eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین سادگی میشه دل بچه رو به دست آورد 😍 ــــــــــ❀❀🌸بهترین مادر دنیا🌸❀❀ـــــــــــ @behmom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تفاوت غذاخوردن بچه اول و دوم😁 ــــــــــ❀❀🌸بهترین مادر دنیا🌸❀❀ـــــــــــ @behmom
من تو یک خانواده کم جمعیت بدنیا اومدم و از همون اول خواستگارای زیادی داشتم ولی چون خواهر بزرگترم ازدواج نکرده بودن من هم قبول نمیکردم. بلافاصله بعد از عقد خواهرم، چون دختر معتقدی بودم و از دوران ابتدایی نمازم رو میخوندم و روزه هام رو میگرفتم، باعث شد به کسی جواب بله بگم که چند سال بود خواستگارم بود و البته خانواده ی با دین و ایمانی بودن. چون ازدواج ما فامیلی بود من پیشنهاد آزمایش ژنتیک رو دادم و انجام هم دادیم و مشکلی نداشتیم. بالاخره بعد از دوسال عقد ازدواج کردیم. اوایل هر دو به فکر بچه نبودیم ولی باگذشت یک سال به فکر فرو رفتیم و چون دوره های نامنظمی داشتم تحت نظر دکتر قرار گرفتم، که در سال ۸۹ باردار شدم. بعد از رفتن به سنوگرافی مشخص شد که تو راهی عزیز ما آقا پسر هستن و مادرم تمام سعی خودشون رو کردن که کاملترین سیسمونی رو آماده کنند. ولی وضع مالی من و همسرم اصلا خوب نبود ایشون روز مزد کار میکردن یعنی یک روز کار بود و یک روز کار نبود، الان که فکرش رو میکنم میبینم چقدر سخت گذروندیم. خیلی سختی کشیدم تو دوران بارداری و با وجود ویار بسیار شدیدی که داشتم و بیشتر غذاها با مزاجم نمیساخت ولی چون با خانواده شوهرم یکجا بودیم، نمیتونستم چیزی بگم وچون کار خوبی نداشتن من هم چیزی نمیگفتم. من تمام دعاهای کتاب ریحانه بهشتی رو میخوندم ولی مواد غذایی رو که نوشته بود رو نمیتونستم تهیه کنم. خلاصه با تمام سختی ها ۹ ماه تمام شد و روزهای آخر فرا رسید. آخرین جلسه که پیش دکترم بودم، گفتن که ختم بارداری از نظر من شما ۴۰ هفته هستی و فردا به بیمارستان رجوع کن و نامه نوشت و چون پول بیمارستان خصوصی نداشتم گفت از این به بعد با من نیست. من شب رو که سپری کردم صبح با مادر و برادرم و همسرم به بیمارستان رفتیم. تو بیمارستان نمیخواستن قبول کنند چون از نظر اونا من هنوز چند روز وقت داشتم ولی چون دکتر نامه نوشته بود بستری کردن و چون درد نداشتم آمپول زدن و دردهای شدید من شروع شد. خدا می‌دونه خیلی درد کشیدم از صبح تا نصف شب، حدودا، وقتی رفتم اتاق زایمان بعد از اینکه بچه بدنیا اومد ماما بچه رو بلند کرد و گفت بچه دختره😊 همه تعجب کردند و چندبار به پرونده نگاه کردن و به من نشون دادن که فردا مدعی چیز دیگه ای نباشم. منم با صبوری گفتم جنسیتش مهم نیست. وقتی منو بیرون بردن اونقدر حالم بد بود که فقط تونستم بگم بچه دختره و همونجا پدرم دستش رو بلند کرد و گفت خداروشکر یه دختر دیگه خدا بهم داده... وقتی منو بردن اتاقم، بچه رو بغل کردم دیدم چقدر شبیه پدرش هست، تو دلم گفتم خدایا مهر بچه رو تو دل پدرش بنداز یه وقت ناراحت نباشه برای تغییر جنسیت بچه، تا صبح تو فکر بودم که صبح از پنجره دیدم همسرم حیاط وایستاده صداش کردم اومد و گفت بچه رو