eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دوتا کافی نیست
سال ۸۲ بود که همسرم به خواستگاریم اومد، من اون موقع ۱۵ سال داشتم و از اونجایی که درسم خیلی خوب بود به خانواده ام اعلام کردم که دوس دارم درس بخونم و فعلا به ازدواج فکر نمیکنم. همسرم جواب من رو قبول نکردن و با فرستادن واسطه هایی سعی داشتند که من را راضی کنند. البته من بدون هیچ تحقیق و شناختی از ایشون و فقط به خاطر درس خواندن جواب رد می دادم. کم کم با تعریف واسطه ها از این آقای خوب و باتقوا، به فکر افتادم که کمی اطلاعات در مورد اخلاق و رفتارشون کسب کنم. بیشتر افرادی که واسطه خواستگاری ما بودند صفت ایمان و مهربانی ایشون رو گوشزد می‌کردند... حدود یکسال بعد از خواستگاری، من به این نتیجه رسیدم که به ایشون جواب مثبت بدم ولی خجالت و شرم این پاسخ را به تعویق انداخت و بی مورد یکسال دیگر از زندگیم تلف شد و من هنوز حسرت این دو سال را می‌خورم که می‌تونست پر از خاطرات شیرین من و آقایی باشه. خلاصه سال ۸۵ عقد کردیم و من همچنان درس می‌خوندم. همسرم یک کارگر کارگاه تراشکاری و تزریق پلاستیک بود و وقتی با من ازدواج کرد شد سر کارگر و این از برکات ازدواج ما بود. همسرم در کنار کارش با وجود اینکه درس نخوانده بود، در فعالیتهای فرهنگی و مذهبی و هیات امنا مسجد و هم چنین فعالان محلی حضور پررنگ داشت و من از اینکه او همیشه در حال فعالیت بود خوشحال بودم و نداشتن مدرک تحصیلی بالا اصلا برایم مهم نبود. البته ایشون مطالعات خیلی گسترده ای در همه زمینه ها داشتند. خلاصه کنکور دادم و به پیشنهاد پدر شوهر و پدرم و البته از روی علاقه خودم رشته کشاورزی رو انتخاب کردم و دلیل دیگر هم این بود که دانشگاه محل تحصیلم به شهر مشهد که محل زندگی همسرم بود، نزدیکتر بود. قبول شدن در دانشگاه همانا و عروسی گرفتن ما هم همانا. من و همسرم در طی سالهای عقد وسائل لازم برای زندگی را با همدیگه آماده کردیم و شاید باورتون نشه هنوز که هنوزه، نمیدونم دقیقا کدومها رو من خریدم، کدومها رو آقایی... خیلی خیلی مختصر و اینکه هر جا مسافرت می‌رفتیم یا برای دور زدن و تفریح یک تکه از وسائلمان را میخریدیم و اینجوری دفتر خاطراتمان در خانه و در بین وسیله هایمان همیشه بازه و آن روز های زیبا را به ما یادآوری میکنه. برای مراسم عروسی از آنجا که خانواده همسرم مراسمات پر سر وصدا داشتند من و آقایی تصمیم گرفتیم سفر سوریه را انتخاب کنیم تا در طول این سفر قبل از اینکه بخواهیم به خانه خودمان برویم انشالله با دست کوچک حضرت رقیه دوام زندگی مان را امضا کنیم. همین گونه هم شد بعد از سفر ولیمه ناهار دادیم من و همسرم به سنت ها پیامبر توجه خاص داریم ولیمه ناهار ما باعث تعجب همه شده بود. مهمانها خیلی زیاد نبودند در حد کسانی که دوست داشتند برای عروسی ما شادی کنند. با آرایش و لباس عروس خیلی ساده و دوست داشتنی، بدون هیچ استرسی از کم و کسریها، از این اتفاق بزرگ لذت بردیم. جهیزیه من واقعا مختصر بود و همون روز اول حرفهایی پشت سر جهیزیه گفته شد ولی از عشق من و همسرم حتی یک ذره کم نشد و اصلا باعث ناراحتی ما نشد چون سلیقه و خواسته خودمان و کسب رضای الهی خیلی اهمیت بیشتری داشت از حرفهای اطرافیان. قبل از اذان مغرب و عشا من و همسرم وارد خانه ی خودمان شدیم و طبق سنت زیبای پیامبر، همسرم پاهای من را شست و آب را جلوی در خانه ریخت و با هم نماز شکر خواندیم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
تابستان تمام شد و سال تحصیلی جدید شروع شد و من دوباره به دانشگاه رفتم. هنوز چند ماهی بیشتر نگذشته بود که حس قشنگ مادر شدن فضای خانه ی کوچکمان را گرمتر کرد و من باردار شدم. ماههای اول بارداری برایم خیلی سخت بود و حالت تهوع شدید و از همه مهمتر حساسیت به حضور مردی که خیلی دوستش داشتم، اذیتم میکرد ولی با همه ی اینها، دغدغه ام رعایت دستورات و راهکارهای زیبای معصومین بود تا بتونم دوران بارداری را با موفقیت و نتیجه خوب انشالله پشت سر بگذارم و خداوند در همه حال در لحظه لحظه ی نفسهای من و فرزندم حضور داشت. از نظر من نفسهای خانم باردار مقدسه. همزمان با بارداری، فشار تحصیل در دانشگاه هم تا حدودی زیاد شد. ترم آخر دانشگاه ۸ ماهه باردار بودم و اتفاقا معدل الف هم شدم، چون دو نفری درس می خوندیم و حسابی کیف می کردم. کارورزی هم حدود دو هفته قبل از زایمانم تمام شد و من فعال و پر انرژی ادامه بارداری ام را با دوختن لباس و درست کردن عروسکهای دست ساز گذروندم و یک دست لباس کامل برای دختر نازم دوختم و بافتم. به مادر و پدرم هم سفارش کردم که به هیچ وجه مجبور نیستند سیسمونی برای من تهیه کنند. حتی گفتم راضی نیستم اگر به خودتان فشار بیاورید و خرجِ اضافه کنید. سیسمونی فرزندم نسبت به فامیل خیلی ساده بود ولی فرزندم سالم و سر حال تر بود. خلاصه روز جمعه بین ولادت امام رضا و حضرت معصومه سلام الله علیها خداوند ارزشمندترین هدیه خودش را به زندگی شاد و ساده ما تقدیم کرد دختر خانمی متبرک به نام فاطمه... من مادر شدم در سن کم و این فوق العاده است خداوند به من نعمت تولد اشرف مخلوقاتش را داد این افتخار کمی نیست، او از من دعوت کرده با او همکاری کنم تا چرخ دنیا بچرخد و هنوز هم انسان در بطن انسان بروید. خدایا شکرت با تولد فاطمه جان زندگی شیرین تر و جذاب تر شد و تا حد زیادی اوقات فراغت داشتم. کلاسهای همسرداری و تربیت فرزند میرفتم و فرزندم را هم همراه می‌بردم تا بقیه متوجه شوند او برای من بار نیست، همراه است. فاطمه یک ساله شد و من تصمیم گرفتم درسم رو ادامه بدم که متاسفانه پدر شوهرم از دنیا رفتند. بعد از فوت پدر شوهرم، یک عضو جدید و مهربان به خانواده ی ما اضافه شد مادرشوهرم.