eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.6هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
31 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۶۹۵ من متولد ۶۶ هستم، سال ۸۶ ازدواج کردم به روش کاملا سنتی. همـون اول ازدواج خدا به ما یه گل پسر زیبا عنایت کرد. وقتی به بیمارستان رفتم خودم رو آماده کرده بودم برای یک زایمان طبیعی ولی چون کادر بیمارستان وپرستارا رفتار درستی نداشتن و رسیدگی خوبی نکردن، با وجود تحمل تمام درد های طبیعی، ضربان قلب بچه ضعیف شد و با گریه و آه و حسرت تمام رفتم اتاق عمل ولی خدا روشکر پسرم سالم متولد شد. بعد از دو سال چون خیلی بچه دوست داشتیم من و همسر عزیزم، خدا دختر نازنینم رو به ما هدیه داد، یه دختر شلوغ و پر سرو صدا و دوست داشتنی 🌺 کم کم زمزمه های رهبر عزیز مون در مورد جمعیت رو می‌شنیدیم، بعد از سه سال از تولد دخترم، خدا یه گل پسر دیگه به ما عنایت فرمود با اومدن هر کدوم از این فرشته ها خدا خیر برکتش رو هم همراهش به ما عطا می کرد. بعد از ۹ ماه از تولد پسرم حالت تهوع اومد سراغم که متوجه شدم فرشته دیگه ای در راه است ولی چون سزارین بودم دکترا و اطرافیان منو خیلی ترسونده بودن، تصمیم گرفتم به کسی نگم که باردارم حتی به مادرم... بعد از هفت ماه نیم که شکمم بالا اومده بود مادرم و خـواهر عزیزم متوجه شدند خیلی ناراحت شده بودن، مادرم که با من قهر کرده بودن😂 و با من حرف نمیزدن 😅 همه میگفتن تو به فکر جون خودت نیستی، به فکر به این بچه های قدونیم قدت باش😉 ولی خدا روشکر به یاری و لطف خدا بچه چهامم که قند وعسل همه شده، باز به روش سزارین به دنیا اومد☺️ دیگه تصمیم گرفته بودم که بچه بسه ولی از اونجایی که خواست خدا یه چیز دیگس 🌺 خداخواسته بعد از هفت سال باردار شدم، خیلی نگران بودم چون دکتر خیلی منو ترسونده بود که خطرناکه سزارین پنجم و از این جور حرفا ولی من خودمو به خدا سپرده بودم. برعکس تمام بارداری های قبلی که حالت تهوع شدید داشتم، این دفعه خیلی حالم خوب بود. بالاخره بعداز نه ماه گل پسر عزیزم توسط خانم دکتر خوب و مهربون خانم نجمه جهانی در بیمارستان ولیعصر بیرجند به دنیا اومد و این دفعه با اینکه سزارین پنجم بود، خیلی راحت تر از همیشه از تخت پایین اومدم و بعد از یک روز با حال خـوب مرخص شدم🌺 اینو هم بگم که ما تو خونه ی اجاره ای هستیم و با رزق وروزی زیاد فرزندان گلم و با به دنیا اومدن فرزند پنجم دولت یک زمین به ما داد 🌺 البته ما یک صاحب خونه ی خوب و دوست داشتنی هم داریم 🌺 همسرم شغل آزاد دارند، کشاورز هستند در اصل کارگر پدرشون هستند. ما اوایل زندگی مون خونه داشتیم که هدیه پدر شوهرم بود ولی بعد از به دنیا اومدن فرزند سوم یک کلاه بردار از خدا بی خبر، شوهرم رو فریب داد و تمام خونه و زندگی رو به روش خیلی ناحق از ما گرفت. شوهرم در بزرگ کردن و همراهی بچه ها خیییلی کم به من کمک میکردن با این وجود حتی من داخل خونه نان درست میکنم که نان بیرون رو نخوریم. چون خیلی به درس خوندن علاقه داشتم، همیشه به کتابخانه میرم و به دارالقران که بچه ها هم با این محیط ها آشنا بشن، من عضو کتاب خونه شهرمون هستم و کتابی نیست که نخونده باشم 😊 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۹۵ ما زندگی ساده و جمع و جوری داریم .