نشونم بده، گفتم قیافه اش جفت خودته دیگه هر یک ساعت میومد بچه رو ببینه و میرفت😍 کم کم پچ پچ های فامیل رو میشنیدم که میگفتن وا مگه میشه سنوگرافی اشتباه بشه! اینا خودشون دروغ گفتن به ما😒 ولی برای ما مهم نبود چون عاشقانه دوستش داشتیم. دخترم چند ماهه بود شغل پدرش درست شد و استخدام شد. نزدیک یک سال بود که با وام یه ماشین مدل بالا خریدیم که ای کاش نمیخریدیم، همین ماشین باعث شد که دوستای ناباب کنار همسرم باشن و هر روز گولش بزنن. چند سال سختی های خیلی زیادی کشیدیم، دخترم رو تو تنهایی بغل میکردم و گریه میکردم یا خیلی وقتا عصبی میشدم و ناغافل دست روش بلند کنم که کاش دستم میشکست😔 گذشت و گذشت به فکر کار در خانه افتادم تا اینکه دخترم ۶ ساله بود که حدس میزدم باردار باشم که افتاد به تعطیلی و نتونستم آزمایش بدم و کاری که نباید میشد شد و با درد شدید مواجه شدم و سقط در خونه اتفاق افتاد. خیلی ناراحت بودم به حدی که همش گریه می‌کردم، همسرم هم خیلی ناراحت بودن ولی خوب باعث این سقط انجام کارهای سنگین من بود. بعد از چندماه محرم رسید و همسرم در اربعین به کربلا سفر کردن من هم به دکتر مراجعه کردم که ایشون بعد از سونو گفتن که رحم بنده سالم و آماده بارداری هست و بعد از مدتی مجدد باردار شدم. همسرم هم گفتن که تو کربلا از آقا طلب یه پسر کردن که آقا بی جواب نذاشتن و گل پسر ما بدنیا اومد. من و همسرم واقعا بچه خیلی دوست داریم. همیشه دوست داشتم یه بارداری خدا خواسته داشته باشم. ادامه 👇 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
گذشت و گذشت تا اینکه پسرم ۳ سالش تموم نشده بود که خودم متوجه بارداری شدم. خیلی خوشحال بودم وقتی رفتم دکتر برای تشکیل پرونده و... دکتر بهم گفت خانم حالا ببین بچه قلب داره یا نه، چقدر عجله داری؟ از حرفش خیلی ناراحت شدم. بعد از سونو گفتن قلبش تشکیل نشده، دوهفته بعد بیا بعد از دوهفته رفتم و خداروشکر تشکیل شده بود. توی ماه محرم بودیم که مادرشوهرم بی اطلاع بودن از این جریان، گفتن دفعه بعد خدا به هر کدومتون پسر بده، اسمش رو میذارم علی❤️ من تو دلم گفتم یعنی می‌دونه و این رو میگه چون ما به کسی نگفته بودیم ولی برام مهم نبود چون اسم زیبایی بود. خودم میدونستم بچه پسر هستش چون من تو بارداری های پسر حالت تهوع نداشتم. سونوگرافی اول رو که دادیم، دکتر گفت بچه سالمه و دختر هستش. درست زمانی بود که اغتشاش توی شهرها زیاد بود. اون روز من به حد سکته رسیدم. داخل شهر وقتی رفتم سونوگرافی خیلی ترسیده بودم و همسرم تو ماشین فقط منو آروم می‌کرد، چون اغتشاشگرها به سمت ما هجوم می آوردن، می ترسیدم ماشین رو آتیش بزنن. خلاصه اون شب با تمامی بدی هاش گذشت، بعد از یک هفته از اربعین، فامیل برامون آبله مرغان رو سوغاتی آوردن و پسرم درگیر شد. از شبکه بهداشت تماس گرفتن و منو پسرم رو از هم جدا کردن. من چند روز از بچه هام به دور بودم تا صبح نمیتونستم بخوابم و همسرم تنهایی بچه رو نگه داشته بود. یک شب همسرم تماس گرفت و گفت بچه حالش اصلا خوب نیست گفت من کم آوردم، نمیتونم نگهش دارم. من خونه مادرم