🌷 خانمی بزرگوار و صبور ولی کمی افسرده و تنها و من فقط به خاطر فرزندم و مادرشوهر بزرگوارم، ادامه تحصیل رو موقتا کنار گذاشتم ولی به دخترم قول دادم همزمان با او به تحصیل ادامه بدم انشالله😊 با همه ی اینها وقتی دخترم دو ساله شد تصمیم به بارداری گرفتم و خداوند بزرگ روز میلاد امام زمان پسری زیبا و پرانرژی به ما هدیه کرد و من به رقم اینکه دوست داشتم نامش محمد مهدی باشه به خاطر دل مادر شوهرم اسمش را احمد رضا گذاشتم تا دلش با نام همسرش گرم باشه چون به این رسم و رسومات توجه زیادی دارند، البته برای من خیلی این رسمها حائز اهمیت نیست ولی خوشحالی مادر شوهرم برام خیلی مهمه. بعد از فوت پدر شوهرم مادر همسرم خیلی مریض و ضعیف شدند. حتی مجبور بودیم حدود ۶ ماه با ویلچیر ایشون رو راه ببریم ولی من و همسرم کمر همت بستیم تا هر طور شده زندگی و شادی را دوباره به ایشون بازگردانیم. بر خلاف تصور معمول در جامعه، حضور مادرشوهرم یکی از بزرگترین برکات در زندگی منه، خدایا شکرت. من سختیها و دغدغه های باردار شدن و مادر شدن و حتی زندگی کردن با مادر شوهر را منکر نمیشم ولی من و همسرم قانونی برای خودمون داریم و اون اینه که از هر چیز و هرکس که دلگیر شدیم یا خستگی بهمان فشار آورد در کنار همدیگه، اوقات ناخوشایند را فراموش کنیم و این قرار به هردوی ما انرژی تازه ای میبخشه😊 👈 ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
احمدرضا دو سالش تمام شد و خداوند افتخار خادمی امام رضا ع را به من بخشید. اطرافیان میگفتند تو با دوتا بچه و مادر شوهر پیرت، نمیرسی حرم بری و بهتره که این مسئولیت رو قبول نکنی اما من باز هم، مثل همیشه تابع حرف آخر شوهر جان بودم و خدا شاهده هر وقت که عزت و اقتدار همسرم رو حفظ کردم، من در نظر او و در رفتار او، یک ملکه بودم. این یک شگرد زنانه است که خداوند بارها و بارها آن را به زن گوشزد کرده. خدا بهتر از هر کسی میدونه که چه چیزی برای بنده اش بهتره. خواهران عزیزم شوهر را احترام کنید و به او اقتدار ببخشید و در سایه ی اقتدار همسر، کدبانو و ملکه باشید. باور کنید خود همسران تون این مقام و حتی بالاتر از آن را به شما می دهند. خلاصه آقایی در حق من لطف کردند و گفتن از اونجایی که من علاقه هام رو به خاطر بچه ها و مادرشوهرم تا حدی کنار گذاشتم، این فرصت خوبیه که ساعاتی از هفته رو برای خودم باشم و همون ابتدا مسئولیت بچه ها رو طی این چند ساعت کاملا به عهده گرفتند و من بی دغدغه هفته ای یکبار افتخار خدمت به امام رضا و حضور در نزدیکترین حد ممکن به این امام عزیز رو داشتم و هنوز بعد گذشت ۴ سال مزه ی شیرین این افتخار تمام وجودم رو در بر می‌گیرد. حدود شش ماه به همین منوال گذشت و من و همسری تصمیم گرفتیم عضو ششمی به خانواده اضافه کنیم و از اونجایی که بعضی از خواهران خادم در حین بارداری خدمت رو ترک نکرده بودن به خودم امید دادم که من هم انشالله میتونم ولی از اونجایی که ماههای اول بارداری ویار و حالت تهوع زیاد داشتم، نشد. مجبور شدم دیگه حرم نرم ولی به هیچ وجه متاسف نبودم چون فقط و فقط جایگاه خدمتم عوض شد و نیت زندگی من از آنجا که محکم و پابرجاست، تغییر نکرد☺️ دوران بارداری رقیه جان سراسر استرس بود. براساس نتایج سونو ها، سه دلیل محکم برای سقط دخترم وجود داشت و گفته بودن باید دل از جگر گوشه ام بکنم. من و همسرم حسابی داغون شده بودیم ولی صحبتهای مادر شوهرم باعث شد تا روحیه تازه ای بگیرم و به خدا توکل کنم. من دختر درون رحمم را با هزار امید، نذر حضرت رقیه کردم و او الان سالمترین و زیبا ترین عضو خانواده ی ماست. به قول همسرم هر سخنی که از زبان این بچه میشنویم، کام مون شیرینتر و اوقات مون به یاری خدا شادتر میشه. خدایا شکرت رقیه جان حدود یک سال و سه ماه داشت که من و همسری برای دو سالگی او و آمدن عضو جدید صحبت از برنامه ریزی میکردیم که ناگهان فرزند چهارم بی دعوت و واقعا هدیه وار، همه و ما را غافلگیر کرد و من گیج و منگ بودم. ترسِ از شیر گرفتن رقیه جان و کوچک بودنش و زایمان طبیعی پشت سرهم تمام وجودم را فرا گرفته بود. من دوس داشتم فرزند چهارمم پسر باشه، برای همین در پی برنامه ریزی برای پسر دار شدن بودیم که ریحانه جان بی دعوت تشریفشون رو آوردن و خدا به من این پیام رو داد که مگر همیشه از من نخواستی آنی و کمتر از آنی تو را به خودت وانگذارم. منم گفتم چشم با تمام وجودم برایش مادری میکنم. رقیه جان رو قبل از هفته ی بیستم بارداری از شیر گرفتم. همیشه سعی کردم که با او و ریحانه مثل دوقلو رفتار کنم تا خدای نکرده به رقیه جان کم توجهی نشه. همسرم خوبم در کار خانه دست به کمک هست اما من راضی نیستم ایشون صبح تا شب سرکار باشن و وقتی وارد خونه شدن، دوباره کار خانه انجام بدن. برای همین قرار خونه ما اینه که وقتی بابایی اومد همه جا مرتب باشه و پدر خانواده این چند ساعت رو سرگرم بازی با بچه ها بشن🌷 من زایمانهام به لطف خدا طبیعی بوده و با ورزش و خیلی راهکارهای پیش پا افتاده، بدنم تغییر آنچنانی نکرده خدا رو شکر. هم چنین من اصلا برای بچه هام پوشک استفاده نمیکنم و همیشه از پارچه براشون استفاده میکنم. سر بچه ی اول و دوم جلو انداختن کارها یه مقدار سخت تره و وظیفه مادری سنگین تر ولی بچه های سوم و چهارم به بالا😁چون قسمتی از کارها و تربیت رو فرزندان اول به عهده میگیرن انگار وقت آدم آزادتره، شایدم این تجربه منه ولی به هرحال اگه اولی درست تربیت بشه، تربیت بقیه خیلی راحت تره، چون بچه ها عجیب از همدیگه حرف شنوی دارن و این موضوع واقعا یک کمک الهیه به نظر من😉 ادامه در پست بعدی 👇👇 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
