eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 👉 📘✍📘✍📘✍ ❓ 😰😰😰😰😰 و با سلام 🤔 ايا ترس كودك با تكرار ترس، ميريزد؟ 📘✍📘✍📘✍ @kodaknojavan 🌿🌹
👈 👇 سلام 🔻خيلي از ما عقيده داريم با قرار دادن كودك در رابطه با چيزي كه باعث ترسش ميشود، باعث ريختن ترس كودك مي شويم. اما انچه در حقيقت مي ريزد، اعتماد كودك به ماست. كودك بي پناه، تنها ما را خداي خود ميشناسد. ما قرار است دنياي امني براي فرزندمان مهيا كنيم. 🔻اشتباه ديگر، نفي احساس كودك است. جملاتي نظيره: اين كه ترس نداره، نترس هيچي نيست، قول ميدم هيشكي زير تختت نيست، لوس بازي در نيار، بايد شجاع باشي، بزرگ شدي نبايد بترسي... تنها به كودك اين پيام را ميدهد هيچ كسي احساسات او رو نميفهمد و يا او اشتباه احساس ميكند، بنابراين اضطراب به ترس اضافه مي شود. کودکانی که میترسند زمینه اضطراب یا وسواس در آنها تقویت می شود. 👈 👉 ◀️نوبت مشاوره↙️ @Yafater14 📘✍📘✍📘✍ @kodaknojavan 🌿🌹
۱۰۱۱ من متولد ۱۳۷۱ هستم، فرزند دوم یه خانواده هفت نفری، مادر من سال ۶۶ با عموم ازدواج کرده در سن ۱۵ سالگی و زندگی خودش رو در یکی از اتاق های پدربزرگم شروع کرده... عموم هم سرباز بوده و در مرز در شهر اُشنویه خدمت می کرده، زندگی ساده خودشون رو شروع کردن مادرم پس از مدتی باردار میشن و عموم همچنان در حال سربازی تقریبا ماه های آخر بارداری و ماه های آخر سربازی بوده که خبر میارن عموم شهید شده (به دست نیروهای تکفیری در سال ۶۷) و مادرم با اون حال خراب در چهلم عموم دخترش رو دنیا میاره ولی دیگه پدری نبود که دخترشو بغل کنه، کسایی که بچه دنیا میارن می‌دونن ما خانوما دوست داریم همسرمون پیشمون باشن، بچه رو بغل کنن، کنارشون باشن ولی مادر من تنها بود. مادرم بچه رو دنیا میارن و بلافاصله میرن خونه پدر خودشون بچه رو تنهایی بزرگ میکنن، خانواده پدری ام هم بهشون سر میزدن چون توی یه روستا بودن. مادر شهید هم یک سال بعد فوت میکنن، بچه سه سالش میشه و مادرم همچنان خونه پدری بودن، تا اینکه از طرف پدربزرگم میان خواستگاری مادرم که این عروس این خانواده هست نباید با کس دیگه ازدواج کنه، نوه مون رو نمی‌ذاریم زیر دست ناپدری بزرگ بشه و این حرف ها و مادرم رو برای بردار شوهر کوچکش خواستگاری میکنن، در حالی که اون مجرد و پنج سال کوچکتر از مادرم بوده البته اونم راضی نبوده، ولی حرف بزرگترها بوده و کسی نمی تونست بگه نه سال ۷۰ پدر من با مادرم ازدواج میکنن و میرن تو یه اتاقی کنار خونه پدربزرگم زندگی رو شروع میکنن و من سال ۷۱ در یه تابستان گرم به دنیا میام، درحالی که پدرم ۱۶ سال و مادرم ۲۱ سال داشت و سال ۷۳ خواهر کوچکم به دنیا میاد. حالا مادر من در سن ۲۳ سالگی سه تا دختر داشت در حالی که پدرم ۱۸ ساله بود و تازه داشت به سربازی می رفت. وقتی خواهر کوچکم دنیا آمد به مادرم انگ اینکه تو دخترزا هستی، سه تا دختر داری پسر نداری می زنن. کم کم زیر گوش پدرم می‌خواندن که زن دوم بگیر این زن از تو بزرگتره و کلی حرف های دیگه... خلاصه پدرم سربازیش افتاد تهران و ما همچنان در روستا زندگی میکردیم و پدرم هیچ درآمدی نداشت و ما فقط با حقوقی که از طرف بنیاد شهید به مادرم میدادن که اونم با پدربزرگم نصف میشد گذران زندگی میکردیم تا الان... مادرم با سختی زیاد از روستا می‌رفت به شهرستان تا با پدرم صحبت کنه چون روستا تا اون موقع تلفن نداشت و زن های روستا به مادرم کنایه و زخم زبون میزدن که این همه راه میری به شوهرت