چون خونه ما نزدیک مسجد هست بچه ها خیلی علاقه مند هستند، ما همیشه با بچه ها به مسجد میریم، بچه ها در کار های فرهنگی مسجد محلمون خیلی فعال هستن خدا رو شکر دخترم حافظ چهار جزء قرآن هست و در مدرسه همیشه شاگرد نمونه و در سطح کشوری و منطقه همیشه جایزه میگیره🌺 پسر بزرگم که الان ۱۵ سال داره، از ۵ سالگی دچار مریضی دیابت شد که خیلی وحشتناک بود وای چقدر گریه کردم روزی که فهمیدم دیابت داره روزی بود که من سه روز از فارغ شدن پسر سومم بودم که شیرم خشک شد. و من با اون حال خرابم، به فکر دلداری دادن به شوهر و جمع و جور کردن زندگی به هم ریخته 😭 ولی بعد از این ماجرا و از دست دادن خونه و تمام زندگی و رفتن به خونه ی اجاره ای با وجود داشتن چهار فرزند و مشکلات دیگر زندگی خیلی به من سخت شده بود. در هر حال، به هر نحو بود ۵ سال از زندگی خیلی بحرانی و عجیب غریبم رو پشت سر گذاشتم. در اون دوران سخت، هر جور بود با توسل و نذر و دوستی ومحبت زیاد و دور شدن از تمام تعلقات و دوست هام، با همسرم همراه شدم و خودم رو وقف شوهرم کردم و حالا شوهر گلم، زندگی خودش رو مدیون صبر و تحمل و همراهی من میدونه. ولی من میگم لطف خدا بوده و یک امتحان سخت که ما فعلا سربلند بیرون اومدیم ☺️ من معمولا صبح برای نماز که بیدار میشم بچه ها رو بیدار میکنم برای نماز و به جماعت صف میکشیم و نمازمون رو می‌خونیم، بعد از خوردن صبحانه و آماده شدن بچه ها برای رفتن به مدرسه با کلی سر و صدا و جدال 😅 بلاخره بچه ها راهی مدرسه میشن، خدا رو شکر مدرسه نزدیک خونه مونه. بعد از کمی استراحت با پسر کوچولوی دوست داشتنیم به سراغ درست کردن نهار میرم و اگه وقت کنم کتاب میخونم و به سراغ تمیز کاری و مرتب کردن خونه... بعد از اومدن شوهرم و بچه ها و خوردن نهار و کمی استراحت، به سراغ تکالیف پسرا میرم و دختر نازنینم و پسر گلم هم که خودشون الحمدالله خودشون به من کمک هم میکنن. بعد از ظهر دخترم رو به باشگاه ورزشی تکواندو میبرم چون قهرمان رشته تکواندو و مدال آور طلا بوده و پسر بزرگم هم عضو فعال مسجد هست و همیشه در خرید خونه و کارهای کشاورزی کمک پدر بوده و هست و حتی خودش راننده تراکتور شده و برای خودش دو سال هست که شاغل شده😊 و درآمد داره. در عین حال درس هم میخونه و در درس هم مـوفق هست🌺 بچه ها در نگه داری از بچه کوچیک، خیلی به من کمک میکنن .ما همیشه به مراسم مذهبی میریم، به خـونه فامیل میرم. با هم تلویزیون نگاه می‌کنیم، پارک میریم و تفریح میکنیم، بچه ها رو به کلاس های ورزشی و شنا می‌بریم، نان خونه رو توی فر گاز میپزیم، و همه با هم، همکاری میکنیم و خدا رو شکر با صبر و حوصله و گذشت زندگی رو برای خودمون شیرین می‌کنیم. اتفاقا همین چند وقت پیش، بچه ها با کمک هم یه کلیپ درست کردن در مورد نوروز و شهدا، که برنده کشوری شدند. و جایزه ی خوبی هم گرفتن و باز هم دوباره با کمک هم در طرح جابر که از طرف مدرسه دخترم بود، یک کولر کـوچیک و جارو برقی کوچیک درست کردن که برنده چند تا جایزه و دیپلم افتخار شدن😊 من همیشه به بچه هام میگم اگه میخواین موفق باشین صبر و حوصله و گذشت داشته باشین و با هم دوست باشین تا نیاز به دوست زیاد در بیرون از خانواده نداشته باشن و همیشه همکاری و همدلی رو به بچه هام یاد میدم. مشکلات اقتصادی هم همیشه هست ولی خدا هم همیشه بوده و هست و ما رو تنها نگذاشته الحمدلله. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
شیوه ی زندگی... 🔰درست است که از یک جهت، تعداد بیشتر فرزندان، از مادر وقت می گیرد؛ اما وقت های بسیاری را هم برای مادران به ارمغان می آورَد. ✅ در شیوه ی زندگی پدران و مادران ما ،فرزندان بزرگتر، کمک کار والدین در اداره ی امور زندگی بودند. آنها، هم در نگهداری فرزند و هم در کارهای خانه عصای دست والدین بودند. به همین دلیل هم بود که بسیار زودتر از امروز برای اداره یک زندگی، آماده می شدند. 📌در شیوه ی زندگی امروز، فرزند، دیگر کمک کار پدر و مادر نیست. به همین دلیل دو دهه از عمرش هم که میگذرد، نمی تواند خودش را اداره کند، تا چه رسد به یک خانواده!! 📚ایران، جوان بمان کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