به نظر من چیزی که زندگی رو برای همه مون سخت کرده، توجه به چیدمان و ظواهری هست که اصلا هیچ ریشه و بنیاد قابل قبولی نداره، نه از نظر روانشناسی نه از نظر علمی و نه از نظر اسلامی... اصلی که لازمه انسان بودن است، جذب و تخلیه انرژی و رسیدن به انسانیت و تلاش در جهت تعالی و رشد هستش. من و همسری در خانه سبزی میکاریم وسایل قدیمیمون رو تعمیر میکنیم با خلاقیت و ابتکار و کمک بچه ها دکوراسیون منزل رو جوری طراحی کردیم که کمتر به بچه ها سخت بگیریم.( دست نزن، نکن، بشین و... نداریم.) امسال به لطف خدا خونه ی کوچکی خریدیم، داخل این خانه ی کوچک وسایل و ابزاری که برای یک زندگی ساده لازمه وجود داره. کتابخانه شخصی اصلی ترین و مهم ترین دکوری پذیرایی ماست که به خانه، نمای زیبایی داده است. اسباب بازی فرزندانم زیاد نیست چرا که انقدر اونها با همدیگه سرگرمند که وقت بازی کردن با اسباب بازی و یا گوشی و تبلت ندارند. بچه ها در خانه اجازه درست کردن هر کاردستی با مواد بازیافتی و نقاشی و رنگ آمیزی رو دارند و من اصلا جلودار آزمون وخطاشون نمیشم. دختر بزرگم ۹ سالش هست وامسال روزه اولی است و دو ساله که دوره دوم تربیتش را شروع کردم و الحمد لله خوب پیش میره. پسرم باهوش و پر جنب و جوش است و حس میکنم مسیر دور و درازی با او در پیش دارم، چون در باره همه چیز کنجکاوه. از نظر اقتصادی من اوضاع را عالی میبینم چون قدیم به مراتب سخت تر از الان بوده و مردم انقدر گلایه نمیکردند. به نظر من الان مردم زندگی کردن بلد نیستند برای همین دل به تغییر و عوض کردن دکوراسیون و تنوع زیاد در خوراک و پوشاک بستند وگرنه اگر زندگی کردن به معنای واقعی رو بلد باشن هیچکدام از این تجملات و حاشیه ها توجهشون رو جلب نمیکنه، چون در طی طریق لحظه هاشون سعی میکنن تا جایی که میشه از اصل زندگی لذت ببرن. من برای خانواده در حدی که بتونم و با کمی عیب و ایراد البته لباس هم می دوزم و بچه ها هم میپوشن و برای همه جا افتاده که لباس تو خونه ای هامون کار خودمه. بافندگی هم میکنم و چقدر روحیه میگیرم قربون پیامبر برم که اینقدر ریسندگی و بافندگی رو به خانومها سفارش کردن به خدا همین معصومین علیهم السلام نکات روانشناسی رو هزاران بار ساده تر از دکتر و روانشناس های امروزی بیان کرده اند و چقدر آرامش و لذت در زندگی به سیره ی این عزیزان موج میزنه، شما رو هم دعوت میکنم به این سادگی و سبک زندگی آرام و بی دغدغه... در آخر اینکه: در حال حاضر مادر ۴ فرزند هستم. شغل اصلیم همسرداریه یه شغل دیگه هم که باهاش خیلی بهم خوش میگذره، فرزندپروریه😁 یعنی کلا تا شب که آقایی از سر کار میاد دیگه خونه رو هواست خودمم با بچه ها میرم تو حال و هوای بچگی خنده و شادی و قهر و دعوا و بیا و ببین... شغل سومم خیاطی و بافندگیه البته خیاطی فقط در حد خانواده خودم ولی بافندگی رو برای بیرون هم انجام میدم. همه وقتی میان خونمون میگن تو چجوری به کارات میرسی و این باعث میشه من قویتر بشم چون حس میکنم یه نیرویی دارم که از پس کارام برمیام و اون نیرو بدون شک عشق امام عصرمونه که همدم همیشه و روز و شبمه سرتون رو درد نیارم ما خانوما ظرفیت خیلی زیادی خداجون بهمون داده و بی شک گناهه اگه بخوایم این چند صباح عمر رو به تنبلی و بیکاری بگذرونیم. همسرم برای هممون خیلی قابل احترام هستند. و انشالله همیشه سایه شون رو سرمون باشه. با قناعت و ساده زیستی بهمون خیلی خوش میگذره والحمد لله دستمون جلو کسی دراز نیست. امیدوارم صحبتهام باعث بشه که بعضی از عزیزان برنامه زندگیشون رو عوض کنن و فرزند آوری رو مایه برکت و سلامت خانواده بدونن🌷🌷🌷 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
تفضل الهی... رهبر انقلاب در مهرماه سال ۹۱ و در جریان سفر به خراسان شمالی، در منزل خانواده‌ی شهیدان دوراندیش حضور یافتند. 👌خانواده‌ای که دو نفر از سه شهیدش، بچه‌هایی بودند که والدین خانواده آنها را از پرورشگاه آورده بودند تا بزرگ کنند. ✨ رهبر انقلاب در این دیدار خطاب به پدر شهیدان فرمودند: «این که پدر و مادری با وجود داشتن بچه بروند از پرورشگاه بچه بیاورند، کار بزرگی است. شاید اصلا این نور شهادت که در خانواده شما تابید، ناشی از تفضل الهی باشد بخاطر این ترحمی که شما به این دو بچه کردید.» ۹۱/۷/۲۰ 👈 شرح کامل این حضور را در پیوند زیر بخوانید: http://farsi.khamenei.ir/news-content?id=21179 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۵۸ من تو سن ۱۶ سالگی در سال ۹۱ ازدواج کردم، سال ۹۲ اولین بچم دنیا اومد، روز عید مبعث اسمشو محمد امین گذاشتم یعنی قبل از اینکه اصلا باردار بشم، مادرشوهرم چهارتا اسم انتخاب کرده بود، محمد امین، محمد متین محمد مبین و محمد معین بچه اولم ده ماهه بود، فهمیدم ۲ ماهه باردارم، مشکلات زیادی داشتم و استراحت مطلق بودم. ۷ ماهه بودم که فهمیدم غدد لنفاوی زیر گردنم خیلی بزرگ شده،فرستادن برای نمونه برداری... بچم ۸ ماهه دنیا اومد، صحیح و سالم حتی یک روزم تو دستگاه نبود. محمد متین زردی شدید داشت که دفع نمیشد، انقدر از این بچه که خیلی هم کوچک بود رگ گرفته بودن که دستهای کوچکش سوراخ شده بود. نمیفهمیدن چرا زردیش بالا می‌ره، بلاخره یک روز همسرم گفت که شیر بهش نده شاید مشکل از شیرت باشه اما من نمی‌توانستم به بچم شیر ندم، گریه میکردم دعوا با بقیه، بلاخره قبول کردم و شیر بهش ندادم، خوب شد. بلاخره جواب آزمایش خودم اومد، بله سرطان غدد لنفاوی، یک سال تمام شیمی درمانی کردم، نمیخوام از خاطرات بدش بگم که غول بسازم برا همه آسون نبود ولی غیر ممکن هم نبود، بماند با دوتا بچه کوچک تنها با حال مریض هر جور بود خدا کمک کرد و تمام شد. بعد از ۵ ماه که از شیمی درمانیم که تموم شد دوباره فهمیدم باردارم، اصلا گیج بودم دکتر گفته بود تا ۵ سال باردار نمیشم. 