AUD-20220506-WA0021.mp3
10.88M
🎧 #صوت
صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی
🎙#مهدیصدقی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
سلام عصرتون مهدوی چون امشب شب شهادت حضرت زینب سلام الله علیها هست
پارت رو قبل از اذان میذارم
پارت بعدی فردا شب ارسال میشه🌹
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت342
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
تماس رو قطع کردم و پیش استاد برگشتم. سحر نگاهم کرد و پرسید
- کی بود؟
نگاهی به استاد کردم و جواب دادم
- مامان بود دیروز نتونستم بهش زنگ بزنم، امروز خودش بهم زنگ زد.
استاد فکر کنم متوجه شد مامان به خاطر تلفنش زنگ زده، سعی کردم نذارم بحث به خواستگاری بکشه به خاطر همین گفتم.
-راستی استاد میشه تا زمانی که تو مشهد هستیم، درباره خودسازی هم صحبت کنین؟
- اره عزیزم، حیف الان بچه ها اینجا نیستن تا باهم بحث کنیم، ولی قول میدم توهمین چند روز یه بحث مفید داشته باشیم.
سحر در ادامه صحبت استاد گفت
- اتفاقا اونروز که درباره ی همسرداری حرف زدین بچه ها خیلی خوششون اومد
استاد نگاهی به من کرد و تو جواب سحر گفت
- خدارو شکر که راضی بودن، ولی حیف که زهرا نبود.
با یادآوری اتفاقات اونروز و حرف های حدیث شرمنده سرم رو پایین انداختم. به خاطر شلوغ شدن اطرافمون جامون رو عوض کردیم.
گوشی استاد زنگ خورد، نگاهی به شماره کرد و تماس رو وصل کرد
- سلام پسرم، خوبی؟
- ممنون عزیزم، ما حرمیم.
- اره اینجاست!
- نه مادر فعلا اینجاییم، باشه شماهم بیاین برگشتنی باهم برمی گردیم
با این حرف استاد حس کردم خون به مغزم نمیرسه، امیدوارم نگه که امروز حرف بزنیم، گوشم به صحبت استاد بود که گفت
- باشه پسرم، عجله نکن بذار بهش بگم خبر میدم. خدانگهدار
تماس رو قطع کرد و رو به من گفت
- زهرا جان، مهدی بود میگه اگه زهرا خانم راضی باشه یه صحبتی باهم داشته باشیم، گفت الان میان حرم...
حس کردم یه سطل آب سرد روی سرم ریختن و رنگم پرید. هاج و واج موندم که چه جوابی بدم، یاد حرف مامان افتادم که گفت به خاطرش حرف بزنم، لب هام رو تر کردم و طوری که انگار صدام از ته چاه درمیومد گفتم
- هرچی خودتون صلاح میدونین
لبخندی زد و گفت
- پس بذار یه زنگی به مادرت بزنم و هماهنگ شم باهاش
چشمی گفتم، یاد قولم افتادم. اگه علی آقا بفهمه ناراحت میشه. بهتره تا فرصت دارم هم برم تجدید وضو کنم، هم به زینب زنگ بزنم به خاطر همین گفتم
- ببخشین استاد اگه اجازه میدین من برم یه تجدید وضو کنم و برگردم
استاد با خوشرویی گفت
- برو عزیزم
سحر متوجه حالم شد و فهمید که تو بد مخمصه ای گیر کردم، با دیدن حالم گفت
- صبر کن منم بیام باهم بریم
از استاد جدا شدیم، وقتی که کاملا ازش فاصله رفتیم رو به سحر گفتم
- چیکار کنم سحر، دارم دیوونه میشم
- چته تو؟ فقط میخواین باهم حرف بزنین دیگه، این همه نگرانی نداره که
کلافه گفتم
- تو متوجه نیستی سحر، اصلا بحث حرف زدن نیست، بحث سر اینه که من به علی اقا قول دادم تواین مدت به خواستگار دیگه ای فکر نکنم.
سحر چشم هاش گرد شد و گفت
- خودش اینو ازت خواست؟
درمونده گفتم
- اره، ولی اصلا فکر نمی کردم که پسر استاد این همه جدی پیگیر این قضیه باشه.