مهمون بودم، به پدرم گفتم من میرم پیش بچه ها، دیگه هیچی برام مهم نیست. مادرم هم همراه من اومدن بعد از اومدن ما پسرم حالش بهتر شد. قشنگ معلوم بود که بخاطر دوری من حالش بدتر شده، کم کم حالش بهتر میشد که دخترم درگیر شد😭 وای خدا دخترم بیشتر سختی کشید، چون هرچقدر سن بیشتر باشه توی آبله بیشتر اذیت میشن، دیگه حال خودم مهم نبود بچه هام تو وضع بدی بودن، بوی مریضی خونه رو گرفته بود و چقدر طول کشید تا به حالت اولیه برسیم و نوبت غربالگری دوم من رسید. دخترم دوست داشت بیاد و بچه رو ببینه توی سونو، من از دکتر خواهش کردم و قبول کردن و دخترم اومد در لحظه اول دکتر گفتن که بچه پسره ولی...... گفتم دکتر ولی چی؟ گفت صبر کن... دوباره شروع کرد به سونو کردن. مدتی طول کشید.دکتر یه چیزایی می‌گفت من نمی‌فهمیدم. داشتم گریه می‌کردم. دخترم خشک شده بود تو سونوگرافی، گفتم دکتر بگو چی شده؟ گفت بچه شما مشکل داره... گفتم چه مشکلی؟ گفت به دکتر نشون بده کلاب فوته، چیزی نیست ولی باید دکتر تشخیص بده یعنی مشکل توی پای جنین بود. با گریه اومدم بیرون، به همسرم هم گفتم، اونم حسابی ناراحت شد. فرداش رفتیم دکتر گفت مشکلی نیست قابل درمانه ولی یه سونوی دیگه برو که خاطر جمع بشی... رفتم مجدد سونو، دیدم مشکل بزرگتر شد چند تا مشکل دیگه پیدا شد. بازم فرستادن سونوگرافی دیگه که اونجا به طور کامل ناامیدم کردن، بماند دکتر چه حرفا به من نزد. گفت خانم هم دختر داری هم پسر بچه میخواستی چی کار؟ پزشکی قانونی ختم بارداری داد. اومدم خونه، مادرشوهرم متوجه گریه هام شد، خودش رو رسوند خونه مون، گفت حتما حکمتی داره، گریه نکن. گفتم آخه من هرشب برای علی کوچولوم لالایی میخوندم. چطور سقطش کنم؟! رفتیم بیمارستان و بطور طبیعی سقط شد ولی هیچ کس نفهمید من و همسرم چی کشیدیم. پسرم هنوز نمیدونه بچه ای در کار نیست و سقط شده، هر روز می‌پرسه پس این داداش علی من چی شد😔 هر بچه ای میبینه، میگه ما هم بیاریم دیگه مامان. نمی‌دونم ناامید بشم یا امیدوار باشم هنوز ولی خوش بحال تمام کسانی که براحتی میتونن بچه های سالم بیارن. کوتاهی نکنید.🙏 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
داخل نمی‌شوم تا پدر و مادرم پیش از من داخل شوند! از شیخ صدوق در «توحید» با إسناد خود از حضرت صادق علیه السلام روایت می‌کند که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: ✨... آیا نمی‌دانید که: من به شما امّت در روز قیامت بر سایر امت‌ها افتخار می‌کنم، حتی به جنینی که سقط شده باشد! او پیوسته بر در بهشت ایستاده و مقیم است، با حالت افتخار و مباهات، شکم خود را به جلو داده و دست بر کمر زده، در این حال خداوند عزوجل به او می‌گوید: داخل در بهشت شو! ✨ او پاسخ می‌دهد: داخل نمی‌شوم تا پدر و مادرم پیش از من داخل شوند! در این حال خداوند تبارک و تعالی به فرشته‌ای از فرشتگان می‌گوید: پدر و مادرش را نزد من بیاور! و خداوند أمر می‌نماید که آن دو نفر در بهشت وارد شوند. خداوند به فرزند سقط شده در این موقع می‌گوید: این به علت زیادی فضل و رحمت من برای تو بوده است. 📚 رساله نکاحیه "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
