🔸فیزیکالیسم_۲
تفسیر اومانیستی از #زمان و #خواب از جمله افتخارات #فیزیکالیستها درعرصه علم میباشد.یکی درعرصه #فیزیک ودیگری در وادی#روانشناسی.
در نگاه #حکمت_اسلامی زمان عبارت است از بُعد حقیقی موجودات جسمانی.
حقیقت متعالی(وجودمنبسط)دراطوار تنزلات خویش ازمبدا فیض(واجب الوجود)درهر موقفی به اقتضای آن مقام،دارای احکام وآثاری شد.دراین قوس نزولی، وجوددرعالم ناسوت(دنیا)قرین با عدم ثبات وتدریج دفعی شد.یعنی کمالات وجودی به نحو سیرتبدل قوه(استعداد)به فعلیت وبه نحو مرحلهای ظاهر میشود.این سیرتدرجی کمالات وجودی موجودات مادی را #حرکت_جوهری واندازه گیری آنرا زمان میخوانند.بنابراین زمان محاسبه کمی حرکت جوهری(نیل ازنقص به کمال)است.لذا هر موجودی زمان مخصوص خود را دارد.یعنی مراحل حرکت اشتدادی(سیراز نقص به کمال)هرموجود، مختص به خود اوست.زمان یعنی مقدار حرکت تکاملی موجودات در سیرصعودی خود به عالم مجردات.اینکه کمالات موجود درچه مرحلهای از فعلیت است میزان سنجش زمانمندی آنهاست.ولی در نگاه فیزیکالیستی زمان امری عارضی است که به موجودات حمل میشود.این امر عارضی برحسب نسبت موجودات مادی بایکدیگرمحاسبه میشود.زمان دراین نگاه نه معطوف به کمال است ونه حاکی از تنزل امرقدسی.بلکه نسبت خشک وبیروح ومکانیکی اجسام است نسبت به یکدیگر.دراین نگاه هیچ توجهی به ابعادوجودی موجودوسیراشتدادی او نمیشود.همه موجودات اشیاءجسمانی هستند(فاقدبُعدمجرد)که درحالات مختلف دچار نسبیت زمانی میشوند.اگربه نزدیک سیاهچاله برویم زمان کند شده اگر ازآن دورشویم زمان سرعت میگیرد.همه چیز به نسبت فیزیک ظاهری وجسمیت موجودات تبیین میشود.
همچنین درباره خواب باید گفت از نگاه حکمت اسلامی خواب سیرانفسی درآفاق ملکوتی ومشاهده حقایق مثالی ازطریق خیال متصلمیباشد.هنگام خواب نفس انسان به عالم ملکوت سفرمیکند.ودرآن عالم پس از مشاهده موجودات مثالی وسیردر عوالم خیال منفصل،حقایقی به او افاضه میشودوقوه متصرفه آن امور رابه صورت شکلهای جسمانی دنیایی تصور میکندتا #عقل قدرت فهم آنهارا داشته باشد.
اما درنگاه #فیزیکالیستی خواب فرافکنی #ضمیر_ناخودآگاه است.برون فکنی خواستهها وخاطرات وامیال وحوادث وآرزوهای که زمانی متعلق اراده انسان بودامابه مرور زمان براثر سرکوب جامعه یافراموشی به انبار تاریک روان یعنی ضمیر ناخودآگاه فرستاده شده.ودر خواب ذهن مشغول خانهتکانی شده آن اطلاعات غیرمفید رااز طریق فرافکنی حذف وهدم میکند.در واقع خواب برون ریزی عقدههای فروخفته،آرزوهای سرکوب شده،امیال وخواستههای فراموش شده است.