- خب یه زنگی به زینب بزن باهاش درمیون بذار بگو به داداشش بگه
فکر خوبیه، سریع گوشیم رو دراوردم و شماره زینب رو گرفتم. بعداز چند بوق بالاخره جواب داد
- سلام زهرا جونم، خوبی؟ رفقای بی معرفت کجا بدون من رفتین؟
- سلام زینب الان وقت این حرف ها نیست، ببین میخوام یه چیزی بهت بگم که به داداشت بگی
نگران گفت
- چیزی شده زهرا؟
- نه ببین فقط به داداشت بگو زهرا گفت من مجبورم با آقا مهدی حرف بزنم
- درست حرف بزن ببینم چی میگی؟
- ببین زینب اون شب که توحرم باهم صحبت کردیم برادرت ازم خواست تو این مهلتی که ازش خواستم به خواستگار دیگه ای فکر نکنم منم قبول کردم. اما الان با استاد تو حرمیم و از،شانس من، پسرش زنگ زد که ماباهم حرف بزنیم.
دیشبم استاد زنگ زده به مامانم و باهاش حرف زده. فقط خواستم تو درجریان باشه که به خاطر رودربایستی با استاد و حرف مامانم مجبورم باهاش حرف بزنم
ناراحت گفت
- باشه من بهش میگم، خودت رو نگران نکن . به هرحال تومختاری که برا زندگیت تصمیم بگیری
به سختی لب زدم
- آخه نمیخوام ناراحت بشن و سوءتفاهمی پیش بیاد
- نگران نباش خودم باهاش حرف میزنم
- ممنونم کاری نداری من باید برم.
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم و نفس راحتی کشیم. تجدید وضو کردیم و موقع برگشتن پیش استاد ازچیزی که دیدم حالم بدتر شد، ازشانسم آقا مهدی با علی آقا هردو باهم با فاصله کنار استاد نشسته بودن.....
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت #هیجانی و #عاشقانه💞
اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چه بندهتر باشیم...
🌸🌿
🌹☘
🟢 این استغفار امیرالمؤمنین علیه السلام هست که 70 بند میباشد و مولا آن را هر سحر بعد از نماز صبح میخواندند:
✅هر شب یک بند از استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام در کانال گذاشته میشه
💠فراز 65 استغفار امیرالمؤمنین 🌸🌿
65- اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَحِقَنِي بِسَبَبِ عُتْبَي عَلَيْكَ فِي احْتِبَاسِ الرِّزْقِ عَنِّي وَ إِعْرَاضِي عَنْكَ وَ مَيْلِي إِلَى عِبَادِكَ بِالِاسْتِكَانَةِ لَهُمْ وَ التَّضَرُّعِ إِلَيْهِمْ وَ قَدْ أَسْمَعْتَنِي قَوْلَكَ فِي مُحْكَمِ كِتَابِكَ فَمَا اسْتَكانُوا لِرَبِّهِمْ وَ ما يَتَضَرَّعُونَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ.
بند 65: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که مرا به خاطر پرخاش و ناشکری و روگردانی از تو و رفتن در خانه ی بندگانت با خواری و ذلت در هنگام حبس رزق و بسته شدن در روزی در برگرفته، آن گاه که با زاری به سراغ بندگانت رفتم در حالی که کلامت را در کتاب محکمت به گوشم رسانده بودی که "آنان برای پروردگارشان اظهار خضوع و تضرّع نکردند." ؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان!
💎خدایا به حق حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها فرج مولامون تعجیل بفرما و مارو از خدمتگزاران وفادار مولا قرار بده 🤲
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️سلام بر تو ای پرچم افراشته!
سلام ای چشمه لبریز علم!