تلفن کنی و اون داره زن دوم میگیره... خلاصه در دوران سربازی با همکاری عمه های پدرم و خودش دختر خاله خودش که طلاق گرفته بود رو میگیره و اینجوری پدر من دوتا زن داره و به خاطر این موضوع کسی خواستگاری ما نمی‌آمد. و کم کم دعوا و بگو مگو در خانواده ما شروع شد. من از وقتی خودم رو شناختم از همون سه چهار سالگی همیشه خونه ما دعوا بود، همیشه بی مهری بود، همیشه جای پدر خالی بود، همیشه جلو چشمم فقط مادرم بود. هیچ وقت کسی نبود دست محبت به سرمون بکشه، بچگی ما زیاد نمی‌فهمیدم چون توی اون شرایط بزرگ شده بودیم ولی کم کم که بزرگ شدیم دیگه بهمون بر میخورد. و ما هم چنان در روستا بودیم. گذشت سال ۷۶ مادرم برای بار چهارم باردار شدن ایندفعه هم مادرم فکر میکرد بچه دختره و به هوای همین دیگه بیمارستان شهرستان هم نرفت و بچه رو با کلی درد توی خونه دنیا آورد، همه منتظر دختر بودن تا مهر تایید بزنن که حقش بوده زن دوم گرفته ولی بچه پسر بود یه پسر سفید با موهای بور... سال ۷۸ ما از روستا کوچ کردیم رفتیم شهر قم چون اکثر روستایی هامون اونجا کوچ میکردن و ما رفتیم اونجا که یه خونه اجاره کردیم دوتا اتاق بالا بود، پایین هم یه دونه اتاق، بالا مادرم وچهارتا بچه هاش ساکن بودن و پایین هم زن دوم بابام. اون هنوز بچه نداشت اقدام میکرد ولی بچه دار نمیشد. مادرم ما سه دختر رو دور خودش جمع میکرد و فرش ابریشم می‌بافتیم، من ۹ ساله و خواهر کوچکم ۷ساله و خواهر بزرگم که یادگار عموی شهیدم بود ۱۳ ساله و برادر کوچکم ۴ساله. روزها نصف روز مدرسه بودیم و بلافاصله میومدیم خونه فرش می‌بافتیم خلاصه گذشت سال ۸۰ شد و ما مجبور شدیم از قم کوچ کنیم و به شهر خودمون برگردیم ولی دیگه روستا نرفتیم، پدرم، زن دومش رو برد روستا و ما توی شهر موندیم و مستاجر تا اینکه سال ۸۰ مادر من و زن دوم بابام هم زمان بافاصله کم باردار شدن و هر دو پسر... "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۰۱۱ وقتی برادرم دنیا اومد از طرف بنیاد شهید وام دادن و ما تونستیم یه خونه ۴۰، پنجاه متری بخریم و اسباب کشی کردیم رفتیم اونجا، حالا ما پنج تا بچه بودیم که پدرم هیچ خرجی به ما نمی‌داد و با حقوق عموی شهیدم مادرم ما پنج تا بچه رو بزرگ کردن، پدرم هرچی درمی‌آورد خرج اون یکی خانوادش میکرد چون از همون اول هیچ مسئولیتی نسبت به ما نداشت. مادرم دیگه نخواستن بچه دنیا بیارن در سن ۳۰سالگی عمل کردن که دیگه بچه دار نشن ولی زن دوم بابام هردو سال، یه بچه آورد و الان ۴تا پسر داره که پسر سومش به دلیل مریضی توی ۹سالگی فوت شد. گذشت تا من ۱۸ ساله شدم، یه دختر زرنگ و درس خون که نه مادرم سواد داشتن نه پدرم... خودم تک و تنها درس می‌خواندم بدون هیچ امکاناتی، توی دوره دبیرستان مشاوره مدرسه منو فرستاد رشته ریاضی، در حالی که اولویت برام رشته تجربی بوده همیشه افسوس میخورم که چرا هیچکس نبود بهم راه رو نشون بده چرا این همه زحمت کشیدم آخرش هیچ. چون اگه اون موقع رشته آموزگاری می‌خوندم قبول میشدم ولی هیچ اطلاع و آگاهی نداشتم. خلاصه من وارد دانشگاه شدم و همچنان هر سه خواهر مجرد، خواهر کوچکم به خاطر زیبایی که داشت بیشتر خواستگار داشت ولی اون هم به هیچ کدوم علاقه نداشت. تا اینکه تلفنی با یه پسر از شهر دیگه دوست شد و بعد یه مدت، به عقد هم در اومدن بدون هیچ مراسمی با جهیزیه خیلی اندک رفتن سرخونه زندگیشون، شوهرش و خودش فقط ۱۸ سالشون بود، خواهرم همیشه میگه خواستم فقط از