😓😓😓😓 دکترم خیلی بهم حرف زد چرا حامله شدی؟ گفتم مگه خودتون نگفتید که دیگه باردار نمیشم!! حرف های اطرافیان که میگفتن میخوای بچه عقب مونده بیاری؟ اینقدر حالمو بد کردن که میخواستم برم برا سقط... منتها نذر امام زمان کردم، مسجد جمکران رفتم شوهرم می گفت بچه ای که خدا داده خودشم مواظبش هست و حرف هاش قوت قلبم بود. بچه دنیا اومد صحیح و سالم چهار کیلو نیم بود بهش میگفتن پهلوون😅 اسمشو محمد مبین گذاشتم به حدی این بچه باهوش، با معرفت و با محبت هست که خدا بدونه یعنی تو خونه عصای دست منو پدر وحتی برادراشه اما من دختر خیلی دوست داشتم طوری که اطرافیانی که دختر داشتن به من پز میدادن که تو دختر دار نمیشی... دلم شکست رفتم امام رضا شبای قدر بود از امام رضا دختر خواستم، مبین دو سالش بود که باردار شدم. از همون اول به همه گفتم این بچم دختره، همه بهم میخندیدن... بله نازنین زهرای ما دنیا اومد... 😍😍 من الان ٢۶ سالمه و ۴ تا فرزند دارم، همه رو طبیعی دنیا آوردم، تو شهر خودم نیستم، اما خدا همه جا هست، همه جا کمکم بود. انقدر این بچه ها تو زندگی ما برکت داشتن که با دنیا اومدن هر کدوم روز به روز وضع زندگی ما بهتر می‌شد. ولی هنوز هم مستاجر هستیم، هر جا می‌رفتیم برا خونه چون جمعیت بالا بود به سختی خونه بهمون می‌دادن ولی هیچ وقت به خاطر این مسئله بچه هارو سرزنش نکردم. از وقتی دخترم دنیا اومد به حدی رابطه بین من و همسرم خوب شده که خدا بدونه، انقدر هوای مارو داره، همیشه میگم من از همسرم راضی ام، خدا هم راضی باشه... همسر من ناشنوا هست، اما من سالم هستم، بچه هام هم همه سالم هستن، انقدر خوبی داره که اصلا این موضوع به چشمم نمیاد. تو این ۱۰ سال یکبار هم به خاطر این موضوع بحث نداشتیم. همسرم تو کارش خیلی ماهر و حرفه ایه، به قول معروف استاده، به حدی نیتش پاکه که تا حالا دست همه ی برادراشو گرفته و از کنار ایشون، نون میخورن... اولش خیلی ها مسخره ش کردن و... ولی من همیشه میگم خدا یار باشد دشمن هزار باشد. میخوام بگم که همون اندازه که به خدا اعتماد داری خدا هم کمک می‌کنه، هیچ وقت به خدا ذره ای شک و تردید نداشته باشین. من همین الآنم قصد بارداری مجدد دارم، چون نمیخوام دخترم بدون خواهر بمونه.. هیچ وقت فکر نکنید شما مسئول آینده خورد و خوراک و خیلی چیزی های دیگه بچه تون هستین و با خودتون فکر کنید اگه من نباشم چی میشه، شما مسئولیت تعلیم و تربیت بچه هارو دارین. خدا همیشه هوای بنده هاشو داره، اون مواظب همه هست، حواسش جمعه... هیچ وقت به خاطر ترس از فقر و مشکلات این چنینی لذت مادر بودن رو از خودتون نگیرید. خدایی که قبل از تولد بچه، غذای اون رو آماده کرده، به نظرتون نمیتونه از پس بقیه نیاز هاش بربیاد؟! کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۶۱ ما سال ۸۷ عقد کردیم و بنا را گذاشتیم به خرید چیزهایی که لازم داشتیم و یه مراسم خوب تو خونه گرفتیم مثل قدیما. سال ۸۸ شوهرم هنوز ترم آخر دانشگاه بود و سربازی نرفته بود. ولی دیگه بعد از یک سال عقد، با اینکه شوهرم بیکار بود، یه پولی جور کردیم و یه خونه کرایه کردیم و رفتیم سر زندگیمون... فردای عروسی تنها پولی که داشتیم اندازه یک ماه اجاره خونه بود که کنار گذاشته بودیم. ولی به طور معجزه آسایی یکی از دوستان که اصلا شرایط ما را نمی‌دونست و فقط به خوبی شوهرم واقف بود، زنگ زد که من دنبال یه شاگرد برای مغازم میگردم. این طوری که شد که ما تو همون هفته اول زندگی، کار پیدا کردیم. حقوقش کم بود ولی اجاره خونه و خرج اولیه زندگی تامین می‌شد. ما هم که راه قناعت رو بلد بودیم، خیلی راحت زندگی می‌کردیم. از همون اول دلمون بچه میخواست ولی اینقدر جو جامعه بد بود در مورد بچه دار شدن که می ترسیدیم زود بچه دار بشیم. ولی بی خیال حرف مردم شدیم و بعد از یک سال و نیم از ازدواج، شوهرم آموزشی سربازی بود که من فهمیدم باردار هستم. خدا را شکر، خدا یه پسر خوشگل بهمون داد و به برکت اومدنش، در اوج سربازی و بیکاری شوهرم، یک ماه بعد تولدش، یه پولی بدستمون رسید و با فروختن طلاهای عروسی تونستیم یه خونه کوچیک پیش خرید کنیم. بعد از پسر اولم، اینقدر جو اطرافمون بد بود که من با اینکه دلم بچه می‌خواست ولی یه ترسی داشتم از بچه پشت سرهم و حرفها و کنایه های اطرافیان. همیشه دعا می‌کردم خدایا کاش برگردیم به دوران قدیم و این جو سنگین بشکنه. ماشین هم نداشتیم و این خونه نشینی زیاد حال روحیم رو بهم ریخته بود. خلاصه ما تا ۴سالگی پسرم اقدام نکردیم و وقتی اقدام کردیم دیگه باردار نشدم تا ۷ سالگی پسرم. که این سخت باردار شدن را خودم از ناشکری همون ۴ سال جلوگیری میدونستم. خلاصه تو این ۷ سال خیلی شرایط مالی خوبی نداشتیم و همش داشتیم خرج کارمون میکردیم اما درآمدی قابل قبول نداشتیم ولی با هر سختی بود توکلمون به خدا بود. وقتی پسر دومم را باردار شدم همه خیلی خوشحال بودند. به ویژه پسرم که خیلی دعا و گریه برا بچه می‌کرد. از همون ماه اول بارداری ما یه جهش مالی کردیم و دوران بارداری و زایمان را به خوبی سپری کردیم. بعد از تولد پسر دوم دیگه جو جامعه با توجه به سخنان آقا رفته بود به سمت فرزند آوری، ما هم دیگه تصمیم گرفتیم به بچه آوردن. پسر دومم ۱۰ ماهش بود من باردار شدم و نمیدونستم و رفتیم سفر اربعین. 