🚨از ترس صاحبخانه ها... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۹۶ من متولد ۷۲ هستم، با برادر کوچکم ۶ سال تفاوت سنی دارم، از همون ابتدا هم متاسفانه با برادرم بازی نمی‌کردم 😕😕(شاید یه دلیلش تفاوت سنی مون بود) و بیشتر با دخترخالم که نزدیک مون بودن و دخترهای همسایه بازی میکردم. همین بازی نکردن ها سبب خودخواهیم شده بود، وقتی رفتم مدرسه مدام مواظب بودم که بردارم به وسایلم دست نزنه🧐🧐 و به مامانم میگفتم مثلا روضه یا جایی میخواد بره، داداشمم بره، چون من مراقبش نیستم😞😞(الان خیلی افسوس گذشته رو میخورم) اون موقع ها که یادم میاد، شرمنده میشم که براش خواهری نکردم😢 خلاصه بعد از ورود به دانشگاه رفت و آمد خواستگارها شروع شد،( قبل از دانشگاه هم که خوایتوارها اصولاً تلفنی و... رد می شدند) تا اینکه سال ۹۴ خواهرشوهرم که باهم در یه رشته و یه دانشکده (اما ورودی متفاوت) بودیم بنده رو برای برادرشان خواستگاری کردند. در نهایت شهریور همان سال عقد کردیم و بعد ۸ماه رفتیم سر خونه زندگیمون، من مشکلاتی داشتم و دکتر هم گفته بودن بعد ازدواج بارداری رو به تعویق نندازم، خلاصه بعد ده، یازده ماه از عروسی لطف خدا شامل حالمون شد و دختر گلم رو باردار شدم. زایمانم با امتحانات ترم سه ارشدم مصادف شد و قبل شروع ترم با اساتید محترم صحبت کردم و یکی دو تا از امتحانات رو ازم زودتر گرفتن. دخترم که یکسال و هشت ماهه شد، افتادم دنبال کارای پایان نامه ، دخترم دو سال و ۴ماهه بود که مجدد به لطف خدا باردار شدم و سونو غربالگری اول رو هم نرفتم چون میدونستم، بیخودی آدمو نگران میکنه و اعتقادی هم به سقط نداشتم، در این بارداری از همون ماهای اول احساس سنگینی داشتم، مثل بارداری اول ویار داشتم اما احساس ضعف هم داشتم که هرچند ساعت هرچند کم باید یه چیزی می‌خوردم. ۴ماهه که بودم رفتم سونو، متوجه شدم دوقلو باردارم، من همیشه نگران بودم دخترم👨‍👩‍👧 مثل خودم حسرت خواهر نداشته باشه، که خدا بهش یهویی دوتا آبجی داد🥰 بعد زایمان بخاطر اینکه شکمم فوق العاده بزرگ بود(ماشاالله بچه ها هر کدوم ۳کیلو و خورده ای داشتن) یه درد خاصی داشتم 😔 که وقتی دراز کشیده بودم خیلی بسختی بلند میشدم، از درد، بخیه سزارین یادم میشد😏 اما خب به هر حال گذشت یازده روز اول بیشتر مامانمم پیشم بودن، خدا حفظشون کنه، بعد هم چند روزی مادرشوهرم میومدن، اما چون پدر شوهرم جانباز ۷۰درصدن، نمیشد مدام پیشم بمونه. ماه های اول ۴،۵ روز خونه مامانمم بودم باز یه هفته ده روز خونه خودم بودم، مجدد میرفتم اونجا،(اونجام بیشتر خاله ی دختر خاله هام کمک میکردن، خداروشاکرم اگه خواهر ندارم اما خاله ی دخترخاله هام عالی هستن و مثل خاله واقعی بچه هامونو دوست دارن)، تا اینکه بچه ها بزرگ تر که شدن، رفت و آمد من هم کمتر شد. الان دختر بزرگم ۵سال و ۳ماهشه، دوقلوهام ۲سال و دو ماه، ان شاالله تو فکرم از پوشک بگیرم و در ماه های آینده برا بعدی اقدام کنیم. سر دختر اولم خداروشکر تونستیم خونه بخریم، موقع دوقلوهامم همسرم یه شغل رسمی نصیبشون شد و تونستیم یه زمین بخریم، البته ناگفته نماند که قناعت هم تو زندگی خیلی تاثیر داره. در مورد کمک و لطف خداوند هم من بارها دیدم مثلا وقتی یکی از بچه ها یکم ناخوشه، اون یکی آرومه و راحت خوابیده ، که خیلی فشار روم نمیاد. همیشه از خداوند میخوام صبر و توانمون رو زیاد کنه و خودش کمک کنه بتونیم صالح تربیت شون کنیم و چون بچه هام دخترن برای حیا و عفت و حجابشون از الان خیلی دعا میکنم. همسرم میگن شما که تیمت رو تکمیل کردی😄 حالا منتظریم به لطف خداوند تیم همسرم هم تکمیل بشه، چون ایشون هم تک پسرن و سه خواهر دارن. از خداوند میخوام فرزندان زیاد صالح و سالم و یار امام زمانی عنایتمون کنه😊 چون به معنای واقعی دو تا کافی نیست ☺️ خداروشکر الآنم تقریبا باهم بازی میکنن. تازه دخترم میگه کی برام داداش میاری دیگه😂 همچنین خدارو شاکرم که هم خودم و هم همسرم موافق فرزند زیادیم، الآنم که امر رهبری هستش و حکم جهاد داره... «وای اگر خامنه ای حکم جهادم بده» خانومااااای گل حکم جهاد صادر شده: جهاد فرزند آوری👶👧👶👧👶👧👶👧👶😍 ان شاالله بحق ماه رمضان و شب های قدری که پشت سر گذاشتیم، خداوند در تقدیر تمام خانومایی که چشم انتظار بچه اند، فرزندانی صالح و سالم رو بنویسه. اللهم عجل لولیک الفرج 🤲🤲🌹 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