محیط همیشه دعوا ی خونه دور باشم. خواهر کوچک من بدون هیچ مراسمی رفت توی شهر غریب ولی خدارو شکر الان دوتا بچه داره، زندگی خوبی داره ولی خیلی سختی کشیده... خواهرم تیرماه ۹۲ رفت، من خیلی تنها شدم چون همبازی هم بودیم از بچگی یه جورایی خیلی غمگین و دلشکسته شده بودم، از طرف دانشگاه آخرای شهریور رفتم مشهد نمیدونین با چه دلی رفته بودم اونجا دلم شکست به امام رضا شکایت کردم گفتم منم دلم میخواد ازدواج کنم دلم میخواد خونه زندگی داشته باشم. وقتی از مشهد برگشتم حالم خیلی خوب شده بود، کلاس ها شروع شده بود همون اوایل مهر چندتا خواستگار اومد، تا اینکه همسرم قسمت شد. من با برادرزاده ایشون همکلاسی بودن واسشون منو معرفی کرده بودن، همون جلسه اول از من خوشش اومده بود. من اینو از برکات امام رضا می‌دونم. ما با هم عقد کردیم با ۱۴ سکه و پنج ماه بعد هم با مراسم خیلی ساده رفتیم زیرزمین مادرشوهرم و زندگی رو شروع کردیم با چه مشکلاتی... یک سال بعد دوباره در یک تابستان گرم سال ۹۴ دخترم دنیا اومد یه دختر زیبا و سالم و من ترم آخر دانشگاه رو درحالی که حامله بودم گذروندم و دیگه به شغل فکر نکردم. من چون جام واقعا کوچیک بود توی زیرزمین، به بچه دوم دیگه فکر نکردم با اون همه مشکلاتی که داشتیم ولی توی دفتر خاطراتم نوشتم که دوست داشتم وقتی دخترم سه ساله شد بچه دوم رو بیارم ولی متاسفانه به خاطر مشکلات چندسال عقب افتاد و من دوسالگی دخترم ارشد قبول شدم و درسمو ادامه دادم تا اینکه سال ۹۹ از طرف دانشگاه عازم کربلا شدیم و این اولین مسافرتی بود که تنها با همسرم و دخترم می‌رفتیم. وقتی از کربلا برگشتیم یک ماه بعد همسرم راضی شد که از زیرزمین مادرشوهرم بریم و زندگی مستقلی داشته باشیم اینم از برکات زیارت کربلا بود چون واقعا اونجا ناراحت بودم واقعا اذیت میشدم و همسرم به هیچ عنوان راضی نمیشد از اونجا دربیاییم ولی بعد از سفر کربلا راضی شد و ما خونه قشنگی رو اجاره کردیم، وسایل تازه گرفتیم و من احساس خوشبختی داشتم. پایان نامه ارشدم مونده بود که سال ۹۹ من برای بار دوم باردار شدم و از خدا خواستم که بچم پسر بشه، خلاصه دوران بارداری من دوران کرونا بود و من در سه ماهگی پسرم آزمایش غربالگری گفت که سندروم دان داره و باید بری آزمایش سل فری و من با چشم گریان، که خدایا غلط کردم نمی‌خوام پسرباشه فقط سالم باشه چون اون موقع هنوز جنسیتش رو نمی‌دونستم، خلاصه هزینه که اون موقع موقع سه چهار میلیون میشد رو به زور قرض کردیم و من آزمایش رو دادم تا جواب آزمایش من فقط گریه میکردم حالم بد بود. یه شب موقع نماز گوشیم زنگ خورد. از طرف آزمایشگاه بود منم سرسجاده نماز بودم گوشی رو برداشتم خانومه گفت بچت سالمه هیچ مشکلی نداره، پسر هم هست. ادامه 👇 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
آمار رشد جمعیت هرسال کمتر میشه چرا ؟ چون اون مادر چهارتا بچه شو نکرده پنج تا؟ نه اون مادر همون چهارتایی که آورده آفرین بهش.... فضای جامعه و سخت شدن ازدواج ها بیو تروریسم ها کمتریل ها تغذیه ها فضای مجازی این ها داره رو آمار منفی هرساله رشد جمعیت تاثیر میزاره تا آمار منفی دیدیم نریم سراغ مادر بنده خدا که چرا پنج تا رو نکردی شش تا!!!!! @motaharevafi77
6.08M
⚠️سخنرانی حجت الاسلام یاسروافی 🌙شب بیستم ماه رمضان مسجد جامع دلیجان ❌اِسقاط جنین ❌جنینِ معلول 👇 ‌‌‌ @motaharevafi77