😍😍 بعد بر گشت متوجه شدیم ولی اون زائر کوچولو عمرش به دنیا نبود و سه ماهگی سقط شد. بعدش هر کی فهمید مارا دعوا کرد که چرا باردار شدید.😔 ولی ما همچنان مصمم. 💪 پسرم که داشت دو سالش می‌شد تقریبا، دوباره باردار شدم. ولی این‌بار کرونا فراگیر شده بود و ما ورشکست شده بودیم و یک سالی بود که هیچ درآمدی نداشتیم. به هیچکس تا چهارماهگی نگفتیم. ولی تو نیتمون این بود اگه پول نداریم ولی فعلا بدن سالم داریم و به خاطر امر آقا بچه میاریم و نگران خرجیش نیستیم. خلاصه دوران بارداری با تمام سختی، بی پولی که حتی پول ویزیت دکتر را نداشتیم، سپری شد و پسر سومم زود بدنیا اومد و ما فقط پول عمل را داشتیم و اصلا فکرش را نمیکردیم که کلی پول باید برا بستری نوزادمون بدیم. خلاصه از اونجایی که خدا می‌خواست ما را امتحان کنه و توکل و صبرمون را بسنجه. ما امیدوار بودیم، که تو همون بیمارستان یه شب توسل به امام جواد پیدا کردیم. فردای اون روز، یکی از دوستانمون زنگ زد که یه پولی که مقدارش هم زیاد بود یه نفر مي خواد یک ساله قرض بده و الحمدلله مشکل ما حل شد. جالبه همون ماه یه وام هم برامون جور شد. دو ماهگی پسر سومم بود که یهو کار شوهرم دوباره افتاد رو غلتک و این‌بار یهو درآمد ما به طرز معجزه آسایی بالا رفت. الان پسرم یک سال و نیمه است. خدا را شکر ما تمام بدهیامون را دادیم هم خیلی راحت از نظر مالی زندگی می‌کنیم. و پسر سومم برا هممون کلی رزق مادی و معنوی آورد.😍😍😍 و بعد از ۱۳ سال زندگی و شروع زندگی از صفر الان خدا را شکر همه چیز داریم. درسته خیلی سالها، قناعت خیلی زیاد کردیم و بالا و پایین زیاد داشتیم ولی مطمئنا اینها همش بواسطه این فرشته های کوچولو هست. دوتا بچه پشت سرهمی خیلی سختی داری، ولی شیرینه. خونه ما خیلی بانشاط شده و پسر سومم خیلی تو دل برو تر از بقیه است. اینا را گفتم ازین باب که خیلیا الان مشکلات مالی براشون دغدغه است و این شیطونه که مدام ترس می اندازه ولی اگه نیتمون خدایی بشه، خدا از همون جایی که فکرشم نمی کنیم، بی نیازمون می‌کنه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌شوخی هم نداریم... 🔥 رابطه‌ی دختر و پسر حرام است. شوخی هم نداريم، بله بچه‌ها كه با هم رابطه دارند، مي‌خواهند بازی كنند، تاجرها هم كه با هم رفیق می‌شوند، می‌خواهند تجارت کنند. دختر و پسر جوان چه رابطه‌ای دارند جز اینکه می‌خواهند خوش باشند؟! 🔥 یا ساعت اول گناه می‌کنند، یا اگر دختر، دختر سلمان باشد،‌ پسر هم پسر ابی‌ذر، ممکن است یک هفته، دو هفته، نیتشان سالم باشد. 🔥 اميرالمؤمنين (علیه السلام) فرمود من به زن جوان سلام نمی‌كنم، برای اينكه می‌ترسم جواب سلامش دل علی را تكان بدهد، آن وقت شما می‌خواهيد دو ساعت با هم بنشينيد و گپ بزنيد ... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
هدایت شده از دوتا کافی نیست
می شود.... 📌 مگر ازدواج بی طلا نمی‌شود؟ نه نمی‌شود! چرا نمی‌شود؟ ما طلا را جزء اصول دین ازدواج گرفتیم. تالار را جزء اصول دین گرفتیم. این مسأله کرونا یک چیزهایی یاد ما داد. ✅ گفت: هزارها… اگر نگویم دهها هزار، چون آمار دقیق ندارم. هزارها عروسی بی تالار انجام شد که اگر کرونا نبود می‌گفتند: نمی‌شود. مگر می‌شود؟ تالار نباشد مگر می‌شود؟ همه کاری می‌شود. 🌐 درس‌هایی از قرآن – ۹۹/۱۰/۲۵ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
صبر می کنند... 🎖 بعضی زن‌ها این‌قدر خوب هستند. شوهرش ندارد، اما جیک نمی‌زند، هیچ نمی‌گوید، به فامیلش هم نمی‌گوید که شوهرم دیشب به من نان خالی داد خوردم. 🎖 چه بسا خانواده‌ی خود زن دارا هم هستند. من دیده‌ام زن‌هایی که وضع مالیشان خوب بوده، اما شوهرشان ندار است، این‌ها نرفتند به خانواده‌شان بگویند. 🎖 به سختیِ نداریِ شوهر صبر می‌کنند و به هیچ کس هم نمی‌گویند که شوهرشان بیکار است، گوشت نمی‌تواند بخرد. این زن‌ها عذاب قبر ندارند. 📚 بررسی گناهان کبیره کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
باید مقاومت کنیم. 📌 گاهی وقت‌ها به پدر می‌گوید: می‌دانی دختر یا پسرت چنین و چنان است، می‌گوید: بله شنیدم و به او تذکر دادم، دیگر اختیار با خودشان است، خواستند گوش بدهند و نخواستند گوش ندهند. یعنی می‌گوید: چون یکبار گفتم دیگر وظیفه پدری‌ام را انجام دادم. 📌 شما در دارو و درمان اینقدر ... تکرار می‌کنید تا بچه خوب شود. نباید بگویی: من یک قرص دادم خوب نشد ... دیگر می‌خواهد بمیرد، بمیرد. اینطور نیست. ما یک جاهایی باید مقاومت کنیم. 🔹 درس‌هایی از قرآن ۹۹/۷/۱۰ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۵۷۵ من یکبار در سن ۲۴ سالگی عقد کردم و بعد از ۶ ماه توافقی جدا شدیم، البته ایشون راضی نبودن ولی چاره ایی نبود و بخاطر مشکلات روحی غیرقابل حل شون نمی‌شد باهاشون زندگی کنم اما همیشه براشون دعای خیر میکنم و بخاطر اینکه خودشون و خانواده شون نگفتن که این آقا مشکل داره ازشون دیگه ناراحت نیستم و بخشیدمشون. بعد از جدایی، تا مدتها کارم اشک ریختن بود و همش می‌گفتم خدایا این همه خواستگار، چرا باید این مرد رو من قبول کنم و همچین مسئله ای برام پیش بیاد. چندین ماه طول کشید تا بتونم به اعصابم مسلط بشم با معرفی یکی از دوستان، جایی مشغول به کار شدم و بعد از یکسال با همسرم که پسر عموی همکارم بودن، آشنا شدم و از همون ابتدا به ایشون اطلاع