✨ السَّلَامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ وَ الْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
❤️روز یازدهم چلّه زیارت آل یس به نیّت فرج (شنبه)
⏳ ۲۹ روز مانده به نیمه شعبان
#تا_همیشه_سلام
📎دریافت متن و صوت زیارت آل یاسین و دعای بعد از آن، با صدای مداحان مختلف
🔘 ایتا | بله | تلگرام | اینستاگرام
@Elteja
صلی الله علیکِ یا عقیله بنی هاشم یا حضرت زینب کبری ورحمت الله وبرکاته
هردم به آخرین سخنت گریه میکنم
یاد غروب و زخم تنت گریه میکنم
یکدم بیا ببین که فتادم زپا حسین
دائم به غصه ومحنتت گریه میکنم
پیراهنت به سینه گرفتم بیا ببین
بر خون روی پیرهنت گریه میکنم
یادم نمی رود که چه دیدم به قتلگاه
با یاد دست و پا زدنت گریه میکنم😭😭
در زیر آفتابم و یاد تن توأم
از طرز زیر و رو شدنت گریه میکنم😭😭😭
شد بوریا کفن به تن نعل خورده ات
هر لحظه من،بر آن کفنت گریه میکنم
کی میرود،زخاطر من مجلس شراب
بر چوب دشمن و دهنت گریه میکنم😭😭
سالروز شهادت جانسوز مظهر صبر و تقوا و عفاف، عقیلهی بنیهاشم، حضرت زینبکبری سلاماللهعلیها به محضر مقدّس قطب عالم امکان ،امامزمان عجّلاللهفرجهالشریف و همهی ارادتمندان آن حضرت تسلیت باد
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوا علي بنت المرتضي .. 🏴
AUD-20240127-WA0009.mp3
8.1M
**فوق شهید**
🔹آیا حضرت زینب سلام الله علیها شهید شدند؟
▪️عدم تحمل گروه آدمیان بر ذره ای از این مصیبت
▪️شهید کیست؟
▪️نشان صبوری ما
🎙دکتر محمد دولتی
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌹اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌹
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت343
تجدید وضو کردیم و موقع برگشتن پیش استاد ازچیزی که دیدم حالم بدتر شد، ازشانسم آقا مهدی با علی آقا هردو باهم با فاصله کنار استاد نشسته بودن.....
کاش زینب زودتر بهش بگه و الا یه سو تفاهم بزرگ پیش میاد، روبه سحر گفتم
- سحر، با علی آقا باهم اومدن، حالا چیکار کنم؟
این بار سحر درمونده تر از من گفت
- نمیدونم، چاره ای نیست بریم ببینیم خدا چی میخواد
با سرتأییدکردم و رفتم، اما چه رفتنی پاهام توان راه رفتن هم نداره تپش های قلبم بالا رفته و استرس تموم وجودم رو گرفته.
نمیدونم چرا کارهای من اینجوری میشه، کمی که نزدیکتر شدیم، علی آقا نگاهش که به من افتاد باتعجب نگاهم کرد.
هر دو سلام دادیم و جوابمون را دادن و کنار استاد نشستیم.
استاد با محبت نگاهم کرد و رو با پسرش گفت
- خب پسرم اینم از زهرا خانم، تا اذان هنوز وقت هست اینجا هم خلوته میتونی راحت صحبت هاتون رو بکنین.
زیر چشمی نگاهی به آقا مهدی که لبخند کجی گوشه ی لبش داشت، کردم.
سرش بالا آورد و نگاهم کرد. تمام حواسم به علی آقاست نه میتونم نگاهش کنم، نه میتونم تصور کنم الان درباره من چی فکر میکنه، آقا مهدی رو به علی آقا گفت:
- علی جان شرمنده تا تو زیارت کنی، منم کارم تموم میشه و باهم میریم اونجا که قرار بود بریم.
درمونده به علی آقا نگاه کردم، با اینکه فقط چند باری باهاش صحبت کردم اما به خوبی میتونم از چهره ش حال درونش رو حدس بزنم، اخم خیلی ریزی تو پیشونیش داشت و ناراحت بود با این وجود سعی میکرد خودش رو کنترل کنه.
لبخمد غمگینی زد و گفت
- باشه. من فعلا برم زیارت همونجا منتظرت میمونم، کارت تموم شد بیا اونجا که دیگه دوباره نیام اینور.
آقا مهدی باشه ای گفت و علی اقا قبل از اینکه بره نگاه دلخوری بهم کرد و از ما جدا شد و به سمت ضریح رفت.
حس میکنم بعد از رفتنش توان از پاهام رفت، ناراحت سرم رو پایین انداختم کاش اصلا به مامان میگفتم و قبول نمی کردم، اصلا دلم نمیخواد حرف بزنم. باصدای استاد به خودم اومدم
- زهرا جان، آقا مهدی منتظرشماست.
درمونده و کلافه نگاهی به سحر کردم، اونم حالش بدتر از منه، به هر حال سحر رفیق دوران کودکیمه، خیلی راحت میتونه حدس بزنه چه حالی دارم، از یه طرفم با حرف هایی که زینب بهش زده میدونه علی آقا چه حسی نسبت به من داره!
ازشون جداشدیم و بی میل دنبال آقا مهدی راه افتادم، گوشه ای که خلوت تر بود انتخاب کرد و قبل از نشستن اول به من تعارف کرد بعد خودش نشست
حالم اصلا خوب نیس با اینکه جسمم اینجاست ولی روحم پیش علی آقاست، خدا کنه زینب زود تر بهش زنگ بزنه و از این سوءتفاهم درش بیاره.