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چهارده فرزند در طول سی سال👏 عمه ی پدرم و پدر بزرگم قدیما بچه ی اول شون ۳۰ سالش بوده بازم بچه میوردن😄😎 ┄┄┄┅═✾•🍃•✾═┅┄┄┄┄ | بفرما اینجا👇🌾 https://eitaa.com/joinchat/3079864518Cd597088b47
سوال 548 سلام عزیزم ممنون از کانال خوبتون،من یکبار دیگه پیام دادم و شما زحمت کشیدید و داخل گروه گذاشتید ولی کسی جواب سوالاتم را نداد و راهنمایی نکرد من ۳۷ سالمه و همسرم ۴۲،یک دختر ۱۰ ساله دارم که بارداری استراحت مطلق بودم و در غربت و بعد از زایمان افسردگی شدید و بعد ۴ ماه کمردرد و الانم نرمی غضروف زانو هم اضافه شده،طبعم سرد هست و هنوز بعد ۱۰ سال گاهی اوقات افسرده و بشدت عصبی میشم چون برای درمانش دارو و یا کاری نکردم،خیلی دلم میخواد و دخترم که خیلی زیاد بهم میگه خواهر یا برادر میخوام نمیدونم از کجا شروع کنم سنگ صفرا هم دارم که دکتر گفته جراحی کن،واقعا میترسم سنم بالا بره و پشیمون بشم بنظرتون چکار کنم؟خیلی از خدا کمک خواستم که توان روحی و جسمی بهم بده تا یک بچه دیگه بیارم کمرم خیلی ضعیفه تا حالا اقدام نکردم به خاطر کمردرد و مشکلات جسمی و روحی که گفتم در ضمن استرس هم زیاده به حدی که صبحها به محض بیدار شدن خیس خیس عرق میشم،شما را قسم میدم به حضرت فاطمه(س) اگر راهکاری دارید منو راهنمایی کنید اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال549 سلام لطفا پیام منو داخل کانال بزارید با وجود سنگ صفرای ۵۰ میلی آیا میشه باردار شد و خطری برای جنین و مادر هم نباشه؟؟آیا باید حتما جراحی بشه یا با طب سنتی کسی تونسته سنگ را خیلی کوچک کنه و یا دفع کنه؟؟ اول سرچ بعد سوال ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
۴۶۶ دقیقا پارسال اول محرم بود که فهمیدم باردارم، یه بارداری ناخواسته یعنی همون خداخواسته، خیلی شوکه شده بودم وقتی به همسرم گفتم خیلی ناراحت و عصبانی شد و گفت سقطش کن، الان که تازه آزمایش دادی و هنوز کوچیکه بهتره.... من اون زمان ۵ تا فرزند داشتم،۳تا دختر و ۲تا پسر، یکی از دخترام هم ازدواج کرده بود و داماد داشتم، تو این شرایط به فکر حرف مردم، یه لحظه خودم هم با همسرم موافق بودم که، زشته من داماد دارم، بچه هام بزرگن و... ولی واقعا ترسیدم و به همسرم گفتم من هیچ کاری نمیکنم و از خدا میترسم. چند روز گذشت ولی همسرم هنوز مصمم بود و پافشاری میکرد و گفت باید سقط کنی تا بچه بزرگ نشده، اقدام کن چون بچه هام بزرگ بودن بیرون میرفتیم و در این مورد حرف میزدیم ولی به نتیجه ای نمیرسیدیم، و من نمیتونستم همسرم را قانع کنم که نمیتونم اینکار را بکنم و اصلا این کار هم از نظر شرعی و هم از نظر قانونی اشتباهه... کارم شده بود گریه و التماس ولی فایده نداشت، به زور من رو برد پیش متخصص زنان و باهاش صحبت کرد، خانم دکتر گفتن که اینکار غیرقانونی هستش ولی میتونید برید سونوگرافی انجام بدید اگه قلب جنین تشکیل نشده باشه به صورت قانونی سقط میکنی، من پیش ماما هم کلی گریه کردم و بهش گفتم راضی نیستم بچه را سقط کنم، این بچه هم مثل بچه های دیگم هستش و نمیتونم بلایی سرش بیارم، دکتر با همسرم صحبت کرد و گفت شما وقتی خانمت راضی نیست و بچه را میخواد نمیتونی برای سقط مجبورش کنی، ولی همسرم بهش گفت پیش یه دکتر دیگه میریم، خانم دکتر برام سونوگرافی نوشت، روز بعد سونوگرافی را انجام دادم البته قبل از رفتن برای سونوگرافی زیارت عاشورا خوندم و کلی گریه کردم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، نوبتم