دادم که قبلا با کسی عقد بودم چون برای بعضی خانواده ها سخته و فکر میکنن که اگر باز گو بشه ممکنه ازدواج دوم بچشون بهم بخوره و این فکر کاملا اشتباهه با توکل بخدا و صداقت همه چی درست میشه. من با همسرم آشنا شدم و بواسطه ی دخترعموشون که همکارم بودن به خانواده معرفی شدم و به خواستگاری من اومدن ایشون اون زمان فقط یک پیکان داشتن، نه کار دولتی، نه بیمه، هیچی اما آقایی که من ازشون جدا شدم بسیار وضعیت مالی شون، عالی بود، اما این خواستگار، هیچی از خودشون نداشتن و صادقانه بمن گفتن و من بعد از مشورت با خانوادم قبول کردم و بعد از دو ماه نامزدی، با یک عقد و یک روز فاصله بعدش ازدواج کردیم پدر همسرم برای مراسم ما خیلی کمکمون کردن اما چون شرایط کاری همسرم جوری بود که گاهی درآمد نداشتن، بواسطه ی خرابی ماشین. در یک اتاق با خانواده ی همسرم زندگی کردم و به شهرستان رفتم. بعد از سه ماه خدا خواسته باردار شدم و بعد از سقط، فهمیدم توی همون ماه بواسطه ی قدم همون فرشته که ما ندیدیمش، طرح بیمه برای مشاغل آزاد آمد و ما تونستیم بیمه بشیم اما شرایط مالی و آزادی نداشتن و همیشه مجبور بودن به داشتن حجاب، با وجود برادر شوهرم برای من خیلی سخت بود و به شهر خودمون و دوباره به کار قبلیم تونستم برگردم منزلی رو کرایه کردیم. ولی خدا می‌خواست همچنان منو امتحان کنه و با دردی که توی سینم شروع شده بود با عوض کردن چندین دکتر، بلاخره مشخص شد من یک تومور توی سینم دارم و با دارو خوب نشد و یکی دیگه بهش اضافه شد، درد و تنگی نفس شروع شده بود و مجبور به عمل شدیم به سختی ازطرف محل کارم تونستم وام بگیرم و عمل کنم، دوماه سخت گذشت و من خوب شدم اما عوارض و استرس برگشت تومورها هنوز با من بود، به شدت وزن کم کرده بودم اما با این وجود کار می‌کردم همپای همسرم تا بدهی و هزینه های عمل رو بدیم تازه همه چیز رو تسویه کرده بودیم که صاحبخونه خونه شو خواست و ما نمیتونستیم پول پیش جور کنیم به ناچار مجبور شدیم بازم بریم با یکی از اقوام توی یک خونه مشترک زندگی کنیم و بازم توی یک اتاق و اونا سه تا بچه بزرگ داشتن و کلی رفت و آمد و من برای هر چیزی باید توی نوبت میموندم، برای پخت غذا، شستن لباس و... خیلی سخت میگذشت، خونه خیلی قدیمی بود، بعد از دو سال که از ازدواج ما می‌گذشت پیشرفتی که نداشتیم همه چیزو هم از دست دادیم و من دوباره کار میکردم و توی شرایط سخت تر از اول زندگیم بودم، خیلی روحیه مو باخته بودم، اشک می ریختم اما با حرفایی که از زن عموی خودم شنیدم و مادربزرگ خدا بیامرز همسرم که میگفتن اگه میخوای نون بخوری، وضعت بهتر بشه، بچه دار شو بفکر فرو رفتم و حرفش که با همسرم زدم فقط سکوت کردن و مادرشوهرم گفتن وای اینکارو نکنی، توی یه خونه قدیمی که جای خودتونم خوب نیست، درای چوبی قدیمی، آشپزخونه گوشه حیاط، مشترک زندگی می‌کنی، چجور می‌خوای اینجا بچه بزرگ کنی؟! ولی من امیدوار بودم و دکتر رفتیم تا چکاپ کنیم که دنیا روی سرم خراب شد دکتر به همسرم گفت از این خانم منتظر بچه نباش بواسطه ی دارو هایی که بعد از عمل خورده تا خوب بشه، تخمدانش خشک شده و بچه دار نمیشه... من بعد از کلی گریه به همسرم گفتم تو بپای من نسوز من راضیم وضعیت مالی مون که خوب شد ازدواج کنی، من از زندگیت میرم. همسرم خندید و گفت مگه من بخاطر بچه دارشدن با تو ازدواج کردم؟ من حرفم اینه، اگه خدا بخواد به ما هم بچه میده... کم کم زمزمه ها شروع شد نکنه مشکلی داری، برین دکتر و من فقط می‌گفتم خودمم خیلی دوست دارم ولی حالا زوده... اما زمانی که بخاطر نازایی خودم، مشغول کارای طلاقم بودم البته بدون رضایت همسرم، من اصرار به جدایی داشتم، مشاوره ی دادگاه گفتن باید تست بدی که حتما باردار نیستی. گفتم من بخاطر نازایی دارم جدا میشم گفتن نه باید آزمایش بدی و برای ما مدارکت بیاری آزمایش دادم و در کمال ناباوری بهم گفتن ۲۲ روزه که مادر شدم و من نمی‌دونستم. 👈ادامه دارد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
پرونده اعمال پدرم بسته نیست... ✨پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله: «انسانی که از دنیا می رود جز از ناحیه ۳ چیز پیوندش با دنیا قطع می شود: دانشی که مردم از آن سود ببرند یا صدقه جاری (مانند وقف اموال) یا فرزند صالحی که برایش دعا کند.» 📚بحار الانوار ج ۲ ص ۲۳ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
از تجربه ۵۸۱ بخواین که بگن فاصله بچه ها رو، جنسیتشون رو، رزق وروزی که آوردن با اومدنشون، یکم جزئی تر بگن برامون... راستش گردان کوچک خانه ما، متشکل از دو نیروی خانم تازه نفس و سه افسر ارشد کار کشته گارد سلطنتی منزل هستن. فاصلشون هم بحمدالله یک سال، خیلی دیر می‌شد یک سال ونیم هست که بنده از فیض شیردهی و بارداری جانمونم. از برکاتشون اگه بخوام بگم در واقع ما روزی خور بچه ها هستیم به واسطه وجود این فرشته ها، لحظه ای نیست که برکت بخونه ما سرازیر نباشه. الان منظورم این نیست که پای گوسفند از یخچالمون زده بیرون یا لباس ابریشمی تنمونه یا زیر بار طلاهایی که بهمون آویزونه، آرتروز گردن گرفته باشیم که به حمد الله به لطف این فرشته ها، هیچ گشنه نموندیم یا محتاج لباس و وسایل دیگران نبودیم.. درحال حاضر هم همکف ساختمان مادرشوهرم زندگی می‌کنیم. خیلی هم پیش اومده بیکاری بوده، تغییر شغل بوده، بیماری بوده اما همش به یمن وجود این طفل معصوم ها گذشته و تبدیل به احسن برامون شده اما اون چیزی که برای نفس هر انسانی به نظرم واجب تر از هر چیزی هست، خوراک و پوشاک نیست که اونهم سرجای خود بسیار مهمه. اما اون چیزی که انسان سازه و باعث رشد انسانها میشه از خودگذشتگی و از دنیا گذشتگیه.... وقتی منی که تا قبل از بچه دار شدن، مواظب بودم یه سانت از لباسم لک نشه، چروک نشه الان یه جوجه میشینه کنارم با یه لبخند دلربا دست آغشته به روغن خوشمزه ماکارونی رو می‌زنه به لباسمو و من سکته نمیکنم... وقتی منی که توی برنامه هر روزم خواب بعداز ظهر یکی از برنامه های ترک ناشدنی هر روزم بود و الان پیش میاد تو ۴۸ ساعت ۸ ساعت خواب کامل نرم. منی که اگه بخودم بود دلم می‌خواست یه بوفه ی ۲ متر در ۴ متر داشته با‌شم و نصفه وقت هر روزم صرف گردگیریش بشه اما الان بجاش تو خونه مون هر یه وجب با خونه سازی و خاله بازی مین گذاری شده... وقتی مهمان میاد بهش پک نجات غریق میدم متشکل از جلیقه و چکمه بلکه از فرط آب بازی بچه ها غرق نشن... خب خیلی پیشرفت بزرگی کردم. وقتی یهو مواجه میشم با صحنه ای که یه فرشته به جای مدادرنگی هاش جعبه لوازم آرایش چندصد هزار تومنی مو مالیده به لباسهاش و داره رسیه خنده میره و جیغ نزنم خب یعنی بزرگ شدم. این از برکت بچه داری اگه تعلق نداشته باشم به این دنیایی که به زودی قرار ترکش کنم، خیلی خوشحال کننده است. نه که الان من آدم آهنیم، اما بلاخره این بچه‌ها همیشه تو این سن نمی مونن، اون وقت انقدر مثل خونه مادربزرگ هامون، خونه هامون تمیز و مرتب و منظم بشه که دلمون تنگ میشه برای این بی نظمی های ظاهری. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
سلام در رابطه با حضور در مسجد با بچه ها، می خواستم بگم که حدودا ۶،۷ تا مسجد رو امتحان کردم، متاسفانه جو مسجد مثل زمان گذشته نیست که حاج آقا خوشوقت می‌فرمایند. انقدر جو منفی و سنگینی حاکمه در برخی مساجد که باور کردنی نیست خدا شاهده... هر چی پیر زن و پیرمرد بی حوصله و بی اعصاب هست، میان مسجد و یا خادمینی که فکر میکنن مسجد رو زدن پشت قباله اشون.... من با بچه ها رفتم بارها در مساجد مختلف انگار وارد پایگاه نظامی شدی، انقدر بکن نکن و بشین و حرف نباشه و دست نزن میگن که ...... هیچ وقت اون خانم رو نه حلالش نمیکنم، نه میگذرم ازش که به من گفت اینجا جای تو هست آخه؟ تو با بچه واسه چی اومدی مسجد؟! بشین خونه ات بچه ات رو بزرگ کن بقیه ام آزار نده 😮🙄 من سعی کردم صحبت کنم در آرامش باهاشون، جالبتر اینکه بودند یکی رو نفر دیگه که مثل من بودن و با بچه اومده بودند ولی یک کلمه حمایت نکردن که بیان حرف بزنن و تفهیم کنن اون خانم رو که خیلی تند روی داری میکنی، اینا نسل آینده هستن و.... ترجیح دادن سکوت کنن و بگن به ما ربطی نداره ، خیلی راحت، خوب منم دست تنها که نمیتونم با همه بجنگم ،میتونم؟!😔 این از اون سکوت هایی هست که خدا اونور اساسی بهش رسیدگی میکنه. یا یه مثال دیگه اینکه محرم ها مراسم هست نزدیک منزل و در آشپزخانه اش خانمها غذا درست میکنن برا هیئت، بارها رفتم برا سیدالشهدا کمک کردم اونجا ولی چون گاها بچه ها کار دارن و ذوق که بیان نگاه کنن و بیان پایین در محوطه بیرون از آشپزخانه بازی کنن و خوش بگذرونن از آمدن محرم یه همچین خاطره ی نابی دارن ، ولی خانمها خودشونو کج میکنن، حرفهای خاله خان باجی سرهم میکنن ... جالبه انقدر پشت سرم حرف زدن و جلو روم لبخند... این چه دین و دین داری هست که فقط باید باب میل یه عده خاص باشه! اون خدمت در آشپزخانه هییت واقعا قبوله که اینجوری ذهن پاک یه بچه رو خط خطی میکنه؟؟؟؟ قطعا نه یه عده فقط پوسته دین رو درک کردن نه مغز دین رو آخر عمرشون میگن داریم خدمت می‌کنیم و فکر می‌کنن چه در هئیت چه در مسجد پله های عبادت رو دو تا سه تا دارن میرن بالا ولی ای دل غافل فقط بارشونو سنگین تر می‌کنن با این برخوردها و .... بچه من آخرین سری بهم گفت مامان چرا هر چی آدم بد اخلاقه میاد مسجد؟؟؟؟؟🤔😖😔😓 چندین سری رو توجیه کردم ولی آیا همه رو میتونم توجیه کنم ؟! بچه میگه میفهمه، به خدا نفهم نیستن میفهمن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌برخورد نامناسب با بچه ها در برخی مساجد. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
بچه ها باید بیان مسجد... 👈 نقش ائمه جماعات برای فرهنگی سازی در این زمینه، بسیار مهم و اثر گذار هست قطعا. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌آوردن بچه ممنوع!!! در رابطه با اون بانویی که برای وضعیتِ مساجد، گفتن، منم با ایشون هم نظرم... کاش یکم بیشتر به مساجد توجه بشه. از وقتی هیئت های مذهبی از مساجد جدا شدن، دیگه جوونا رها کردن مسجد رو، نمیگم هیئت رفتن بده اما جای مسجد رو نمیگیره... مسجد محل ما هم متاسفانه تقریبا همونطوری هست که اون بانو توضیح دادن. منم از این که همش برا بچه هام توجیه بیارم که رویِ رفتار نادرست دیگران سرپوش بذارم خسته شدم. جالبه مسجد محل ما که در مورد بچه ها رفتار ناپسند دارن هیچ، حتی وقتی خودم داخل آشپزخونه شدم تا برای نمازگزاران چای بریزم، با رفتار زشتِ خانمِ سالمندی روبرو شدم که انگار پا در ملکِ پدریِ ایشون گذاشتم خیلی دلم شکست🥺 متاسفانه بچه هامم بیشتر رفتارهای زشتشون رو میبینن و متوجه میشن، دیگه خیلی کم‌ مسجد میرم... دعای عرفه ی امسال یه مسجد دیگه شرکت کردم، اونجا هم در بدو ورود، اومدن سراغم که "چرا بابچه اومدین؟!! ما پیام داده بودیم که آوردن بچه ها ممنوعه." هرچی گفتم بابا حضور این بچه ها باعث بخششِ همست، باعث نزول ملائکه ست ، باعث نظرِ رحمت خدا میشه، گفتم اگه بچه هامو اینجا نیارم، کجا ببرم که معارفِ اسلامی رو ، مناجات باخدا رو ، جمع مومنین برای استغفار و دعا و... رو یاد بگیرن؟؟ هیچی بازم با رفتار خیلی بد مواجه شدم، می‌خواستن جای ما بچه دارا رو از بقیه جدا کنن که حواسشون پرت نشه🤦‍♀️ میگفتن "الان اونایی که به پیام ما گوش دادن و بچه نیاوردن حقشون ضایع میشه" یه جوری رفتار می‌کردن انگار ویروس داریم، جالبه بعدشم وسطِ دعا همش می‌گفت" آهاااای اونایی که جوونِ نااهل دارین از ته دل خدا رو صدا بزنین یا مثلا می‌گفت از خدا بخواه جوونای غافل رو هدایت کنه" نمیدونم واقعا متوجه رابطه ی قطعِ پای بچه ها از مسجد با دور شدن از دین و مذهب نبودن؟؟ چقدر اون روز غصه خوردم و با دلِ پر برگشتم خونه. خدا همه مونو به راه راست هدایت کنه اما بنظرم جوابِ اخرویِ اینجور افراد سنگینه... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
منفعل نباشید.... مسجد ما، اوایل حضورم در محله به شدت ضدبچه بود، صندلی های نماز که افراد مسن استفاده میکنند خیلی بیشتر از تعداد بچه ها بود😔 از همان ابتدا حضورم در مسجد همراه با بچه بود، به خاطر کارهای فرهنگی ای که در مسجد انجام میدادم تقریبا خانم ها رودربایسی داشتند و به پسرم چیزی نمیگفتند😅 من هم به پسرم تاکید میکردم موقع نماز بدو بدو و سرو صدا نکنه یه روز موقع نماز ظهر جماعت که همه جا در سکوت بود و بچه ها در حال بازی، یهو یه نفر با صدای بلند که توی مسجد می پیچید به بچه ها میگفت مامانم گفته موقع نماز صروصدا نکنید😂 حالا همه جا سکوت و فقط صدای پسرم تو صحن مسجد میپیچید و من همیشه از یادآوری اون ماجرا کلی خنده ام میگیره... جو طوری بود که بچه ها حضور کمی داشتند و هر روز یکی از خانمها از برخورد خانمها و آقایان نمازگزار در مورد بچه ها و نوجوانان گله داشتند. بماند که تو اون برهه چند مادر از اون مسجد با دلشکسته و حتی اشک ریزان بیرون رفتند. گذشت تا اینکه با یکی از خانمهای همفکر و همراه مسجد الحمدالله جو رو تغییر دادیم. حالا من با سه تا بچه هفت و نیم ساله سه و نیم ساله و نوزاد دو ماهه میرم مسجد و هر روز هم کلی دعای خیر پشت سر من و بچه هام هست. الان گاهی به پسر بزرگم میگم وقتی نوزاد بودی روی زمین میذاشتم کنارم، تو به لوسترهای مسجد نگاه میکردی تا نمازمو بخونم، حالا خودت تو صف وایستادی... من خودم به عینه دیدم واقعا تربیتی که بچه تو مسجد میشه من مادر تمام وقتمو بذارم نمیتونم اونو انجام بدم. یه روز دیدم پسرم که تو یادگیری خیلی مشکل داره ☺️ داره فراز جوشن کبیر رو میخونه از حفظ با صوت😳 فقط به خاطر قرار گرفتن در جو مسجد. خانمها میخوام بگم اگه جو همراه نیست منفعل نباشید، به جای ناراحت شدن و نشستن تو خونه، بشینید کار فرهنگی کنید هم برای مسن تر ها هم بچه ها😇 خدا حرکت شما رو خالصانه می ببینه حتما کمکتون می‌کنه و راه رو هموار. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
مسجد محل ما الحمدلله کلی خانومای خوب و مهربون داره ولی خب کجا هست که از این مامان بزرگای شاکی نداشته باشه😅 با اینکه بچه های من ذاتا آروم و حرف گوش کن هستن ولی ما هم از این‌ ترکش ها بی نصیب نموندیم 😄 اینم بگم مادرشوهر خودم از جمله خانومای مهربون مسجده که بچه ای نبوده تو مسجد که از ایشون هدیه نگرفته باشه. همیشه تو کیف شون هدیه های کوچولو دارن، هر بچه ای ببینن، بهش هدیه میدن. نمونه ش همین چند شب پیش که برای دوتا از دخترایی که به سن تکلیف رسیدن، چادر مشکی خریدن. الان یه نسلی از مسجدی ها بزرگ شدن و خودشون بچه دارن که از بچگی شون با محبت‌های مادرشوهرم و البته دوستان مهربون شون عاشق مسجد شدن و با بچه هاشون میان مسجد و بچه هاشون هم از هدیه های مادرشوهرم بی نصیب نمی مونن😍 خلاصه که چند هفته پیش دخترم که ۶ سالشه حرف جالبی زد. گفت مامان من دارم به این فکر میکنم که بزرگ شدم مثل مادرجون میشم‌ 😍 یا مثل پیرزنهای بداخلاق مسجد😞 وای من تا مدتها داشتم می‌خندیدم از این فکر بچه 😄😄 هم کلی برام سنگین بود. گفتم ببین با اینکه سه ساله از اون بداخلاقی اون خانم مسن گذشته ولی هنوز تو ذهنش مونده. ولی شکر خدا نسبت به جاهای دیگه جَوّ مسجدِ ما به نفع بچه هاست هرچند با تذکرات خانوم مُسن ها هم همراهه که بچه ها سوءاستفاده نکنن😅 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
پویش "ضرورت تلاش برای جذب کودکان و نوجوانان به مسجد" در فارس من. 🆔 https://www.farsnews.ir/my/c/175663 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
📌تعجب می کنم.... همه‌اش به زندگی مادی رسیدن؛ لباس بچه را اتو کردیم اما حساب نکردیم این بچه اهل نماز هست یا نه، اهل تقوا هست یا نه، رفیق هایش چه کسانی هستند؟ به شکمش رسیدیم، به فکرش نرسیدیم کفش خوب برایش خریدیم، کتاب خوب برایش نخریدیم. برای مسکنش دقت کردیم ۴۰ بنگاه معاملاتی رفتیم اما برای معلمش یک بنگاه معاملاتی هم نرفتیم که آقا معلم خوب در کشور کیه؟ من در تعجبم برای مادرهایی که برای خواستگاری دختر یا پسرشان ۱۰۰ تا خانه می‌روند اما برای خرید یک کتاب خوب، ۵ مغازه نمی‌روند!! اینها همه مهم است. ✨امام حسن علیه السّلام: عَجِبْتُ لِمَنْ يُفَكِّرُ في مَأكُولِهِ كَيْفَ لايُفَكِّرُ في مَعْقُولِهِ، فَيَجْنِبُ بَطْنَهُ ما يُؤْذيهِ، وَيُوَدِّعُ صَدْرَهُ ما يُرْديهِ؛ "تعجّب مي كنم از كسي كه در فكر خوراك و تغذيه جسم و بدن هست ولي درباره تغذيه معنوي روحي خود نمي انديشد، پس از غذاهاي فاسد شده و خراب دوري مي كند. و عقل و قلب و روح خود را كاري ندارد ـ هر چه و هر مطلب و برنامه اي به هر شكل و نوعي باشد استفاده مي كند." 📚بحارالأنوار، ج ١، ص ٢١٨ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075