گره های ازدواج را باز کنید... 📌عمده (موانع ازدواج)، موانع فرهنگی است؛ عادتها، تفاخرها، تکاثرها، چشم و هم چشمیها، تجمل طلبی ها، این ها است که یک مقدار نمی گذارد آن کاری که باید انجام گیرد، صورت پذیرد. باید شما و خانواده هایتان این گره ها را باز کنید. ✅ من از ازدواجهای دانشجویی که هر سال برگزار می شود، بسیار خشنود و خرسندم. اگر عادت کنند که ازدواجها را ساده، بی پیرایه و بی تشریفات انجام دهند، فکر می کنم که بسیاری از مشکلات حل خواهد شد. 📌اساس ازدواج در اسلام بر سادگی است. در اوایل انقلاب نیز همین طور بود، منتها متأسفانه این فرهنگ تکاثر و تفاخر و سرمایه داری، یک خرده کار را مشکل کرد. متأسفانه بعضی از مسؤولان هم با ازدواجهای کذاییِ خانواده هایشان، مشکلاتی را درست کردند. ۷۹/۱۲/۹ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
داشتن بچه شیر به شیر اون هم در شهر غریب و کاملا دست تنها، خیلی سخته به خصوص یک سال اول، البته فکر نکنید اگه شیر به شیر نبودن سختی نداشت. وقتی فاصله بچه ها هم بیشتر از۳،۴سال هست، شما دارید چندتا تک فرزند بزرگ می‌کنید که نیاز های متفاوتی دارند. به فضل الهی فرزند چهارم ما چند روز دیگه دنیا میاد ان شاء الله، درحالی که فرزند اولم امسال میخواد بره کلاس اول. وقتی نی نی بغلمه خیلی شیرینه که یه بچه مثلا ۲ساله هم میاد رو اون یکی پام میشینه(حتی شده اتوبوسی همگی رو پام نشستن🤣) و کم کم با نی نی ارتباط میگیره، با شگفتی نگاش میکنه و مامان براش تعریف میکنه که تو هم نی نی بودی همین قدر کوچولو و شیرین بودی و فقط بلد بودی گریه کنی و شیر بخوری و جیش کنی🥴 ولی الان بزرگ شدی، شیرینتر شدی، دندون داری، یه عالمه چیزای خوشمزه میخوری، بلدی بدویی و بازی کنی، بخندی و حرف بزنی، به مامان کمک کنی😘 اصلا بچه حسادت نمیدونه چیه،یه دل صاف و ساده داره از آینه زلال تر کافیه یکم همراهی و توجه لازم رو از والدین ببینه، حتی برای بچه ای که احساس مالکیت بیشتری نسبت به والدین داره. ما دو ماه اول تمام توجه مون به قبلیاست و نی نی فقط در حد رفع نیازش کنارشیم بابت نیاز به آغوش و ارتباط پوست به پوست هم که شبا که بقیه بچه ها خوابن میشه جبران کرد مورد بعدی اینکه وقتای مریضی مامان شرایط خیلی سخت میشه، ولی میگذره حالا شاید آدم بجای اینکه دو سه روزه خوب بشه۴،۵روزه خوب بشه چون کمتر میتونه استراحت کنه ولی خوبیش اینه که میگذره، خدا رو شکر که عزیزانمون سالمن، خدارو شکر که بیماری دور از جون همه، لاعلاج نداریم، چندروزه و میگذره، خدارو شکر که مجبوریم به خانواده مون برسیم و وقت استراحت نداریم، خیلی ها تمام غصه شون اینه که تنهان، خیلی ها با وجود انواع بیماری باز هم دنبال اینن که بچه دار بشن و نمیشه متاسفانه، خدا دامن همه ی پدرها و مادرها رو سبز کنه ان شاء الله.... جریان زندگی همینه....سختی ها و آسونی ها همراه همن، شیرینی داشتن بچه خود به خود ملازم با سختی نگه داشتنشون قشنگی بعدی اینکه از وقتی نی نی میتونه چهار دست و پا بره قشنگ هم بازی میشن و کلی با هم بازی میکنن و کیف میکنن بچه های شیر به شیر چون مدل بازیها و نیازهاشون نزدیک به هم هست، وقت زیادی رو با هم میگذرونن حتی وقتی نقشه میکشن که یه شلوغ کاری با هم کنن هم مادر که همیشه میبینه و تو دلش لذت میبره. همون قدر که حرص هم میخوره😉 در مورد سفر ما چون شهر غریب بودیم رفت و آمدهای دوستانه مون که سر جاش بود، هر یک الی یک و نیم ماه یه بار هم به والدینمون سر میزدیم و یه مسیر۶،۷ساعته رو با پیکان میرفتیم، پس بابت رفت و آمد و مسافرت هم خیلی کمالگرا نباشین و کنار بیایین با شرایط زندگی تون حتی ما با بچه ی ۲سال و ۲ماهه و چهار ماهه با همین پیکان مشهد هم رفتیم ۱۳،۱۴ساعت راه، بدون هیچ کمکی ای... و اول و آخر و همه ی کمکمون خدا بود و هست و کی بهتر و قدرتمند تر از خدا تازه... وقتی سومی رو هم با فاصله کم بیارین اون وقت میبینین که بچه اول۴ونیم ساله تون چقدر از نظر رفتاری با تجربه تر و بزرگتر از هم سن هاش هست. من بچه سومو می سپردم به اولی و هر از گاهی ۱۰دقیقه به کارام می‌رسیدم. در حالی که برادر زادم که یه سال هم از پسرم بزرگتر بود چون تک فرزنده نه بلد بود بغل کنه، نه بلد بود سرگرم کنه نه بلد بود گریه کرد چیکار کنه و اصلا اهمیت نمیداد. طبیعی ام هست... آدمها کوچیک و بزرگ توی سختی هاست که رشد میکنن و تجربه زندگی کسب میکنن. واقعیتش سومی رو نفهمیدم کی و چجوری بزرگ شد، ولی کلی خاطره خوب دارم از با هم بودناشون، مثلا اینکه وقتی سومی دو ماهه بود مسابقه میدادن که کی میتونه نی نی رو بخندونه و تقریبا همیشه دومی برنده بود😂 یا وقتی یکم بزرگتر شدن سومی برای هر کاری میومد دست پسر اولمو میگرفت که کمکش کنه و حالا اولی به دومی پز می داد😁 خلاصه اینکه اول به خودتون برسین دوم مشکلات و سختی ها دوره داره و میگذره و خدای همه ی ما بزرگتر از مشکلاتمونه سوم اینکه خیلی به خودتون سخت نگیرین، چه بابت کارای خونه(قرار نیست مثل۲،۳سال پیش، همه چی عالی باشه، متوسط هم خوبه)، چه بابت مهمونی و سفر،‌ اجازه بدین بچه ها هم تجربه کنن... چهارم اینکه از روند زندگی تون لذت ببرین، خیلیها آرزوی زندگی شما رو دارن پنجم اینکه وقتی فاصله شون کمتره به نسبت وقتی فاصله سنی بیشتره، همبازی ترن، دعواشون کمتر، زمان آشتی شون سریعتره، یادگرفتنشون از هم بیشتره، کمکهاشون به هم بیشتره بخصوص در آینده وقت مدرسه، حمایتهای حال و آینده شون از هم بیشتره من راضی ام😎😉الحمدلله که چهارمی رو هم با فاصله کم آوردم. به قول خانواده های خوش جمعیت، تا ۳تا که دست گرمیه.😍 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید👇 http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
. ✅ فرزند پنجم تجربه ١٨۵ در سن ۴۴ سالگی با وی بک ۲ به دنیا آمده...😍 👈 تجربه ١٨۵ را اینجا بخوانید.👇 https://eitaa.com/dotakafinist/2005 "دوتا کافی نیست"| عضو شوید http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط واکنش باباش 😂😂 کانال شادی و نکات مومنانه ┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄                        @khandehpak