رسید و منشی اسمم را صدا کرد، رفتم و روی تخت خوابیدم. دکتر وقتی سونو را داشت انجام میداد، ازم پرسید چندتا بچه داری بهش گفتم ۵تا گفت ماشاءالله الان شدن ۷تا، اینها دوقلو هستن و به منشی گفت دوتا ساک حاملگی... من واقعا دیگه چیزی نمیشنیدم و فقط گریه میکردم و به این فکر میکردم که چطور به همسرم بگم، سریع از روی تخت بلند شدم و به همسرم زنگ زدم چون سرکار بود خیلی شوکه شد و بهم گفت بعدازظهر آماده شو دوباره بریم دکتر، باید سقط کنی... تا همسرم از سرکار بیاد کلی گریه کردم، بچه هام تعجب کردن مامان چی شده؟ چرا اینقدر گریه میکنی؟! اتفاقی افتاده؟... چیزی بهشون نگفتم، همسرم که اومد، دوباره باهاش حرف زدم التماسش کردم، به دست و پاش افتادم ولی فایده ای نداشت وقتی دیدم فایده ای نداره، با پدرومادرم صحبت کردم اومدن خونه مون و با همسرم حرف زدن ولی فایده نداشت، همش میگفت خدا رو شکر ۵تا بچه داریم دیگه نمیخواهیم. وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام رو جمع کردم و رفتم خونه پدرم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۴۶۶ وقتی دیدم فایده ای نداره حرف زدن، لباسهام روجمع کردم و رفتم خونه پدرم، تصورش رابکنید دختر بزرگم ۲۱ ساله، پسرم ۲۰ ساله، یکی از دخترام ازدواج کرده، من لباسام رو جمع کنم و برم خونه پدرم، واقعا برام خیلی سخت بود. از طریق تلفن با همسرم در ارتباط بودم و باهاش حرف میزدم و او همچنان پافشاری میکرد تا اینکه برام پیام فرستاد که اگه بچه ها‌ رو سقط نکنی طلاقت میدم، وقتی پیامک همسرم را دیدم واقعا دلم شکست و خیلی ناراحت شدم و گریه زیادی کردم، گوشیم رو خاموش کردم. دوباره زیارت عاشورا خوندم و توسل کردم به امام حسین علیه السلام، خونه پدرم روضه داشتن، چون ایام محرم بود به روضه خوان گفتیم روضه حضرت علی اصغر علیه السلام بخونه و به همه گفتیم دعا کنن، دیگه هیچ ارتباطی با همسرم نداشتم فقط بچه هام بهم سر میزدن. یک هفته گذشت و در کمال ناباوری دیدم که همسرم اومد دنبالم و بهم گفت واقعا نمیدونم چی بگم، من به خاطر خودت گفتم این بچه ها رو سقط کن ۳۹ سالته، بدنت ضعیفه، بارداری آخرت چقدر سخت بود و استراحت مطلق بودی... ولی واقعا نتونستم نظرت رو عوض کنم. بیا خونه ان شاءالله کمکت میکنم. خدا رو شکر کردم، از امام حسین علیه السلام و حضرت علی اصغرعلیه السلام تشکر کردم و نذر کردم که ان شاءالله هر سال تو خونه مون روضه باشه والحمدلله به خونه برگشتم. بعد از چند روز درد شکمم و کمرم شروع شد، رفتم دکتر گفت باید استراحت کنی و دارو برام نوشت، تا ۲۷ هفته استراحت مطلق بودم و دارو استفاده میکردم. هفته ۲۸ دردهای زیادی داشتم دقیقا مثل دردهای زایمان، بیمارستان که رفتم، گفتن احتمال زایمان زودرس هستش و بستری شدم. خدا‌ رو شکر دردها بهتر شد ولی دکتر گفت ما اینجا امکانات نداریم و بچه ها کوچیکن اگه باز درد داشتی باید بیمارستانی بری که nicu داشته باشه، چون شهری که من توش زندگی میکنم شهر کوچیکی هستش و تقریبا دو ساعت فاصله هست تاجایی که بیمارستان و امکانات بستری نوزاد نارس داشته باشه، مجبور شدم برم خونه خواهرم که تو مرکز استان بود و به بیمارستان نزدیک... تو این مدت که استراحت مطلق بودم، چقدر همسرم و بچه هام کمکم کردند، غذا میپختن کارهای خونه را انجام میدادن، و... خواهرم هم کوچیکتر از منه، وقتی خونه شون بودم خیلی به من محبت کرد و واقعا با تمام وجودش از من مراقبت کرد. خدا