دوقلوهای تجربه ۴۶۶...😍😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
✅ کسی که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسی است که روزها را روزه دارد و شب‌ها را عبادت کند. ⚠️در یک کلام زبان باعث سوراخ کردن کیسه‌ی اعمال است، هر چه اعضا زحمت می‌کشند و جمع می‌شوند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ می‌کند! 🔻اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید، وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد. 👌شرط دیدن امام زمان تقواست و بس؛ مقداری هم زبان را قرص داشتن است و باید ثابت کنی اختیار زبانت را داری. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۶۹۷ بنده خانمی ۳۳ ساله هستم. وقتی ۲۰ ساله بودم و درحال تحصیل در مقطع فوق دیپلم بودم با یک بنده خدایی عقد کردم ولی نتونستیم باهم به نقاط اشتراک در زندگی برسیم و بعد از دو سال در سن ۲۲ سالگی با مشقت فراوان ازشون جدا شدم و زندگی صفحه ای جدید رو برام باز کرد. حدود سه سال در تنهایی و انزوا گذشت بخاطر حرف و حدیث های اطرافیان که به گوشم می‌رسید و نگاه ترحم آمیزشون، یک خط فرضی دور خودم درست کردم و بهش پناه بردم. بعد از جدایی دوباره وارد دانشگاه شدم در مقطع کارشناسی و همزمان در یک موسسه قرآنی کودک مشغول به کار شدم. خواستگاران زیادی داشتم اما همه آنها بعد شنیدن سرگذشت زندگی و سابقه ازدواج ناموفق ام یهو پا پس میکشیدن و هر بار ضربه ای سنگین به من وارد می‌شد. خیلی دل شکسته و غصه دار بودم ولی سعی میکردم ظاهرم رو حفظ کنم، ماه محرم بود و در روضه های محله مون شرکت میکردم و با دل شکسته از حضرت فاطمه زهرا میخواستم که خودش نجاتم بده و یکی از پسرانش رو برای همراهی و همدمی من بفرسته. تنها چند ماه بعد از محرم سال ۹۲، خانواده ای به خواستگاری من اومدن که از سادات بودن و در کمال ناباوری هم خودم هم خانواده با شرایطشون موافق بودیم. البته خانواده ایشون اختلاف عقیده زیادی با ما داشتن ولی خود ایشون فردی مذهبی، معتقد و دغدغه مند و ولایی بودن خلاصه در اسفند ۹۲ یعنی ۲/۵ سال بعد از جدایی و در سن ۲۴ سالگی نامزد کردیم و محرم شدیم و در ۱۰ فروردین ۹۳ باهم عقد کردیم. از اونجایی که هردوی ما تنهایی زیادی کشیده بودیم(همسرم هم یه ازدواج ناموفق داشتند) دیگه بیش از این تحمل تنهایی رو نداشتیم، با دست خالی تصمیم گرفتیم که بریم زیر یک سقف و در عرض یک هفته خونه ای نقلی با امکانات کم پیدا کردیم و با قرض کردن ۶ میلیون از خانواده و با یک عروسی ساده که کل هزینه اش یک و نیم میلیون تومان شد زندگی مشترکمون رو شروع کردیم. تنها ۲ماه بعد از عروسی تصمیم گرفتیم خانواده مون رو ۳ نفره کنیم و دقیقا در اولین سالگرد عقدمون، گل پسر مامان، آقا سیدمهدی به دنیا اومد. تا حدود ده ماهگی گل پسر بسیار ناآروم و گریه رو بود و شب ها با گریه های وحشتناک از خواب بیدار می‌شد که با مراجعه متعدد به مشاور و رفع استرس و اضطراب نهفته خودم این ناآرومی ها کم شد و ما تصمیم به ۴ نفره شدن گرفتیم. وقتی پسر اولم ۳.