با صدای آقا مهدی به خودم اومدم
- زهرا خانم ممنون که اجازه دادین باهاتون صحبت کنم.
سرم رو بالا آوردم و نگاهش کردم، موهای مشکی که کمی به پشت شونه کرده بود و ریش کوتاه ومرتب و چشمانی که وقتی نگاهم می کرد برق خاصی داشت. درکل از قیافه وظاهرش اگه بگم هیچی کم نداره، تا اونجایی هم که استاد گفت خیلی معتقد و پسر با ایمانیه. ولی اینا برام مهم نیست، یه لحظه قیافه ی علی آقا یادم افتاد اشک تو چشم هام حلقه زد و نگاه از اقامهدی گرفتم.
نمیدونم چه حرفی بزنم، از شدت استرس فقط از زیر چادر دستم رو محکم مشت کردم طوری که حس میکنم ناخنم همین الان پوستم رو زخم میکنه.
به سختی جواب دادم
- خواهش میکنم، من در خدمتم
حس میکنم خودشم متوجه حال بدم شد ، نگران گفت
- حالتون خوبه؟ میخواین بعدا باهم صحبت کنیم
بهتره حالا که همه چیز خراب شده، حرف هاش رو بزنه و و همه چیز تموم بشه. آروم لب زدم
- من خوبم، چیزی نیست بفرمایید
زیر نگاهش اصلا نمیتونم تاب بیارم، حس میکنم تو زندانم، ادامه داد
👇👇👇👇👇👇👇👇
- راستش من از وقتی که مادر درباره شما و شخصیتتون باهام صحبت کردن، خیلی مشتاق بودم حضوری ببینمتون و باهاتون حرف بزنم.
خدارو شکر این توفیق امروز نصیبم شد و به لطف امام رضا علیه السلام الان درخدمتتون هستم.
نمیدونم استاد درباره من چی بهش گفته که اینجوری مشتاق دیدارمه، درحالی که خودم از اوضاعم خبر دارم و انچنان آش دهن سوزی نیستم.
- استاد نسبت به من لطف دارن.
- خواهش میکنم، شکسته نفسی نفرمایید، نمیدونم تا چه حد درباره م بهتون گفتن، بنده بیست و هشت سال سن دارم و الحمدلله پیش پدرم، تو مؤسسه ی منتظران ظهور فعالیت میکنم، هم به نوجوونا مهدویت درس میدم و هم معاونت مؤسسه به عهده ی منه.
به حرف هاش گوش می کردم و فقط با سر تایید می کردم، دلم میخواد هرچه سریعتر حرفاش تموم شه، خدایا خودت از حالم خبر داری یه فرشته ی نجاتی بفرس، من نمیخوام بدقول بشم. به حرمت خواهشِ مامان، نتونستم دلش رو بشکنم، پس توهم کمکم کن و نجاتم بده.
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت #هیجانی و #عاشقانه💞
اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 #ادامہدارد.... #کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت344
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
اصلا متوجه بقیه ی حرفاش نشدم،
- شما سوالی ندارید؟ چون فقط سکوت کردید و من دارم صحبت میکنم
برای اینکه بی احترامی نشه به ناچار پرسیدم
- داشتم به حرف هاتون فکر می کردم. در رابطه با همسر آینده تون دوست دارید چجوری باشه؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت
- من هرچیزی که مد نظرم بود همه رو شما دارین، گفتم که تواین مدت که شاگرد مادرم بودین و مسجد میرفتین، مادر درباره خصوصیات اخلاقی شما بهم گفتن.
من دوست دارم همسرم مثل یه رفیق برام باشه. توتمام سختیها همراه و همقدم با من باشه! خودمم اصلا اهل سختگیری نیستم و عقیده دارم که وقتی خانمی رو به عنوان شریک زندگیم انتخاب میکنم باید الگوی زندگیم امام علی علیه السلام باشه که فرمودن
"زن را به کارهایی که فراتر از تحملشه وادار نکنیم چون این جوری برای رعایت حال و راحتی خیال و دوام زیبایی اون بهتره، و خصوصا که فرمودن زن گلی خوشبوست و پیشکار نیست.۱
قربون امام علی علیه السلام برم که این قدر به فکر ماخانم هاست. ازشنیدن این حدیث ناخودآگاه لبخند روی لبم اومد و این لبخند از چشم آقا مهدی دور نموند، نمیخوام فکر کنه ازش خوشم اومد، سریع خودم رو جمع و جور کردم که گفت
- اهل بیت خیلی جاها طرفدار خانم هاهستن، به خاطر همین مادر درباره محبت به همسر خیلی باهام حرف زده و کاملا شخصیت خانم ها رو بهم توضیح داده و ازم خواسته حواسم به روحیه ی لطیف کسی که قراره در آینده همسرم بشه، باشم.