خیرش بده همیشه براش دعا میکنم. دوباره دردهام شروع شد ولی ایندفعه با تدابیر طب اسلامی، الحمدلله باز هم دردهام قطع شد و تونستم بچه ها رو تا ۳۳ هفته نگه دارم. خدا رو شکر بچه ها ۲۹ بهمن به دنیا اومدن و در بخش نوزادان دوهفته بستری شدن، و خدا رو شکر بچه هام الان وزن گرفتن و حالشون خوبه و همسرم خیلی خوشحاله و خیلی بچه ها رو دوست داره درسته که همسرم اولش راضی نبود و میخواست که بچه ها رو سقط کنم ولی بعد که دید من راضی نیستم، خیلی کمک کرد. حواسش به بچه ها بود، به خصوص پسر ۵ سالم که خیلی بهانه گیر شده بود، آشپزی میکرد، ظرف می شست و... خدا رو شکر وقتی دوقلوها بدنیا اومدن، یه پسر و یه دختر ناز و ریزه میزه، همه خیلی خوشحال شدیم بخصوص همسرم، درطول این دو هفته که بچه ها بستری بودن و من هم پیششون بودم در کنارم بود لحظه ای منو تنها نگذاشت، چقدر به من دلداری میداد، چون خیلی نگران بودم برای دوقلوها، الحمدلله وقتی مرخص شدن و به خونه رفتیم، بچه ها خیلی خوشحال بودن بلاخره مادرشون و دوقلوها بعد از تقریبا دوماه ونیم به خونه برگشتن. کلا خونه مون حال و هوای دیگه داشت، پسر کوچیکم خیلی خوشحال بود و مرتب بچه ها‌ رو میبوسد، همسرم و بچه ها خیلی کمکم کردند، دوقلوها خیلی کوچیک بودن و احتیاج به مراقبت بیشتری داشتن، خودم هم چون سزارین کرده بودم، زیاد حالم خوب نبود و بدنم خیلی ضعیف شده بود. الان همسرم اینقدر این بچه ها رو دوست داره و ازشون مراقبت میکنه، من که مادرشون هستم اینقدر حساس نیستم. من و همسرم خدا‌ را هزار مرتبه شکر میکنیم به خاطر نعمت فرزندآوری درپایان میخواستم بگم هیچوقت به خاطر حرف مردم و یا خرج و مخارج زیاد و یا فشار همسر، بچه تون رو سقط نکنید، امیدوار باشید‌ و با مشکلات بجنگید الان و در این زمان واقعا فرزندآوری جهاد است، وقتی یه عمریه برای ظهور امام زمان عجل الله فرجه دعا می کنیم خدای بزرگ و مهربان من و همسرم رو امتحان کرد که آیا میتونیم برای ظهور حضرت سرباز آماده کنیم و میتونیم سختی های این مسیر رو تحمل کنیم. عکس دوقلوهای تجربه ۴۶۶ را اینجا ببینید. 👇 https://eitaa.com/213345/10800 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بچگی دخترا متخصص ارایشن🤦‍♀😂 داره ب مامانش مشاوره میده😁 شادی و نکات مومنانه👇 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/1264386052C42a3f9bca9 👆👆👆👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار جالب یک خانم باردار برای شوهر گرامی. به نظرم واجبه هر خانم باردار در طول بارداریش یکبار این کار و انجام بده با همسرش👌👍 پ.ن پیشنهاد میکنم خانومهای باردار که همسرانشون حال اونها رو درک نمیکنن این کلیپو نشون بدن😁 تجربه فرزندآوری بانوی بهشتی http://eitaa.com/joinchat/2238513161C70e8a50686
۱۰ من و همسرم از همون زمان خواستگاری قرار گذاشتیم تا جایی که ممکنه ساده زندگی کنیم. مراسم عقد خونمون بود، عروسی رو تالار نگرفتیم، توی یک مسجد و حسینیه کنارش مراسم عروسی گرفتیم. خریدهای عروسی و جهیزیه رو هم تا جایی که میشد خلاصه کردیم و ساده خریدیم. لوازم غیرضروری مثل بوفه، بعضی لوازم برقی که خیلی کارایی ندارن، حتی آینه شمعدون، تخت، مبل، ظروف تزیینی و خیلی چیزای دیگه نگرفتیم. آتلیه نرفتیم و با دوربین خودمون چندتا عکس گرفتیم ماشین عروس هم ماشین یکی از اقوام نزدیک بود که خودمون تزیین کردیم الان هم الحمدلله بعد از ۶سال داریم زندگی میکنیم،، زندگی خوب و ساده و راحت. البته مشکلات هم هست که توکلمون به خداست😌 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای جاااااان😍😍😍 بلد نیست سوار بشه 😂😂😂 ┄┅┅❅👧▪️😍▪️👶❅┅┅┄ @sotikodak
