسها درفضای مجازی مُد شده و او درگیر
یک مُد شده 👈 نه ترویج حجاب 👉
مراقب چادر حضرت زهرا باشیم !
پے نوشت:
به هر چادر پوشے
چادرے نگویید
به فرشٺہ ها برمیخورد..
@dokhtaranchadorii
•••••••••••❥🕯❥•••••••••
#تلنگر
حسین فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی»؟😔
و من در حالی که نمازم قضا شده است میگویم:
لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊
حسین نگاه میکند لبخندی میزند🙂 و به سمت دشمن تاخت میکند،🏇
و من باز میگویم:
لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊
حسین شمشیر میخورد،من سر مادرم داد میزنم و میگویم:😡
لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊
حسین سنگ میخورد،من در مجلس غیبت🗣 میگویم:
لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊
حسین از اسب به زمین می افتد عرش به لرزه در می اید و من در پس نگاه های حرامم👀 فریاد میزنم:
لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊
حسین رمق ندارد باز فریاد میزند:«هل من ناصر ینصرنی؟»😔
من محتاطانه دروغ میگویم🙊 و باز فریاد میزنم:
لبیک یا حسین(ع)!لبیک...✋😊
حسین سینه اش سنگین شده است،کسی روی سینه است،حسین به من نگاه میکند میگوید:تنهایم یاری ام کن...😭
من گناه میکنم و باز فریاد میزنم:لبیک...😢✋
خورشید غروب کرده است...🌄
من لبخندی میزنم و میگویم:😊
اللهم عجل لولیک الفرج...🙏
به چشمان مهدی خیره میشوم و میگویم:
دوستت دارم تنهایت نمیگذارم...!❤️✋
مهدی(عج)به محراب میرود و برای گناهان من طلب مغفرت میکند...😭
مهدی تنهاست...حسین تنهاست...😔
من این را میدانم اما.....😞
@dokhtaranchadorii
••••••••••••❥🕯❥••••••••••••
هدایت شده از صآمت
♥دختران چادری♥
👈میگویند چادر دست و پا گیر است...
آری این چادر یک جاهایی دست مرا گرفته که
فکرش را هم نمیکنند!♥
به کانال ما بپیوندید...😊
آدرس کانال 👇👇👇
https://sapp.ir/dokhtaranchadorii
♥️دختران حاج قاسم♥️
♥دختران چادری♥ 👈میگویند چادر دست و پا گیر است... آری این چادر یک جاهایی دست مرا گرفته که فکرش را هم
دوستان کانال ما در سروش رو هم حمایت کنید رمان آیه های جنون در اونجا هم گذاشته میشه
بیـن ایــن انسانـــهای رنگــارنگـــ! 👥
که خیـــره می شــوند و معــذب می کننــد تــو را... 👀
نگـاه جــوانــکی کــه،زودتــر از تـــو ســرش را بــه زیــر می انـــدازد؛ 😌
تـــا دل مـــولایـــش را نشـــکنـد... 👌🏻
.
یــک دنیـــــا #دلخــــوشـــی ســـت...
.
و زمـــزمه ای کـــوتــاه:
مــــرا عهــــدی ست با جـــانان... 😍❣
.
.
.
در کوچه و خیابان نگاه را از حیا!
میهمان سنگ فرش خیابان می کنیم؛ 😊
و درزهای بهم پیوسته کف پیاده رو را می شماریم...
تا نکند چهره به چهره! 🙄
صورت به صورت!
نگاه به نگاه #نامحرمی افتد... 😖
.
اما بعضی ها صفحات اجتماعی را غافل اند!
غافل از اینکه #چشم پیغام رسان #دل است! 😓
.
.
ای برادر!
عکس با ریش و محاسن با ادیت نورانی! ✨
دست با انگشتر فیروزه و عقیق یمانی!💍
حالت ایستاده و نشسته با برادران ایمانی! 👥
.
ای خواهر!
عکس سجاده و چادر نماز در اتاق عرفانی! 📿
عکس از گونه ی نصفه و چشم بارانی!🙄
جمع دوستان و کافه های اعیانی!👭
.
نیست در #شان یک یار سیدخراسانی!!!😔❤️
.
.
.
.
درج کامنت با ادبیات بسیار دخترانه و پسرانه!
اینها بخشی از مشکلاتی ست که ما مذهبی ها! در گیر آن هستیم...🙁
خواسته و یا ناخواسته...
.
.
اگر در فضای حقیقی مواظب رفتار و نگاه و کلام مان هستیم!
در فضای مجازی هم باشیم...☝️🏻
.
.
عکس با هزار ژست و مدل گذاشتن در این صفحات! 💥
مانند این است که سر چهارراه شهر؛
ایستاده و ژست بگیریم! 😫
و به تعداد فالوور های مان چه دختر و چه پسر!
تماشا کنند مارا... 😨
.
.
مواظب باشیم #دل ها را نلرزانیم... 😓
.
.
عهد با #جانان را فراموش نکنیم...!!
#حیا.
@dokhtaranchadorii
•••••••••••❥🕯❥••••••••• ا
ششگوشھ و ما،
چھ خوش خیالیم حسین💔°
در فڪرِ💭]°
چھ امیدِ محالیم حسینـ"
گویا حَرَمَتـ°
قسمـتِ ما ھرگز نیستـ😔/•
شرمندھ،
بھ گردَنَت وَبالیم حسین؟💔
#بطلبدقڪردم...
🏴]° @dokhtaranchadorii