۵ ساله بود آقا سیدمحمد حسین قشنگم به دنیا اومد. اینم بگم از رزق وجود سیدمهدی ماشین دار شدیم و از رزق سیدحسینم در کمال ناباوری خانه دار شدیم. زندگیمون بالا و پایین زیاد داشت و داره اما سعی کردیم زندگیمون رو سراسر خدمت به اهل بیت قرار بدیم و بچه هامون رو زیر بیرق اهل بیت بزرگ کنیم. پسرای من خادمای هيئت هستند و عشقشون هر پنجشنبه رفتن به هیئت هستش، امام حسین توفیق داد دو بار خانوادگی راهی کربلا شدیم. امسال اربعین هم ۵ نفره راهی پیاده روی اربعین شدیم چون من فرزند سوم رو باردار بودم. ماه آخر بارداری چون تلاشم بر این بود که وی بک انجام بدم، تلاش های زیادی کردم، از جمله: پیاده روی های آروم و سبک، ورزش های مختلف جهت آمادگی برای زایمان طبیعی، کشش عضلانی و نرمش های سبک در منزل، گرفتن دو بار ماساژ کامل بدن در هفته ی ۳۷ توسط یک بانوی مسلط به اعمال یداوی و... اما اما اما علی رغم همه ی تلاش های بنده و آمادگی بدنم زایمان سوم هم به خواست خدا سزارین شدم. زهرا ساداتم دنیا اومد و خونه مون رو پر نور تر کرد. بعد از تولد فرزندم درد شکم و کمر کمتری داشتم و خیلی زودتر از دو سزارین قبلی سرپا شدم و دوران نقاهت رو‌سریعتر گذروندم و شیردهی راحت تری داشتم الحمدالله فرزندم به دلیل داشتن دو داداش بزرگتر به سر و صدا بیشتر عادت کرد و خواب راحت تری داره تو این حجم از سر و صدا 😁😜 پسرام یک دقیقه هم زندگی رو بدون خواهرشون تصور نمی‌کنند شرایط سخته بله ولی دلمون خوشه به مهمون جدید خونه مون، پسرام منتظرن خواهرشون دو ساله بشه که من دوباره براشون آجی بیارم بعد از تولد فرزند سوم رزق مالی نداشتیم ولی رزق معنوی زیاد داشتیم، همیشه که نباید رزق مادی باشه شغل همسرم آزاد هست و افت و خیز های زیادی داشته، خودم هم ۳ سال هست که جهت کمک به اقتصاد خانواده پا به عرصه ی تولید گذاشتم و یک تولید کننده و کارآفرین فعال هستم و کارگاه کوچکی برای خودم راه اندازی کرده و محصولات پروتئینی خانگی تولید میکنم. الحمدالله شکر راضی هستیم و منتظریم که بازم سعادت داشته باشیم و بتوانیم سرباز برای آقا به دنیا بیاریم. دوستان گرامی هیچ‌وقت از لطف و محبت خدا ناامید نشین، زندگی بالا پایین زیاد داره ولی همه رو با توکل بر خدا میشه گذروند. ازتون خواهش دارم برای عاقبت به خیری بچه هام دعا کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌کمال زن و مرد... زن و مرد باید به همدیگر خوشبین باشند و هر کدام عیب را از خود بداند و به دیگری نسبت ندهند. اصلاً عیب دیدن کار خوبی نیست. وقتی می‌خواهید از منزل خارج شوید اهل خانه را خشنود کنید و بیرون بیایید. وقتی هم خواستید وارد خانه شوید، بیرون در استغفار کنید و صلوات بفرستید و هر ناراحتی که داری بیرون بگذارید و با روی خوش داخل شوید تا اهل خانه هم با روی خوش به استقبال شما بیایند. کمال زن و مرد در این است. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۹۸ ۱۰ سال پیش زمانی که ۱۶ ساله بودم و مشغول درس و مدرسه، رویاهای بزرگی داشتم برای آینده ی تحصیلیم، اما خدا خواست و با یکی از خواستگارانم که خیلی سنتی باهم آشنا شده بودیم در آبان ۹۱ ازدواج کردیم. خبر ازدواجم که تو فامیل پخش شد، هرکی از هر طریقی میتونست میخواست پشیمونم کنه، میگفتن صبر کن الان خیلی زوده و هزارتا فرصت بهتر ممکنه برات پیش بیاد اما منو همسرم تصمیمونو گرفته بودیم و قرار بود یه زندگی خوب و شیرین باهم شروع کنیم همسرم هم سنی نداشت و تازه اول راه بود دانشجوی حقوق بود و نه سرمایه ای نه پس اندازی نه خونه نه ماشین، هیییییچ😂 اما به لحاظ معنوی آدم فقیری نبود، توکل به خدا داشت یه دل پاک که میخواست نون حلال بیاره سر سفره مون😊 مرداد ۹۳ بعد از یه دوره نامزدی نسبتا طولانی و گذروندن روزای تلخ و شیرین بالاخره رفتیم سر خونه زندگیمون همون ابتدای زندگی هردومون دلمون میخواست صاحب اولاد بشیم چون هم اختلاف سنیش با خودمون کمتر باشه و هم بشه زودتر دومی رو هم آورد اما کلا تا حرف بچه میشد همه میگفتن با این وضعیت کار شوهرت حداقل باید چهارپنج سال صبر کنید تا تکلیفتون روشن شه چون همسرم همچنان دانشجو بود و هیچ جا برای حتی یه کار پاره وقت هم قبولش نمیکردن. همه زمانش رو گذاشته بود برای آزمون های استخدامی دادگستری تا برای قضاوت پذیرش بشه اما انگار یه گره کوری تو کار بود که قرار نبود باز بشه با وجود همه مشکلات ما خدارو داشتیم و میدونستیم پشت مونو خالی نمیکنه این شد که به محض اینکه عروسی کردیم از خدا فرزند خواستیم و خداوند خواسته مون رو اجابت کرد شهریور ۹۳ دیگه مادر و پدری بودیم که برای اولین بار صدای قلب فرزندشون رو شنیده بودن و حالا با خوشحالی میخواستن یه ماه عسل سه نفره برن پابوس آقا امام رضا (ع) همسرم پولی نداشت خرج سفر کنه، یه پس انداز جزئی داشتیم که به زور هزینه یه بلیط اتوبوس شد تو مسیر خیلی اذیت شدم و شرایط اتوبوس برای نی نی خوب نبود این شد که تا رسیدیم مشهد متوجه درد شدید کمر شدم و فوری به پزشک مراجعه کردیم پزشک هم گفت به هیچ عنوان نباید راه بری یا بشین یا دراز بکش خیلی خورد تو ذوقمون ما اومده بودیم ماه عسل و یه لباس کوچولو هم آورده بودم تا خودم تبرک کنم کنار ضریح!! همسرم همون روز یه ویلچر کرایه کرد و کل سفر منو با ویلچر میبرد همه جا رو نشونم میداد کلی هم واسه خوشبختی مون دعا می‌کرد، هرکی مارو میدید فکر میکرد همسرم با فداکاری باهام ازدواج کرده😅 اون سفر بیادموندنی ترین سفرمونه چون اولین و آخرین سفر دوتاییمون بود😂 درسته هیچ پولی نداشتیم که بخوایم چیزی اونجا برای خودمون بخریم اما همه دلخوشی مون شده بود اون وروجک و اینکه ازش مراقبت میکردیم، حالمون خوب بود روزای آخر سفر ویارم شروع شد، یه ویار خیلی شدید که هیچی نمیتونستم بخورم حتی آب!!! حتی از آب هم بدم میومد تمام ۹ ماه بارداری رو ویار داشتم و حتی تا دوماه بعد از زایمانم هم این ویار ادامه داشت ۲۵ کیلو در این ۹ ماه وزن کم کردم و بعد از زایمان حتی بعضی از دوستامم نمی‌شناختنم اردیبهشت ۹۴ حسین آقای ما به دنیا اومد و زندگیمون رو شیرین تر کرد اما کاش میشد اون شیرینی هارو بچشم و یادم بمونه!! بعد از زایمان دچار افسردگی شدم و همزمان بخاطر اینکه در بارداری وزن زیادی رو از دست داده بودم آنزیم های کبدیم آنرمال شدن و پرکاری تیروئید هم رمقی برام نذاشت. تا حدودا ۳ سال دارو مصرف میکردم تو اون ۳ سال همسرم برای منو پسرم هم پدری کرد، هم همسری هم مادری هیچوقت یادم نمیره شبایی که تا صبح بچه رو پاش بود، تو یه دستش کتاب و با اون دستش هم موهام رو نوازش میکرد تا آروم باشم همچنان تحت فشار شدید اقتصادی بودیم همسرم هیچ درآمدی نداشت و شانسی که داشتیم این بود که مستاجر نبودیم و زیر زمین منزل پدرشوهرم ساکن بودیم اما تو خرجای عادیمون میموندیم این شد که دست به کار شدم و ضمن اینکه بطور جدی زبان انگلیسی رو میخوندم و گاهی تدریس هم میکردم چه خصوصی چه تو آموزشگاه، خیلی کارهای دیگه رو هم امتحان کردم. از انجام کارهای تحقیقاتی دیگران بگیر تا تولید محتوا برای موسسات فن بیان و دوخت روسری و تولید ست هفت سین و پیازداغ فروختن و هرکاری که پول حلال داشته باشه اما نمیدونیم چرا گره از کارمون باز نمیشد همسرم همچنان مشغول گذروندن دوره ها و دادن امتحانات ورودی دادگستری منم که... بعضی روزا به همسرم میگفتم این بچه یه لباس درست درمون نداره، همه بچه هاشونو آتلیه میبرن یه عکس یادگاری میگیرین این بچه یه عکس هم نداره همسرم میگفت لبتو به شکر باز کن نه شکایت، مگه همون روز اول نگفتیم خدایا توکلمون به خودته؟! شاید خدا میخواد ببینه تا کجا، پای حرفمون هستیم ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۹۸ بعد از مدتی همسرم تصمیم گرفت بره سربازی تا برای وکالت اقدام کنه، در دوران سربازی ماهی ۶۰۰ هزارتومان حقوق می‌گرفت.(سال۹۶_۹۷) اون روزا خیلی خوشحال بودیم و فکر میکردیم میشه باهاش یه تکونی به زندگیمون بدیم. خرداد سال ۹۷ تصمیم گرفتیم مجدد از خدا فرزند بخوایم. همچنان معتقد بودیم با اینکار نظر رحمت خدا رو جلب میکنیم. باز هم توکل به خودش کردیم و من یک ماه بعد مجددا مادر شده بودم! به محض شروع بارداری دومم خانواده همسرم بنایی و تعمیر منزلشونو شروع کردن و با اسباب و اثاثیه اومدن منزل ما ... من همه ی وسایلمو جمع کردم و با یه چمدون لباس رفتم تو یه اتاق شیش متری قرار بود بعد از منزل خودشون یه دستی هم به سر و روی منزل ما بکشن چون خونه ای که توش بودیم چهل سال ساخت بود و ما که زیر زمین بودیم از شدت رطوبت همه ی دیوار ها تا ارتفاع یک متر دلمه دلمه شده بود و نم بالا داده بود پنج ماه به اون منوال گذشت و ویار من همچنان سنگین، بعلاوه سردرد های عجیب که گاهی تا دو روز طول میکشید و گاهی وقتا من صبح تا شب و شب تا صبح تو همون اتاق شیش متری خونه تنها با یه سطل میگذروندم چون حالم خیلی بد بود بعد از پنج ماه نوبت به منزل ما رسید و من با همون یه چمدون رفتم بالا تو واحد مادرشوهرم مجدد ساکن یه اتاق کوچیک شدم، اونجا یه مقدار از ویارم کم شد و چون خیاطیم خوب بود، چرخمو راه انداختم با پول یه ست هفت سین که برای مشتری درست کرده بودم یکم پارچه خریدم یه ست آشپزخونه برای خودم دوختم. انقد قشنگ شده بود که وقتی بردم همون مغازه ی پارچه فروشی و به فروشنده نشون دادم، فوری پارچه ی هشت تا سرویس رو بهم داد و گفت آماده شون کن و پول خوبی هم قرار شد بعنوان دستمزد بده خیلی خوشحال بودم چون میخواستم با پول دستمزد برای دختری که تو دلم بود وسایل ناز دخترونه بخرم. اما دوسه روز که کار کردم کمردرد عجیبی اومد سراغم، دیگه کار بجایی رسید که دیدم یا باید قید سلامتیمو بزنم یا اینکه هر طور شده سرویسا رو بدوزم!!! اون روز خیلی گریه کردم بیشتر از هروقت دیگه ای. همسرم هم سربازی بود و من تنها تو اون اتاق خیلی حس غریبی بهم دست داد با خدا حرف زدم گله کردم ازش، گفتم دستمون تنگه، من برای خودم چیزی نمیخوام این بچه روزی خور خودته خداجونم من فقط خواستم براش یکم لباس بخرم که لباسای پسرونه ی داداششو نپوشه!!! اینم نمیشه؟! باشه من سرویسارو میبرم پس میدم ولی انتظار ندارم ازت دخترم بدون لباسای خوشگل بمونه همون روز سرویس رو بردم پس دادم یادمه انقدی پول ته جیبم نبود که رفت و برگشت از بازار تا خونه رو تاکسی بگیرم مجبور شدم پیاده برم و بیام مسافت خیلی خیلی طولانی بود و خیلی اذیت شدم. اما بعد از اون روز یهو همسرم با یه جعبه شیرینی نارنجکی اومد خونه و گفت یه وام دانشجویی با سود کم و قسط طولانی براش جور شده و همزمان هم یه پاداش خوب تو سربازی بهش داده بودن!!! رو پا بند نبودم. منی که حتی امید نداشتم یه آبکش نو بتونم بخرم برای خونه ی جدید یهو یه سرویس قابلمه ی تفلون برا خودم خریدم، فرش ۹ متری خریدیم کلی خرت پرت برای خونه یه سیسمونی ناز دخترونه و از همه مهمتر برای خونه ی جدید مبل جدید هم خریدیم و تازه کلی پول اضافه هم اومد. باورمون نمیشد که یهو همه چی تغییر کرد. هی بی مناسبت برامون کادو میفرستادن و اصن افتاده بودیم تو رودخونه ی خوشی انگار 😂 بلاخره بنایی منزل ماهم تموم شد و جابه جا شدم تو خونه ی نو، یه هفته بعدم در اسفند ۹۷ دختر نازم بدنیا اومد. اومد و کللللی خیر و برکت و رحمت آورد تو زندگیمون... شادی و خوشحالی زندگیمون چندبرابر شده بود و رزق مادی و معنویمون روز به روز بیشتر می‌شد. من تو اون ایام چشمم انگار بازتر شد و فهمیدم خودم یه اشتباهاتی داشتم که راه ورود رزق و‌روزی به زندگیمونو بسته بودم. وگرنه خدا همیشه برامون بهترین رو کنار گذاشته بود!! چون با اصلاح یکسری عادتها مثل خوندن اذان و اقامه قبل هر نماز، خواندن نماز اول وقت، جلوگیری از اسراف، خوشرفتاری با همسر و والدین و... دیدم انگار یکی یکی گره های کور زندگیمون شل شدن و داشتن باز میشدن این وسط هرکی ازم میپرسید شوهرت هنوز کار نداره سخت نیست دوتا بچه ؟! پشیمون نیستی؟!؟ میگفتم نه خدا کم نمیذاره!! سختی و مشکلات گاهی وقتا بود اما با چشم خودم میدیدم که خدا داره برامون پیش میبره و خدا نمیذاره شرایطی که به مو بند شده پاره شه!!! خدای مهربون من❤️ 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۶۹۸ دخترم که یکساله شد تو یه شرکت خیلی خوب و با صاحبان متدین و فضای کاری عالی برای همسرم یه کار عالی پیدا شد و بدون اینکه حتی ازش سابقه کار بخوان قبولش کردن و افتادیم تو جاده ای که روز به روز قشنگیاش بیشتر می‌شد. به محض اینکه دستمون یکم‌ باز شد، مجالس روضه های ماهیانه رو شروع کردم و تو ولادت ها هم یه جشن کوچیک داشتم برای دخترم پارچه خریدم، خودم لباسای قشنگ دوختم و روسری براش دوختم و دخترمو نذر خانم‌فاطمه ی زهرا علیه السلام کردم. یه چرخ سردوز خریدم و مجدد شروع به کار کردم، لباس کودک سفارشی میدوختم و درآمد خوبی هم داشت و مهمتر اینکه برکت عجیبی داشت!!! پول حاصله از اینکار ته نمیکشید مشتری ها هم راضی بودن و همش دعای خیر میکردن و من هربار بیشتر شرمنده ی گل روی خدا میشدم تا اینکه در آبان ۱۴۰۰ از خداوند فرزند سوم رو خواستیم. اون زمان حقوق همسرم ۴ میلیون بود اما به محض شروع بارداری سومم قراردادش رو دائمی کردن و حقوقش دوبرابر شد. تو ماه پنجم بارداریم یکبار با یکی از دوستانم صحبت میکردم درباره فرزندآوری، که به من گفت چرا دوباره باردار شدی؟! پشیمون میشیا!!! گفتم نه اتفاقا پشیمونیم اون زمانی هست که دیگه فرزندی نیارم و منو تو صحرای محشر قرار بدن کنار زنان کوفی پرسید چرا کوفی؟! گفتم اونها همون زنانی هستن که وقتی دیدن امام زمانشون (امام حسین «ع») نیاز به یاری داره با تحویل دادن شمشیرهای همسرانشون و دریافت طلا، یاری شوهرانشون رو از امامشون دریغ کردن و امامشون رو غریب و تنها رها کردن!!! و اون فاجعه رو رقم زدن من هم الان میدونم امام زمانم نیاز به یاری داره و اگه رحم سالمی که دارم رو دریغ کنم و یه سرباز سیاهی لشکر هم شده برای آقا نیارم قطعا پشیمون میشم اون‌ روزی که پشیمونی سودی نداره!!! و اونوقت با اون زنان کوفی هیچ‌ فرقی ندارم!! دوستم گفت حرفت درسته اما به تربیت بچه هات فکر نمیکنی؟! تو این جامعه چجوری میخوان بزرگ بشن؟؟ گفتم من هیچ ادعایی ندارم در مورد تربیت بچه ها، اما نیت کردم تا جایی که در توانم هست تلاشم رو بکنم و فرزندانم رو تقدیم کنم به امام زمانم و و در تربیت شون کوتاهی نکنم نتیجه رو هم سپردم به خدا... و خدایی که من میشناسم هیچ وقت کاری که با تمام وجود به خودش واگذار کردیم رو به خودمون برنمیگردونه!! خدا برای فرزند سومم تدارک دیگه ای دیده بود. یک روز که همسرم برگشتن خونه گفتن قراره بعنوان مهمان ببرنمون سفر عتبات!!!! من قبل از اون هیچوقت به عتبات مشرف نشده بودم.😍 بعد از اون سفر که به اتفاق بچه ها رفتیم پابوس آقا امیرالمومنین و امام حسین علیه السلام زندگی معنوی ما ازین رو به اون رو شد. رزق و روزی مادی و‌ معنوی ما هر روز که آفتاب طلوع میکنه، به لطف خدا بیشتر میشه و میدونم روز های قشنگتری در انتظار همه ی کسانی هست که با خیال راااااحت همه ی امور زندگیشون رو سپردن بخدا و از حسن انتخاب خدا برای خودشون مطمئنن! بعد از ۱۰ سال دیگه نیاز نیست برای کسی کار کنم و با تمام وجود برای سه فرزند دسته گلم مادری میکنم. یک ماه بعد از تولد دختر دومم، همسرم که سالها تلاش کرده بود برای درسش، بالاخره در امتحان وکالت با نمره ی بالا قبول شد و الحمدالله نتیجه ی زحماتش و توکلش به خدای بزرگ و مهربون رو دید هرکی میگه شما جنست جوره، هم پسر داری هم دختر، خوشبحالت. از ما میشنوه که ما برای خودمون نیاوردیم که به جوری جنسمون بسنده کنیم. ما همه ی هستی مون رو مدیون آقایی هستیم که نذرمون رو پذیرفت و بخاطر آبرویی که پیش خدا داره خداوند به منه سراپا تقصیر نگاهی کرد و دستم رو گرفت الهی هرکس تو این روزا ذره ای شک تو جودش هست برای فرزند سوم بخاطر مخارجش و تربیتش و...خدا قلبش رو آروم کنه و به اون اطمینان و یقین برسونتش که خدا خودش برای همه چیز کافیه❤️😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075