۱۳ سلام خداقوت ممنون از کانال پر از مهر و انرژی تون خیلی عالیه آدم میبینه افراد زیادی همفکر ما هستن که به ندای رهبر لبیک گفتن و با وجود جو جامعه و سختی های زندگی مادی معتقد و عامل به این اصل درست زندگی هستن... ما 14ساله ازدواج کردیم، زمانیکه همه حتی مذهبی‌ها اعتقادی به چندفرزندی نداشتن من و همسرم از ابتدا باهم قرار گذاشتیم برای چهار فرزند و درصورت توان بیشتر ، برنامه ریزی کنیم اولین فرزندم وقتی دنیا اومد من22سالم بود و همسرم25 باوجود سختی های بسیار زیادی که در بارداری و بعد از زایمان متحمل شدم و از روز اول تنها بودم و حتی مادرم کنارم نبود بعد از سه سال اقدام به فرزند دوم کردیم اما نیش و کنایه ها شروع شد حتی پیش یه دکتر معروف مذهبی رفته بودم بهم گفت جوجه کشی راه انداختی؟؟ خیلی دلم شکست، انقد ویارم شدید بود که در 9ماه بارداری فقط یک کیلو اضافه کردم و همه دوستان و اطرافیان که سختی های بارداری و بعد از زایمان فرزند اولم رو دیده بودن سرزنشم میکردن اما من بر عزمم راسخ بودم ، چندسال بعد از فرزند دوم اقدام برای سومی کردیم و باز باران سرزنش ها بود که به طرف ما می آمد و متاسفانه در ماه سوم فرزندم سقط شد و این الطاف از اطرافیان بیشتر و بیشتر شد و در بارداری چهارمم به اوج خودش رسید اما باز هم خدا نخواست به سرانجام برسه ودوماه پیش در ماه چهارم بارداری گفتن جنین دچار ایست قلبی شده و با زایمان طبیعی دنیا اومد و سخت ترین لحظه عمرم بود درحالیکه در بخش زایمان صدای نوزادهای تازه متولد شده رو می‌شنیدم و فرزندم در سکوت بدنیا آمد😔😔😔😭😭 اما زخم زبانها و سرزنشها تمامی نداشت و هنوزم ادامه داره درحالیکه ما بر عزم خودمون راسخ تر شدیم و از خدا طلب فرزند سالم و صالح داریم دوران درمان رو داریم سپری میکنیم و خیلی داره بهمون سخت میگذره مخصوصا از لحاظ روحی😔 از همه عزیزان التماس دعای مخصوص دارم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مامان باباها❗️ اینقد موبایل ندید دست بچه هاتون.. بجاش اوقات فراغتشون رو با این بازی های خونگیِ جذاب پر کنید محمد فروهر: | عضو شوید👇 https://eitaa.com/joinchat/614793219C5eb00a97bd
من دو تا دختر داشتم و همسرم به هیچ عنوان راضی نمی‌شدند که برای سومی، هر جا می رفتیم خانواده هایی که دو تا بیشتر بچه داشتند نشونش میدادم ولی بی فایده بود. همه ش می گفت بچه ها از آب و گل در اومدن راحت شدیم ولش کن. تا اینکه یه بار بهش گفتم،: واقعا حیف نیست که من از تو که به این خوبی هستی فقط دو تا بچه داشته باشم😅 ایشون هم خندید و دیگه چیزی نگفت تا آخر هفته که مرخصی گرفت، گفت بیا بریم قم و جمکران. برام عجیب بود که چی شد یه دفعه. اونجا که رسیدیم تو حیاط جمکران دعا کرد: خدایا تو یه بچه سالم دیگه به ما بده نذر یاری امام زمان😊. جنسیتشم گفتیم امام زمان هر چی تو میخوای یارت باشه دختر یا پسر فرقی نداره برامون. خب امام زمان انگار یار دختر بیشتر لازم داشت.