#محسن_بهرامی
@falsafeh_nazari
🔸فیزیکالیسم_۳
طبیعت ازعناصربسیط اولیه تشکیل یافته.وآن عناصر هرکدام طبعابه سمتی حرکت میکنند.حرکت طبیعی آتش وهوابه سمت بالاوآب وخاک به سمت مرکز زمین یاپایین است. چنانچه هرکدام ازاین عناصربه خلاف جهت طبیعیشان حرکت کنند، آنراحرکت اجباری یاقَسری میگویند.چنانچه سنگ رابه سمت بالا پرتاب کنیدحرکت اوقسری است ودر نهایت سنگ به حرکت طبیعی خودکه به سمت پائین است برمیگردد.دراین بین افلاک حرکت دائمِ دورانی دارند.یعنی حرکتشان نه طبیعی است ونه قسری.پس حرکت آنها چیست؟ #ارسطو میگفت حرکت حُبّی میباشد.افلاک شیفته محرک اول(خداوند)هستند وبه شوق اودرحرکت میباشند.لذا افلاک وستارگان دارای نَفسی هستند.که آنها را به یک حرکت دائمی شوقی وادار میکند.این تحلیل ازجانب کسی است که عقلانیت خشک واستدلالی اوزبانزد است.از طرفی ارسطو طبیعت را یک موجودواحدمتشخص میدانست.در برخی از مکتوبات او از(حیوان طبیعت) یاد میکند.یعنی براین طبیعت محسوس نفسی حاکم است که به تمشیت آن میپردازد.دراین سوی عالم، #شیخ الرئیس_ بوعلی سینا درنمط دهم اشارات وتنبیهات پس از تحلیل ونقد سخن ارسطو درباب افلاک بیان داشت، افلاک دارای نَفس ناطقه معقوله هستند.گویی عقلی مانند ذهن انسان برتمام آسمانها وستارگان وکهکشانهامستولی است واو آنرا عقل کل مینامید.
در نگاه #مدرن سیارات وستارگان کُرههای گازی وسنگی هستند که در پهنه فضابدون مقصدخاصی سرگردان میباشند.اما بوعلی هرفلک را دارای نفس وعقلی مستقل میدانست.یعنی عقلانیت وخردی بر اجرام آسمانی حکم فرماست واو آنهارا تدبیر میکند. #شیخ الرییس آنرا عقل فلکی میخواند.اوبرخلاف #افلاطون باورداشت حیث حقیقی ومعقول موجودات در باطنشان میباشدنه درعالمی دیگر.لذااو طبیعت رادارای ظاهری حسی وباطنی عقلانی میدانست.چه در آکادمی آتن وچه درحوزه اسلامی،طبیعت کل واحدزندهای بود که نفس وعقلی برآن حاکم میباشد.امادرعصرمدرن این نگاه نقض شد.ابتدا #دکارت طبیعت راصرفا امتدادجسمانی فاقد بُعدمجردوعقلانی دانست که قوانین مکانیکی مانند ماشین برآن حاکم است.طبیعت انبانی ازکثرات مادی بی ربط بود که قوانین فیزیک برآن حاکم میباشد.و #کانت درادامه، حتی این بُعد جسمانی وقوانین مکانیکی طبیعت را ازآن گرفت وهمه آنهاراحاصل عملکرد قالبهای پیشینی ذهن بشر دانست.او طبیعت راتابع ذهن وفاهمه انسان قرارداد.یعنی درخارج حتی همین جوهریت وجسمانیت هم موجود نیست.اصلا نمیدانیم خارج از ذهن چه خبراست.نومن ماده تاریکی است که ازآن بی خبریم.اینقدر میدانیم که ذهن انسان طی فرایندی صورت ماهیات خارجی رابراندام آنها میپوشاند..درصورت وجودانسان این کثرات پراکنده دارای هویتی به نام درخت میشوند.زیرافاهمه بشر،حقیقت رابه طبیعت افاضه میکند. در نگاه دکارتی_کانتی انسان ارباب وخداونگار طبیعت است.اوست مرکز عالم چراکه واهب الصور وسوژه مطلق میباشد.بین نگاه مدرن تا نگاه پیشامدرن نسبت به رابطه انسان وطبیعت بسیار فرق است.در افق فکر ارسطو وابنسیناطبیعت کلِ واحدِ متشخص ذیالشعوراست که دارای خردی مدبر ونفسی مشتاق میباشد.بنابراین فعل بشر نباید به هدم وبردگی طبیعت منتهی شود.چه اینکه کمال انسان درشناخت طبیعت همانگونه که هست میباشد.زیراشناخت یعنی نیل به باطن عقلانی موجودات،وبه حکم قاعده(اتحادعقل وعاقل ومعقول) این ادراک حقیقی کماهیعلیه، سبب وسعت نفس بشر وارتقای عقلانی اوست.چون باطن طبیعت از سنخ حقایق عقلی است.فهم آن به مثابه اتحاد عقل بشربا حقیقتی متعالی است.تعالی ذاتی مدرَک سبب ارتقای وجودی مدرِک میشود.امادرنگاه مدرن طبیعت، شانی از مراتب فاهمه بشراست.دربهترین حالت، طبیعت ماده فاقدشعوروتجمع عناصرشیمیایی است. چنین فهمی انسان رامجاز به دخل وتصرف مطلق درطبیعت میکند.آنهم نه برای رفع نیازهای اولیه،بلکه به سبب تامین سودومنفعت بیشتر.به همین روی #نیچه میگفت انسان پیش از #مدرنیته حیوانِناطق بود وبعداز #مدرنیسم ناطقیِ حیوان است.یعنی عقلانیت اوماده ارضای تمایلات حیوانیاش میباشد.واین مقدمه ظهور #تکنولوژی یا تصرف علیالاطلاق انسان بر طبیعت است. انسانِ خودبنیادمدرن که خویش را ارباب طبیعت میداند وجهت مهاراین حیوان ناآرام به ساخت تکنولوژی مبادرت میورزد،خود را مجاز میداند که جهت دمافزونی سود سرمایه به هرنحوی در طبیعت وجامعه بشری تصرف کند.واین آغاز #سرمایه_داری است.
#محسن_بهرامی
➖➖➖➖➖➖➖➖
💠فلسفه نظری
@falsafeh_nazari
🔸 بین نگاه #مدرن و #سنتی نسبت به طبیعت، اختلافات بسیاری موجود است....
درنگاه #کلاسیک طبیعت، کلِ واحدِ متشخصی است که شناخت آن کماهیعلیه سبب تعالی فکری بشر میشود...
ولی در نگاه مدرن طبیعت شانی از شوون اراده سوژه هستند.. #کانت طبیعت رامتعلق فاهمه میدانست...ذهن است که برقامت این کثرات بی ربط پراکنده صورت وماهیت درخت را پوشانده به تعبیر #هگل طبیعت حاصل کاربشر است..دربهترین حالت نگاه #دکارت میباشد...که طبیعت را امتداد جسمانی فاقدهرگونه بُعد مجردمیدانست که به توسط فرمولهای ریاضی وفیزیک قابل اندازه گیری است
براین اساس انسان خداونگار طبیعت وعالم است..تصرف استکباری در طبیعت که منجر به ظهور #تکنولوژی مدرن شد واستفاده از طبیعت وجامعه بشری جهت دم افزونی سود ،که زمینه ایجاد #سرمایه داری شد همگی از خروجیهای سیطره تفکر #فیزیکالیستی و #اومانیستی میباشد.
#محسن_بهرامی
@falsafeh_nazari
واژگونی فلسفه_۱
۱_قدمادرتعریف #فلسفه میگفتند: معرفت به احکام کلی #موجود_بماهو_ موجود .بدین معنا که واقعیت وهستی بدون درنظرگرفتن موجودات وماهیات موضوع بررسی #فیلسوف قرارمیگیرد.روش بحث از آن بطریق عقل وبرهان است.چه اینکه (حقیقت)، مدرِک حسی نیست واساسا آنچه به صیدحواس ظاهری درمیآید کثیرومتفرق میباشد.حال آنکه (حقیقت) امر واحدی است که حکمش برمصادیق وجزئیات صادق است، لذا بحث ازحقیقت وتمیزبین هستی ونیستی بتوسط عقل میسوراست نه ازطریق قوای حسی.
۲_ #علم عبارت است از #حضور، ولازمه حضوراتحادوعینیت عالم ومعلوم میباشد.اتحادبین دوامر مجردغیرمادی محقق میشود.چه اینکه جسم،درابعاد قار(مکان)وغیرقار(زمان)محصوراست.
لازمه اتحاد،حضوردر ظرف تحقق واحد است واین امربه مثابه نفی مکانمندی میباشد.اجزاءجسم درحصارابعادمکانی وسیلان زمانی متکثروغایب ازیکدیگرند، اتحادشان به معنی فراروی از ذاتیات مکانی وزمانی است وچنین امری نافی هویت جسم است.لذا هرعاقلی،غیرمادی ومجرداست وهرامرمجردی،عاقل میباشد.
۳_ لازمه اتحاد،مسانخت میباشد.عالم ومعلوم علاوه برتجرد بایددارای سنخیت باشند تااتحاد رخ دهد ونزدهم حاضرشوند.وعلم که حقیقتش انکشاف ازغیراست محقق شود.
انسان،عاقل است.اگرمیخواهیم به انکشاف حقیقت نائل ودرمحضرواقعیت حاضرشویم(علم به احکام کلی موجودبماهو) باید بین انسان وعالَم هم سنخی وجود داشته باشد.پس احکام موجودبماهو باید عقلانی باشند.تامعلوم عقلانی نباشد،انسان که عاقل است نمیتواند بدان آگاه شود.
۴_اینکه هستی وموجودبماهو، عقلانی است به چه معنامیباشد؟؟؟
آنچه درعالم خارج، بتوسط قوای حسی درک میشود،کثرات واجزاءپراکنده است.عنوانات اشیاءکه حاکی ازماهیت وهویتشان میباشد هرگز بتوسط حواس ظاهری درک نمیشود.مثلا وقتی درخت رامشاهده میکنیم،حواس ما تنها اجزاءظاهری آن از قبیل رنگ وارتفاع وطول وبرخی جزئیات ومشخصات آنرادریافت میکند. هرگز بتوسط چشم، ماهیتی به نام درخت بودن دیده نمیشود.بلکه عقل مااز الحاق جزئیات بایکدیگر صورت کلی وماهیتی به نام درخت را درصفحه ذهن ترسیم میکند.درواقع مادرخت بودن را مشاهده نمیکنیم اماآنرا میفهمیم.به عبارتی همه کثرات وجزئیات اشیاءکه مدرک حسی هستند به یک هویت واحد برمیگردند.واین هویت،گویایی حقیقت موجود است.هویت واحده مجردمیباشد وعقل مدرک آن است.
بنابراین همه موجودات دوسطح وبُعد دارند: حیث کثرت مادی که مدرِک حسی است.وحیث وحدت تجردی که مدرِک عقلی میباشد.بنابراین چون خودعقل مجرداست بُعدمجرد و واحدموجودات رادرک میکند.حیث مجردعالم،همان حقیقت موجودات یا احکام کلی موجودبماهوموجوداست.
بنابرآنچه گذشت،پیش ازعصر #مدرن معرفت وشناختِ حقیقت، عبارت از صیرورت واتحاد انسان بابُعد مجردعالم وهستی بود.ادراک احکام وجود،ازطریق سلوک عقلی درسیرصعودی عالم امکان پذیراست.
این امربه معنای مشابهت (مضاهیا) انسان باعالم خارجی است.چراکه وجود ما(به عنوان عاقل)باوجود عالم(به عنوان معقول)متحدشده(تا متحد نشود علم محقق نمیشود) ومشابه عالم خارجی میشود.
بنابراین درتعریف حکمت وفلسفه گفتهاند
«الحکمه هی صیروره الانسان عالما عقلیا مضاهیا للعالم العینی» یعنی فلسفه عبارت است از اینکه انسان جهانی بشود عقلی شبیه جهان عینی.
#محسن_بهرامی
➖➖➖➖➖➖➖➖
🔹فلسفه نظری
@falsafeh_nazari
✅واژگونی فلسفه_۲
۵_حقیقت عبارت است از، وجود واحد سریانی، که به نحوذو مراتب درارکان واجزاءعالم جریان دارد.هستی مجالی به ظهورغیرخودنداده.حتی ماهیات به مثابه ظهورات محدود ومتعین وجودمیباشند، نه امری خارج ازحیطه وجود.بنابراین واقعیت، وجودِ واحدی است که دارای مراتب شدت وضعف است.دراین بین رابطه دنیای جسمانی باعالم مجردات،ازسنخ تباین ذاتی نیست که دو امر بیربط باشند، بلکه ارتباط این دو برمبنای وجودعام وذومراتبی که درعالم گسترانیده شده،تفسیر میشود.بدین نحو که باطنعالم،مرتبه وجود مجرد است و دنیای جسمانیات مرتبه ظاهرمیباشد.
برهمین اساس رابطه نفس وبدن انسان ازسنخ ارتباط مرتبه شدید وجود(نفس)بامرتبه ضعیف(بدن)است.
لذا بین نفس وبدن وعقل وموجودات خارج، اختلاف متباینی وجود نداردکه براساس آن مشکلات معرفتی نظیر،اثبات تطابق صورذهنی بامصادیق ویااثبات وجودعالم خارج و...مطرح شود.
۶_حتی اگربه #وحدت_وجود قائل نباشیم، وبرمبنای اصالت الماهیت به تفسیرواقعیت بپردازیم بازهم بین نفس،وبدن انسان شکاف عمیقی وجود ندارد.بلکه این دوتوسط امری به نام روحبخاری که مادهای لطیفاست بایکدیگرمرتبط وبلکه متحدمیشوند.اصول فوق بهمثابه ساختارمعرفتالنفس وحتی معرفتالوجود مطرح میشدند.زیرا #فلسفه علمی است که به شناخت احکام واقعیت مبادرت میورزد.واگربین انسان و واقعیت سنخیتی نباشد این تلاش عملابیفایده خواهدبود.لذاامکان شناخت واقعیت قدم اول فلسفه است. به همین دلیل فیلسوفان اعتقاد به اصل واقعیت رامرز فلسفه و #سفسطه میدانستند.مرحوم #علامه_طباطبایی و#استاد_شهید_مطهری این اصل را، #رئالیسم میخواندند.
اگر انسان باعقل خود به احکام موجودبماهو(واقعیت)دسترسی نداشته باشد فلسفه ازحیّزانتفاع ساقط ومجال طرح نخواهدداشت.
۷_اما در عصر #مدرناصول ومبانی فوق دچارتردید وانکارجدی قرار گرفت.آنچه موردتشکیک واقع شداصل وجود واقعیت متعین جوهری ومعنادار فراتراز انسان بود.همچنین امکان شناخت عقلی آن واقعیت به همان صورت که هست، نفی شد. میتوان گفت،مدرنیته تاریخ نقادی رئالیسم و واژگونی فلسفه میباشد.
#محسن_بهرامی
➖➖➖➖➖➖➖➖
💠فلسفه نظری
@falsafeh_nazari
#مدرنیته تاریخ نقادی #رئالیسم وهمچنین واژگونی #فلسفه میباشد.
شاید دقیقترین تعبیر درباره #سوبژکتیویسم سخن #هگل باشد، اودرابتدای کتاب پدیدارشناسی درتوصیف فلسفه خود( که به مثابه اوج #مدرنیته است) آنرا، 《افلاطونِ برعکس باخوانشی #کانتی》میداند.
@falsafeh_nazari
✅واژگونی فلسفه_۳
به اعتقاد حکمای اسلامی ماهیت حائز دو وجوداست: #وجود_خارجی و #وجود_ذهنی.
وجودآتش درعالم خارج توام باآثاراست، ازجمله حرارت ودود. بعداز مشاهده آتش، صورتی ازآن درذهن انسان نقش میبندد، که مطابق مصداق خارجی است،بااین تفاوت که آتش ذهنی دارای آثارآتش خارجی نیست.یعنی صورت ذهنی آتش دود نمیکندوحرارت ندارد.دراین مثال ماهیت یک چیزواحد به نام آتش است،اما به دو وجود متقرر میباشد.وجودخارجی آتش باآثارخاص، و وجود ذهنی آتش بدون آثارخارجی.بنابراین صورت حاصل ازماهیات خارجی درذهن، که فاقدآثاروجودخارجی هستندرا وجود ذهنی مینامند. وجود ذهنی یکی ازاصول اساسی فلسفه کلاسیک است.اینکه واقعیتی درعالم خارج موجود بوده، وصورتی از آن برای انسان حاصل میشود که مطابق ماهیت خارجی است مبنای #حکمت و #فلسفه میباشد. وجود ذهنی قائم به دو بُعد مهم است:
(۱)وجه ارتسامی: به معنای تبعیت و انفعال ذهن از عالم خارج، در پذیرش حقایق است.
(۲)بُعدانطباقی:صورت ذهنی ماهیات مطابق باافراد خارجی است.
#رئالیسم وعلم به حقایق هستی، برمبنای این دوبُعد مهم شکل میگیرد.
وجه ارتسامی وجود ذهنی توسط #دکارت مورد تشکیک ونقد قرار گرفت.به این معنا که هرآنچه ثبوت ذهنی دارد لزوما ازعالم خارج بدست نیامده بلکه ذهن به نحو فطری واجدآنهاست. او مفاهیمی چون #جسم وامتداد #نفس وآگاهی و #خدا را سه مفهوم بنیادین بدیهی میدانست که هرذهنی بدون رجوع به عالم خارج بدانها آگاه است.گرچه دکارت بحث وجود ذهنی رانقد نمیکند زیرا به لزوم احرازحیث انطباقی مفاهیم قائل است اما این فکر #ارسطویی که در #فلسفه_اسلامی رواج داشت مبنی براینکه انسان درابتدای تولد خالی الذهن بوده وفاقد هرگونه مفهوم میباشد،توسط دکارت مورد نقد جدی واقع شد.دکارت بانقد بُعد ارتسامی معرفت،مساله وجود ذهنی رامتزلزل ساخت. #اسپینوزا #مالبرانش و #لایب_نیتس هرکدام طریق دکارت را ادامه دادند.به زعم آنها برخیازمفاهیم ذهنی باحس وتجربه بدست نمیآیند بلکه آنهارا ازدرون عقل میابیم وباخارج منطبق میکنیم.
# دیوید_هیوم برخلاف دکارت اعتقاد داشت که همه مفاهیم ذهنی ازخارج میآیند وهیچ تصوری ذاتی عقل نیست اما حیث انطباقی توسط #هیوم به شدت مورد نقد واقع شد.به زعم وی هیچ راهی جهت فهم این مطلب که تصورات ذهنی ماآیابامصادیق خارجی مطابقت دارند یاخیر وجود ندارد. بنابراین هرکدام از دومشرب فلسفی #راسیونالیسم و #پوزیتیویسم هرکدام یکی از پایههای رئالیسم و وجود ذهنی را نقد میکنند. اما درخاتمه این نزاع، #کانت قرار دارد.
او جهت برون رفت ازاین انسداد، بحث وجودذهنی وپارادایم رئالیسم و واقعگرایی فلسفه کلاسیک را مورد جرح ونقد قرار داد.به زعم وی تاوقتی در فضای فلسفه رایج و مساله وجود ذهنی قرار داشته باشیم، دعوابرسر اثبات حیث انطباقی یاارتسامی معرفت با شکاکانی نظیر هیوم کماکان وجود دارد.لذا باید به تحولی اساسا در #فلسفه بپردازیم.واین همان انقلاب #کپرنیکی کانت درفلسفه نام دارد. یعنی نفی وجود ذهنی ویکی شدن مقام ثبوت واثبات در معرفت.بدین روی عصر #مدرن دوران واژگونی فلسفه میباشد.چنانچه کانت در فصل سوم کتاب نقداول،یعنی فصل دیالکتیک استعلایی، فلسفه را مورد نقد جدی قرار میدهد، زیرا #متافیزیک بدنبال کشف حقیقت فراتر از انسان بوده.فیلسوف به صیرورت عقلی جهت نیل به احکام ذاتی وجود میپرداخته ودر آخربه مصاحبت با حقیقت نائل میشده.رشد وکمال بشر در گروِ توجه به این حیث التفاتی بوده.اما در دوران جدید وباانقلاب کپرنیکی کانت ،فلسفه سودای کشف حقیقت خارجی راکنار نهاده، وبه نقادی دستگاه معرفتی بشر میپردازد.عالم خارج، وعاء تاریک نومن، وطور مبهم ماده حسی است. سهم بشراز حقیقت، فراتر از وی نمیباشد بلکه توسط ذهن خودش جعل واعتبار شده. خود انسان مصدر امور است.مُعطی حقیقت وجاعل معرفت، بشر میباشد.وقتی حقیقت ذومراتب که انسان رااحاطه کرده، به نحو استقلالی وذاتی وجود نداشته باشدمسلما بحث احراز صورارتسامی که انطباقش با آن حقیقت مطمح نظر باشد، منتفی میباشد. قبل از کانت فلسفه پل ارتباطی انسان با حقیقت خارجی به نحو ارتسامی بود، بعداز کانت خارج مستقل که انسان بتواند آنرا به کمک ذهن بشناسد نقض شد، دراین فضا فلسفه پلی بین ذهن وعین نمیباشد.لذا جایگاه تفسیر حقیقت رااز دست میدهد وبه نقادی ریاضی وار ویا تحلیلی ذهن مبادرت میورزد. واین به معنای واژگونی ونقض #فلسفه و #متافیزیک است.
#محسن_بهرامی
➖➖➖➖➖➖➖➖
💠فلسفه نظری
@falsafeh_nazari
💠واژگونی فلسفه
#فلسفه علمی است که درصدد شناخت حقایق موجودات واحکام ذاتی هستی میباشد.انسان بتوسط عقل وطریق برهان واستدلال این مسیر راطی میکند.دراین بین مساله وجود ذهنی، محورفهم حقیقت و اکتساب معرفت میباشد.وجود ذهنی قائم به دوحیث ارتسامی وانطباقی است.
درعصر #مدرن با نقد دو حیث مقوِم #وجود_ذهنی ، ونقادی معرفتِ ارتسامی وانطباقی،مقام #ثبوت و #اثبات یکی میشود وفهم حقیقت کماهی علیه منتفی شده لذا فلسفه از جایگاه سابقش که علم شناخت حقیقت بود خلع میشود.
#محسن_بهرامی
@falsafeh_nazari
گرچه #دکارت بُعد انطباقی وجود ذهنی را میپذیرد، وقائل است برای کسب معرفت باید تصورات رابا مصداق خارجی انطباق داد، اما او حیثِ ارتسامی معرفت را مورد تشکیک ونقد قرار میدهد.
به اعتقاد وی مفاهیم ذهنی همگی از عالم خارج بدست نیامدهاند،بلکه برخی از مفاهیم به نحو فطری درعقل وذهن انسان وجود دارد.وارتسامی نمیباشند.
این مساله رامیتوان آغاز #ایدئالیسم وگذار از واقع گرائی #رئالیستی به شمار آورد.
#محسن_بهرامی
@falsafeh_nazari
#دیوید_هیوم برخلاف #دکارت ، قائل به وجود مفاهیم فطری عقلی نبود لذا باور به وجود بُعد ارتسامی معرفت داشت. اما وی حیث انطباقی وجود ذهنی رامورد نقد قرار داد. به باور هیوم هیج راهی جهت انطباق مفاهیم ذهنی باافراد ومصادیق خارجی وجود ندارد.اساسا انسان فاقد ملاکی برای تشخیص صدق وکذب انطباقاتش است.
#محسن_بهرامی
@falsafeh_nazari
دومشرب فلسفی #راسیونالیسم و #پوزیتیویسم هرکدام به جرح ونقد یکی از مقوِمات فلسفه و معرفت حصولی پرداختند. اما این نزاع درآخر به ظهور #کانت منتهی شد.
وی راه برون رفت از نزاعهای فلسفی را نقض امکان #رئالیستی معرفت و طرد کامل #وجود_ذهنی دانست. به زعم وی حقیقت انشاء ذهن انسان است. واقعیت قابل فهم وشناختی که فراتر از انسان باشد وجود ندارد. لذا نیازی به کشف قواعد ارتسام صحیح وانطباق صادق نداریم.آنچه هست اعطای حقیقت عالم توسط انسان میباشد.واین همان انقلاب #کپرنیکی کانت بود که به واژگونی فلسفه ومعرفت الوجود منتهی شد.
#محسن_بهرامی
@falsafeh_nazari
✅حکایت ماهیت_۱
بنابرنظریه #اصالت_وجود مفهوم #وجود به حمل هوهو حقیقتا وبالذات برهمه واقعیات قابل صدق است. یعنی میتوانیم به درخت وشجروقمربگوییم:
این وجود. قبل ازبیان وطرح نظاممند اصالت وجود، تمام حکمای مسلمان،به اینکه میتوان به هویات متشخص خارجی، واژه موجود رااطلاق کرد اشتراکنظر داشتند.اما دراینکه آیا میتوان به موجودات گفت وجود، بینشان اختلاف نظر بود.عموما حمل وجود برهویات خارجی رابه حمل ذوهو میدانستند.یعنی این موجود خارجی، خودش وجود نیست،بلکه ماهیتی است که وجود براو حمل شده.
امابعداز مجاهدتهای علمی آخوند #ملاصدرا (ره) که به تنقیح دقیق وایضاح موستوفای اصالت وجود منجرشد،عموم حکمابراین نظرکه موجودات خارجی، به حمل هوهو وجود هستند اجماع کردند. زیرا حقیقت خارجی راوجود دربرگرفته، واساسا چیزی جز #هستی درعالم تحقق ندارد. لذاموجودات هرکدام وجودی متعین وقیدخورده میباشند، نه آنکه ماهیاتی مستقله،که وجود بالزیاده برآنها حمل میشود. براین اساس آنچه ازحقتعالی به عنوان مخلوق صادرشده، وجودمحدوداست.وجودی که دارای شدت وضعف میباشدوهرمرتبه نزد ذهن انسان به صورت قالبی مستقل به نام #ماهیت ظاهرمیشود. لذا بعداز آنکه کنگره ذهن و رواقِ علم حصولی رابامنجنیق #شهود ویران کنیم، بالوضوح میبینیم که ازشمس حقیقت، تنها نور وجود صادرشده.وکثرات عالم شدت وضعف آن صدور واحده میباشند. لذاچیزی جزوجود درعالم نیست که به آن وجود نگوییم.
اما دربین شارحین وقائلین به #حکمت_متعالیه بحثی مطرح شد که محور بسیاری از مناقشات فلسفی،درحوزه #حکمت_اسلامی است. وآن اینکه #ماهیت ازچه چیز حکایت میکند؟؟به عبارتی چنانچه بپذیریم که وجود، همه چیز رادربرگرفته،در مواجه با هویت خاص خارجی مثلا یک درخت،آیا میتوان به آن عنوان ماهوی درخت اطلاق شود؟؟ زیراهویت خارجی ازسنخ وجودمیباشد،بااین حساب اگربه آن وجود، عنوان ماهوی درخت اطلاق کنیم،صحیح میباشد؟؟ آیا ماهیت از چیزی حکایت میکند؟؟
دراین بین سه پاسخ وجود دارد:
۱_ماهیت حاکی از حدومرز وجوداست.
ماهیت،ازهیچ چیز حکایت نمیکند وبرهیچ امری صدق نمیکند.
لازمه این سخن این است که بپذیریم ماهیت حاکی از حدونفاد وجود است.
چون ماهیت دراین قرائت خودهویت خارجی نیست برهویت خارجی هم صدق نمیکندوحاکی ازآن نیست.بلکه بر تمام شدن حدموجود دلالت میکند.
مرحوم #آیتالله_مصباح_یزدی از قائلین به این نظریه میگوید: ماهیت از هویت خارجی حکایت نمیکند بلکه هویت خارجی چون حدومرز دارد ودریک جا تمام میشود، ماهیت از نفادوتمام شدن هویت خارجی،حکایت میکند.لذا نمیشود به یک هویت خاص خارجی اشاره کنیم وبگوییم اینانسان است.ماهیت برمتن هویت خارجی صدق نمیکند مگر مجازا وبالعرض.یعنی مامیپنداریم که صدق میکند.بنابراین مرحوم #مصباح_یزدی ازماهیت شان وجودخارجی راخلع میکند، وهم شانیت حکایتگری وذهنی ماهیت را ازآن نفی میکند.
بنابرهمین ماهیات یک جنبه سلبی پیدامیکنند یعنی ظاهرمفهومش ایجابی است ولی باطنش سلب است.
حدونَفاد یعنی آنجایی که دیگر این موجود نیست یعنی وجودرا دراین مرتبه بااین ویژگیها مییابیم ولی درمرتبه دیگر وجایی دیگر آنرا نمییابیم.ازآنجایی که وجود رانمییابیم ماهیت آغاز میشود،لذا چون ازاینجا به بعد وجود نیست ماهیت آغازمیشود وآنرا مییابیم .پس ماهیت بر خود درخت مجازا وبالعرض وبر حدِدرخت حقیقتا وبالذات حمل میشود.
وچون درخت وحدش بایکدیگر معیت دارند، مجازا ماهیت برخود درخت هم صدق میکند.لذا ماهیت را از حد وجود انتزاع میکنیم .ماهیت معدم است.مثل کوری که از نبود بینایی انتزاع میشود.حد یعنی این موجود تمام شد وازاین تمام شدن من ماهیت آنرا انتزاع میکنم.
#محسن_بهرامی
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
💠فلسفه نظری
@falsafeh_nazari