عذاب وجدان دارم کاش میتونستم همینجا جواب منفی بهش بدم و بگم که بیخودی امیدوار نشه.
-شما سوالی ندارید؟
کمی این پا و اون پاکردم و تو ذهنم دنبال سوال گشتم، اما چون تمرکز ندارم و فکرم خرابه هیچی به ذهنم نمیرسه. از یه طرفم من اصلا موافق حرف زدن نبودم، چون اگه واقعادلم پیش علی آقاست و بهش قول دادم میخوام پایبند باشم، پس بهتره سرسری یه جوابی بهش بدم
- راستش چون یهویی شد و الان من حضور ذهن ندارم، به خاطر همین سوالی به ذهنم نمیاد.
کمی سکوت کرد و بعدش گفت
-بله حق باشماست، اگه میخواین بمونه بعدا صحبت کنیم، نظرتون چیه
تو دلم جشن گرفتم که بالاخره میتونم از این فضا فرار کنم که سحر با عجله اومد، روبه آقا مهدی ببخشیدی گفت و با اشاره به من گفت
- زهرا جان یه لحظه میای؟
دیدن قیافه ی نگران سحر باعث شد خودمم نگران بشم. سریع بلند شدم و نزدیکش رفتم
- چی شده؟
- حمید زنگ زد گفت خانم جون یکم ناخوش احواله، هر چی هم به علی اقا زنگ میزنه جواب نمیده.
خدای من، حالا چیکار کنم. حتما علی آقا به خاطر کار من خیلی ناراحته که جواب نمیده، فکری به ذهنم رسید به ناچار به آقا مهدی گفتم
- شرمنده شما اطلاع دارید آقای محبی کجا هستن؟
آقا مهدی متعجب گفت
- اره چطور؟ مشکلی پیش اومده؟
- میشه لطف کنین بگین کجان؟ خانم جونم حالش بدشده، داداش هر چی زنگ میزنه بهشون جواب نمیده
استاد نزدیکمون شد و رو به پسرش گفت.
- پسرم سریع برو پیش علی اقا و جریان رو بهش بگو
آقامهدی قبول کرد که بره، نمیتونم دست روی دست بذارم، به قدری نگرانم که اصلا متوجه اوضاع الانم نیستم و ممکنه علی اقا بیشتر ناراحت بشه، ولی خانم جون مهم تر از هر چیزیه برام.
رو به استاد گفت
- منم همراهشون میرم.
استاد کمی تعلل کرد و بعد رو به من گفت
- نگران نباش دخترم، باشه پس صبر کن وسایلهامون رو برداریم همه باهم بریم
پشت سر آقا مهدی راه افتادیم دل تو دلم نیست. دلشوره امونم رو بریده...یا امام رضا خانم جونم... به خودت متوسل شدم ما مهمون شماییم و شما میزبان، نذار اتفاق بدی بیفته!
نگرانی کل وجودم رو گرفته، با قدم های تند پشت سر آقا مهدی راه افتادم، تا اینکه طبق قراری که داشتن علی آقا گوشه ای نشسته بود، از دور متوجه حال بدش میتونم بشم، قدم هام رو تند تر کردم و قبل از اینکه آقا مهدی برسه خودم رو سریع بهش رسوندم، با صدایی که نگرانیم توش موج میزد درمونده گفتم
- علی اقا
با شنیدن صدام برگشت و اول از دیدنم تعجب کرد، اما بعداز چند لحظه اخم ریزی کرد و دلخور گفت....
_____________________________________________
امام صادق(ع) فرمود: در نامه امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) آمده است:
زن را به کارهایی که فراتر از تحمل او است وادار مکن که این گونه برای رعایت حال و راحتی خیال و دوام زیبایی او بهتر است، زیرا زن گلی خوشبو است و پیشکار نیست.
۱. کافی، ج5، ص510
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