😁 بارداری بسیار سختی داشتم. اولش که عدد بتای آزمایشم بالا بود و زمان عید بود و دکتر خوب پیدا نمیشد، حتی برام زمان کورتاژ هم زدن که بارداری خارج از رحم داری ولی خدا رو شکر تو سونو جنین کاملا سالم بود. ماه سوم آبله مرغون گرفتم😭 و باز گفتن احتمالا باید سقط کنی ولی خدا رو شکر دکتر متخصص عفونی گفت که در زمان طلایی قبل از ۴۸ ساعت اول بیماری اومدم و دارو داد. سومین بار هم آزمایش غربالگری ریسک بالا داشت و آزمایش سل فری انجام دادم که خدا رو شکر سالم بود. دو بار هم کرونا گرفتم و نفس تنگی شدید و ویار وحشتناکی داشتم و تا ماه آخر تهوع. اما بازم خدا رو شکر میکردم که یه بار دیگه بهم داره یه هدیه میده. حالا دختر ۱۰ ماهه نازم تو خونه چهار دست و پا راه میره و همه قربون صدقه ش میریم. همسرم به شدت دوستش داره و به قول دختر وسطیم ما قبل از نورا اصلا زندگی نمی‌کردیم.😍😄 راستی بعد از من، دو تا دیگه از جاری هامم سومی رو باردار شدند و سال ۱۴۰۲ سه تا نوه ی دیگه به خانواده همسرم اضافه شد.🤩 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 باورش سخته اما... حضرت شاهد است متنی که تقدیم میگردد فقط به جهت یادآوری کم کاری های که تا الان انجام داده‌ایم و‌ امید دادن به فعالانجمعیتی بابت تاثیرِ جهاد تبیینشان است والا حقیر اصلا موضوعیت ندارم!! 🔸 امسال در پیاده روی اربعین با تعداد زیادی از زائرینی مواجه میشدم که مدعی بودند فرزند نمیخواستند ولی سال گذشته بر اثر گفتگو با فعالین جمعیتی حاضر در موکب ها و مسیر پیاده روی، نسبت به فرزندآوری قانع شده اند و‌ "عجیب این بود که یا نوزاد بغلشان بود یا می‌گفتند توراهی داریم... (مصاحبه با افراد به زودی منتشر می‌شود) نمی‌گفتند به خاطر وام،به خاطر زمین...اصرار داشتند که با گفتگو قانع شده اند!! افسوس خوردم که چرا تا الان اینهمه در جهاد تبیین کوتاهی کرده ایم و افتخار کردم یکی از ده‌ها فعال جمعیتی هستم... سلام خدا بر تک تک کسانی که خالصانه جهت تکثیر نسل حسینی قدم برمی‌دارند،یقینا سرمایه عظیمی برای آخرتشان ذخیره می‌کنند... 🤝 به ارباب قول مجدد دادم که نگذاریم امر حضرت آقا در موضوع فرزندآوری روی زمین بماند و بیشتر و بهتر در این موضوع قدم برداریم...انشالله 🤲 شما هم برای همه فعالین جمعیتی دعا کنید.... 🖍محمدمسلم وافی 🆔@Moslemvafi ━🍃❀💠❀🍃━═••• 💠 نهضت مردمی جمعیت 📞 ۰۹۱۰۴۴۴۱۴۱۲
یکسری از اختلافات خواهر_برادری در خانه خوب است. بچه‌ها را مقاوم می‌کند که اگر فردا ازدواج کردند، با هر حرفی به آن‌ها بَر نخورد و سریع بر نگردد خانه پدرش! پس بخشی از آن خوب است که تاب‌آوری بچه‌ها را افزایش می‌دهد. ولی اگر شدید شود به نحوی که احساس شود به اعتماد به نفس، اعصاب و روان طرف مقابل خدشه وارد شده و آسیب می‌رساند؛ اینجا به صورت جدی باید مادر و پدر فرزند را دعوت کنند، مثلاً بگویند: مادرجان! امشب با تو حرف داریم با جدیت هم بگویند. به او بگویند ما اصلاً بر نمی‌تابیم تو اینقدر برادر یا خواهرت را مسخره کنی! اگر بعداً دیدی یک برخوردی با شما کردیم ناراحت نشو! در حد یک هشدار. البته قبل از آن هم می‌شود حرف او را شنید.بپرسید چرا این کار را می‌کنی؟! شاید از نگاه او شوخی است. ولی وقتی برای او توضیح بدهیم که با شوخی مخالف نیستیم ولی تو داری او را مسخره می‌کنی، متوجه رفتار غلطش می‌شود. لذا گفتگو می‌تواند یک بخشی کمک کند. یک نکته مهم دیگر این است که یک بخشی از این اختلافات بین فرزندان در خانه، از سر بیکاری است. معمولا در بیکاری‌ها بیشتر اتفاق می‌افتد. هر وقت دیدید میزان مسخره کردن در محیط خانه در حال افزایش است، بدانید که الان بیکار هستند، برای آن‌ها کار تراشی کنید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا